فرید ریش ویلهلم نیچه، اراده ی معطوف به قدرت؛ و فلسفۀ اخلاق ، بخش نهم

( یک کاغذ سفید هر چقدر هم که سفید و تمیز باشد کسی آن را قاب نمی گیرد! باید حرفی برای گفتن داشت)   حدود هشت مقاله در بارۀ نیچه در تارنمای گفتمان از من به نشر رسید و هنوز مطالبی بسیاری در این زمینه باقی مانده است؛

اما به دلایلی توقفی در کارم ایجاد شد؛ از جمله پرداختن به موضوعات دیگری که ضروری به نظر می رسید۰ بنابر این تصمیم گرفتم بحث نیچه را که مورد علاقۀ خودم نیز است ادامه داده به پایان برسانم؛ ولی من خودم نمی دانم که این مبحث به کجا ختم خواهدشد؛ اما حدس می زنم که شاید طولانی ترین بحثی باشد که تا به اکنون انجام داده ام۰ بعضی دوستان فکر می کنند که این بحث ها انتزاعی هستند ولی من چنین فکر نمی کنم۰ اگر خواننده نکته سنج و حوصله مند باشد در خواهد یافت که من با کمک گرفتن از این بزرگان وارد نقد فرهنگ خودمان هم می شوم۰  نیچه آنچنان مصمم و مطمئن سخن می گوید که کوچکترین تردیدی از اینکه افکار و باورش درست است به خود راه نمی دهد ۰ نیچۀ که در دل همه تخم شک می پراکند و خرمن یقین را با زبان و قلم آتشینش به آتش می کشد؛ اما خود صد در صد بر صحت اندیشه هایش یقین دارد برای شک و دو دلی هیچ جای در فلسفه اش نیست  ۰ واژگان همانند اسبی در زیر شلاق افکارش رام و سر به زیر هستند ۰ قلم نیچه کم نظیر است؛ او اندیشیده هایش را با بهترین جامۀ سخن می آراید؛ آنچنانکه گاهی فرم و طرز بیانش انسان را شیفتۀ خود می سازد که اگر خواننده مواظب نباشد محتوا فدای سحر کلام او می گردد ۰ به خصوص در کتاب شاهکارش "چنین گفت زرتشت" که هر سطر وجمله اش خواننده را گیج ومات ومبهوت می کند ۰ سبک نوشتاری نیچه گزینه گویی است۰ نیچه توانایی آن را دارد که در یک صفحه و گاهی حتا در یک سطر یک خروار معنی را بگنجاند واین هم باعث ماندگاری ودر عین حال موجب درد سر های برای خواننده اش می شود ۰ باید سال ها با نیچه مأنوس بود تا منظومۀ فکریش را دریافت ۰ نیچه از نویسندگان دیریاب و ژرف نویسی است که به آسانی تن به فهمیدن نمی دهد ۰ شاید عمدأ این کار را نموده تا هر نامحرمی به آن نزدیک نگردد ۰ بهترین مفسر نیچه خود نیچه است؛ اگر بتوان به درون هزار توی او نقبی زد ۰ این مقدمۀ کوتاه برداشت شخص من از جناب نیچه می باشد ۰ واکنون بحث را با افکار نیچه پی می گیرم ۰ نیچه بعضی از خصوصیات انسان برتر خودرا چنین فرموله می کند:  اصول خواجگی کدام است؟  فکر خداوند و زندگی اخروی را باید کنار گذاشت که آن از ضعف وعجز بر آمده است۰ انسان باید فکر زندگی دنیا باشد و به خود اعتماد کند این آغاز خواجگی و رهائی از بندگی است ۰ دیگر اینکه باید رأفت و رقت قلب را دور انداخت؛ رأفت از عجز است؛ فروتنی و فرمانبرداری از فرومایگی است؛ حلم و حوصله و عفو و اغماض از بی همتی و سستی است؛ مردانگی باید اختیار کرد بشر باید به مرتبۀ برتر برسد ۰ انسان برتر آن هست که از نیک و بد فراتر رود وعزم و ارادۀ قوی داشته باشد؛ قید و بند و تکلیف نفس و وجدان را بگسلاند؛ آنکه می گوید زندگانی دنیا قابلیت ندارد در واقع باید بگوید من برای زندگانی قابلیت ندارم؛ نفس کشتن چرا؟  