کوششی در راستای ابهام زدائی  بخش نخست

"در ورای انچه عادی و معمولی است ، غیر عادی را ببینید"  برتولت برشت
چرایی سعی، از این قرار است : با ابهام زدائی از رابطه ها عنصر ابهام زأی زور، نهفته در زبان بیان "سیانه" ها و موجود در رابطه و یا رابطه ها، تشخیص و در شفافیتی که به وجود می آید،

با نشانی  و بعد حذف این عنصر،  در تصمیم گیری نظری وعملی، امکان غلطی و گمراهی تقلیل می یابد . وانگهی، مطالعه و فهم همزمان مسایل و اوضاع اعم از سیاسی- اجتماعی- اقتصادی- تاریخی- فرهنگی- نظامی سهل میسر و البته در یک کلیتی که سیاستگذاری های خورد و کلان، ملی و بین المللی را احتوا کند، بیشتر امکان دارد به رهیافت های منجر شود که خیر وصلاح جامعه در ان منظور گردد . ابهام زدائی روش نقد است . از یاد نبریم که ،  از ما بهتران  بنا را بر ابهام زائی گذاشته اند . 
وطن و نقش اندیشوارگی هموطنانی  را که از نعمت داشتن فُرصت های اندیشیدن و عمل برخوردارند،  سوژه نقادی از راه ابهام زدائی   انتخاب مینمائیم .  میکوشیم از راه توحید پایگاه های نظری و عملی چند تمایل یا جریان برجسته سیاسی  کشور (چپ- ملی- دینی) ، صرفنظر ازچگونگی حجم حضورانها در صحنه، راست ها  از دروغ ها و سره ها از خشره ها جدا گردند. به این امیدواری که یک صدای رسا از ترکیب انها که بتواند پاسداران شب و تاریکی وسیاهی باور را، برماند و بتاراند بلند گردد. به دلایل واضح ،عریان و شفاف ، از جمله: 
کشتی وطن و سرنشینان هموطنِ نشسته در ان، در گِرداب  مصایب و بحران های بیسابقه سرگردان است. جائیکه ، عمق و ابعاد فاجعه جاری در میهن  با ابزار هندسی- فیزیکی قابل اندازه گیری نیست . این را همه دست اندرکاران  اصلی و لشکریان ان تمایل ها میدانند. سکاندارانی اجیرشدۀ مزدور و بعد مامور شده بر سکان این کشتی، نشان داده اند که مُمد فاجعه ها اند نه فرشته های نجات . مزدور زورپذیر است . مراد از این تکرارمکررات اینکه،  تنهاعقل های نامتعین میتوانند چاره بسنجند وراه بیابند و یا بگشایند، و نه عقل قدرتمدار یا بسته و زور محورِ خودخور که  تخریب بر پوسیدگی انباشته ، ویرانِ میکند و ویرانگر است . یاد اورشویم که، ابهام و ملزوم ان دروغ ، خوشایند و باب طبع و حتی ابزارکار زورگو ها است .  زور و زورباوری و زورگویی و زورپذیری ها باید بی محل شوند تا در جو عاری از ابهام و شفاف،  راست ها نمایان گردند. میبینیم ، انگشت شمار زورزده های دون مایه وطنی و ریزه خواران حقیرتر گِرد خوانِ مائده های انان ،  که ناسپاسانه ننگ سرخمی حقیرانه و تسلیمی مزدورانه به بیگانگان را ، البته در آزأِ جیفه و جیرهِ انچنانی ، پذیرا گشته اند ،  حتی از غرق شدنِ این کشتی گیرماندۀ که عبارت از خانۀ مشترک مان باشد، هوس تمتع ریزه خوارانه درسر می پرورانند .  در کنار دیگر وطنفروشی ها، اشتراکها را میپوشانند و اختلافها را دیوانه وار دامن میزنند.  
