خردمند اسطورۀ "پـــــژوه1"

بخشی از کتاب "انسان خردمند"
نویسنده: یووال نوح حراری2
برگردان: انور امینی

عموزاده‌های ما شامپانزی‌ها، معمولاً در گروه‌های کوچک سی چهل نفری زندگی ‌می‌کنند. آن‌ها مانند دوست‌های نزدیک یکجا شکار ‌می‌کنند، پهلو به پهلو با دشمنانِ مانند بابون‌ها، چیتا‌ها و یا با گروه‌های دیگر شامپانزی‌ها می‌جنگند. تشکیلات اجتماعی آن‌ها بصورت هیرارشی یا سلسله مراتب است.

چیره‌ترین عضو گروه که تقریباً همیشه یک شامپانزی نر است حیثیت شامپانزه نر الفا (alpha male) یا اول را دارد که دیگر شامپانزی‌های نر و ماده تابعیت خود را در برابر او با تعظیم، سر خم کردن و خرناس کشیدن که بی شباهت به پیشانی به خاک مالیدن رعیت در برابر شا‌هان نیست، نشان ‌می‌دهند. این شامپانزه نر تلاش ‌می‌کند نظم را در گروهش نگهدارد. وقتی دو فردی از گروه با هم می‌جنگند او مداخله ‌می‌کند و خشونت را متوقف می‌سازد. غذا را که اکثراً مورد طمع همه است انحصاری می‌سازد و مانع نر‌های رده‌های پایینی ‌می‌شود تا با ماده‌ها جفت‌گیری کنند.
وقتی دو شامپانزه نر برای به دست آوردن مقام رهبری به رقابت می‌پردازند، آن‌ها برای پیروزی اتحاد بزرگی از هواداران نر و مادۀ خود را در داخل گروه تشکیل ‌می‌دهند. همبستگی بین اعضای این اتحاد تماس‌های دوستانه همه روزه، در آغوش کشیدن، دست زدن به بدن یکدیگر، بوسیدن، آرایش سر و روی همدیگر و لطف و مهربانی با همدیگر است. فقط مانند انسان‌های سیاست‌مدار که در روز‌های انتخابات همه جا ‌می‌روند، با مردم دست ‌می‌دهند و کودکان را می‌بوسند، کاندید‌های مقام اول شامپانزه‌ها نیز بسیار وقت را خود را صرف بغل کردن، بوسیدن، دست کشیدن و ناز دادن چوچه شامپانزی‌ها ‌می‌کنند.
Alpha male‌ها موقعیت رهبری را نه به خاطر زور و قوت بدنی شان، بلکه بیشتر به خاطر اینکه رهبری یک ائتلاف قویتر را دارند، بدست می‌آورد. این ائتلاف نه تنها در مبارزه به خاطر کسب مقام الفا ، بلکه در تمام فعالیت‌های روزمره نیز ارزش مرکزی دارد. اعضای این ائتلاف وقت بیشتر باهمدیگر می‌گذرانند، غذای خود را باهمدیگر قسمت ‌می‌کنند و در مشکلات یاری ‌می‌رسانند.
طبعاً محدودیت‌های آشکاری در سایز، حفظ و تداوم این نوع ائتلاف وجود دارد. به منظور اینکه این ائتلاف عمل کند، اعضأ باید همدیگر را از نزدیک بشناسند و با هم دوست باشند. دو شامپانزی که یکدیگر را ندیده باشند، یکجا باهم به جنگ نرفته باشند، مصافحه نکرده باشند هر گز نمی‌دانند که می‌توانند به یکدیگر اعتماد کنند یا نه، نمی‌دانند که همکاری بین شان اهمیتی دارد یا نه و یا کدام شان موقعیت بالاتر در سلسه مراتب را دارند.
