انسان وخرافات در روند تاریخ:بخش ششم

(سقف آزادی؛رابطه ای مستقیم باقامت فکرمردمان دارد۰درجامعه ای که قامت تفکر وهمت مردم کوتاه باشند؛سقف آزادی هم به همان نسبت کوتاه می شود۰وقتی سقف کوتاه باشد؛آدم های بزرگ؛سرشان آنقدر به سقف می خورند که حذف می شوند

۰آدم های کوتوله اما راحت جولان می دهند۰مردم عوام هم برای بقا؛آنقدر سرشان راخم می کنند که کوتوله می شوندوسقف ها پایین وپایین تر می آید ومردم بیشتر و بیشتر قوز می کنند؛تااین که کمر خم می شود؛ودیگر نمی توانند قدراست کنند۰  فیودور داستایفسکی۰ رمان بیچارگان) دراین بخش تلاش می شود تا به نظریۀ تطور یا فرگشت یا دگرگشت بپردازم چون این بحث فرگشت رابطه ای تنگانگی دارد به موضوع اصلی بحث یعنی خرافات وچگونگی پیدایش موجودات وشکل گیری فرهنگ وتمدن وباورهای بشر براین سیاره۰به باورمن هرکسی درهر رشتۀ که تحصیل می کند باید مقداری زیست شناسی یا بیولوژی و فیزیک نظری بداند وبخواند تاببیند که هستی وموجودیت جهان کنونی اصولأ چگونه شکل گرفته؛ و به هر خرافه ای دل ندهد وبرای فهم بهتر کیهان شاگرد هر ملا وبقالی نشود۰دانش فیزیک از کپرنیک تااکنون روشنگر بسیاری از زوایایی تاریک بوده است۰ دیگر نه سیارۀ ما مرکز هستی است نه منظومۀ شمسی ونه حتا کهکشان ما با همۀ عظمتش ونه انسان اشرف مخلوقات ونه جهان هستی عمر شش هزارساله دارد۰اما شوربختانه هنوز خیلی کثیری از مردمان در اقصا نقاط جهان هنوز با لجاجت تمام درمقابل فاکت های ثابت شده ای علمی از خود سماجت نشان داده؛ ازهمان منابع غیرعلمی کسب اطلاع می کنند۰بنابراین لازم دیدم تا به صورت ساده وقابل فهم به این مهم بپردازم۰چون خودم تا آنجا که برایم قابل درک است به منابع علمی به خصوص فیزیک وزیست شناسی مراجعه می کنم ومیتوانم باجرأت اذعان نمایم که حتا بیشتر از علوم انسانی افکار واندیشه ام را شکل داده است ونگاهم را به هستی زیر وزبرنموده هست۰بدون تردید نظریۀ دگرگشت یاتطور اساسی ترین ونیرومندترین کاخ تفکر بشری است که طی ۲۰۰ سال گذشته بناشده است۰این کاخ باجزئیات خود برای نخستین بار درسال ۱۸۵۹ درکتاب وزین وبی مانند "منشاء انواع  زنده یاد چالز داروین  (۱۸۰۹ --- ۱۸۸۲)  تدوین وتنظیم شد۰البته انسان اززمان داروین تاکنون آگاهی های نوین ودانش دامنه داری درباره ای چگونگی کارکرد تطور یا دگرگشت به دست آورده است۰پس نه تنها متخصصان رشته های علمی باید از تکامل سررشته داشته باشند؛بلکه عموم مردم نیز باید آن را بفهمند۰دست کم بدون آگاهی مختصر از آن نه فرصتی برای فهمیدن طبیعت پیرامون خودداریم؛ ونه شانسی برای درک بی بدیل بودن انسان؛و بیماری های ژنتیکی وامکان درمان آن ها وتغییر ژنتیکی گیاهان باخطرات احتمالی شان۰ هیچ یک از جنبه های دیگر جهان جانداران به اندازه ای نظریۀ دگرگشت جذاب ودر عین حال پیچیده نیست۰ هرروز بیشتر از روز قبل آشکار می شود که آموزه های داروین نه تنها برای توضیح تکامل بیولوژیک از اهمیت بالایی برخوردار است؛بلکه همچنین عمومأ برای شناخت ودرک جهان وانسان نیز بسیار مهم است۰ این نظریه مهم ترین مفهوم درتمامی زیست شناسی است۰ دراین رشته هیچ پرسشی بدون درنظرگرفتن دیدگاه تکامل پاسخ مناسب خودرا نمی گیرد۰اما اهمیت این اندیشه بسیارفراتر از زیست شناسی کاربرد دارد۰چه ما ازاین موضوع آگاه باشیم چه خودرا به غفلت وتجاهل بزنیم؛ باید اعتراف کنیم که مجموعۀ اندیشه های بشری تحت تأثیر شدید دیدگاه تکاملی هستند۰حتا