وجود عناصر و وجوه  مشترک دراین  تمایل ها(من تمایل را بجای معادل مروج ان "جریان"، انتخاب و نشانده و انرا نزدیکتر به روح مفهوم یافته ام) نشان میدهد هیچیک ازاین تمایل ها - جریان ها- بتنهایی نمیتواند یک منظومه سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، تاریخی، فرهنگی کامل را بسازند . زیرا، اتکای سنگین بر یک وجه، بی تردید، با بی اعتنایی ناموزون به وجوه دیگر همراه  و  یاد آورندۀ " خشت اول چون نهاد معمار کج ... " میشود .  با این حال، برداشت های عام از کلیت وجودی این تمایل ها را که ممثلین کوشیده اند مصور سازند ، میتوان چنین به تصویرکشید : شاخص بارز تمایل چپ عدالت و عدالت اجتماعی و برابری اقتصادی خواهی است. ملی ها شالوده کار شانرا بر استقلال گذاشته اند. تمایل دینی به معنویت بزرگ باورمند است. ارایه این استنباط های لایتغیر  از واقیعت های جامعه ما ، در عمل، بعد از این همه تجربه، تاهنوز در سیمای  مطلق های ذهنی و گِره های ناگشودنی، در تداوم مصائب، به زیان اکثریت ها، عشوه گرانه جلوه گر است. بازار گندم نمایی ها و جو فروشی ها گرم است و با استفاده از این گرمی بازار ، یک مشت دکاندارمشربِ   "منفعت طلب" سیاسی-اقتصادی نیز از تحقق رویأ های تبدیل به سهمداران   کارتل ها و شرکت های چند ملیتی  - هرچند در نقش دلال و پادو- ذوق زده، تشریف فرما اند. این دلال پادوک ها برای تامین و  تضمین سودجوئی حقیرانه شان از راه فروش  و  به خور(خورد)  دادن محصولات و اشیایی که حس اعتماد  به  توانایی  ها ،  در اکثریت های جامعه را نابود کنند ، روز از شب نمی شناسند . به این سبب است که باید چراغ بدست ، چون مولانا ، بدنبال ان عده از انسانهای که تا کنون در این حصار، کورسو های ازادگی در انها نه مرده است را  جستجو و  با همیاری انان، سکانداران همدست با دزدان دریایی را شناسایی و به تجرید سوق داد و کار رسیدن جامعه به ساحل سعادت صلح و رفاه را سهل و تسریع کرد .   
از موضوع زیاد دور نشویم . ظاهر و باطن  نمودار های این تمایل ها اگاهانه  و نا اگاهانه  ، تناقض  های  اشکار به  نمایش  میگذارند  .  نه عدالتخواهی چپ با عدالت میانۀ دارد (نمونه وار، اثارتجربه خونین و ویرانگر چپ خط مسکو را در کشورخود داشته و نیز از "پولپوت" ها شنیده ایم ) ، نه ملی معنی استقلال را میفهمد(  وقتی "پاپا" زاده ها، یون ها، طاقت ها ... نماینده های شاخص یک جریان  باشند ، میزان فهم انها  از مفهوم ملی را، شما خودتان، لطفاً حدس بزنید) ، معنویت بزرگ  را همه روزه تجربه میکنیم که چگونه به مادیت ننگین جا خالی کرده است. و اینها در حالیست که نه عدالت دروغ است نه معنویت بزرگ و نه استقلال . این سه در حالیکه با هم در رابطه اند، در درون خود نیز روابط جداگانۀ دارند . شناسائی این رابطه ها بسیار مفید است. ولی، عنوان کنندۀ های این سه، بصورت انتزاعی و جدا از هم ، آشِ درهمجوشِ تحققِ اهدافِ غیر از هدف های عریانی را که برای فریب پیش میکشند، پنهانی  در کاسۀ کله می پزند تا به خورد دیگران دهند . بنا بر این، به دنبال مقصد و هدفی که در بالا انتخاب نمودیم ، در ظرف یک نوشته - الزاماً فشرده– میکوشیم تک تک این برداشت ها را  نقد کنیم . بگونۀ  