در شرایط طبیعی تعداد افراد یک گروه تیپیک شامپانزی‌ها بین بیست تا پنجاه نفر است. وقتی‌که تعداد افراد یک گروه بیشتر ‌می‌شود نظم اجتماعی به هم می‌خورد و به تدریج به جدایی و تشکیل گروه جدید می‌انجامد. صرف در موارد انگشت شماری جانورشناسان گروه‌های بالاتر از صد عضو را مشاهده کرده اند. گروه‌های جدا شده به ندرت با هم همکاری ‌می‌کنند، آن‌ها مایل اند به خاطر سرزمین و غذا با هم رقابت نمایند. محققان جنگ‌های دوامدار بین گروه‌های همسایه و حتا یک واقعۀ قتل عام را که در آن تمام اعضای گروه همسایه بصورت سیستماتیک کشتار ‌می‌شوند، ثبت کرده اند.
الگوی مشابه شامپانزی‌ها احتمالاً در زندگی انسان‌های نخستین نیز مسلط بود به شمول انسان‌های هومو ساپینس باستانی. انسان‌ها مانند شامپانزی‌هاغریزه اجتماعیت دارند که پدران ما را قادر می‌ساخت تا رفاقت و سلسله مراتب بوجود آورده، با هم شکار کنند و با هم به جنگ بروند. اما این غریزه مانند غریزۀ اجتماعیت شامپانزی‌ها نیز محدود به گروه‌های کوچک صمیمی و نزدیک با هم بودند که وقتی گروه زیاد بزرگ ‌می‌شد نظم اجتماعی آن بی ثبات شده و گروه منقسم ‌می‌شد. حتا اگر آن‌ها در یک درۀ سرشار از مواد غذایی زندگی ‌می‌کردند که می‌توانست 500 نفر را تغذیه کند، برای 500 نفر بیگانه ناممکن بود که با هم زندگی کنند. چگونه آن‌ها می‌توانستند به توافق برسند که کی رهبر باشد، کی در کجا شکار کند و کی با کی جفت‌گیری نماید؟
به دنبال انقلاب معرفتی(cognitive revolution) غیبت (gossip)یا پشت سر دیگران گپ زدن کمکی بزرگی نمود تا گروه‌های بزرگتر و با ثبات تری به وجود بیاید. (نویسنده در صفحات اول کتاب اهمیت تبصره در غیاب را که مخصوص انسان است توضیح ‌می‌دهد که چگونه باعث ایجاد شناخت و حس اعتماد میان آن‌های ‌می‌شود که یکدیگر را ندیده اند./ م) اما حتا این غیبت هم حدود خود را دارد. پژوهش‌های سوسیولوژیک نشان داده اند که که بزرگترین سایز طبیعی که یک گروه غیبت کننده میتواند داشته باشد حدود یکصد و پنجاه نفر است. مردم نمی‌توانند بیشتر از صدو پنجاه نفر را شخصاً بشناسند و یا در مورد شان غیبت کنند. حتا امروز در تشکیلات سازمان‌های انسانی شماره جادویی یکصد و پنجاه نقطه عطفی محسوب ‌می‌شود. پایینتر از این شماره کمونیتی‌ها، بزنس‌ها، شبکه‌های اجتماعی و واحد‌های نظامی میتوانند عمدتاً به اساس شناخت‌های دوستانه شخصی و شنیده گی‌های (غیبت‌های) افراد آن، از همدیگر تداوم بیابند و ضرورت به درجات رسمی، القاب و نظامنامه‌ها وجود نداشته باشد تا نظم حفظ شود. یک قطعه نظامی سی نفری و یا یک قطعه متشکل از صد سرباز میتواند به اساس شناخت‌های افراد از همدیگر با دسپلینی خیلی مختصر عمل کند. یک گروهبان خوب می‌تواند پادشاه این قطعه نظامی شده و حتا صاحب‌منصبان اجیر را نیز اداره کند. یک بزنس فامیلی کوچک می‌تواند بدون بورد مدیران، یا رییس شرکت و یا دیپارتمنت حساب‌داری فعالیت کند و زنده بماند.