باید نفس را پرورد ۰ غیر پرستی چیست؟ خود را باید خواست وخود را باید پرستید؛ ضعیف وناتوان را باید رها کرد تا از میان برود ورنج و درد در دنیا کاسته شود و ناتوان بر دوش توانا بار نباشد و سنگ راهش نشود؛ انسان برتر و زبر دست لازم است ؛ مرد زیر دست اگر نباشد چه باک؟ گروه مردمان غایت وجود نیست بلکه وجود خواص و مردان برتر غایت مطلوب است ۰ انسان برتر آنست که نیرومند باشد وبه نیرومندی زندگی کند و هواهاو تمایلات خودرا بر آورده نماید؛ خوش باشد وخودرا خواجه و خداوند بداند و هر مانعی که برای خواجگی یا سروری در پیش بیاید از میان بر دارد و از خطر نهراسد و از جنگ و جدال نترسد ۰ ایکاش نیچه به جای سخن گفتن از گروه اندکی به نام انسان برتر وسرور وخواجه تک تک افراد بشر را مخاطب قرار می داد؛  چون بسیاری از خصوصیات انسان برتر نیچه را می توان پزیرفت به شرطی که همه در پای انسان برتر قربانی نگردند؛ مثلأ شهامت وشجاعت وغیرت وبلندی همت ومناعت وعزت نفس همه وقت ونزد همه کس ممدوح و مستحسن بوده و هر کس نفس خودرا خوار وذلیل ساخته رذل و ناچیز خوانده شده است ۰ بسیاری از دانشمندان پیشین فطرت انسان را بر خود خواهی وخود پسندی دانسته و این خصلت را منشأء احوال و اعمال مردم دانسته بودند ۰ حکما وفیلسوفان عمومأ حسن اخلاق را وسیلۀ کمال نفس خواسته و بسیاری از ایشان زندگانی اخروی وطمع بهشت و ترس از دوزخ را بی مورد دانسته و عدالت و فضیلت را از آن رو ستوده اند که مایۀ سعادت این جهانی شمرده اند ۰ اینک هر فردی بدون ترس بخواهد استعدادش را تبارز بدهد ودر زندگی کوشا باشد وافکارش را بدون خود سانسوری بیان کند و در راه رسیدن به خواست های خویش تلاش بکند وعاشق زندگی این جهانی باشد؛  کاملأ به جا و درست است وتا اینجا می توان جناب نیچه را همراهی نمود ۰ اگر نیچه این ابیات حنظلۀ بادغیسی را خوانده بود حتمأ تأیید می نمود ( مهتری گر به کام شیر در است / رو خطر کن زکام شیر بجوی / یا بزرگی وعز نعمت و جاه / یا چو مردانت مرگ رویا روی)  واین سخن رند شیراز را هم می پسندید ( من که امروزم بهشت نقد حاصل می شود / وعدۀ فردای زاهد را چرا باور کنم / تو طوبی و ما و قامت یار / فکر هر کس به قدر همت اوست)  با خیام نیز هم نظر می شد ( چو طفلان تا کی ای زاهد فریبی / به سیب بوستان وجوی شیرم / چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد / من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک)  اما بدون تردید با عرفان و تصوف و  مولانا بلخی به شدت در گیر می شد ۰ چون عرفان وتصوف از کشتن نفس از تسلیم و رضا و از بندگی سخن می گویند ۰ زندگی این جهانی را عارفان وصوفیان قفس و زنذان مؤمن می دانند وبه لقمۀ نانی و گوشۀ خلوتی وذکر و دعا قناعت می کنند ۰ به گونۀ نمونه این ابیات جناب مولانای بلخی بهترین گویایی این طرز تفکر می باشد :( این جهان زندان و ما زندانیان / حفره کن زندان و خودرا وارهان /  چون خوری یک بار از مأکول نور / خاک ریزی بر سر نان و تنور / سهل شیری دان که صف ها