نرم نرمک میرسد اینک  بهار-- خوش به حال روزگار

بهار آمد؛  بهار آمد -- صدایی پای یار آمد –
- شکوفه می زند لبخند -- به صحرا لاله زارآمد 
-- بهار زیبا ترین -- جشن جهان است -- بهار ما همیشه جاودان است -- زند بوسه بلبل -- برگل سرخ -- خجسته بادا -- این جشن فرخ -- دل عاشق درین -

- فصل شاد و خرم --- بهاران عروس -- جشن های عالم ---- خوشا فصل بهار و -- روز نوروز --- که بر جهل و --- سیاهی گشته پیروز   / رفیع نعیمی) دیروز جستاری را که آماده نموده بودم به گفتمان فرستادم چند ساعت بعد آقای اسد الله الم مسئول سایت وزین گفتمان همچنین یکی از مقاله نویسان و مترجمان  سایت ؛  از من خواست که اگر ممکن است در بارۀ بهار و نوروز مطلبی بنویسم ۰ البته  عشقی زیادی به این فصل زیبا دارم ولی قصد نوشتن چیزی را حد اقل دراین چند روز  نداشتم ۰ اما همان لحظه شروع کردم تا چیزی در خور بهار اگر به ذهنم می آید بنویسم ۰ در وهلۀ نخست یک بیت شعر از زنده یاد فریدون مشیری به خاطرم خطور کرد که عنوان مقاله شد بعد فی البداهه ابیاتی را سرودم و برای همسرم خواندم تا اگر ایرادی دارد رفع گردد؛  که خوشبختانه موردی نداشت ؛ حد اقل از نظر ما۰ بعد تصمیم گرفتم تا از کسانی که در این زمینه کارهای انجام داده اند استفاده نمایم؛  اما زود پشیمان شدم ۰ چون هر کسی از ظن خود  به نوروز و بهار پرداخته ومن هم علاقه نداشتم فقط آنچه دیگران گفته و نوشته اند را تکرار کنم ۰ بنابر این به ذهنم رجوع کردم و از او کمک خواستم ۰ آنچه می نویسم بدون طرح و برنامه و پیش زمینه می باشد؛  درست مثل انسانی عاشقی که در یک آن و در یک لحظه از زمین به آسمان پرواز می کند ۰ من هم اگر با تسامح بشود گفت؛  عاشق بهار و زیبایی هایش هستم؛  با خود گفتم پس باید بتوانم نه محققانه اما عاشقانه چیزک های بنویسم ۰ پس شما خوانندۀ گرامی که این سطور را می خوانیید حتمأ عیب و نقض این نوشتار را بر من خواهید بخشید ۰ نه به خاطر من که به حرمت بهار و نوروز ۰ و اما آنچه که می خواهم به عرض تان برسانم چند نکته اند و آن اینکه؛ چند سالیست که بین موافقان و مخالفان بر گذاری نوروز و به پیش واز بهار رفتن؛  یک درگیری نا بخردانۀ در جریان می باشند که بسیار تأسف آور و کودکانه و بدور از هر  گونه عقلانیت است ۰ در این جنگ و دعوایی احمقانه مقصر اصلی را باید یک فرد دانست  و او را باید متهم نمود و به دادگاه کشید و آن موجود کسی نیست جز خدا ؛ چون اوست که چهار فصل را آفریده و اوست که لباس زیبایی هزار رنگ را بر تن بهار خانم نموده و همۀ موجودات را شیفتۀ بهار خانم کرده اند ۰ مگر در کتاب های دینی نخوانده ایم که بدون اذن آفریدگار بزرگ حتا یک برگ هم از شاخۀ نمی افتد و بدون اذن او نطفۀ بسته نمی گردد و صدها از این موارد می توان گفت و نوشت ۰ در شگفت می شوم وقتی می شنوم و می خوانم که تعدادی ملا و مولوی و آخوند نا بخردانه با بزرگترین  دست آورد خدا بیشرمانه از در ستیز و کینه توزی در می آیند و آیات و نشانه های او را تحقیر می کنند ۰ اگر جنسی را که خریداری نمودی راضی نباشی و از کیفیت آن ناخرسند باشی؛  این ناخرسندی و عیب جویی از شرکت سازندۀ آن است ۰ اگر تمام گیتی را شرکتی بدانیم و تمام موجودات را ساخته های آن شرکت و خدا را سازندۀ آن؛  هر ایرادی که به هر موجودی بگیریم بدون تردید ایرادی به آفریدگار است ۰ آیا یک لحظه به این موضوع واز این زاویه نگریسته اید؟  مشکل بسیاری این می باشند که به خود زحمت اندیشیدن را در بارۀ هیچ موضوعی نمی دهند ولی حق سخن گفتن  و طرح همۀ مسائل را حق مسلم خود می دانند ۰ اهل خرد به این می گویند جهل مرکب یعنی در لجنزار نادانی شنا کردن و امید پاکیزگی را داشتن ۰ برای خدا همۀ موجودات یکسان است چون همه را او ساخته و شکل داده ؛ چگونه می شود خدا از آفریده اش متنفر باشد؟  آنهم یکی از زیباترین شان یعنی بهار ۰ اگر بشود به خدا ایراد گرفت؛  آن این است ؛ که چرا عدۀ ملایی نادان و عوام فریب را آفریدی ؟ مگر نمی دانستی که باعث افتضاح و نام بدی تو خواهد شد؟  چرا اجازه می دهی که مشت جاهل و تبهکار از زبان تو سخن بگویند؟  آیا در آفرینش جهل هم حکمتی است؟  