اما همینکه از مرز یکصد و پنجاه به طرف بالا عبور ‌می‌کنیم وضع دگرگون ‌می‌شود و چیز‌ها به شکل گذشته کار نمی‌کنند. شما نمی‌توانید یک لشکر هزار نفری را مانند یک قطعه صد نفری اداره کنید. بزنس‌های موفق فامیلی وقتی بیش از اندازه رشد ‌می‌کنند به بحران مواجه ‌می‌شوند که اگر خود را باز سازی نکنند سقوط ‌می‌کنند.
اما چگونه هوموساپینس‌ها توانستند از این نقطۀ عطف بحرانی عبور کنند و به تدریج شهر‌هایی بسازند که هزاران انسان را در خود جا ‌می‌دادند و امپراتوری‌هایی که بالای صد‌ها ملیون انسان حکمروایی ‌می‌کردند؟ شاید رمز این مسأله در پدید آمدن افسانه باشد. تعدادزیادی از انسان‌های بیگانه باهم می‌توانند با باور به افسانه‌ها و اسطوره‌های مشترک مؤفقانه با همدیگر همکاری کنند.
همه انواع همکاری‌های مقیاس بزرگ انسان‌ها- چه یک شهر مدرن باشد، چه یک کلیسای سده‌های میانه باشد و یا یک شهر باستانی- ریشه در اسطوره‌های مشترکی دارند که فقط در تخیل جمعی مردم وجود دارد. کلیسا‌ها در اسطوره‌های مشترک مذهبی ریشه دارند. دو نفر کاتولیک که یکدیگر را هرگز نمی‌شناسند فقط به این دلیل که هر دو معتقدند که خداوند به صورت انسان درآمد و به خاطر رستگاری گناهکاران اجازه داد تا به صیلب کشده شود، می‌توانند دوشادوش به جنگ صلیبی بروند و یا به خاطر ساختن یک بیمارستان پول بدهند. کشور‌ها - به مثابه همکاری به مقیاس بزرگ- ریشه در اسطورۀ ملی دارد. دونفر صربی ‌ایکه هیچوقت همدیگر را ندیده اند، شاید به خاطر نجات یکدیگر زندگی خود را به خطر بیندازند برای اینکه هر دوی آن‌ها به موجودیت ملت صرب، سرزمین صرب‌ها و بیرق صربستان معتقدند. سیستم قضایی ریشه در اسطوره مشترک عدالت دارد. دو وکیل که هرگز یکدیگر را نمی‌شناسند میتوانند به خاطر اعتقاد مشترک شان به موجودیت قانون، عدالت، حقوق بشر و پول دست‌مزد برای دفاع از یک شخص کاملاً بیگانه با همدیگر همکاری کنند.
با آنهم هیچ‌کدام از این‌ها خارج از افسانه و اسطوره‌های که مردم آفریده و به همدیگر گفته اند موجود نیستند، نه خدا، نه ملت، نه پول، نه حقوق بشر، نه قانون و نه عدالت هیچ‌کدام خارج از تخیل مشترک انسان‌ها در دنیای واقعی وجود ندارند.
همه ‌می‌دانند که انسان‌های اولیه نظام اجتماعی شان را از طریق اعتقاد مشترک شان به روح و ارواح مردگان و همچنان با رقص‌های شب‌های مهتابی شان دور آتش اردوگاه تضمین ‌می‌کردند. چیزی را که ما از یاد می‌بریم این است که مؤسسات مدرن امروزی ما نیز دقیقآ به همین اساس عمل ‌می‌کنند. مثلاً دنیای کورپریشن‌های تجاری را نگاه کنید. بزنس‌مین‌های بزرگ و حقوقدان‌ها در حقیقت جادوگران توانمندی هستند. تفاوت بنیادی بین این‌ها و جادوگران اجتماعات ابتدایی این است که این‌ها اسطوره‌های به مراتب عجیب‌تر و پیچیده تر می‌گویند. اسطورۀ پژوه (مدل موتر معروف فرانسوی) نمونه خوبی برای ما ارایه ‌می‌دارد.
