جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس— 1818—1883 —بخش ۱۳

( دیکتاتورها نمی توانند برده ها رﺍ به وجود آورند؛ زیرا برده ها هم تعدادشاﻥ زیاد هستند هم قدرتشان. ﺩر نتیجه این خود برده ها می باشند که دیکتاتورها رﺍ میسازند.مارتین لوترکینگ) و به این سخن درست مارتین لوترکینگ باید افزود این که: تنها راه نجات و رهایی از نظام های خودکامه و توتالیتر و خرافات مذهبی؛ کار فرهنگی و روشنگری است

۰راه های دیگر را آزموده ایم هیچ سودی نداشته اند۰هیچ دیکتاتوری سر عقل نیامده که دست از خودکامگی بر دارد ؛ بنابر این باید مردم را سر عقل آورد تا از زورگویان و فریب کاران کورکورانه پیروی نکنند و باید به متن جامعه آگاهی داد که دست از بزدلی و دنباله روی بر دارند و تسلیم زورگویی و جهل و خرافات مذهبی نگردند۰شوربختانه در این یک قرن اخیر هیچگونه کار بنیادی فکری در عرصهٔ اندیشه ورزی و روشنگری نداشته ایم۰تمام احزاب و سازمانها دنبال کسب قدرت بودند و هستند۰انسان های که خودشان و حزب و سازمان شان در صغارت فکری و فقر فرهنگی به سر می برند نمی توانند باعث آگاهی و روشنگری در متن جامعه بشوند۰ما به نسل نو—اندیشه های نو و منتقدان جدی و تابو شکن نیاز داریم که کل فرهنگ سنتی و سیاسی جامعه را بدون محافظه کاری و خود سانسوری از بیخ و بن مورد نقد و ارزیابی مجدد قرار دهند۰ زیرا فرهنگ ؛سیاست ؛ اخلاق ؛ مفاهیم چون دموکراسی؛ حزب سازی ؛ جمهوریت ؛ تفکیک قوا ؛ حقوق بشر ؛ و جامعهٔ مدنی در کشور ما به ابتذال کشیده شده اند۰ گروهی کودتا می کنند و نام نظام خود را جمهوریت می گذارد؛ گروهی دیگری با کمک گرفتن از بیگانگان دست به کودتا می زنند و نظام خودشان را دموکراتیک می نامند۰ گروه های دیگری که هیچ باور و درکی از مفاهیم و بنیادهای فکری و فلسفی مدرنیته و ارزش های آن ندارند دم از دموکراسی می زنند ؛ این شلختگی فکری و لاابالیگری سیاسی و شارلاتان بازی های عوام فریبانه هرگز جامعه را از معضلات و‌مشکلات عدیده ای که بدان سر دچار است نجات نخواهد داد۰باور به تبار گرایی؛ زبان گرایی ؛ منطقه گرایی ؛ مذهب گرایی هیچ وقت باعث همبستگی و رهایی نخواهند شد؛ تنها راه نجات باور به دموکراسی ؛ عدالت اجتماعی ؛ کثرت گرایی ؛ جدایی مذهب و ایدئولوژی از حکومت است۰همچنین با صدایی بلند باید فریاد زد که سخن گفتن از اکثریت و اقلیت و برادر کوچک و برادر بزرگ نابخردانه ؛ تفرقه آمیز ؛ غیر انسانی و غیر اخلاقی می باشد که تاریخ مصرف این گونه خود بزرگ بینی ها و توهمات گذشته است۰ما می توانیم فقط و فقط در زیر چتر دموکراسی و عدالت اجتماع و برابری واقعی حقوق زن و مرد در تمام عرصه ها کنار هم بیاییم و کشورمان را از این منجلابی که اگر نه چندین سده حداقل چندین دهه دامن گیرش شده است را نجات بدهیم۰ در این راستا هیچ توجیه گری ؛ دلیل تراشی ؛ محافظه کاری ؛ خودسانسوری و بهانهٔ از جانب تحصیل کردگان و روشنفکران تمام اقوام کشور قابل پذیرش نیست ؛ زیرا روشنفکر باید آیینهٔ زمان خودش باشد۰اگر روشنفکر آیینهٔ زمان خودش نباشد ؛ آیینهٔ هیچ زمان دیگری نخواهد بود۰ پس می توان گفت که سکوت و خاموشی در مقابل اینهمه ستم ؛ بیدادگری و انواع تبعیض و تعصب و سرکوب سیستماتیک زنان و جنایت یعنی مرگ فکری و اخلاقی روشنفکر ؛ و تردید نباید نمود که نزد نسلهای آینده و در پیشگاه تاریخ محکوم و شرمسار خواهد بود۰و معتقدم که اگر واقعن می خواهیم که فر‌ومایگان منطقهٔ و فرامنطقهٔ و مزدوران شان از تشتت و پراکندگی ما بیش تر از این سؤاستفاده نکنند و نتوانند با ایجاد انواع تفرقه مانند گذشته موجودیت کشور عزیزمان را با خطر