جستاری در بارهٔ زندگی و اندیشه های کارل مارکس — 1818–1883 — بخش ۸۲ 

 ( اگر چیزی را بشناسم که برای ملت ما سودمند و برای ملتی دیگر مخرب است ؛ اجرای آن را به شهریار خودمان پیشنهاد نمی کنم زیرا من پیش از آنکه فرانسوی باشم انسان هستم ؛ و یا به سخن دیگر زیرا من به حکم ضرورت انسان و تنها به حکم تصادف فرانسوی هستم

۰« مونتسکیو ؛ کتاب تأملات ») در این بخش دیدگاه و نظرات دو تن از بزرگان اندیشه در قرن بیستم ؛ یعنی جناب ژان پل سارتر و جناب آلبر کامو را در بارهٔ کمونیسم و ماتریالیسم می آورم۰ژان پل سارتر نیز هوادار گرایش چپ در سیاست بود۰با این حال وی از « اسطورهٔ ماتریالیستی » یعنی متافیزیکی که کمونیسم بر آن استوار بوده ؛ انتقاد می کرد و می خواست «فلسفهٔ انقلاب » خود را جانشین آن کند۰سارتر این فلسفه را که پیوند آشکاری با فلسفهٔ اصالت وجود وی دارد در طی مقالهٔ مفصلی با عنوان « ماتریالیسم و انقلاب » توصیف کرد که در مجله روزگار نو در سال 1946 منتشر شد۰بعد دیدگاه جناب کامو را می آورم۰من در عین حال که می کوشم افکار و اندیشه های کارل مارکس را به بحث بگیرم ؛ لازم می دانم که دیدگاه های متفکرین و اندیشمندان دیگر را چه آنانی که چپ بودند و هستند و از اندیشه های مارکس جانبداری می نموده اند و چه کسانی که چپ نبودند و نیستند و نگاه نقادانه نسبت به اندیشه های مارکس داشته اند را نیز بیاورم تا هم تنوع ایجاد گردد و همچنین با نظریه ها و نقدهای آنان نیز آشنا شویم۰چون معتقدم که از دل همین نقدها حقایق را بهتر می توان دریافت۰در ضمن باید این نکته را با شما خوانندگان گرانقدر در میان گذارم که اگر با مکتب اگزیستانسیالیسم سارتر و یا با اندیشه های کامو کسی آشنایی و انس نداشته باشد شاید به عمق و کنه این متن آنگونه که باید پی نبرد که امیدوارم در بارهٔ شما عزیزان این سخن مصداق نداشته باشد۰نخست ببینیم جناب سارتر چه می گوید: (( پس این است ماتریالیستی که آنها «کمونیست ها» می خواهند من برگزینم : هیولایی بزرگ ؛ خدایی صد چهره ‌و موجود کلی ؛ مبهم و تعارض آمیز از من می خواهند همین امروز در عین آزادی فکری و در نهایت روشنی و صراحت چیزی بر گزینم و آن چیز که قرار است آزادانه ؛ صریحأ و با شعور و آگاهی کامل بر گزینم آیینی است که ویرانگر اندیشه است۰می دانم که انسان جز از طریق رهایی طبقهٔ کارگر به رستگاری نمی رسد و این را پیش از آنکه ماتریالیست باشم از روی وارسی حقایق و واقعیات می دانم۰می دانم که علاقهٔ فکری ما معطوف به پرولتاریاست۰آیا این دلیل می شود از اندیشهٔ خود بخواهیم که خود را نابود کند؛ اندیشه ای که خودش مرا به این نقطه رسانده است؟ آیا این دلیل می شود که از این پس اندیشهٔ خود را وادارم تا ملاکهای خود را وانهد؛ به طرز تعارض آمیز بیندیشد ؛ به واسطهٔ استدلال‌های متعارض از هم گیسخته گردد و حتا خود آگاهی روشن خویش را نیز از دست بدهد و کورکورانه و سبکسرانه به سویی پرواز کند که به ایمان می انجامد ؛ پاسکال می گوید :« زانو بزنید پس ایمان خواهید آورد» کوشش ماتریالیست ها شباهت بسیاری به این گفته دارد۰فلسفهٔ انقلابی باید اسطورهٔ ماتریالیستی را کنار بگذارد و در عوض نشان دهد که : یکم — انسان توجیه ناپذیر است و وجودش تصادفی است زیرا نه او و نه هیچ خدایی وی را نیافریده است۰