که تعاریف و تداخل عناصر مشترک به مثابه عامل  بغرنجی افزا و ابهام افرین با قابلیت  شفافیت پذیری ، از نظر دور نمانند . میدانم دوستان صاحب نظری تشریف داشته  که توانا اند، تا با موشگافی های فیلسوفانه ، دراین قضایای فکری وارد بحث ها شوند و اینکه انها  را در کنار خود داریم  شُکر گذاریم . انچه از ان دوستان توقع است  مبنای روش و هدف کار قرار دهند ، باید  رهگشایانه و جهت یاب  در منجلابی که در ان گیر افتاده ایم بوده و تاریخ ساز باشد. شتابزده گی  و اسانگیری یقیناً نمیتواند مراد ما باشد . سهم داشتن درغنی سازی معارف بشری در هر مقیاس قابل ارج گذاری است. انچه میخواهیم علاوه کنیم اینکه، راه حل فلسفی باید خود را یگانه راه نپندارد. زیرا یگانه راه نیست. شکست های ان، از لیبرالیزم فلسفی گرفته تا سوسیالیزم فلسفی- سیاسی جلو چشمهای مان، با درشتی ردیف هستند . کور نیستیم انرا نبینیم . 
تمایل چپ
از متکای اصلی چپ(کلاسیک) ، عدالت اغاز کنیم . در تاریخ معاصر، بدبختی و سیه روزی بزرگ مردم ما از روزی که چپ وابسته به  مسکو قدرت سیاسی کشور را با کودتا و بنام انقلاب با سرسپردگی به بیگانه، رهزنانه غصب کرد، اغاز میشود.  وقتی  میزان عدالت را در دست داشته باشیم ، جدا سازی راست از دروغ  و شناسائی و تمیز دزد های چراغ بدست، در هر جامه ئی که باشند، سهل و اسان میشود . در گفتمانِ " بیکران ازادی"، با شیوه " موازنه عدمی"  تعقل ،  مییابیم  که ، عدالت با کشتار و شکنجه و زندان و ویرانی و سر انجام با استبداد و مزدوری سنخیت و همگونی ندارد . البته وقتی صحبت از چپ و عدالت است، این بدان معنی نیست که عدالت در دو تمایل دیگر لامکان است. ولی، چپ وزنه اصلی اش را بر این نکته متمرکز کرده است . ما نیز بر این نکته بیشتر تمرکز میکنیم .
 عدالت شاید از بدو هستی بشر مشغلهِ ذهنی وعملی انسانها را میساخته است . تا جائیکه میدانم از نظر قدامت، در تاریخ مکتوب، اسکولاستیک  یونانی اولین کوشش های نظامند را برای تعریف و تبین معنای  عدالت انجام داده است . بااین وصف، از انجا که فلسفه بجا مانده از یونان باستان را نخبه های مخالف مردمسالاری و سرامد های شان، افلاطون وارسطو تدوین کرده اند، اندیشه رهنمای مردمسالاری ناقص و بنا بر ان عدالت  تعریف مقبول عام  خود را نیافته  است. افلاطون عدالت را "هرچه در جا یش قرار گرفتن" میدانست.  ارسطو امد و عدالت را به"برابری برابر ها و نابرابری نابرابرها" تعریف کرد. سقراط فیلسوفی که "روشنفکران" جانبدار استبداد، نخست، اسباب محکومیت و ساکت کردنش را فراهم وبعد این خیانت یا جنایت را بپای مردم گذاشتند و یا نوشتند و انگاه ، این دروغ افلاطون را به تکرار دستاویز جرم خود کردند که "مردم یونان شایسته ازادی نیستند" ؛ به تبین تعریف عدالت در متن دموکراسی مشارکتی میکوشید  و نیز در جستجوی توحید به معنای عدم ثنویت بود و به  توحید نزدیک شده بود*.  در فلسفه معاصر غرب که متأثر از فلسفه یونان (تالیف افلاطون و ارسطو) است، این تاثیر در عصرما در دو جریان عمده بازتاب یافت . سوسیالیزم و لیبرالیزم وهر یک از ایندو، با ان تاثیرپذیری، کوشیدند ، عدالت را تعریف و به عدالت اجتماعی به زعم خود جامۀ عمل بپوشانند. 
