آرتور شوپنهاور؛ جهان همچون اراده و تصور ۰ (اراده ی معطوف به حیات ۰ بخش چهارم)

کسی که کتاب "جهان همچون اراده و تصور " را باز می کند؛ از سبک آن به شگفت می افتد ۰زیرا در آن اصطلاحات مغلق کانت و ابهام وغموض هگل و روش هندسی اسپینوزا دیده نمی شود؛  همه چیز روشن و صریح و از روی قاعده است؛

و تمام مطالب دور این محور می چرخد که جهان نخست اراده است و بعد تنازع و بعد بدبختی و ادبار؛ چه صداقت بی پرده و متانت روحبخش و استقامت آشتی ناپزیری؛ شوپنهاور حتا گاهی در آثار فلسفی خود به بذله گویی هم می پردازد؛ در صورتی که بعد از کانت بذله گویی در فلسفه بدعت عجیبی محسوب می شد ۰ شوپنهاور  تمام عقاید و آرای خود را در این کتاب (جهان همچون اراده و تصور)  گنجانید؛ تا آنجا که کتاب های بعدی او فقط شرح این کتاب محسوب می شود ۰ اگر کسی این کتاب را چند بار به دقت بخواند؛ فهمیدن کانت و آثارش به مراتب برایش سهل تر خواهد شد ۰ چون یک کتاب عالی مانند یک سمفونی عالی است که باید چندین مرتبه گوش داد تا کاملأ فهمید ۰ در جملۀ نخست کتاب شوپنهاور چیزی از فروتنی و تواضع دیده نمی شود ۰ آغاز کتاب چنین است:  "جهان تصور من است "۰ در این کتاب بزرگ و ژرف؛  شوپنهاور قدرت اراده را به مراتب اثر گزارتر و قاطع تر از هوش می داند؛ به باور شوپنهاور این هوش است که باید مانند سایه اراده را دنبال کند نه بر عکس؛ آدم با اراده بیش از آدم با هوش به اهداف خود دست می یابد ۰ اگر خواسته باشم با یک مثال نقش اراده را بیان نمایم؛ اراده برای هوش انسان همانند؛ "GPS " برای ماشین و هواپیما می باشد؛ که بدون آن جهت درست را پیدا نخواهند نمود ۰ تقریبأ همۀ فلاسفه بدون استثناء ذهن را اندیشه و شعور دانسته اند و به گفتۀ آنان انسان "حیوان با شعور " و عاقلی است ۰ ولی جناب شوپنهاور هرگز این سخن را نمی پزیرد و می گوید:  " این خطای عام اساسی و این گناه و معصیت نخستین باید پیش از هر چیز دور انداخته شود ۰" می بینیم که شوپنهاور علیه همۀ پیشینیان خود و فلاسفۀ گذشته با شهامت تمام قد بر افراشته و آنها را به چالش می کشند ۰ ودر ادامه می نگارد: " شعور و درک فقط در ظاهر و سطح ذهن ما قرار دارد؛  ما از درون و باطن ذهن خبر نداریم؛ همچنانکه از کرۀ زمین فقط قشر و ظاهر آن را می بینیم ( البته باید گفت که دانش امروز اندکی بیش از زمان شوپنهاور در بارۀ کرۀ زمین به ما معلومات می دهد)  شوپنهاوردر ادامه می نویسد: در زیر پردۀ هوش و درک؛  ارادۀ معقول یا غیر معقول قرار دارد؛ یعنی یک نیروی حیاتی مبرم و کوشا و یک فعالیت غریزی و اراده ای که با میل آمرانه همراه است ۰ غالبأ به نظر می آید که عقل اراده را می راند ولی چنین نیست؛ هدایت عقل مر اراده را مانند راهنمایی است که نوکر به ارباب خود می کند ۰ شوپنهاور تمام درکی که انسان از خود داشته است را زیر و رو می کند و می افزاید": اگر ما چیزی را می خواهیم برای آن نیست که دلیلی بر آن پیدا کرده ایم بلکه چون آن را می خواهیم برایش دلیل پیدا می کنیم؛ حتا برای آن دنبال فلسفه و الاهیات می رویم که پوشش و نقابی بر روی امیال خود پیدا کنیم ۰ به همین دلیل شوپنهاور انسان را "حیوان فلسفی " می نامد؛ چون به زعم شوپنهاور میل و شهوت حیوانات دیگر بدون