یک icon که شباهت به Stadel lion-man (پیکرۀ عاجی مردی با سر شیر که در منطقه به نام استدل در آلمان کشف شد و مربوط 38000 پیش از میلاد است یعنی هنر انسان دوران سنگ باستان) دارد، امروز در موتر‌ها، کامیون‌ها و موترسیکل‌ها از پاریس تا به سیدنی دیده ‌می‌شوند که خیلی قشنگ است. این موتر‌ها توسط پژوه، یکی از قدیمی ترین و بزرگترین کمپنی‌های موتر سازی اروپا ساخته ‌می‌شوند. پژوه به حیث یک بزنس کوچک فامیلی کار خود را از قریه‌یی به نام والنتیگنی در سیصد کیلومتری مغاره Stadel آغاز کرد.امروز این کمپنی در حدود دوسد هزار کارکن در نقاط مختلف دنیا دارد که اکثریت مطلق آن‌ها با همدیگر بیگانه اند. این بیگانه‌ها اما چنان مؤثر با همدیگر همکاری ‌می‌کنند که شرکت پژوه در سال دوهزار وهشت بیشتر از یک ونیم ملیون موتر تولید کرد که پنجاه و پنج ملیون یورو عاید آن بود.
چگونه می‌توانیم بگوییم که کمپنی Peugeot SA ( نام رسمی کمپنی) وجود دارد؟ البته موتر‌های زیاد پژوه وجودا دارند، اما طبعآ این‌ها کمپنی نیستند. حتا اگر تمام موتر‌های پژوه در دنیا همین لحظه تخریب شده و به آشغال‌دانی انداخته شوند Peugeot SA ناپدید نمی‌شود. این کمپنی بازهم موتر تولید خواهد کرد و گزارش سالیانه‌اش را ارایه خواهد داد. کمپنی پژوه مالک فابریکه‌ها ، ماشین آلات و نمایش‌خانه‌هاست، همچنان ‌میکانیک‌ها، حسابدار‌ها و سکرتر‌ها را در استخدام خود دارد، اما همه این‌ها باهم نیز پژوه نیستند. یک فاجعه می‌تواند تمام کارکنان پژوه را از بین ببرد، تمام لین‌های اسامبلی اش را تخریب و ادارات اش را نابود کند. حتا در آنصورت هم کمپنی می‌تواند پول قرض کند، کارکنان نو استخدام نماید، فابریکه‌های نو بسازد و ماشین آلات نو بخرد. پژوه مدیران و سهامداران دارد، اما این‌ها هم کمپنی را تشکیل نمی‌دهند. تمام مدیران می‌توانند از کار اخراج شوند و اسهام نیز فروخته شوند، اما کمپنی دست نخورده پابرجا می‌ماند.
این به این معنی نیست که Peugeot SA آسیب‌پذیر نیست. اگر یک محکمه حکم انحلال آن را صادر کند، با آنکه فابریکه‌هایش پا بر جا، کارگر‌ها، حسابدار‌ها، مدیر‌ها و سهامدارانش موجود باشند ، اما Peugeot SA فوراً ناپدید خواهد شد. بصورت مختصر چنین به نطر ‌می‌رسد که Peugeot SA هیچ نوع رابطه بنیادی با دنیای مادی ندارد. آیا واقعآ وجود هم دارد؟
پژوه ساخته و پرداختۀ تخیل جمعی ماست. حقوق‌دانان به این می‎گویند: "پندار یا توهم قانونی"، چیزی که شی مادی نیست و نمی‌شود با دست لمس‎اش کرد، اما منحیث یک جوهر یا ارزش قانونی موجودیت دارد. فقط مانند من و تو وابسته به قوانینی کشور‌هایی‌ست که در آن‌ها فعالیت ‌می‌کند، می‌تواند حساب بانکی باز کند و مالک جایداد باشد، تکس بدهد و حتا می‌تواند مورد پیگرد قانونی جدا از اشخاصی که برایش کار ‌می‌کنند، قرار گیرد.