 دوم —در نتیجه می توان از هر نظام جمعی که به وسیلهٔ آدمیان بر قرار شده باشد فراتر رفت و به نظامهای دیگری رسید۰سوم — نظام ارزش‌های موجود در جامعه بیانگر ساختار آن جامعه و موجب حفظ آن ساختار است۰چهام — می توان همواره از نظام موجود فراتر رفت و به نظام های دیگری رسید که فعلن به وضوح شناخته شده نیستند زیرا جامعه ای که چنان نظام هایی مظهر آن باشند؛ هنوز وجود ندارد۰اما این نظام ها با کوشش افراد همان جامعه ای که باید از میان رود طراحی و ساخته می شوند۰انسان ستمدیده و سرکوب شده زندگی اجتماعی و تصادفی خودش را از سر می گذراند و فلسفهٔ انقلابی باید این را در نظر داشته باشد۰اما چنان انسانی با از سر گذراندن زندگی اجتماعی و تصادفی خویش ؛ وجود ستمگران خویش وارزش مطلق ایدئولوژی هایی را که این حقوق و این ایدئولوژی را به چالش می کشد ؛ انقلابی می شود۰فیلسوف انقلابی باید به ویژه امکان این حرکت استعلایی را توضیح دهد۰آشکار است که سر چشمهٔ این حرکت را نمی توان در وجود طبیعی و مادی محض فرد جست؛ زیرا فرد برای آنکه بتواند از نقطه نظر آینده در بارهٔ وجود خویش داوری کند می باید به وجود خود پشت کند۰امکان چنین استعلا و فرارفتنی به منظور دستیابی به چشم اندازی مشرف بر وضع جاری « چشم اندازی که حاصل شناخت ناب نیست بلکه محصول پیوند ناگسستنی فهم ‌و عمل است۰» درست در همان چیزی است که ما آزادی می نامیم۰هیچ نوع ماتریالیسمی نمی تواند این را توضیح دهد۰مجموعه ای از علت ها و معلول ها ممکن است مرا به انجام حرکت یا رفتاری وادارد۰ ولی این حرکت و رفتار عاملی خواهد بود که وضع جهان را تغییر خواهد داد؛ چنین حرکتی نمی تواند مرا وادارد تا به منظور درک کلیت وضع گذشتهٔ خویش به عقب نگاه کنم۰اما مارکسیست ها می گویند که اگر به انسان بگویید که آزاد است بدو خیانت ورزیده آید۰زیرا در آن صورت دیگر نمی خواهد آزاد شود ؛ آیا می توانید کسی را تصور کنید که از تولد آزاد بوده باشد و باز خواستار آزادی باشد ؟ پاسخ من به این گفته آن است که اگر انسان در اصل آزاد نباشد و سرنوشتش برای همیشه رقم خورده باشد ؛ در آن صورت نمی توان حتا تصور کرد که منظور از رهایی و آزادی او چیست۰ برخی ممکن است بگویند: « ما سرشت انسان را از محدودیت های تعیین کننده اش رها خواهیم ساخت۰» آنان که چنین می گویند احمق اند۰به راستی سرشت آدمی جز آنچه او در حال کنونی خویش واقعن هست؛ چه می تواند باشد؟ در این مرحله می باید مطلب زیر را تکرار کنیم : فرد انقلابی اگر خواستار عمل باشد ؛ نمی تواند رخدادهای تاریخی را نتیجهٔ احتمالات بی قاعده بداند ؛ لیکن وی نباید به هیچ وجه خواستار آن باشد که راه انقلاب پیشاپیش هموار گشته باشد؛ بلکه خودش باید بخواهد و آن را هموار کند۰آنچه او برای پیش بینی آینده نیاز دارد آگاهی به برخی از رشته های حوادث ؛ امور ثابت و‌ پابدار و قوانین ساختاری است که در اشکال اجتماعی مشخصی وجود دارند۰اگر بیش از این به او بدهید ؛ همه چیز به اندیشه و خیال تبدیل می شود و در آن صورت دیگر تاریخ نباید ساخته شود بلکه باید هر روزه خوانده شود؛ در آن صورت واقعیت ها از ما می خواستند میان ماتریالیسم و ایده آلیسم یکی را بر گزینیم و به ما می گفتند که نمی توان راه میانه ای در بین این دو آیین جست۰اما ما بدون تصورات از پیش