فلسفه است یعنی برای توجیه ارضایی نیروی شهوانی خود دنبال استد لال نمی روند؛ فقط در فصل جفت گیری بر اساس غریزه و بقایی نسل دست به این کار می زنند ۰ بدون تردید هرکدام ما با کسانی وارد بحث شده ایم ودر عین حال متوجه آن نیز گردیده ایم که طرف مقابل؛  تصمیم گرفته که زیر بار نرود؛  حتا اگر هزار دلیل هم برایش ارائه کنیم؛  این یعنی ارادۀ او در مقابل ما مقاومت می کند؛ هرچند از لحاظ عقلی و دلیل آوردن ناتوان باشد ۰ شوپنهاور اینگونه توضیح می دهد:  اگر با شخصی مباحثه کنیم و تمام قدرت استدلال و بیان خودرا به کار اندازیم؛ چقدر تلخ و خشمگین خواهیم شد وقتی که بفهمیم طرف نمی خواهددلایل ما را بپزیرد  چون  ما با ارادۀ او سر و کار داریم و ارادۀ او را نمی توانیم تسخیر نمایم  ۰" از اینجاست که منطق بی فایده است؛ هیجکس دیگری را با منطق متقاعد و قانع نساخته است و منطقیون منطق را فقط وسیلۀکسب معاش قرار داده اند ۰ برای قانع ساختن شخصی باید به منافع شخصی و امیال و خواست و ارادۀ او رجوع و توجه نمود ۰ من از این نظر شوپنهاور بسیار سود جسته ام؛ چون اهل بحث بوده ام؛  همیشه می کوشیدم که با استدلال جلو بروم ولی با خواندن شوپنهاور به اشتباه خودم پی بردم زیرا کسی  که تصمیم گرفته خودش را به خواب بزند؛ هرگز نمی توان با استدلال بیدار کرد؛ و حالا در بحث کردن راحت تر هستم و خودرا بی خودی اذیت نمی کنم و توقع ندارم که طرف را حتمأ باید اقناع سازم؛  نظرم را صادقانه ابراز می دارم و خواست طرف مقابل را هم در نظر می گیرم ۰ شوپنهاور می گوید : ما همیشه پیروزی های خود را به یاد می آوریم ولی شکست های خودرا فراموش می کنیم( به عبارت دیگر شکست ها را در ناخود آگاه ذهن خود انبار می کنیم؛  چون  برای ما ناخوش آیند هستند)  حافظه خدمتکار اراده است ۰ در موقع حساب بیشتر به نفع خود اشتباه می کنیم تا به زیان خویش ؛ البته بدون اینکه کوچکترین قصد خیانت داشته باشیم ۰ از طرف دیگر ابله ترین اشخاص در بر خورد با اموری که به میل و خواهش او بستگی دارند با هوش و فطن می گردد ۰ ( ما در ضرب المثلی عامیانه هم می گویم که؛  دیوانه به کار خود هوشیار است)  به طور کلی هوش هنگام خطر افزایش می یابد؛ همچنانکه در جنایت کاران مشاهده می گردد ۰  هوش همیشه تابع و آلت دست میل است و اگر بخواهد جای اراده را بگیرد؛  تشویش و اضطراب فرا می رسد ۰ شوپنهاور تا آنجا پیش می رود که می گوید: هیچکس به قدر آنکه از روی فکر کار می کند؛  دچار اشتباه نمی گردد ۰ شوپنهاور؛ عشق و از خودگزشتگی و ایثار نسبت به  خانواده و همچنین باور های دینی را بیشتر زادۀ اراده می داند تا یک امر تعقلی از سر شعور؛  چون عقل به انسان اجازه نمی دهد که برای حفظ دیگران و چیز های دیگر؛ خود را در رنج و مصیبت قرار دهیم؛ ( به قول مولانا:   لاابالی عشق باشد نی خرد ---- عقل آن جوید کز آن سودی برد -- ترک تاز و تن گداز و بی حیا --- در بلا چون سنگ زیر آسیا ۰ یعنی اینکه عقل حساب و کتاب و سبک وسنگین می کند؛  همه چیز را و اگر سودی به او نرسد و یا اگر زیان متوجه اش گردد؛ آن کار را انجام نمی دهد وفقط عشق است که دنبال سود و زیان نیست و لاابالی وار دل به دریا می زند و اهل ریسک های بزرگ است  ۰) شوپنهاور می گوید: ببین چگونه مردم به شدت و سختی به خاطر طعام و زن و فرزند خویش می جنگند ۰ آیا این کار را از روی فکر و تعقل انجام می دهد؟  