قوس / آذر 1360 خورشیدی

تازه از افغانستان به پشاور آمده بودم. در حویلی گنج جای که دفتر مرکزی جمعیت اسلامی افغانستان برای اقامت محصلین در شهر پشاور اجاره کرده بود، به سر می بردم. ده ها نفر از ولایات مختلف در این حویلی که اتاق های زیادی داشت، زندگی می کردند.

از طریق مسئول حویلی خبر داده شد که دارالانشای جمعیت فهرست سی نفر اعضای جمعیت را یاد داشت و ترتیب کرده که قرار است برای شرکت در یک کورس کوتاه مدت سه ماهۀ عقیدتی- سیاسی و نظامی به تهران بروند. نام من نیز شامل این فهرست بود. عبدالعلی دانشیار عضو ارشد جمعیت اسلامی را که از جوانان نزدیک به استاد ربانی رهبری جمعیت بود و میان پشاور و تهران رفت و آمد می کرد مسئول این کار معرفی کردند.
دانشیار جوان با اخلاق، اجتماعی، با فهم و بسیار پر تلاش و از اعضای سابقه دار و ارشد جمعیت اسلامی بود. دانشیارسال های بعد تحصیلات عالی خود را در علوم سیاسی دانشگاه تهران به پایان رساند و مدت کوتا در دورۀ دولت اسلامی دیپلومات سفارت افغانستان در تهران بود. وی سپس در دانشگاه کابل استاد در فاکولتۀ حقوق و علوم سیاسی شد و در جمعیت اسلامی افغانستان معاونیت ریاست کمیتۀ تشکیلات را به عهده گرفت که ریاست این کمیته را احمدشاه مسعود بدوش داشت. دانشیار در سی ام اسد 1376 در سقوط هواپیمای حامل عبدالرحیم غفورزی صدراعظم دولت اسلامی و شانزده نفر از همراهانش در بامیان که همه از چهره های معروف جبهۀ متحد مخالف طالبان بودند جان باخت.
با دانشیار در دفتر مرکزی جمعیت اسلامی در فقیر آباد پشاور دیدم و در مورد کورس مذکور و سفر به تهران صحبت کردیم. شرکت این افراد جمعیتی در این کورس برخلاف تصور من به عنوان اعضای جمیعت اسلامی نبود. این گروه سی نفری جمعیت متشکل از ولایات کابل، تخار، بدخشان، بغلان و قندوز که تا رسیدن به تهران و شرکت در کورس به هژده نفر رسید به عنوان مجاهدین مربوط به یک پیلوت/خلبان ارتش افغانستان به نام گل آقا چکری از کابل می شد که وی در واقع مسئولیت این گروه را در این سفر بدوش داشت.
گل آقا چکری تحصیل یافتۀ شوروی عضو جمعیت اسلامی بود که رابطۀ نزدیک با استاد ربانی داشت. با او که بعداً در این سفر آشنا شدم او را آدم آرام، مودب، کم حرف و کمتر عمیق در مسایل سیاسی یافتم. او توافق مشارکت یک گروه مجاهدین را به عنوان مجاهدین مربوط به سازمان و جبهۀ خودش از محمد منتظری پسر آیت الله حسینعلی منتظری و سید مهدی هاشمی برادر داماد آیت الله منتظری مسئول واحد نهضت ها در جمهوری اسلامی ایران گرفته بود. واحد نهضت ها یک نهاد مستقل در واقع برای صدور انقلاب اسلامی ایران بود که در مدیریت و فعالیت آن وزارت های داخله/کشور، خارجه، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نمایندۀ رهبری جمهوری اسلامی نقش داشتند. سپاه پاسداران نقش اصلی را داشت. قابل یاد آوری است که پس از اختلاف آیت الله خمینی با ایت الله منتظری قایم مقام او در رهبری، سید مهدی هاشمی مسئول واحد نهضت ها مغضوب جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت، به زندان رفت و در سال 1366 اعدام شد. محمد منتظری قبل از وی در بم گزاری های مجاهدین خلق با شماری از مقامات جمهوری اسلامی ایران کشته شده بود.
آنچه را که برای من در مورد رابطۀ گل آقاچکری با این چهره های مقتدر جمهوری اسلامی ایران گفته شد این بود که گل آقا چکری در دوران تحصیل در شوروی هم صنفی یا هم کلاسی یکی از جوانان فعال اسلام گرای ایرانی و نزدیک به آیت الله منتظری و اطرافیان او بود که پس از انقلاب اسلامی صاحب مقام مهم در جمهوری اسلامی ایران شد. گل آقا چکری که پس از کودتای ثور 1357 در زندان پلچرخی زندانی شد، پس از رهایی از زندان در سال 1359 به ایران رفت و از طریق هم صنفی خود با محمدمنتظری و سید مهدی هاشمی رابطه برقرار کرد و خواهان ایجاد دفتر در تهران و کمک به مجاهدین مربوط به خود در یک سازمان مستقل همچون سازمان های اسلامی شیعۀ افغانستان شد که در حال شکل گیری بودند و از سوی جمهوری اسلامی ایران کمک می شدند. اما دوستان جمهوری اسلامی او تشکیل دفتر مستقل در تهران را برای وی منظور نکردند و از ایشان خواستند تا با جنبش یا سازمان مستضعفین افغانستان در یک دفتر مشترک کار کند.
