واسلاو هاول: قدرت بی قدرتان۰ بخش نخست یا یکم

نسان فقط هنگامی خوش قلب است که بتواند برای تأمین سعادت دیگران  عملأ اقدام نماید ؛ نه اینکه فقط برای دیگران آرزوی خوشبختی کند۰ "" امانوئل کانت"")( بزرگترین اصل این است که هیچکس؛ چه مرد و چه زن؛ بدون رهبر نباشد

۰ یا ذهن کسی بدین خوی نگیرد که؛ خواه به انگیزۀ حمیت و غیرت و خواه از سر شوخی و بازی؛ بگذارند شخص به کاری به ابتکار خود دست بزند۰ بلکه در جنگ و صلح مکلف است چشم به رهبر خود داشته باشد و با وفاداری از او پیروی کند۰ و حتا در کوچکترین امور نیز تحت رهبری او باشد۰ فی المثل؛ تنها به شرطی باید بر خیزد یا بجنبد یا شستشو کند یا غذا بخورد که به او گفته شده باشد که چنین کند۰ در یک کلمه؛ باید به عادت طولانی؛ نفس خویش را چنین آموزش دهد که هرگز در خواب هم نبیند که مستقل عمل می کند و از بیخ و بن از انجام چنین چیزی ناتوان شود۰"" افلاطون آتنی"") (گرچه تنها عده ای اندک ممکن است مبدع سیاستی باشند؛ ما همه می توانیم در بارۀ آن داوری کنیم۰"" پریکلس آتنی"") در تمثیل افلاطون در مورد فلزات؛ این فیلسوف انسانها را به سه گروه تقسیم می کند: آنانی که از جنس طلا و زر هستند و کسانی که از جنس نقره می باشند و بالاخره گروهی که از جنس سرب اند۰ بنابر این می بینیم که تعدادی از بزرگترین فیلسوفان و اندیشه ورزان پر آوازۀ تاریخ فکر چگونه از نظام های تام گرا و توتالیتر دفاع می کنند و زمینۀ خودکامگی را فراهم می نموده اند و به نفع استبداد قلم فرسایی می کنند۰ تاریخ دیکتاتوری به اندازۀ تاریخ بلند و عریض و طویل است۰ هرچند موضوع بحث مستقیمأ بررسی آن دیدگاه ها نیست؛ اما لازم دیدم تا از  یکی از پدر کلان های آن یعنی افلاطون نقل قولی بیاورم تا حداقل بدانیم که این فیسلوف بسیار بزرگ و شهیر در این زمینه چه می گوید۰و همچنین جملۀ بسیار عمیق از از پریکلس آوردم تا نشان دهم که حتا در همان عصر و زمان کسانی بوده اند که نظریاتش در مخالفت با باور های دیکتاتور منشانه بوده اند۰ این جنگ و نزاع فکری که به عرصۀ جنگ و نزاع فیزیکی هم کشیده شده اند و جان میلیونها انسان را ستانده اند تا به امروز شوربختانه ادامه دارند۰ و اکنون زمان آن فرارسیده که بر زخم های گذشتۀ بشر مرهم گذاریم و انسان جدیدی و نظام جدیدی و فکر تازه و دموکراتیک و عادلانۀ را بسازیم و از هر گونه تعصب و خشونت و ددمنشی بپرهیزیم و به همۀ دیکتاتورها و دیکتاتوریها نه بگوییم۰ در اینجا همچنین قبل از پرداختن به بحث اصلی مفید می دانم که نکتۀ بس ژرف از هانا آرنت و از کتاب گرانقدرش یعنی "" توتالیتاریسم با برداشت خودم بیاورم؛ اگر این کتاب را با دقت خوانده باشیم یا بخوانیم؛ مطالبی بسیار ارزندۀ میتوان به دست آورد۰ آناهارنت سه فاز در بارۀ حکومت های توتالیتر و انقلاب ها بر می شمارد که چگونه اوج می گیرد و چطور رو به سراشیبی سقوط می روند۰ آرنت سه فاز را مطرح می کند که من به اختصار آن سه مرحله را توضیح می دهم: در فاز نخست با انقلاب و قیام و پشتیبانی مردم حکومت های انقلابی یا توتالیتر شکل می گیرند و آنچنان سرمست از پیروزی هستند که تصمیم می گیرند همۀ مخالفین و حتا ناقدان دلسوز را قلع و قمع کنند و آن شور و شوق حاکم بر جامعۀ انقلابی این اجازه را به آنان می دهند که به عواقب اعمال