محققأ خیر؛ علت این مبارزه آن ارادۀ نیمه معقول برای زندگی و به خاطر زندگی کامل است ۰ شوپنهاور حتا عشق را نیز زادۀ اراده ی معطوف به حیات می داند؛  عشق باعث ادامۀ حیات می شود؛  به گونۀ دیگر طبیعت چیزی بنام عشق در ما قرار داده تا بتوانیم شداید و بدبختی های زندگی را بهتر تحمل کنیم تا اراده ی معطوف به حیات بتواند به کارش ادامه بدهد ۰ شوپنهاور می گوید؛  انسان ها خیال می کنند که هرچه دیده بیند دل کند یاد؛  در صورتی که بر عکس هر آنچه دل یاد می کند شخص به سوی آن می رود؛ عمل غریزه اشخاص را هدایت می کند و مردم از آن فقط نیمه آگاهی دارند ۰ هوش فقط به منزلۀ وزیر امور خارجه است؛  طبیعت هوش را برای خدمت ارادۀ شخصی آفریده است ۰ بنا براین هوش امور را تا آنجا درک می کنند که بتواند وسیلۀ در دست اراده باشد نه اینکه بخواهد به کنه و عمق آن برسد ۰ اراده تنها عنصر ثابت و لایتغیر ذهن است ۰ اراده است که از راه استمرار مقصد به وجدان وحدت می بخشد و اندیشه ها و تصورات را به هم جمع می کند و مانند یک آهنگ متعادل مستمر با آن همراهی می کند ۰ اراده هستۀ اصلی نغمات اندیشه است ۰ صفات و سجایای شخصی بر پایۀ اراده استوار است نه هوش ۰ خلق و نهاد شخص استمرار مقصد و رفتار اوست؛ و این همان اراده است ۰ در مکالمات عامیانه که "دل" را به جای "مغذ وسر" استعمال می کنند؛  حقیقتی است؛  عوام می داند؛(  زیرا اسدلال نمی کنند ) که ارادۀ نیک عمیق تر و قابل اطمینان تر از یک ذهن روشن است ووقتی که عوام از کسی به عنوان "ناقلا" و "تند ذهن " و" دانا" تعریف می کند؛  متضمن سؤظن کراهت نیز هست ۰ صفات عالی ذهن جلب تحسین و تمجید می کند ولی جلب محبت نمی کند ۰ و پاداشی که مذاهب نوید می دهند؛  برای صفات عالی اراده و قلب است نه هوش و درک ۰ ذهن خسته می شود ولی اراده خستگی بردار نیست ۰ ذهن نیازمند خواب است ولی اراده در حال خواب نیز کار می کند ۰ مرکز خستگی و رنج در مغز است ولی اعضایی که وابستۀ مغز نیستند از قبیل قلب؛ هرگز خسته نمی شوند و تمام وقت کار می کند ۰ ذهن از خواب نیرو می گیرد ولی اراده محتاج نیرو و غذا نیست ۰ از اینجاست که افرادی که با امور ذهنی و عقلی سر و کار دارند بیشتر به خواب نیاز مندند ۰ شوپنهاور ادامه داده؛ اشارۀ به" شیء فی ذاته " کانت می کند:  ( وقتی به مبحث کانت رسیدم؛  به شیء فی نفسه؛ نیز خواهم پرداخت وآن را شرح و بسط می دهم)  شوپنهاور؛ در تشریح اراده می گوید : پس؛ اراده حقیقت انسان است و اگر بگوئیم که حقیقت تمام مظاهر حیات و حتا کنه و عین تمام مواد بیجان نیز هست چه خواهید گفت؟ و چه خواهید گفت اگر بگوییم که اراده؟ همان " شیء فی ذاته " است که مطلوب و امید همه و حقیقت باطنی و سر نهانی تمام اشیاء است؟  به باور شوپنهاور قوه ای که عاشق را به سوی معشوق می کشد و قوه ای که سیارگان را می گرداند یکی است ۰ شوپنهاور برای اینکه تکلیف خود را با ما نسبت به اراده یکسره کند می گوید: پس بگذار تا بگوییم که قوای  جذب و دفع؛ و ترکیب و انحلال؛ و مغنا طیس و برق؛  وثقل و تبلور؛  همگی اشکال مختلف " اراده" می باشد ۰