جدی مواجه نمایند؛ محکوم به اتحاد و همبستگی هستیم۰ما می توانیم ملت شویم و ما می توانیم دست در دست همدیگر گذاشته میهن مان را آباد و آزاد سازیم ؛ باید به خودمان باور داشته باشیم و به دشمنان مام میهن اجازه ندهیم که بیش ازین از ما استفادهٔ ابزاری بکنند و بذر زهرگین و ویرانگر ناامیدی و تفرقه را در ذهن و قلب مان بکارند و به اهداف شومشان برسند۰ آری ما می توانیم۰ ( چه کسی می خواهد —- من و تو ما نشویم — خانه اش ویران باد « حمید مصدق » )( به گفتهٔ فرخی سیستانی : فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر / سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر ۰ ) یا به گفتهٔ مولانا : هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود / بگذرد از حد جهان بی حد و اندازه شود ) ۰بنابر این تمام راه های آزمون شدهٔ دیگر سترون و عقیم ‌و بحران زا بودند و‌ هستند۰اکنون بر می گردیم به جناب مارکس و فعالیت هایش : تأسیس روزنامه «راینیشه سای تونگ» مارکس در سال 1842 موقعی که هنوز در بن زندگی می کرد به طور رسمی به جرگهٔ نویسندگان این روزنامه پیوست۰کار این روزنامه سیاست و بازرگانی یا تجارت و صنعت بود۰روشنفکران می خواستند که نواحی مختلف آلمانی تحت یک حکومت پیشرفته جمع گردد تا صنعت و تجارت بتواند آزادانه توسعه یابد—آنها می خواستند دولتی بر سر کار آید که به روش دموکراتیک حکومت کند و حقوق اجتماعی و‌مدنی افراد را تأمین نماید۰و برای حقوق مطبوعات احترام قائل شود۰حق آزادی مذهب را محترم شمارد و مجرمین در محاکم با حضور هئیت منصفه «ژوری»محاکمه بشوند۰این مطالب آمال و خواسته های آزادی خواهانی بود که روزنامه «راینیشه سای تونگ» را تأسیس نموده بودند—و در میان آنها از هر طبقه و از هر سطح اشخاصی در این تأسیس شرکت داشتند۰در تابستان سال 1842‌ موقعی که مارکس در زادگاه اش بود و در منزل پدر زنش زندگی می کرد متوجه مقالهٔ شد که در روزنامه «Kolnische Zeitung » کلنیشه سای تونگ به قلم «کارل هاین ریش هرمس» نویسنده بخش سیاسی روزنامه نگاشته شده بود—نویسنده این عقیده را بر پایهٔ سنت قرار داده بود که به موجب آن «در کشور های مسیحی آنهایی که از ادیان دیگر هستند نمی بایستی در کلیهٔ حقوق اجتماعی با افراد مسیحی مساوی باشند» مارکس با وجود نفرتی که از مذهب یهود داشت به شدت به آقای هرمس حمله نمود و او را متهم به دخالت مذهب در سیاست کرد و در سه شماره پی در پی در روزنامه «R—Z» به مقاله روزنامه پاسخ نوشت۰مارکس در این مقاله به مطالب مهمی از قبیل:وظایف روزنامه نگاران —معنی حقیقی فلسفه طبیعت—مذهب—نقش مهم مسیحیت در سیاست و غیره اشاره نموده‌ بود۰نوشته مارکس با دقت زیادی خوانده شد و بعدها معلوم شد که در حقیقت این مقاله آغاز مجموعه فلسفه و افکاری بود که مارکس پس از آن تا آخر عمر آنها را با اشتیاق و استقامت هرچه بیشتر دنبال نمود؛تا سر انجام به عنوان «فلسفه جبر ماده و مبارزه طبقات در جهان شناخته شد۰در ابتدا مقام سردبیر آن را یکی از جوانان هگل به نام «آدلف روتن برگ» که مانند مارکس دکترایی فلسفه و از دوستان زمان دانشگاه او در برلین بود و مارکس ایشان را »بهترین دوست برلینی من» می خواند در دست داشت۰ولی پس از مدت کوتاهی حکومت پروس صاحبان روزنامه را مجبور نمود به علت این که دکتر روتن برگ را از نظر سیاست کشور شخصی خطرناک می دانست از سر دبیری بر کنار نمود۰پس از بر کناری دکتر برگ مسؤلیت سردبیری به عهدهٔ مارکس قرار گرفت و مارکس در تاریخ پانزده اکتبر سال 1842 محل اقامت خود را از زادگاه اش تری ار به شهر کلن انتقال داد و پس از آن این روزنامه