بشکند / شیر آن است آن که خودرا بشکند / می گریزم تا رگم جنبان بود/ کی گریز از خویشتن آسان بود / نه به هند است ایمن او نه در ختن / آنکه نفس اوست خصم خویشتن / آب دریا مرده را بر سر نهد / وربود زنده ز دریا کی رهد / چون بمردی تو از اوصاف بشر / بحر اسرارت نهد بر فرق سر)  می توان هزاران بیت شعر را  از این موارد ردیف کرد ۰ مولانا و به طورکلی عرفان و تصوف به کمتر از کشتن نفس و مردن و نادیده گرفتن و زیر پا نمودن  تمام خواست ها و امیال حتا از نوع غریزی آن  راضی نمی شوند ۰ در صورتی که کشتن نفس یا امیال یعنی خودکشی دسته جمعی ۰ مگر می توان نیازهای کاملأ انسانی و این جهانی خود را نادیده گرفت؟ مگر خود این آقایان ازدواج نکرده و لباس نمی پوشیدند و غذا نمی خوردند و خواب نمی شدند و سکس نمی کردند؟  کشتن نفس یعنی سرکوب همۀ این خواست های طبیعی ۰ البته باید گفت که اگر منظور دوری از تجملات می بود باز می شد کاری کردولی وقتی سخن از زندان بودن این دنیا است؛  دیگر برای هیچ خردمندی این سخنان قابل پزیرش نخواهد بود ۰ از واقعیت نمی توان فرار و نباید فرار نمود ۰ شما تصور کنید که اگر همه بر اساس نسخۀ عرفا و تصوف عمل می کردند؛ چه می شد؟  بدون شک بشر امروز در درون غار ها می زیستند وهیچ استعدادی بارور نمی شد؛  چه دنیایی ملال آوری می بود ۰ من در عین حال که بر جهان مدرن وافکار نیچه نقدهای دارم ولی جهان بینی عرفا وتصوف را بسیار سطحی ودر جاهای مخرب می دانم وشاید حد اقل یکی از دلایل واپس ماندگی ما همین نگاه تحقیر آمیز نسبت به این جهان مادی باشد ۰ آخر این چه برداشتی نادرست از خدا است؛ همۀ این امیال وشهوات واستعدادها و داشتن روح کنجکاو وماجراجو را مگر خدا به بشر نداده هست؟  شما که سنگ خدا پرستی را شب و روز به سینه می زنید چرا این مطلب را نمی فهمید؟  نیچه حق داشت که انسان را به قیام علیه این بردگی دعوت می نمود او با فراست وهوش و دانش در یافته بود که تا فکر انسان از بند این قیود آزاد نگردد" در" بر همان پاشنه خواهد چرخید ۰ می توان خدا باور بود بدون آنکه استعدادها وغرایز و افکار خودرا کنار بگذاریم ۰ با شکم گرسنه نمی توان به خدا اندیشید ۰ مگر ادیان ابراهیمی نمی گوید که خدا انسان را به شکل خود آفرید؟ پس باید انسان آزادی آن را داشته باشد تا مانند خدا از خود خلاقیت وابتکار و هنرمندی نشان بدهد ۰ نه آنکه مثل صوفیان پشم پوش غار نشین تارک دنیا گردد ۰ اینهمه معادن وامکانات که در زمین وجود دارند و انسان با دانش وتکنولوژی توانسته از آن سود ببرند و زندگی را آسانتر نماید؛ چرا باید با آن دشمنی کرد؟ چرا پس خدا این ها را آفریده اگر بناست که از آن استفاده نکنیم؟ ما نیز به نیچه های نیاز داریم تا بر سر ما فریاد بزنند وما را از این خواب خرگوشی چند قرنه بیدار کنند ۰ من شخصأ با هردو گروه وهر دو طیف فکری مشکل دارم یعنی هم با تارکان وتحقیرکنندگان دنیا وهم با کسانی که می خواهند با عقل ابزاری طبیعت را به بردگی و استثمار بکشند ۰ جهان و زمانی را آرزو می کنم که هر دویی این جناح به سر عقل بیایند و واقعیت ها را درک بکنند ۰