ائتلاف پهلوانان سیاسی  شکست خورده از سوی ارگ

          جماعتی از ۳۵ حزب و جریان سیاسی شامل سران احزاب و شخصیت های سیاسی  چون عبدالرشید دوستم، عطامحمد نور، حاجی محمد محقق، انورالحق احدی، احمد ضیا مسعود، نماینده حامد کرزی؛ رحمت الله نبیل،

همایون همایون، حمید لالی .... زیر یک سقف در کابل جمع شدند وائتلاف جدید زیر نام ( ائتلاف بزرگ ملی) را رسماً اعلان کردند.
 
 
هرگاه به ترکیب نا متجانس این ائتلاف توجه کنیم،  دیده می شود که اکثریت این چهره ها و هواخواهان شان در گذشته با هم میانۀ خوب نداشتند و با تضاد های کاملاً قابل رویت همدیگر را انتقاد می کردند.  دو دیگر کسانی چون؛ دوستم، انورالحق احدی، لالی و .... به خاطر به قدرت رسیدن اشرف غنی احمد زی  چه سنگهای حمایت شانرا به سینه ها کوبیدند، اما زمانیکه  اشرف غنی به قدرت رسید هرکدام آنها را به مرور زمان دانه دانه توام با ریختاندن آبروی شان از حلقه خارج کرد.
تعدادی ازین جماعت نزد مردم افغانستان نه تنها ناکام و بد نام،  بلکه به عنوان مافیا نیز شهرت یافته اند که در کل زمانیکه منافع شخصی و گروپی شان به خطر مواجه می شود، از همان بانک  حمایوی که مردم مظلوم افغانستان است استفاده می کنند تا  با بازیهای جدید موقعیت های از دست رفتۀ شان را صاحب شوند و یا به موقعیتهای جدید گام بگذارند. و اما مردم افغانستان که از سالهای سال بخصوص از کودتای نکبت بار ثور به این سو به همان غرق شده گان درسیلاب می ماند که هر لحظه خود را بیشتر از پیش در غرق شدن و نابودی حس میکنند،  ناگزیر به خاطر نجات از مرگ و به هوای بیرون شدن از سیلاب به هر خس و خاشاک دست می زنند و  به صدای آنهاآنها شادیانه سر می دهند.
 
 بیائید با دیدۀ باز سناریوی این تراژیدی را که مردم افغانستان آن را طی نیم قرن اخیر با گوشت و پوست احساس کرده اند را به اختصار از نظر بگذرانیم: 
تا کودتای 26 سرطان که توسط محمد داوود با همدستی خلقی ها و پرچمی ها به وقوع پیوست، همه اقوام افغانستان تا آنزمان امارتها و سلطنتهای خود کامه را پشت سر گذشتانده بودند که خود، پدر و پدرکلانهای شان از فقر، پسماندگی و ظلم ستم شاهیان مربوط به قوم پشتون ( که متاسفانه پشتونهای وطن ما نیز رنج فراوان دیده اند) به ستوه آمده بود. وقتی مردم افغانستان حوالی ساعت 7 صبح مورخ 26 سرطان صدای ختم حکومت شاهی و اعلان جمهوریت را از طریق رادیو از زبان سردار محمد داوود (که خود مربوط به همان سلسله ستم شاهی بود) شنیدند، متوجه شدند که آن وابسته به خانوادۀ شاه، صدای خود را بر وفق زمان از حنجرۀ سکولاریستی  که گویا شهری شده و مدنی شده بود، بیرون کرد.  همه مردم از پشتون تا تاجک، هزاره ... و اقشار مختلف اجتماعی  به آن لبیک گفتند و در سراسر کشور شادمانه سر دادند. 
سپس کودتا چیان محمد داوود و خانواده اش را به قتل رساندند، او را سلالۀ یحیی ( آل یحیی)، ظالم، مستبد .... وصف کردند و مردم را به مدینۀ فاضله وهر گونه شگوفایی وعده دادند. اما این نوکیسه های بازار حکومت و این پای لچ هایی که تازه کفش قدرت را به پا کرده بودند، بسیار به زودی از تحصیلکرده تا بی سواد، از جوالی و کراچی ران تا زمیندار و ثروتمند، همچنان از هوا خواهان جریانات سیاسی اخوانی ها تا شعله یی ها و ستمی ها و افراد غیر همفکر شان را به تهدید، تحقیر، توهین، توقیف، تبعید، زندان و قتل گرفتند و همین خلقی ها و پرچمی ها بودند که زمینه ساز به قدرت رسیدن ربانی، گلبدین، مجددی، گیلانی، سران حزبی اقوام هزاره و غیره و غیره شدند که تا حال مردم ما از فرایند اعمال این رشد یافته گان در خاک و خون می تپند. ( اما خلقی ها و پرچمی ها به خاطر پوشاندن جنایت های شان ادعا میکنند که این تنظیم ها از قبل وجود داشتند.  آقای پرچمی و خلقی !  همه میدانند که برخ ازین تنظیمها یا جریانات از قبل وجود داشت، اما جلف بودن سیاستگذاریهای عمال سفاک  رژیم کودتا بود که تنظیمی ها را به قدرت رساند).
 