رابطه و کمک به موصوف به عنوان یک چهرۀ سنی در میان مجاهدین افغانستان از نظر جمهوری اسلامی یک فرصت مساعد برای نفوذ میان گروه های سنی مجاهدین تلقی می گردید. اما آن ها در این مورد با احتیاط گام بر می داشتند و گل اقا چکری را در کنار سازمان شیعه جنبش مستضعفین قرار دادند. جنبش مستضعفین یکی از سازمان های اسلامی و جهادی شیعه افغانستان بود که همچون سایر سازمان های اسلامی شیعه در سال های نخست جمهوری اسلامی ایران توسط دفتر واحد نهضت ها کمک می شد. این سازمان به صورت شورایی اداره می گردید که به نظر می رسید شخصی به نام آقای اخلاقی عضو مهم و مورد اعتماد بیشتر نزد جمهوری اسلامی بود. گل آقا چکری در واقع به عضویت شورای سازمان مذکور در آمد و به دفتر سازمان که در سال 1360 واقع تجریش در شمال تهران قرار داشت به کارش آغاز کرد. او سپس توافق واحد نهضت ها را برای انتقال یک گروه از مجاهدین مربوط به خود غرض شرکت در کورس سه ماهۀ عقیدتی – سیاسی و نظامی حاصل کرد و برای این کار به پشاور آمد.
گل اقا چکری از رهبری جمعیت اسلامی خواست تا شماری از اعضای جمعیت را با او برای شرکت در کورس عقیدتی – سیاسی و نظامی به تهران بفرستد. جمعیت این را پذیرفت و شماری از افراد مقیم حویلی گنج که فارغان لیسه و یا محصلین و فارغان دانشگاه بودند را برای این کار آماده کرد. هر چند جمعیت اسلامی افغانستان در تهران و شهرهای مرزی دفتر نمایندگی داشت اما رابطه اش با جمهوری اسلامی همچون احزاب و سازمان های شیعه نبود که اعضای جمعیت را مشمول کمک و حمایت های وِیژه بسازد و آن ها را در کورس های این چنینی دعوت کند. دفتر جمعیت اسلامی افغانستان در دهۀ شصت خورشیدی در ایران به اتهام داشتن رابطه با امریکا گاهی تحت فشار شدید قرار می گرفت و به عنوان یک تنظیم و حزب غیرانقلابی و میانه رو و نزدیک به امریکا شناخته می شد.
ما همه همراه با دانشیار و گل آقا چکری پشاور را به مقصد تهران ترک کردیم و از طریق قطار آهن به کویته آمدیم و سپس به زاهدان ایران و از آنجا به تهران رفتیم. در مرز ایران و در تمام مراکز بازرسی مسیر راه مجوز سفر، نامه ای از سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران بود که در آن نام افراد نوشته شده بود. در تهران به دفتر جنبش مستضعفین رفتیم. بعد از چند روز اقامت در این دفتر که در واقع شبیه قرارگاه و مرکز تجمع نیروهای در حال تعلیم بود نخست برای دورۀ آموزش کورس عقیدتی - سیاسی یه یک کاخ بزرگ در منطقۀ نیاوران مربوط به سپاه پاسداران منتقل شدیم. در این کاخ شماری از اعضای سایر سازمان های اسلامی شیعۀ افغانستان نیز برای آموزش این دوره آورده شده بودند که مجموع این دوره به چهل نفر می رسید. در حدود دو ماه در این کاخ معلمان مان درس های مربوط به سیاست، آیدئولوژی دینی و غیر دینی، عملکرد کشورهای استعماری و جنبش های اسلامی در مبارزه با آن را ارائه می کردند. تمام شرکت کنندگان این کورس پس از پایان دروس از آن کاخ به پادگان امام حسین برای تعلیمات ابتدایی نظامی در حومۀ تهران انتقال یافتند. این تعلیمات یک ماه ادامه یافت و سپس مارا به محل اقامت مان به دفتر جنبش مستضعفین در شمال شهر آوردند.
بهار 1361 آغاز شده بود. ما باید دو سه هفته به خاطر تعطیلات نوروزی در دفتر منتظر می بودیم تا پس از دریافت نامه و پول هزینۀ سفر به پشاور بر گردیم. شماری از همراهان برای کار تا زمان برگشت نزد دوستان و وطنداران خود رفتند. یکی از همراهان که از پغمان بود برایم گفت از اقارب من در یک بستنی/شیریخ فروشی در مرکز شهر کار می کند و تیلفون کرده که دو نفر کارگر نیاز است من می روم اگر خودت می خواهی تا دو هفتۀ دیگر کار کنید با هم برویم. هر دو با هم رفتیم به بستنی فروشی گل و بلبل در پیچ شمیران که در مرکز شهر تهران موقعیت داشت رسیدم. وقتی داخل دروازۀ بستنی فروشی می شدیم در شیشۀ دروازه کاغذی آویزان شده بود که در آن نوشته بودند به دو نفر پادو نیاز داریم. ما دو نفر داخل بستنی فروشی شدیم و توسط بریالی از نزدیکان همراهم نزد منیجر یا مدیر بستنی فروشی رفتیم. او نام های ما را نوشت و گفت که همشهری شما گفته که سواد دارید و مدرسه رفته اید و این برای ما مهم است چونکه مشتریان ما اکثراً بچه های دانشگاهی هستند.