لازم می بینم بگویم که اصلأ نظریه ای تکاملی همۀ اندیشه های انسانی رازیر پوشش خود گرفته است۰فکر می کنم  همین چند نکته ای کوتاه برای مهم بودن و علت طرح این موضوع کافی باشد۰اگر اندکی حوصله به خرج دهید پله پله به ارتباط آنچه گفته شد با موضوع خرافات پی خواهید برد۰ این بحث را به هیچ رو از سر تفنن پیش نکشیده ام بلکه از طرح آن هدفی بزرگتری دارم که به مرور شکافته خواهد شد۰اکنون بعد ازاین مقدمۀ کوتاه به اصل مطلب می پردازم: انسان ها ازروزگاران کهن این نیاز رااحساس می کردند تاناشناخته ها ومسائل پیچیده رابرای خود توضیح دهد۰حتا ازروایات به جامانده ازابتدایی ترین فرهنگ هامی توان دریافت که درباره ای منشاء وگذشته ای جهان اندیشه ورزی کرده اند۰مثلأ درآن هاپرسیده می شد:چه کسی یاچه چیزی جهان را پدیدآوردن است؟آینده باخود چه چیزی به ارمغان خواهد آورد؟ماانسان ها چگونه به وجودآمده ایم؟ اسطوره های اقوام اولیه به چنین پرسش هایی پاسخ های گوناگونی داده اند۰در این پاسخ ها وجود جهان غالبأ ساده برگزار شده؛وهستی آن بدیهی فرض شده است؛وباورشان براین بوده است که جهان همواره همین طور بوده که امروز هست؛امادرباره ای منشاء یا آفرینش انسان دیدگاه ها ونظریات گوناگونی به جا مانده است۰دردوران های بعدی بنیان گذاران ادیان وفیلسوفان نیز؛درصددبرآمدندتاپاسخ هایی به همان سؤالات به دست دهند۰اگر بخواهیم به این تلاش هایی که درپی پاسخ برآمده اند از نزدیک بپردازیم؛سه مقوله رامی توان ازهم تمیز داد:نخست؛آن پاسخ هایی که جهان راتداوم بی پایان می دانند۰دوم؛آن هایی که جهان رابی تغییر وباعمرکوتاه توصیف می کنند۰سوم؛آن هایی که ازجهانی متحول ومتغیر سخن می گویند۰حالاهریک ازاین سه نظر وبرداشت  مختصرتوضیح داده می شود: ۱--- ارسطو؛فیلسوف یونانی؛اعتقاد داشت جهان همواره وجود داشته است۰برخی ازفرزانگان معتقدبودنداین جهان ابدی هرگزتغییر نکرده است وهمیشه همین گونه بوده وپیوسته نیز همین گونه باقی خواهدماند؛دانشوران دیگری مدعی بودند؛جهان دوره های گوناگونی را طی می کند؛اماهمیشه به حالت پیشین خودبازمی گردد۰باوربه جهان کهن ونامتناهی هیچ گاه مطلوب همگان نبوده است۰ظاهرأ همواره این نیازوجود داشته تامنشاء آن توضیح داده شود۰ ۲--- جهان بی تغییر باعمرکوتاه:البته این اعتقاد مسیحیان بود؛همانگونه که درانجیل توضیح داده شده است۰این دیدگاه درسراسردوران سده های میانه وتا اواسط سده ای نوزدهم به تفکر جهان غرب تسلط داشت۰پایه های این اندیشه براساس توضیحات تورات وانجیل استوار بودند۰این باور که جهان وآفرینش متعاقب آن را بی تغییرمی بیندآفرینش باوری نامیده می شود۰طرفداران آن مدعی اند جهان امروز همان گونه است که از ازل بوده وجانوران وگیاهان درکنارهم وبامحیط خود به بهترین وجه انطباق یافته اند۰واگربلافاصله ازایشان سؤال شودپس میلیون ها نوعی که طی میلیون هاسال منقرض شده اندواین صدوپنجاه نوعی که هم اکنون به طور میانگین در روز ازمیان می روندرا چگونه توضیح می دهید؛پاسخی برای انقراض این میلیون هانوع ندارند۰برطبق محاسباتی که بعضی از دانشمندان معقول ومنقول به کمک تاریخ تطورات انجیل انجام می دادند؛مشخص شدکه جهان بسیار جوان است؛بنابراین با محاسبات آن ها این نتیجه به دست آمده بودکه جهان درسال ۴۰۰۴ پیش ازمیلاد آفریده شده است؛یعنی ۶۰۰۰ سال پیش۰ این آموزه ها با اطلاعات به دست آمده ازعلوم طبیعی به ویژه با دانش زمین شناسی؛ دیرین شناسی؛سنگواره شناسی؛ به تناقض افتاد وبه مباحثات شدیدی میان دانشمندان علوم طبیعی ومعتقدین به خلق الساعه ای جهان انجامید۰ باید متذکر شد که ادیان ابراهیمی وپیروان شان براین باورند که جهان خلق الساعه است وخالق جهان همۀ موجودات را برای نماینده وخلیفه اش یعنی انسان به وجود آورده است۰معلوم نیست که اگرخدا بندگانش را چنین دوست دارد پس چرا از هنگام تولد تا دم مرگ بایدبشر اینهمه زجر وبدبختی ببینند؟ چرا نخواسته که از درد ورنج آدم بکاهد؟چرا شر وجود دارد؟وده ها چرایی دیگر که این آقایان هیچ پاسخ معقول وخردپسندی نتوانسته ونه می توانند ارائه دهند۰تنها پاسخی که تااکنون شنیده ایم این است که خدا انسان را آزمایش می کند؛انگار خالق جهان بر آفریده هایش شناخت وآگاهی ندارد ومانند یک لابراتوارچی مدام درحال خطا وآزمایش است۰چه آفریدگار ناتوانی که حتا نتیحه و عواقب کارش را  درحد یک انسان معمولی هم نمی داندو قادر به پیش بینی هم نیست۰البته این درک بسیار سطحی وعوام پسندی هست که ادیان از خدا ارائه می دهند۰(در بخش اسپینوزا خواهم کوشید تا بیشتردرک وبرداشت یک فیلسوف از خدارا توضیح دهم۰شاید باخدایی اسپینوزا بتوان کنارآمد۰بعد از اتمام مبحث نیچه به جناب اسپینوزا پرداخته خواهدشد) ۳--- جهان متغیر: براساس دیدگاه سوم جهان عمری بس دراز دارد که پیوسته دگرگون می شود؛ودر حال تکامل یا دگرگشت یا تطور است۰ این تعریف ممکن است امروز بسیار بدیهی به نظر برسد؛اما درآغاز طرح آن برای افکار دینی ومذهبی که به خلق الساعه بودن جهان باورداشتند تصور این نظریه بسیار وحشتناک می نمود۰هرچند ما امروز نیز این افسانه ها را به عنوان بخشی از میراث فرهنگی خودمان ارج می نهیم وبرای حفظ آن ها تلاش می کنیم؛اما اگر درپی حقیقت ودرک وفهم بهتر جهان هستیم؛ باید از علوم طبیعی پیروی ودانش جدید را به جد بگیریم۰چون مدرنیته ودانش جدید وفلسفۀ مدرن ازدیارغرب برخاسته اند؛بنابراین غربیان این شانس را داشته که به گونۀ صحیح ودرست به آن بپردازند۰هرچند درغرب نیز مسیحیت به دلخواه عقب نشینی ننمود و درمقابل اهل دانش واندیشه ایستاد؛امابالاخره مجبور به عقب نشینی شدواکنون هم علم درجهان غرب متواضع تر از قرن نوزدهم است وهم دین حد وحدودش را دانسته ومتواضع شده است۰متأسفانه درهیچکدام از پنحاه وچند کشور اسلامی چنین اتفاقی نیفتاد ومدرنیته آنگونه که شایسته اش بود مطرح نشد وبنابراین دین تنها یکه تازمیدان باقی ماند وبه جای تواضع برغرور کاذبش افزوده شد۰اما در دراز مدت به هیچ رو این به نفع دین نخواهد بود که درمقابل تمام دستاوردهای جهان مدرن بیش ازاین ازخودلجاجت وتنگ نظری نشان دهد۰دانش و علم؛ فلسفه؛ هنر وحقوق بشر هیچ گونه مرزی را نمی شناسند چون انسانیت حدومرز ندارد۰ اگر داشت پس چرا مسلمانان خواستند که دین وباورهای خودرا به دیگر فرهنگ ها تحمیل کنند؟ چون برای دیگران اسلام همان قدر بیگانه وغیر خودی بود که امروز مسلمانان غرب را بیگانه وغیر خودی می دانند۰اگر غرب ودستاوردهای آن که تمام بشر امروزی در رشد وپیشرفت آن سهیمند مال همه نباشند؛پس اسلام هم باید خودرا در همان شبه جزیره عرب محدود نماید۰نمی توان پزیرفت که اسلام برای جهان گشایی اش هیچ مرزی را به رسمیت نشناسد ولی برای تمام فرهنگ های دیگر حد ومرز تعیین کند۰ دنیایی اسلام پر از چنین تناقض های مضحکی هستند؛ که نتیجه اش همین یک بام و دو هواست۰(نخستین نشانه ای حماقت مطلق نبود شرم است۰  زیگموند فروید)