پژوه مربوط یکی از ژانر‌های مشخصی از افسانه‌های قانونی legal fictions است که به نام limited liability companies مخفف آن LLC (شاید به فارسی بتوان آن را "شرکت‌های دارای مسؤلیت محدود" خواند) یاد ‌می‌شوند. ایجاد چنین کمپنی‌ها یکی از خلاقیت‌های مبتکرانه انسان‌هاست. هوموساپینس برای هزاران سال بدون همچون کمپنی‌ها زندگی کردند. در جریان همه تاریخ ثبت شده ملکیت‌ها فقط در تصرف انسان‌های دارای گوشت و پوست بودند که با دو پا راه ‌می‌رفتند و کلۀ بزرگی داشتند. اگر در سدۀ سیزدهم فرانس جین یک کارخانه تولید واگون می‌ساخت، او خودش بزنس بود که اگر یکی از واگون‌هایش پس از یک هفته خراب ‌می‌شد، خریدار شخص او را پیش قاضی می‌برد. اگر جین برای ساختن کارخانه‌اش یک هزار سکه طلا قرض ‌می‌کرد ولی کارخانه‌اش ورشکست ‌می‌شد او خود مجبور بود شخصاً با فروش ملکیت‌هایش مانند خانه، گاو‌ها و زمینش پول وام گرفته را باز پرداخت نماید. و شاید هم فرزندانش را به نوکری بفروشد تا پول قرض را بپردازد. اگر او نمی‌توانست این پول را واپس دهد شاید توسط دولت به زندان ‌می‌رفت و یا به غلامی و نوکری طلبکار درمی‌آمد.
باز کردن همچو بزنس‌ها در آن زمان و تحت شرایط حقوقی آنچنانی جرأت بسیار می‌خواست. مردم می‌ترسیدند که مخاطرۀ ایجاد یک بزنس نو را بگیرند و زندگی خود و خانوادۀ شان را به خطر فقر مواجه سازند. از این سبب است که ایجاد LLC در تصور جمعی مردم شکل گرفت. این کمپنی‌ها از نگاه حقوقی جدا از ایجاد کننده‌ها، سرمایه گذاران و مدیران شان بود. در این چند سدۀ اخیر این کمپنی‌ها بازیگران اصلی حوزۀ اقتصادی بوده اند و ما چنان با آن‌ها خو گرفته‌ایم که فراموش مان شده آن‌ها فقط در تخیل ما واقعیت دارند. در ایالات متحده اسم رسمی LLC کورپریشن "corporation" است که از کلمه corpus لاتین گرفته شده است که به معنای جسم است و اسم بامسمایی نیست به دلیل اینکه نام چیزی‌ست که جسمیت ندارد و غیرواقعی است. برخلاف واقعیتی که این corporations موجودیت جسمانی ندارند، در سیستم حقوقی آمریکا با آن‌ها مانند اشخاصی داری حقوق قانونی برخورد ‌می‌شود مثل این‎که آن‌ها آدم‌های زنده با گوشت و پوست باشند.
و به این ترتیب است که Armand Peugeot که از خانواده‌اش یک کارگاه فلزکاری که در آن فنر، اره و بایسکل می‌ساختند به ارث برده بود در سال 1896 تصمیم گرفت که به بزنس اتومبیل روی بیاورد. به این منظور اویک LLC ایجاد و به اسم خودش نام‌گذاری کرد، اما مستقل از خودش بود. اگر یکی از موتر‌هایش خراب می‌آمد، خریدار Peugeot SA را به محاکمه ‌می‌کشاند نه Armand Peugeot یعنی شخص او را. اگر کمپنی یک ملیون فرانک وام میگرفت، ولی ورشکست ‌می‌شد، شحص آرماند پژوه به وام‌دهنده گانش یک فرانک هم بدهکار نمی‌بود، چون وام به کمپنی پژوه داده شده بود نه به شخص آرماند پژوه، یک هوموساپینس. آرماند پژوه در سال 1915 مرد ولی کمپنی پژوه سلامت و زنده است.