کار را در بستنی فروشی گل و بلبل که همان پادوی یا گارسونی بود، آغاز کردیم. این بستنی فروشی تنها بستنی یا شیریخ برای مشتریان عرضه نمی کرد، بلکه انواع آب میوه و هم چنان انواع آش برای مشتریان داشت. بستنی فروشی گل و بلبل بزرگ و بسیار پر مشتری بود. در حدود پانزده نفر پرسونل و خدمه در این بستنی فروشی کار می کردند. مسئولیت بستنی فروشی بدوش منیجر بود و مالک بستنی فروشی گاهی برای نظارت می آمد.
یکی از خاطرات جالب در جریان کارم در بستنی فروشی که ده روز دوام کرد بحث سیاسی با جمعی از محصلان یا دانشجویان دانشگاه بود. روزی هفت هشت نفر محصلین ایرانی که می گفتند در دانشگاه درس می خوانند برای خوردن آش و بستنی دور یک میز نشسته بودند. من برای شان آش بردم. مشغول بحث های داغ سیاسی بودند. از گفتگوهای شان معلوم می شد که محصلان چپ مارکسیست احتمالاً اعضای حزب توده یا کدام گروه دیگر چپ بودند. هنگام چیدن آش بروی میزشان یکی شان از من پرسید که افغانی هستی، گفتم بلی از افغانستان هستم. بعد بلافاصله برایم گفت شما افغانی ها چرا نمی روید در وطن تان از انقلاب و دولت انقلابی تان دفاع کنید تا انقلاب به پیروزی نهایی برسد و شما از این بد بختی و کار در بیرون از کشور تان خلاص شوید؟
من برایش گفتم که مگر کارل مارکس در کتاب کپیتال کودتا را آن هم در یک کشور دارای جامعه ای با مناسبات فیودالی، انقلاب و آنهم انقلاب پرولتری گفته است؟ چه انقلابی؟ کشور ما را امپریالیزم شوروی مورد حمله و تجاوزنظامی قرار داده و اشغال کرده است و در آن جا جنگ علیه این تجاوز و اشغال جریان دارد. پاسخ من برای آن ها که به عنوان پادو بستنی فروشی میزشان را پاک می کردم و شیریخ و آش برای شان می آوردم شگفت آور بود. بلافاصله برایم گفت مدرسه هم رفتی؟ گفتم همان دانشگاهی را که شما حالا می خوانید، من خوانده ام. بحث با آنها دقایقی طولانی ادامه یافت و اصرار شان این بود که شوروی نه امپریالیزم است و نه حضور نیروهای نظامی اش در افغانستان تجاوز. شوروی از انقلاب زحمتکشان افغانستان و دولت انقلابی کشورشما در برابر مداخلات امپریالیزم امریکا و ارتجاع منطقه حمایت می کند. در جریان بحث بریالی آمد و برایم گفت که بحث را تمام کن که منجیر بستنی فروشی قهر شده است. فردا کار ده روزه ام در بستنی فروشی گل و بلبل تمام شد و پول را منجیز حساب کرد و برایم داد.
به دفتر سازمان مستضعفین در شمال شهر برگشتم. دو سه روز دیگر هم آنجا بودم. چند نفر از همراهان برای برگشت آماده شدیم. نامۀ برگشت و پول کرایه و سفر را گل آقا چکری آماده کرده بود. از تمام کسانی که با او از پشاور آمده بودند ابراز سپاس کرد. او گفت تمام جوان ها چه در دفتر سازمان و چه در محل کورس ها رفتار و برخورد خوب نشان دادند و شکا یتی از آن ها نشد.
گل آقا چکری فقط یک بار دیگر شماری از اعضای جمعیت اسلامی را با نامۀ واحد نهضت ها و سپاه پاسداران به تهران آورد. اما آنها در این نوبت تنها آموزش عقیدتی – سیاسی دیدند و به کورس نظامی برده نشدند. به قول یکی از اعضای جمعیت که در برنامۀ اول کورس مذکور شامل بود، گل آقا چکری علی رغم حفظ رابطه اش با جمعیت و استاد ربانی، منزوی باقی ماند. پس از تشکیل دولت اسلامی در سال 1371 به رهبری جمعیت وظیفۀ دولتی نداشت. او زندگی بسیار سختی را سپری کرد و در تنگدستی و فقر که رنج بیماری طولانی را متحمل شد، ده سال قبل وفات یافت.
نوت: این عکس من از دلو 1360 در دفتر جنبش مستضعفین افغانستان در شمال تهران است.