آیا خدا چنان بی نوا و در مانده شده است که به کمک این جرثومه های جهل و فساد نیاز دارد؟ چه می گویم ؟  قلم دارد پرده دری می کند؛ قلم سر کش و نترس است ۰ شاید به همین سبب خدا به قلم سوگند خورده است ۰ قسم به قلم و آنچه می نویسد؛  نمی گوید خوب یا بد بلکه به آنچه می نویسد سوگند می خورد ۰ پس می گذارم آنگونه که قلمم دوست دارد بنویسد؛  چون خدا این حق را به او داده؛  من چه کاره ام که جلوش را بگیرم ۰ من بهار و نوروز را جشن جشن ها نام گذاشته ام؛  به دلایل بسیار ساده و روشن و قابل فهم ۰ میلیون ها سال قبل از آنکه انسانی وجود داشته باشد مور و ملخ؛  پرنده و چرنده؛  خزنده و درنده؛  گل و خار؛  درخت و علف هرز؛  خلاصه تمام موجودات از جماد تا نبات تادد دام و بسیار بعد ها انسان در سراسر گیتی در بهاران رقصان و شادمان و لخبند زنان منتظر بهار بودند ۰ بیشتر حیوانات در فصل بهار جفت گیری می کنند؛  پرندگان خوش الحان در فصل زیبای بهار تخمگذاری می کنند ۰ درختان و گیاهان در فصل بهار از خواب سر بلند می کنند و جهان را رنگارنگ و معطر می سازند ۰ تا آنجای که من می دانم همۀ انسان ها در همۀ فرهنگ ها بهار را گرامی داشته اند ۰ در مصر باستان پنج هزار سال پیش بسیار با شکوه بهار را جشن می گرفتند ۰ در چین همچنین در قارۀ آمریکا مردمانی که تمدن شگفت انگیزی مایا را به وجود آورده بودند بهار را جشن می گرفتند ۰ اجداد ما هم تافتۀ جدا بافته نیستند ؛ آن ها نیز مانند سایر هم نوعان خود بهار را گرامی می داشتند و جشن و سرور بر پا می کردند ۰ در فلات ایران زمین و خطۀ خراسان به این جشن؛  جشن دهقان هم می گفتند چون موقع کشت و کار آغاز می گردد ۰ این جشن هیچ ربطی به هیچ دین و مذهبی نداشته و ندارد ۰ بهار به گمان من تنها جشنی است که خدا؛ طبیعت و انسان هر سه در آن شریک اند و باهم در شکوهمندی آن سهیم هستند ۰ تمام جشن های دیگر فقط انسان به وجود آورندۀ آن می باشند؛ اما بهار جشنی است که انسان  به تنهای توانایی ایجاد آن را ندارد ۰ مردم ما باید تمام جشن ها و اعیاد خود را آنگونه که برایشان میسر هستند هرچه با شکوه تر بر گزار نمایند؛ هیچ کسی این حق را ندارد که در راه بر گذاری اعیاد و جشن های تثبیت شده در کشور مانع ایجاد کند ۰ جشن و شادمانی به هر دلیلی که باشد قابل قدراند ۰ ماتم و غم وغصه به هر دلیلی نا خوشایند هستند ۰ مردمان سرزمین هندوکش چهار دهه می باشند که جز غم و مصیبت چیزی ندیده؛  بنا بر این باید این حق را داشته باشند که چند روزی را حد اقل به خوشی و شادمانی سپری نمایند ۰ البته می شود چیزهای بیشتری را بر این جستار افزود ؛ اما ترجیح می دهم که با آوردن یک غزل بسیار زیبا که مولانا جلال الدین محمد بلخی این عارف عاشق  در بارۀ بهار سروده است را  زینت بخش این نوشتار قرار دهم و پیشاپیش این عروس جشن ها را به تک تک هم میهنان عزیز و شما خوانندۀ محترم خجسته باد بگویم و امیدوارم که این بهار زیبا مژده دهندۀ صلح؛  دوستی؛  گذشت؛  عقلانیت و سلامتی برای کشور مظلوم ما  باشد و همۀ خوبی های جهان  را برای تمام بشریت از صمیم قلب آرزو می نمایم 
۰ ( نوبهارا؛  جان مایی؛ جان ها را تازه کن --- باغ ها را بشکفان و کشت ها را تازه کن –
 گل جمال افروخته ست و مرغ قول آموخته ست --- بی صبا جنبش ندارد؛ هین؛صبا را تازه کن –
 سرو  سوسن را همی گوید: زبان را بر گشا --- سنبله با لاله گوید: وفارا تازه کن –
 شد چناران دف زنان و شد صنوبر کف زنان --- فاخته نعره زنان: کوکو؛ عطارا تازه کن –
 از گل سوری قیام و از بنفشه بین رکوع ---- برگ رز اندر سجودآمد؛ صلا را تازه کن  
 جمله گل ها صلح جو و خار بدخو؛ جنگجو --- خیز ای وامق؛ تو باری؛ عهد عذرا تازه کن –
 رعد گوید: ابر آمد؛ مشک ها بر خاک ریخت --- ای گلستان رو بشو و دست و پا را تازه کن –
 نرگس آمد سوی بلبل؛  خفته چشمک می زند ---- ک اندر آ  اندر نوا؛ عشق و هوا را تازه کن 
 بلبل آن بشنید ازو و با گل صد برگ گفت --- گر سماعت میل شد؛ این بی نوا را تازه کن 
سبز پوشان خضر کسوه همی گویند:  رو ---- چون شکوفه سر  سر اولیا را تازه کن –
 و آن سه برگ و آن سمن و آن یاسمین گویند: نی ---- در خموشی کیمیا بین؛ کیمیا را تازه کن