قصه افغانستان اشغال شده من؛ چرا برخی از قشرچپ بیرون مرزی ما به خرد مداری نرسیدند.- ۱ -

برای روشن کردن مطلبی که می خواهم دراین مضمون مطرح کنم ناشی از قانون مندی های جامعه شناختی است که از مطالعه ی موقعيت های تاريخ جریانات چهار دهه اخیرافغانستان گرفته شده است. پرسشی که مطرح است، این است که چرا برخی از اعضای جریانات چپ بیرون مرزی نیم قرن اخیر افغانستان هنوز در گفتار و کردار خود، در چنبر مذهبی گرفتار اند.

بزرگان علوم اجتماعی و فلسفه ای تاريخ، که به بی قانون بودن سير تحولات تاريخ اعتقاد نداشته و در پی يافتن معنائی برای آنند، چندين معنا يا راستا برای روند تاريخ پيشنهاد کرده اند. از همه مشهورتر البته پيشنهاد مارکس است، « او موتور تاريخ را مبارزه ای طبقات و ماحصل آن را حرکت از وابستگی و بهره کشی به جانب آزادی و برابری می داند».
يکی ديگر از اينگونه انديشه ها نيز به ماکس وبر آلمانی تعلق دارد که « مضمون تاريخ را حرکت جامعه ی انسانی از بی خردی به سوی خردمندی و خردمداری می بيند و می کوشد تا نشان دهد که چگونه اين مضمون تاريخی جوامع را متحول و متغير می کند». ماکس وبر در ارتباط با همين سير است که به خروج جهان ذهنی انسان در طول تاريخ از توهم و خيالپردازی های بی مبنا و گرفتن رنگ و بوی واقعيت بينی و واقعيت پذيری اشاره می کند و نشان می دهد که، در نتيجه ای اين عبور، جهان و طبيعت نيز از قلمروی افسانه و اسطوره بيرون می آيند و در فراز و فرود و ريز و درشت آنها قانونمندی های علمی جايگزين رمز و رازها می شوند، پدیده ی که حتی در ذهنیت بسیاری از قشر چپ و تحصیل کرده افغانستان، جا یگزین نشده است.
می بینم برخی ازوطنداران ما که روز(های گذشته) هوای چپ در سرداشتند، هنوز در ذهنیت افسانه ی آفرينش مذهبی گرفتاراند. د رحالیکه جوامع مدرنی که ما نزدیک به نیم قرن است که در آنها مسکن گزین شده ایم، در حدود چهار صد سال قبل ذهنیت مذهبی، جای خود را به نظريه ی تحول داروينی می دهد و دانشمندان جامعه شناسی و فلاسفه جانشين (مقدسین) و پيامبران می شوند، شريعتی که مدعی آمدن از عالم غيب است، با پوچ و بی معنی از آب در آمدن آن عالم، جای خود را به قوانين اجتماعی مدون شده بوسيله ای نمايندگان مردم می دهد.
ماکس وبر اما به ما می گويد که سير تحولات جهان در مسير کمرنگ شدن اين تشعشع حرکت می کند و همانگونه که ماده ای به نام اورانيوم خواص خطرناک تشعشات خود را به مرور از دست می دهد، مقدسات نيز رفته رفته تشعشع خود را فرو می نهند و به پديده ها و اشياء روزمره ی بی راز و رمز تقليل می يابند. زيرا که ذهن آدمی در مسير تحولات تاريخی خود از رمز و رازبينی باز می ماند وتنها آنچه هائی را می پذيرد که منطقی و خرد پذيرند. به همين دليل نيز يکی از ارکان عصر روشنگری و ورود انسان به عصر مدرن، جدائی مذهب از حکومت بوده است که بدون اين امر زير بنائی هرگز نمی توان به کثرت گرائی، آزادی و دموکراسی رسيد.
به گفته حامد عبدالصمد در کتاب « زوال جهان اسلام یک پیش بینی ص ۱۷» مترجم داریوش بی نیاز... طبق منطق تاریخ می بایستی فرهنگ اسلامی حد اکثر در دهه ی ۲۰ قرن بیستم از صحفه روز گار محو می شد. پس ا زالغای نظام خلیفه ای همه چیز نشانگر آن بود که ایده ی حکومت الهی جای خود را سر انجام به دولت ملی می دهد و دیگر برای الگوی حکومتی پدرسلارانه، آینده ای وجود ندارد. ولی تاسیس اخوان المسلمین در سال ۱۹۲۸ در مصر و چند سال پس از آن کشف نفت در عربستان ظاهرن کافی بود تا جلوی نابودی اسلام گرفته شود. ... پول باد آورد، خصوصی سازی جهاد و شکوفایی وهابی گری افراطی ظاهرن توانستند به اسلام سیاسی تکان نوین و قدرتمندی بدهند.
ادامه دارد