سوسیالیست ها در قرن بیست، بمنظور و هدف تامین عدالت اجتماعی توانستند  
انقلاب ها و جنبش های سوسیالیستی و ازادی بخش را به ثمر برسانند. شاهدیم که امیدواری ها بسیار قوی بودند. جامعه  بشری،  ان ارزوِ دیرینه تامین و تضمین تداوم عدالت را در ائینه این نسخۀ معجزه آسا انتظار داشت  ، ببیند . از ان میان ، جهان سومی ها نیز بدنبال دستیابی  این نسخه شتافتند . و اما خِبط و خطا تاریخی که سلسلۀ از سرخوردگی ها وناکامی های جبران ناپذیر در جهان سومی ها را ببار اورد، فرق نگذاشتن میان الگو عدالت و اسطورۀ عدالت بود. وقتی ان نسخه به جهان سوم رسید، در این جریان و قبل از ان عدالت حتی در کشور مادر انقلاب سوسیالیستی اسطوره شده بود . سوگمندانه تصویری وارونۀ که در این ائینه دیدند و دیدیم ، ان نبود که انتظار داشتند ویا داشتیم . انچه به جهان سوم رسید، صورت اسطوره شده عدالت بود.  فرق است میان اسطوره پرستی  و الگو پذیری . در نسخه پیشنهادی سوسیالیست ها که باور به خدای علم، گویا ، ستون پایۀ اندیشۀ رهنمای انها را میساخت ، اندیشه و روش و هدف همخوانی و اینهمانی و همگونی نداشت . در پشت هدف عدالت هدف قدرت پنهان شده  بود . هدف قدرت بود  نه عدالت .  میدانیم که قدرت از خواست و اراده انسان پیروی نمیکند، بل این انسان غافل از ازادی خود است که در اسارت قدرت باید به توقعات قدرت گردن نهاده و احساس قدرتمندی مجازی کند. روش نیز، زور و قدرت بود. قدرت پرولټاریا . اصل رهنما قدرت و اندیشه رهنما ثنویت بود. بدون شک ، بُن مایه اندیشه، نیز تضاد یا ایدیولوژی قدرت بود. قدرت از تضاد زائیده میشود. اندیشه رهنما و روش و هدف ازادی نبود که میان این سه اینهمانی بوجود بیاورد. قدرت بود. قدرت یا زور خصلت سازندگی ندارد. نمی سازد، ویران میکند. تعجب نباید کرد ، اگر ادعا جهان بینی علمی مدعیانی که  گوشۀ چشمی به استعمار داشتند  غیر علمی ثابت وسوسیالیزم بدون ازادی، برای جویندگان عدالت اجتماعی پاسخ درخور نشد .  اینکه گفتیم (و همچنان میگوئیم)، استعمار روس، این تنها یک اتهام نبود و نیست . استنباطی بود و است از واقیعت های جاری و در انطباق کامل با خطوط اساسی مانیفست استعمار و قدرتمداری و رابطۀ سلطه . باشگِفتی دیدیم که سوسیالیزم در رقابت با لیبرالیزم به سبب گراف بالای مصرف زور - یا نیروی تغیر جهت یافته در تخریب-   چه در داخل و چه در بیرون؛ زودتر و سریعتر راه انحلال در پیش گرفت. استعمار انحلال یافتۀ روس که در پوشش سوسیالیزم عرضه شد از این تبار بود. (کاویدن و شگافتن متن استعمار سیاسی بیشتراقتصادی امروزی چین مستلزم بحث جداگانه است).  