چگونه آرماند پژوه، یک آدم، توانست کمپنی پژوه را بیافریند؟ تقریبآ به همان شکلی که در طول تاریخ کشیش‌ها و جادوگران قبایل ابتدایی توانستند خدایان و شیاطین را بیافرنند و به همان شکلی که هنوز هزاران کشیش دهکده می‌توانند هر یکشنبه corpus Christi را (مراسم مذهبی مسیحیِ جسم، خون و روح) بیافریند. همه این‌ها بر مدار قصه‌گویی و افسانه پردازی می‌گردد و متقاعد ساختن مردم به ایمان به آن‌ها. در رابطه با کلیسا‌های فرانسوی افسانۀ حیاتی و اساسی افسانۀ مرگ و زندگی مسیح است آنگونه که کلیسای کاتولیک آنرا بیان ‌می‌دارد. به اساس این افسانه اگر یک کشیش کاتولیک ملبس به جامۀ مقدس در درست‌ترین لحظه، درست‌ترین کلمات را از صمیم قلب به زبان آورد، نان و شراب معمولی به گوشت و خون مسیح مبدل ‌می‌شوند و کشیش ناگهان به لاتین فریاد می‌زند: این است جسم من Hoc est corpus meum! و انتر منتر (ورد مداری‌های ما/ م) نان به گوشت مسیح تبدیل ‌می‌شود. با مشاهدۀ اینکه پدر روحانی با دقت و درستیِ تمام مراسم را اجرا کرده است، ملیون‌ها کاتولیک مؤمن فرانسوی می‌پذیرند که گویا واقعآ خدا در نان و شراب مقدس حلول کرده است.
در رابطه با Peugeot SA افسانه سرنوشت ساز و حیاتی، قانون نامه حقوقی فرانسه بود آنگونه که پارلمان فرانسه آن را تصویب کرده بود. مطابق با این قانون نامه اگر یک وکیل دارای جواز قانونی همه تشریفات و مراحل قانونی را به درستی طی کرده و اسناد نوشته شده در یک پارچه کاغذِ یا فورم پرزرق و برق و دارای دیزاین فوق‌العاده را با همه سوگند‌ها و اورادش با امضای استثنایی و جالبش امضأ کند، آنگاه hocus pocus (انتر منتر) یک کمپنی نو قانوناً رسمیت می‌یابد. در سال 1896 وقتیکه آرماند پژوه می‌خواست کمپنی خود را ایجاد کند، او وکیلی را استخدام کرد تا همه این مراحل رسمی و مقدس را به جا آورد. پس از آنکه وکیل قانونی اش تمام مراسم و مراحل ضروری را طی و سوگند و طلسمات دیگر را ادا نمود، ملیون‌ها شهروند نجیب فرانسه پذیرفتند که گویا کمپنی پژوه واقعآ "هستیت/ عینیت" دارد.
گفتن افسانه‌های مؤثر آسان نیست. مشکل در گفتن افسانه نیست، بلکه در متقاعد کردن مردم است که آنرا باور کنند. بخش بزرگی از تاریخ بر حول این پرسش می‌چرخد: چگونه ممکن است ملیون‌ها انسان را متقاعد به پذیرش افسانه‌ها بخصوص در باره خدایان، ملت‌ها و یا LLC‌ها ساخت؟ بلی، اما وقتی که یکبار همچو چیزی ممکن شد به انسان خردمند (ساپینس) قدرت بیکران داد، به خاطریکه ملیون‌ها انسان بیگانه قادر شدند تا باهم به خاطر اهداف مشترک همکاری کنند. تصور کنید چه اندازه مشکل می‌بود ایجاد کشور‌ها، کلیسا‌ها و یا سیستم‌های حقوقی اگر ما تنها در مورد چیز‌هایی که صرف وجود فزیکی دارند مانند رودخانه‌ها، درخت‌ها، شیر‌ها وملیون‌ها چیزمانند این‌ها گپ می‌زدیم.