روش و صورت ویژه ای به خود گرفت۰کارل مارکس تلاش نمود تا این روزنامه را در جادهٔ چپ اما نه کمونیستی بیندازد در آن زمان مارکس کمونیست نبود؛بلکه هنوز هنوز سوسیالیست رادیکالی هم نبود۰در آن موقع مارکس یک «انسان دوست هومانیست بود» که هدف خود را دفاع از حقوق بشر و امنیت اجتماع بر اساس فرمول انقلاب کبیر سال 1879 فرانسه و به گونهٔ که از پدر و از استادان خود در دبیرستان « لیسه »شنیده بود و به خاطر داشت قرار داد و به اجرای آن پرداخت۰در آن زمان مارکس هنوز راجع به اقتصاد و کمونیسم چیزی نمی دانست و در نخستین مقالهٔ خود به عنوان سردبیر روزنامه چنین نوشت« روزنامهٔ راینیشه سای تونگ» تئوری های کمونیستی و عملی بودن آنها را به صورتی که در حال حاضر وجود دارد و از طرف افراد وابستهٔ آنها توجیه میشود قبول نکرده است و انتشار آنها را در نظر ندارد؛بلکه در نظر دارد آن تئوری ها را با دقت تحت مطالعه قرار دهد» در پائیز سال 1842 مارکس با مطالعه دقیق انقلاب کبیر فرانسه خود را با تئوری های سوسیالیستی کم کم آشنا ساخت و برای این منظور کتابهای زیادی را با کمال دقت مطالعه کرد۰مطالعهٔ آن کتابها بازهم مارکس را کمونیست ننمود؛بلکه دیدگاه او را به طرف این مسلک جلب کرد۰حدود دو سال گذشت تا این که مارکس بالاخره راه بالا را انتخاب نمود۰آنهم نه از راه خیال بافی و تهیهٔ طرح های غیر عملی برای به وجود آوردن یک جامعهٔ جدید مرفه؛بلکه از راه مطالعه بسیار دقیق اقتصاد۰مارکس در سال 1842 در موقعی که در پاریس زندگی می کرد به طور جدی شروع به کار نمود۰مارکس روزنامهٔ «راینیشه سای تونگ»را به صورت یک ارگان کمونیستی در نیاورد؛بلکه این رسانهٔ همگانی را به یک دستگاه قوی مبارزه علیه خودکامگی و سانسوز تبدیل نمود۰اگر سایر روزنامه های آلمانی کم و بیش از راه کمک های دولتی به موجودیت خود ادامه می دادند؛مارکس می گفت روزنامهٔ ما نبایستی یک مداح دولت باشد و در صفحات خود فقط آنچه را که حکومت را خشنود می سازد به چاپ رساند۰به همین جهت روزنامهٔ راینیشه سای تونگ در تحت رهبری شجاعانه و خردورزانهٔ جناب مارکس از هیچ انتقادی از اعمال ضد اجتماعی دولت و حتا از انتقاد سایر رسانه های روز واهمهٔ نداشت و خود داری نمی نمود۰مارکس ده سال بعد در بارهٔ روش جسورانهٔ خود در رهبری روزنامه به بکی از دوستانش نوشت« می بایستی بحث و جدل روش هر رسانه‌ای باشد که می خواهد تغییرات بنیادی در جامعه و اجتماع به وجود بیاورد»روزنامهٔ راینیشه سای تونگ که به سر دبیری مارکس منتشر می‌شد؛ هر روز توسط شخصی به نام «لورنس دل شال» که مأمور دولت بود سانسور می‌شد و ایشان می گفت « کارهای الهی را نباید به مسخره گرفت» روز چهارم ژانویه 1843 روزانامهٔ راینیشه سای تونگ مقالهٔ بسیار تند و خشنی بر علیه دولت نظامی و دیکتاتوری روسیه تزاری به چاپ رساند—این مقاله به اندازه ای امپراتور روسیه را نیکلای اول را خشمگین کرد که سفیر آلمان «فن لیبرمان» را احضار نمود و راسأ با گفتار شدیدی از روزنامه های نسبتأ آزاد دولت پروس شکایت کرده و نامهٔ را که نارضایتی خودش در آن درج شده بود به عنوان پادشاه پروس به دست او داد۰از آنجائی که روسیه مقتدر پا برجا ترین متحد آلمان بود دریافت این شکایت نامه فردریک ویلهلم را به حدی عصبانی نمود که به فرمان او هئیت دولت در اجلاس بیست و یکم ژانویه 1843 خود دستور توقیف روزنامهٔ جناب مارکس را صادر کرد و در ماه مارس 1843 در این روزنامه تخطئه و بسته شد و جناب مارکس بیکار گردید۰ (( روشنفکر باید دارایی جسارت اندیشه باشد و منکوب و مرعوب هیچ قدرت و اتوریتۀ نشود چه دینی و ایدئولوژیک و چه سیاسی ))