به اقتفای رهی  معیری

شهرهء شهرعشقم در زْمْن پیچیده ام
بوی کوی نگارم در دمن  پیچیده ام
جرءت اظهارمطلب ندارم حسرتا
حرف نا گفته ام در دهن  پیچیده ام

موی چینی می نه گنجد کسانرا دردماغ
عطر مشک موی یارم در ختن پیچیده ام
رشته ای معرفتم ای یار پشمینه پوش
درهوای خرقهءجان در قرن پیچیده ام

تو سلیمانی؟ کزتخت بلقیس داری سوال
موج باد سبا ام  در یمن پیچیــده ام
بر مزار ما آیی و بینی  موج خون
شهید تیغ نازم  در کفن  پیچیده ام 
من کی شاعرم تا کوس سخنوری زنم
نو مشقم با عزیزی در سخن پیچیده ام
آزمون گاه سخن را من پاسبانی میکنم
در ادب گاه مهر  یاسمن پیچـــده ام

جرءت تصمیم نه دارم از بیچارگی
شیرکاتونم ناحق در وطن پیچیده ام
درحفظ اورنگ، نیرنگهایی دارم درکمین
چون  تار عنکبوتم  در  (چپن) پیچــده ام

آتشی دارم ز غربت در سینه ام( فروغ)
مثل (رهی) دودم در انجمن پیچیده ام

   لندن: م.ش. فروغ  مارچ  م۲۰۱۲
 


اخبار روز

13 سرطان 1403

BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان BBC ‮فارسی - صفحه افغانستان