شان نیز نیاندیشند۰ بعد از چند سال سرکوب و انقلابیگری و شعار دادن مرده باد و زنده باد؛ بحران ناکارآمدی پیش می آید و حمایت مردم هی ریزش می کند و پشتیبانی مردم کم و کمتر می شوند و درست در این مقطع است که دنبال رفرم و اصلاح می روند؛ اما به علت کار کردهای نادرست و غلط پیشین رفرم و اصلاح منجر به شکست می گردند؛ چون بحران بیشتر ساختاری و بنیادی است که رفرم و اصلاح چاره ساز نیستند۰ در فاز سوم بر اعتراضات و نارضایتی ها افزوده می شوند و نظام توتالیتر بر آمده از دل یک انقلاب مشروعیت و مقبولیت خود را به کلی از دست می دهد و به علت بحران ناکار آمدی و تشدید مخالفت مردم نسبت به نظام توتالیتر که نمی تواند مشکلات مردم را به دلیل فساد ساختاری و اقتصادی حل کند رو به خشونت و زور عریان می آورد و تا حد ممکن می خواهد صدایی هر گونه اعتراض را خفه نماید؛ ولی در کوتاه مدت شاید بتواند موفق شود؛ اما در میان مدت و دراز مدت حتمأ شکست می خورد۰ حتا در بین خود دستگاه سرکوب و توتالیتر بی باوری و چند دستگی ایجاد می گردد و حلقۀ دوستان مدام کوچک و کوچکتر می شوند و سؤظن و بی اعتمادی باعث می گردد که نظام توتالیتر در سراشیبی سقوط قرار  بگیرد و به تاریخ سپرده شود۰ این سرنوشت تمام سیستم های توتالیتر هست که بسیار دیر به فکر اصلاح و رفرم می افتند۰ و اکنون می پردازم به بحث اصلی هرچند آنچه در مقدمه گفته شد کاملأ با بحث اصلی منطبق است۰   قدرت بی قدرتان توسط رضا ناصحی ترجمه شده و توسط بنیاد عبدالرحمان برومند انتشار یافته و من می کوشم آنچه از این نوشته را مفید برای وضعیت کنونی خودمان می دانم به شما پیش کش نمایم۰ در جاهای که لازم ببینم حتمأ توضیحاتی خواهم داد ولی در نقل و قول از سخنان واسلاو هاول حتا یک حرفش را هم دست کاری نمی کنم و به شکل که ارائه شده می آورم۰ نخست نگاهی به زندگی واسلاو هاول: واسلاو هاول در ۱۹۳۶ در خانواده ای مرفه و فرهنگ دوست به دنیا آمد۰ او هنگام استقرار استبداد کمونیستی ۱۲ ساله بود۰ اموال خانوادۀ او به اتهام بورژوا بودن مصادره شد و اعضای خانواده به مشاغلی کم در آمد گمارده شدند۰ پس از اتمام دورۀ ابتدایی؛ هاول از حق ادامۀ تحصیل در دبیرستان( لیسه) محروم شد و به ناچار در یک آزمایشگاه شیمی آموزش تکنیسینی دید و مشغول به کار شد۰ او همزمان شب ها به تحصیل ادامه داد تا آمادۀ ورود به دانشگاه شود۰ و باز به دلیل خاستگاه اجتماعی اش؛ قربانی سیستم گزینش شد و اجازۀ ورود به آکادمی هنری یا دانشکدۀ سینمای پراگ را نیافت؛ و ناچار رشتۀ اقتصاد را انتخاب کرد۰ اما به زودی تحصیل در این رشته را رها نمود۰ پس از پایان دوران سربازی؛ هاول که به تئاتر علاقه مند بود به عنوان نورپرداز صحنه در تئاتر؛ "" آ ۰ ب ۰ ث"" (ABC) مشغول به کار شد۰ بین سال های ۶۸-- ۱۹۶۰ هاول چند نمایشنامه نوشت؛ اولین نمایشنامۀ او در سال ۱۹۶۳ در تئاتر بالوستراد به صحنه در آمد؛ تئاتر که هاول در آن شاغل شد۰ اواسط دهۀ شصت؛ آغاز تغییرات و باز شدن فضای فرهنگی در چکسلواکی بود و زمانی که نمایشنامه های هاول به صحنه در آمدند؛ او دیگر نه تنها در چکسلواکی؛  بلکه در دنیای خارج نیز شناخته شد۰ دوران اصلاحات در چکسلواکی (۶۸--- ۱۹۶۷) که به بهار پراگ معروف است؛ در آستانۀ بیستمین سالگرد کودتایی آغاز شد که در