تعیین شده ؛ اجازه می دهیم که خواستهای انقلابی خودشان سخن بگویند و دیده ایم که این خواست‌ها به خودی خود در جستجوی ویژگی های نوع غریبی از فلسفه هستند که ایده آلیسم و ماتریالیسم هر دو را نامناسب می داند و طرد می کند۰ما عمل انقلابی را عمل آزادی به مفهوم تمام عیار آن می دانستیم۰منظور ما آزادی به معنای آنارشیستی یا فردگرایانه آن نبود؛ اگر چنین بود ؛ در آن صورت انسان انقلابی ؛ به حکم ماهیت وضع خویش تنها می توانست با صراحت بیشتر یا کمتری خواهان حقوق « طبقهٔ عالیه» باشد یعنی خواستار پیوستن به لایه های بالای جامعه باشد۰اما چون انسان انقلابی خواستار شأن اجتماعی عقلانی تری برای خود در درون طبقهٔ ستمدیده و برای کل آن طبقه است؛ آزادی او عبارت از طلب رهایی کل طبقه خویش و کل انسانیت است۰این آزادی ناشی از تصدیق وجود آزادی های دیگری است و نیازمند شناسایی از جانب آنهاست۰بدبن سان ؛ آزادی از آغاز خود را در سطح همبستگی قرار می دهد و عمل انقلابی فی نفسه حاوی اصول فلسفهٔ آزادی است و یا به سخن دیگر ؛ نفس وجود خویش این فلسفه را می آفریند۰انسان انقلابی می داند که وی سازندهٔ سوسیالیسم است وجود همهٔ حقوق قانونی را پس زده و وانهاده است ؛وجود سوسیالیسم را تنها تا جایی که طبقهٔ انقلابی آن را خواسته و ساخته باشد؛ باز می شناسد ؛ و بدین معنی پیروزی آهسته و عمیق سوسیالیسم بدین سان ؛ چیزی جز تأیید وجود آزادی در تاریخ نیست ؛ و دقیقن چون انسان آزاد است ؛ پیروزی سوسیالیسم اصلن حتمی و قطعی نیست۰سوسیالیسم مانند علامت مرزی در انتهای راه نایستاده بلکه طرحی است که بشریت آن را تنظیم کرده است ۰سوسیالیسم همان چیزی خواهد بود که مردم بسازند؛ نتیجهٔ هوشیاری ‌و شعوری خواهد بود که انقلابیون در عمل خویش نشان می دهند۰انقلابی نه تنها نسبت به ظهور جمهوری سوسیالیستی در آینده بلکه نسبت به ماهیت دقیق این سوسیالیسم نیز احساس مسؤلیت می کند۰بدین سان ؛ فلسفهٔ انقلاب هم از تفکر ایده آلیستی بورژوازی و هم از اسطورهٔ ماتریالیسم که مدتی به حال توده های ستمدیده مساعد افتاد؛ فراتر می رود و خود را فلسفهٔ انسان به معنی کلی می داند۰اکنون به دیدگاه آلبر کامو پرداخته می شود و ببینیم که جناب کامو چه می گوید۰ آلبر کامو « 1913–1960 » با نوشتن رمان‌های زیادی از جمله رمان رمز آمیز طاعون شهرت بسیار یافت و برنده جایزه نوبل در ادبیات شد۰کامو به تعهد و درگیری سیاسی نویسندگان اعتقاد بسیار داشت اما هوادار انقلاب به معنای کمونیستی آن نبود ۰کامو در مقابل انقلاب کمونیستی از اندیشهٔ «شورش » یا « طغیان » دفاع می کرد ۰گزیده های زیر که حاوی چنین اندیشه هایی هستند از دو اثر کامو گرفته شده اند: یکی متن سخنرانی او در دانشگاه اوپسالا در سال 1957 و دوم نوشتهٔ فلسفی مفصل کامو تحت عنوان یاغی «1951»۰کامو چنین آغاز می کند : وی را از زیستن در دورانی جالب و چشمگیر معاف بدارد۰ اما چون ما حکیم نیستیم خداوند ما را معاف نداشته ما در عصری جالب به سر می بریم ۰عصر ما ؛ ما را وا می دارد که بدان علاقه نشان دهیم ۰نویسندگان امروز این را می دانند۰اگر صدایشان در آید مورد انتقاد و حمله قرار می گیرند ۰اگر متواضع و خاموش باشند به خاطر سکوت شان با صدای بلند مورد سرزنش قرار می گیرند۰در درون چنین هیاهویی نویسنده نمی تواند