حضور هرچند کم توان وخیره و مقبولیت نسبی سوسیال دموکراسی (مردمسالاری اجتماعی) را میتوان از ناحیه تضعیف عنصر قدرت با حضور دموکراسی در خمیرمایه انها قلمداد کرد؛ جائیکه، قرار بود، لیبرالیسم و منظومه سیاسی- اقتصادی ان سرمایداری و امپریالیسم، اولتر منحل شود. لیبرالیزم با کشیدن پوسته و پوشش ازادی بر رُخ ، جانبدار عدالت شد. و با این جانبداری کاذبانه و کذابانه، ازادی، پوششی گشت بر روی لگام گسیختگی سرمایداری . و اما ، در عصر حاضر سرمایداری با تاخت و تاز های شتاب الودش به اخر خط رسیده است. بی دلیل نیست که از نفس افتادن های سرمایداری را کور های مادر زاد نیز میتوانند، ببینند و از روی صحیفه تاریخ بخوانند . اما قدرت زده های عقل بستۀ محصور ومسحور در صورت، که راه داد و گرفت اطلاعات را بر روی خود میبندند و سانسور میکنند، با قوی ترین ذره بین ها نیز نمیتوانند این خطوط درشت تاریخ را بخوانند. چون به یقین رسیده اند  و نیز در مدار های بسته اشتیاقی  برای  فهمیدن باقی نمی ماند . پای دانستنی های جدیدی نیز اگر در میان باشد، باید ان یقین قدرت فرموده را تغذیه کند . ظهور ترامپ ها مصداق اصولی این ادعا است . پس و پیش نمودن مهره های سیاسی جمهوریخواه و دموکرات در امریکا ، از استین سرمایداری به هدف تغیر در سیاست های راهبردی انها نیست . تا زمانیکه سرمایداری از موضع مسلط  قادر به سمت و سو دادن نیروهای محرکه زیر سلطه ها به طرف بانکها و ذخایر بانکی خود باشد وبا تزریق بخش  اندک این نیرویِ واریز، برخوردار از پشتوانۀ بوق و کرناِ رسانه یی، جامعه های خود را در خواب تخدیری نگهداشته بتوانند، و بقیه در  قدرت(=سرمایه) سرمایداری انباشت گردد، خواست های گُنگ و مبهم وتقلا های زیرسلطه ها اثری نمی تواند داشته باشد . واما استقلال طلبی و به پای ان محکم ایستادن، به حکم تجربه ، معادله را میتواند بسود زیر سلطه ها  تغیر بدهد . سخن بر سر موسی وار در برابر فرعون ایستادن است . و با این  پادرمیانیِ استقلال  ، شاید وقت ان رسیده ببینیم تمایل ملی جامعه ما، چه حرفهای برای گفتن و شنیدن دارد. و اما قبل از ان باید حرف اول و اخر مان را در باب عدالت گفت. عدالت به مثابه هدف عمل اجتماعی-سیاسی- اقتصادی به معنای برابری، در گفتمان های قدرت ، قابل تبین ودر اینده نزدیک و دور تحقق پذیر نیست. حجت مان در این قضاوت چیست؟ برای یافتن پاسخ در خور ، برعلاوه درسهای انبوه و حجیم تجربه تاریخ ، عدالت به معنی برابری را در مثال های ساده و عام فهم  دیگرنیز امتحان کنیم. چگونه ؟ شما نمی توانید به یک ادم تنبل و یک ادم کوشا برای انجام یک عمل ، با فراورده های متفاوت محصول کار، پاداش برابر بدهید. اگر چنین کنید با ادم کوشا بی عدالتی نموده اید. میگوئید جامعۀ بی طبقه میسازیم که ادم تنبل کوشا شود. خوب، بکنید و این اسطوره را که کمون اولیه حکایت از جامعه بی طبقه دارد وجبر تاریخ کمونیسم را تحقق میبخشد و با قبول اعتقاد به "جبر" و نفی "ازادی" ، این اب در هاون  کوبیدن را، میشود تا ابد ادمه داد؛ اما فراموش نشود که برای اجرای این مأمول و ماموریت،  علاوه بر جاهای دیگر، در  کشور ما قبل از شما خلقی