سال ۱۹۴۸ منجر به سقوط حکومت منتخب جمهوری چکسلواکی؛ برکناری رئیس جمهور و قتل وزیر امور خارجه این کشور توسط نیروهای وابسته به حزب کمونیست شده بود۰  به دنبال این کودتا؛ سیطرۀ حزب کنونیست بر حیات سیاسی کشور کامل شد و به سرکوب مخالفان و بر چیدن کلیۀ آزادی های سیاسی در چکسلواکی انجامید۰ دهۀ پنجاه میلادی شاهد اعمال سیاست خشن و خفقان آور استالینی در چکسلواکی بود که به پاک سازی بسیاری از کادرهای حزب و به زندانی کردن آن ها منتهی شد۰ الکساندر دوبچک؛ از کمونیست های پر سابقه و رهبران اسلواکی؛ از جمله کادرهای حزب بود که به ایجاد رفرم و استالین زدایی در چکسلواکی گرایش داشت۰ او در ژانویه ۱۹۶۸ به مقام دبیر کلی حزب کمونیست چکسلواکی برگزیده شد و در این مقام کوشید با ایجاد اصلاحات و بر قراری آزادی بیان و لغو سانسور؛ ""سوسیالیسم با چهرۀ انسانی"" را برای چکسلواکی به ارمغان آورد۰ تحت رهبری او دموکراتیزه شدن نظام سیاسی و اقتصادی کشور رسمأ در دستور کار حزب کنونیست قرار گرفت۰ دوبچک از ژانویه تا اول ماه مه ۱۹۶۸ به سرعت به اجرای برنامه های اصلاحی پرداخت۰ در این چند ماه مطبوعات با استفاده از آزادی بیان؛ به مسائلی پرداختند که تا آن زمان امکان مطرح شدن نداشت۰ در تظاهرات روز کارگران آن سال( اول ماه مه) جمعیت کثیری از مردم در حمایت از اصلاحات به خیابان ها آمدند۰ چند روز بعد که رهبران چکسلواکی از مسکو بازدید می کردند۰ نارضایتی مسکو از سیاست اصلاحات به آن ها گوشزد شد۰ با وجود این؛ روز ۲۶ ژوئن ۱۹۶۸ دولت رسمأ سانسور مطبوعات را لغو کرد۰ کمتر از دو ماه بعد؛ روز ۲۰ اوت ۱۹۶۸؛ قوای نظامی کشورهای عضو پیمان ورشو( ۵۰۰۰۰۰ سرباز) چکسلواکی را اشغال کردند۰ دوبچک؛ نخست وزیر وقت و دو تن از رهبران اصلاح طلب حزب کنونیست بازداشت شدند و به اجبار ختم روند اصلاحات را اعلام کردند۰ چند ماه بعد در آوریل ۱۹۶۹ الکساندر دوبچک از دبیر کلی حزب بر کنار شد۰ گوستاو هوساک؛ از اعضای قدیمی حزب کمونیست ؛ که خود دورانی را در زمان استالین در زندان به سر برده بود؛ رهبر حزب کمونیست چکسلواکی شد۰ همۀ آزادی های نسبی بهار پراگ لغو شد و سانسور کامل در کشور بر قرار گردید۰ در دوران بهار پراگ؛ هاول یکی از اعضای فعال کانون مستقل نویسندگان بود۰ فعالیت های او در دفاع از آزادی بیان و آزادی هنرمندان؛ موجب شد که اجرای نمایشنامه های او بعد از تغییرحکومت ممنوع شود۰ در این زمان او نامه ای خصوصی به دوبچک نوشت(۹ اوت۱۹۶۹) دوبچک در آن زمان هنوز عضو رهبری حزب کمونیست بود و سخت تحت فشار قرار گرفته بود تا از برنامه اصلاحات خود انتقاد کند۰ هاول در نامه اش از دوبچک خواست که بر حقانیت این اصلاحات اصرار ورزد و در مقابل تحمیل اتحاد جماهیر شوروی ایستادگی کند و نگذارد که کاپیتولاسیون نظامی چکسلواکی با کاپیتولاسیون اخلاقی و ایدئولوژیکی کامل شود۰ دوبچک به توصیۀ او عمل کرد؛ و بهایش را نیز با خروج شدن از حزب کمونیست پرداخت۰( آدم های که در زیر سلطه ای حکومت های استبدادی و خوکامه زندگی کرده اند و می کنند؛ استبداد را می دانند چیست؛ اما آزادی را را نمی دانند و گرنه هر گز تسلیم آن نمی شدند۰ آدم های که در نظام های ناعادلانه زندگی می کنند می دانند بی عدالتی چیست؛ اما نمی دانند عدالت چیست و گر نه خاموش نمی نشستند)