در جریان سده‌ها و هزاره‌ها مردم یک شبکۀ فوق‌العاده پیچیده افسانه‌ها را آفریده اند. در داخل این شبکه است که افسانه‌هایی مانند پژوه نه تنها زیست ‌می‌کنند، بلکه قدرت فوق‎العاده عظیمی نیز بدست می‌آورند. چیز‌هاییکه مردم از طریق این شبکه افسانه‌ها می‌آفرینند در حلقات اکاد‌میک به نام افسانه fictions، ساختار‌های اجتماعی social constructs یا واقعیت‌های تخیلیimagined realities شناخته ‌می‌شوند. واقعیت تخیلی دروغ نیست. گپ من وقتی دروغ است که بگویم در نزدیک رودخانه یک شیر است، در حالیکه دقییقاً ‌می‌دانم در آنجا شیری وجود ندارد. در ارتباط با دروغ چیزی بخصوصی وجود ندارد. میمون‌های سبز و شامپانزی‌ها هم می‌توانند دروغ بگویند. مثلاً یک میمون سبز دیده شده است که به دروغ اعلان خطر ‌می‌کند و می‌گوید: "هشدار! شیر آمد!" در حالی که هیچ شیری وجود نداشت. دروغ او باعث فرار میمون همقبیله اش که کیله یافته بود ‌می‌شود، تا کیله نصیب دروغگو گردد.
برخلاف دروغ، واقعیت تخیلی چیزی‌ست که همه به آن باور دارند و تا وقتیکه این باور همگانی وجود دارد می‌تواند در جهان اعمال قوه کند. پیکرۀ مغارۀ استادل شاید مظهر ایمان صمیمانۀ مردم آن زمان به وجود انسان/شیر بوده باشد که حافظ آن‌ها بود. بعضی جادوگران شارلاتان‌هایی بیش نیستند، اما بیشتر آن‌ها مخلصانه به وجود خدایان و شیاطین ایمان دارند.
بسیاری از میلیونر‌ها نیز قلباً به موجودیت پول و LCC‌ها باور دارند. بسیاری از فعالین حقوق بشر صمیمانه به موجودیت حقوق بشر ایمان دارند. هیچکس دروغ نمی‌گفت وقتی که در سال 2011 ملل متحد از دولت لیبیا خواست حقوق بشر شهروند‌انش را مراعات کند، در حالی‌که خود ملل متحد، لیبیا و حقوق بشر همه این‌ها ساخته تخیلات سرشار ما هستند.
از زمان انقلاب ادراکی cognitive revolution به بعد ساپینس یا انسان‌های خردمند در یک واقعیت دوگانه زندگی ‌می‌کنند. یکی واقعیت ابژکتیف مانند رودخانه‌ها، درخت‌ها و شیر‌ها و دیگری واقعیت تخیلی imagined reality مانند خدایان، ملت‌ها و LLC یا کمپنی‌ها. به مرور زمان واقعیات تخیلی آنقدر قوی شده اند که امروز حتا موجودیت اشیأ واقعی مانند رودخانه‌ها ، درخت‌ها و شیر‌ها وابسته به لطف و مرحمت موجودات تخیلی مانند خدایان، ملت‌ها و LLC‌ها یا کمپنی‌ها ‌می‌شوند.
1. مودل معروف موتر‌های فرانسوی
2. یووال نوح احراری: مؤرخ اسراییلی، پروفیسور در دیپارتمنت تاریخ دانشگاه اوریشلیم و نویسنده سه کتاب پرفروش معاصر:  انسان ، تاریخ مختصر فردا و بیست و یک درس برای قرن بیست ویک.