ها، پرچمی ها و سازائی ها، با جاری ساختنِ سیلاب ویرانگر خون مردم، با پشتوانۀ ماشین جنگی روس، سعی حیوانی کردند. بنابران، این سُرمۀ ازموده بی خریدار و شیرین زبانی  عطار بی اثر و در حُکم جیب ها را با نُقل چوبی پُر نمودن است . به همین ترتیب اگر قرار باشد دو ادم یکی صراف و ولخرچ و دومی پس انداز کننده را در نظر بگیریم ملامت نمودن پس انداز کننده نیز بی عدالتی است. مزید بر ان، فرهنگ مصرف(تولید انبوه)، فرهنگ سرمایداری بوده و با تخریب بیدریغ طبیعت و پیشخور نمودن  و اتلاف حق نسلهای بعدی همراه است. برابر دانستن یک دانش پژوه و یک بی علاقه به دانش در حالیکه هردو انسان اند و دارای حیثیت حقوقی برابر،  نیز بی عدالتی است . دانش پژوهی زیباترین عرصه مسابقه است . با اینحال ، هدف اصلی از دانش پژوهی و علم اندوزی باید علم و دانش را به طبیعت اصلی ان برگرداندن وقابل حصول همگانی از راه رابطه باز و تبادله ازاد اطلاعات(عدم سانسور) میان عالم و کم علم باشد . این مشکل و مشکلاتی که در این بحث مطرح شد، در حال حاضرتاجائیکه میدانیم ، یک راه حل دارد و ان اینکه : عدالت میزان شناخته شود ، و نه ، هدفی که تحقق ان هدف،  موکول به اینده ، آیندۀ که به وعده سرخرمن و از گرسنگی کشتن بُزک، به انتظار رسیدن جو لغمان، میتواند، همانند باشد . میزانی که عمل ونظر، با این میزان ، لحظه وی مورد سنجش، بر محک حق قرار بگیرد و دروغ تامین عدالت درایندۀ نامعلوم بی محل گردد. اینچنین،عدالت به  بی عدالتی تعریف نه ،بل تعریف اصلی خود را می یابد **  .  با خاصه های که از حق می شناسیم قضاوت در دادگری با "میزان عدالت" میتواند حاوی کمترین اشتباه و ثمردهی زودرس  باشد. یکی از دلایل اینکه : هرچند حق یکی و یگانه است، اما فهم و برداشت ما انسانها، از حق نمیتواند همیشه یکی و همسان  باشد. از پا درمیانی داوری که حق اختلاف و حق اشتراک را به رسمیت میشناسد، یعنی دموکراسی، همانند قدرتمدارهای زور باور و اما بزدل ، نباید ترسید و از این قاضی باید داوطلبانه  دعوت کرد که رأی خود را فارغ از  اِکراه بیان دارد. دموکراسی همین است. یعنی به رسمیت شناختن حق اختلاف و اشتراک بصورت توأمان، البته بمثابۀ رکنی از ارکان ان . اختلاف و اشتراک روی حقی، اکثریت و اقلیت بوجود میاورد. طبعا این تقسیم به معنای مختومه اعلام شدن ماجرا نیست، زیرا اکثریت تا  زمان تحقق حقی که جانب برنده، مجری تحقق ان در عمل است، توسط اقلیت مراقبت میشود ... به این ترتیب و سرانجام ، عدالت تنها در گفتمان ازادی و استقلال به مثابه اندیشه رهنما در سامانۀ مردم سالاری کاربرد داشته و تعریف میشود . در بیان قدرت و نظام فکری- سیاسی متکی به ان که بنابر تجربه استبدادی است، عدالت یعنی بی عدالتی . با این توضیحات ، شاید وقت ان رسیده تا برویم به سراغ برادران سرگردان ملی مان  و به حرفهای قابل شنیدن ونشنیدن انان گوش فرا دهیم .
ت