چارده سال مردم افغانستان زیر استبداد رژیم دست نشانده روسها به جان رسیدند. صدای شرفۀ پای مجاهدین به کشور رسید که گویا همگام با قدمهای مبارک شان!!!  شب و روزِ وطن را که از دست کودتا چیان به جهنم تبدیل شده بود، همین مجاهدین سر زمین ما را در پرتو اسلام و حکومت عدل الهی  به بهشت دنیا مبدل می سازند. 
 
مردم به استقبال مجاهدین نارۀ تکبیر( نعره تکبیر) گفتند و به گردن آنها گلها آویختند.  چشم دید خودم است که خانم میانه سال،  مجاهد بچه ها را در روز ورود شان به شهرکابل به آغوش کشید، سر و روی چند تای آنها را  بوسید و پیوسته می گفت: سه پسر جوان مرا کمونست ها در پلچرخی به قتل رساندند. و لی شکر خدا که شما به جای  فرزندانم چشمهای تاریک مرا روشن کردید و دلم را قوت بخشیدید....
( زنده و شهدای مجاهدین حقیقی مقام و منزلت خود شان را دارند) اما مردم افغانستان بود که چسان تاوان نعرۀ تکبیر گفتن ها و گل انداختنها را به گردن مجاهدین دادند. وقتی گوشه گوشۀ افغانستان زیر ستم افراد وابسته به احزاب مختلف با پیوند اسلامی چون حزب اسلامی، جمعیت اسلامی، اتحاد اسلامی، وحدت اسلامی ..... به فغان رسیدند، به یکباره گی دیده شد که سپید پوشان سیاه دل و سیاه لنگوته در چهرۀ فرشته های نجات از جهنم پاکستان سر بیرون کشیدند، بازهم همین مردم بد قسمت ما بود که آنها را به استقبال گرفتند از هندو تا مسلمان از بیم شان به نمازخوانی پرداختند و هنوز یک هفته نگذشته بود که شمالی را به به زمین سوخته مبدل ساختند و به انهدام نسل هزاره اقدام نمودند. در اخیر گُل نو به نام حامد کرزی شگفت که سرِ  هرچه از گذشته ها را بود، خارید. 
بُزک بُزک نمیر که بوی بهار می آید! مردم به جان رسیده از انتحار و انفجار و کشور سراپا غرق در فساد، بیکاری، درد، مرض و غارت در زمان حکومت کرزی به امید انتخابات شفاف  ریاست جمهوری نشسته بودند. اکثریت مردم با باور به دموکراسی و ارزش آرای شان و با از دست دادن سر و قطع  انگشتان شان بسیار جانانه و بسیار امید وارانه به پای صندوق های رای رفتند و در نتیجه؛....  تقلبات نهایت شرم آور ( آرای گوسفندی) به آرمان مردم خاک پاشید تا آنکه حکومت دو سره ( نفاق ملی) به وجود آمد، عبدالله عبدالله منفعلانه و اشرف غنی مزورانه به هم پاشی اقوام و بربادی مملکت کمر بستند.
 
بزرگترین مصیبت حکومت خود کامۀ اشرف غنی احمد زی هما نا تفرقۀ اقوام است که خدا نکند روزی فرا رسد که یک برادر به قتل برادر دیگر شمشیر بردارد و یا کشور واحد مان افغانستان پارچه پارچه شود که پارچه هایش را همسایه ها تصاحب کنند. در همین حالت است؛  که:
هردم ازین باغ بری می رسد
با این تغیر:
(کهنه )تر از (کهنه) تری می رسد

اکنون پهلوانان قدیمی وجدید  سیاسی شکست خورده در میدان قدرت از سوی ارگ چون دوستم، نور، احدی، محقق ... دست به هم دادند و با پیشکش کردن انتقادات شان علیه ارگ ( ائتلاف بزرگ ملی) را سامان بخشیدند.  به پندار من درین جا دو موضوع قابل توجه است:
 
1 – مردم
2 – مجموعه ائتلاف
مردم افغانستان از الف تا یای آن به اندازه یی بار نتایج شعار های دروغین و مقطعی  حکومتها و احزاب سیاسی را  به شانه کشیده اند و تجربه کرده اند که کمتر کسی میتواند این ایتلاف ها را حقیقی، با دوام و به نفع مردم قبول کنند. اما: این امکان هم وجود دارد که مردم  هم  بصورت مطلق نا باور و نا امید نشوند، زیرا این فرصت  هنوز هم برای ایتلاف کنندگان وجود دارد که یک بار سر در گریبان کنند و از گذشته بیاموزند تا بار دیگر خود شان رسواتر و مردم افغانستان را بیچاره تر نسازند. اگر قرار باشد که اشخاص دیگری در شرایط موجود جایگاه این پهلوانان سیاست و قدرت را با قوت دانش، صداقت و کار آیی خود پُر بسازند و زمام امور را به دست بگیرند، در حال حاضر اگر محال  نباشد، خیلی مشکل است.  زیرا این آرزو بستگی به دانش و خرد جمعی دارد که متاسفانه هنوز مردم ما به آن مرحله از دانایی جمعی نرسیده اند و از سویی ما درمیان این شاه بیت گیر مانده ایم:

گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه
به آب زمزم و کوثر سفید نخواهد گشت