گوشهٔ غربت بر گزیند و به تفکرات و تخیلات خود در بارهٔ موضوعات مورد علاقهٔ خویش بپردازد۰تا زمان حاضر عزلت گزیدن همواره در تاریخ ممکن بوده است۰وقتی کسی موافق اوضاع نبوده؛ می توانست ساکت بماند و یا در بارهٔ چیزهای دیگر سخن بگوید۰امروز همه چیز عوض شده و حتا سکوت پیامدهای خطرناکی دارد۰وقتی که پرهیز از انتخاب خود به عنوان انتخاب تلقی شود و‌بدین عنوان مجازات شود و یا تمجید گردد ؛ هنرمند خواه ناخواه به خدمت گرفته خواهد شد۰در طی یکصد و پنجاه سال نویسندگان جامعه سرمایه داری؛ جز شمار اندکی همگی گمان می کردند که می توانند بدون احساس مسؤلیت شادمان زندگی کنند۰آنها تنها می زیستند و به همان سان تنها می مردند۰اما ما نویسندگان سده بیستم هیچگاه دیگر تنها نخواهیم بود؛ بلکه باید بدانیم که هرگز نمی توانیم از سیه روزی مشترکمان بگریزیم و تنها توجیه ما ؛ اگر واقعن توجیهی در کار باشد؛ این است که به جای کسانی که نمی توانند سخن بگویند حرف بزنیم۰اما باید این کار را  برای همهٔ کسانی که اکنون رنج می برند انجام دهیم؛ قطع نظر از این که دولت‌ها و احزابی که به آنها ستم می کنند چه افتخاراتی در گذشته و آینده داشته باشند۰از دیدگاه هنرمند هیچ شکنجه گری ممتاز و اشرافی نیست۰به همین دلیل است که زیبایی امروز و به ویژه امروز نمی تواند در خدمت حزب باشد؛ نمی تواند در دراز مدت و یا در کوتاه مدت در خدمت چیز دیگری جز رنج و درد انسان و یا آزادی باشد۰تنها هنرمند واقعن متعهد کسی است که بدون خودداری از شرکت در مبارزه ؛ دست کم از پیوستن به ارتش های منظم سرباز می زند و سلحشوری آزاد باقی می ماند۰انقلاب سده بیستم « یعنی کمونیسم» بر آن است که می تواند از پوچ گرایی بپرهیزد و با گذاشتن تاریخ به جای خداوند ؛ به شورشی واقعی وفادار باقی بماند۰اما در واقعیت کمونیسم پوچ گرایی را تقویت و به شورش گری خیانت می کند۰تاریخ در شکل ناب خود هیچ ارزش فی نفسه ای به دست نمی دهد۰آدمی باید بر طبق اصول مصلحت آنی عمل کند ‌و ساکت باقی بماند و یا دروغ بگوید۰خشونت سازمان یافته یا سکوت تحمیل شده و محاسبه گری یا دروغ گویی پی در پی به قاعده ای اجتناب ناپذیر تبدیل می شوند۰بنابر این؛ اندیشه صرفأ تاریخی پوچ گرایانه است؛ یعنی با تمام قلب تباهی تاریخ را می پذیرد و بدین شیوه مخالف شورشگری است۰اما اگر شورشگری بتواند فلسفه ای بیابد؛ چنین فلسفهٔ محدودیت ؛جهالت حساب شده و مخاطره طلبی خواهد بود۰آن کس که همه چیز را نشناسد نمی تواند همه چیز را از میان بر دارد۰شورشگر به جای آنکه از تاریخ مطلق بگوید آن را ؛ به نام بر داشتی که از سرشت خویش دارد؛ نفی و رد می کند۰وی وضع خویش را نمی پذیرد و اینوضع تا اندازهٔ زیادی تاریخی است۰بی عدالتی ؛ ناپایداری زمان و مرگ همگی در تاریخ ظاهر می شوند۰تاریخ با پشت کردن به آنها به خود پشت می کند۰سر درگمی خاص کسی که خود را انقلابی می داند؛ فریبکاری بورژوازی را تقویت می کند۰چنین سر درگمی و جهلی با وعدهٔ عدالت مطلق ؛با پذیرش بی عدالتی دائمی و سازشگری بی حد و حصر و پستی و حقارت می انجامد ۰اما شورشگری تنها خواستار عدالت نسبی است و تنها می تواند شرافتی تضمین شده همراه با عدالتی نسبی را وعده دهد۰شورشگری حد خاصی را برای جامعهٔ بشری فرض می کند؛ جهان آن؛ جهان ارزش‌های نسبی است۰شورشگر به جای آنکه همراه با هگل و مارکس بگوید که همه چیز ضروری است تنها می گوید که همه چیز ممکن است و در نقطهٔ خاصی در دورترین افق آینده می توان بیشترین فداکاری را برای رسیدن به آنچه ممکن است انجام داد۰وی میان خدا و تاریخ ؛ میان جوکی و کمیسر راه میانهٔ دشواری می یابد که در آن تضادها می توانند هم وجود داشته باشند و هم رشد کنند۰حال به بررسی دو تضادی می پردازیم که به عنوان مثال ذکر شده اند۰هر عمل انقلابی که بخواهد از حیث خاستگاه های خود همبسته و منسجم باشد می باید در پذیرش فعالانه امر نسبی تجلی یابد۰چنین عملی وضع بشر را صادقانه می پذیرد۰هر چند در رابطه با وسایلی که به کار می برد سازش ناپذیر است؛ لیکن تا آنجایی که به اهداف مربوط می شود؛ کوتاه می آید و برای آنکه واقع بینی در زمینهٔ اهداف هرچه روشن تر و درست تر تعریف شود؛ آزادی مطلق بیان را روا می دارد۰بدین سان ؛ عمل انقلابی وضعیت رایجی را که شورشگری را توجیه می کند؛ پاس می دارد؛ به ویژه امکان دائمی اظهار نظر را به عنوان قانون مطلق حفظ می کند۰همین خود شیوهٔ بدون حقوق طبیعی و مدنی به عنوان پایهٔ آن وجود داشته باشد۰هیچ حقی نمی تواند بدون حق ابراز آن حق وجود داشته باشد۰اگر این حقوق بدون تردید و تعلل بیان شوند دیر یا زود ؛ عدالتی که در آنها نهفته است؛ جهان را در بر خواهد گرفت۰انقلاب سده بیستم برای رسیدن به پیروزی های بیش از حد بلند پروازانه ؛ دو اندیشهٔ جدایی ناپذیر را دلخواهانه از یکدیگر جدا ساخته است۰آزادی مطلق مغایر عدالت است۰عدالت مطلق آزادی را نفی می کند۰این دو اندیشه برای آنکه ثمر بخش باشند باید حدود را در درون یکدیگر بیابند۰هیچ کس وضع خود را اگر عادلانه نباشد؛ آزاد نمی شمارد و اگر آزاد نباشد عادلانه نمی داند۰همین استدلال را می توان در مورد خشونت به کار برد؛ فنون راستین شورشگری آنهایی هستند که تنها به سود نهادهاییکه محدود کنندهٔ خشونت اند؛ حاضرند دست به سلاح ببرند و نه برای نهادهایی که خشونت را می پذیرند ۰هیچ انقلابی ارزش جانفشانی ندارد مگر آنکه بی درنگ مجازات اعدام را لغو کند؛ هیچ انقلابی ارزش زندان رفتن را ندارد مگر آنکه اجازه ندهد که کسی بدون رسیدگی و تعیین مدت معین حبس شود۰ماتریالیسم تاریخی کار آمد هست اما کار ساز نیست؛ قدرت را قبضه و حفظ کرده است۰اما وقتی قدرت را در تصرف دارد؛ تنها واقعیت خلاق را نابود می کند۰اما عمل محدود و سازش ناپذیری که ناشی از شورشگری باشد این واقعیت را پاس می دارد و‌تنها می کوشد آن را بیشتر ‌وبیشتر گسترش دهد۰بنابر این ؛ انسان راهی برای عمل کردن و اندیشیدن دارد که در سطح تعادلی که وی در آن قرار دارد؛ امکان پذیر می شود۰هر اقدام دیگری که از این بلند پروازانه تر باشد؛ تناقض آمیز خواهد بود۰مطلق دست نیافتنی نیست و از طریق تاریخ ایجاد نمی شود۰سیاست با مذهب فرق دارد و یا اگر فرقی نداشته باشد در آن صورت چیزی جز تفتیش عقاید نخواهد بود۰چگونه جامعه؛ مطلق را تعریف می کند؟ شاید هر چه به نیابت از همگان به دنبال این مطلق باشد۰اما جامعه و‌سیاست تنها مسؤل تنظیم امور افراد بدان سان هستند که همگان از فراغت و آرزوی لازم برای جستجوی مطلق برخوردار باشند۰در آن صورت دیگر تاریخ مورد پرستش نخواهد بود ؛ بلکه تنها فرصتی است که می باید از طریق شورشی آگاهانه ثمر بخش گردد۰