ناتمام
در ملک ما نگاهی خدا مانده ناتمام
مهر و وفا و عشق و صفا مانده ناتمام
غربت زده ز طفلی به پیری رسیده ایم
دورِ شباب در حلقهی ما مانده ناتمام
در ملک ما نگاهی خدا مانده ناتمام
مهر و وفا و عشق و صفا مانده ناتمام
غربت زده ز طفلی به پیری رسیده ایم
دورِ شباب در حلقهی ما مانده ناتمام
نـوای بـلـبـل صـراحی مـل بـه بـاغ پـرگل چرا ننوشی
رباب ودوتار به تنبک وتار به محفل یار چرا خموشی
کنار جـویی بی هـا و هویی فـرشته خویی بنفشه مویی
نشسته دربر سرووصنوبر مرغان برسـر چمن بدوشی
خـداونـدا! رسـانـم،سـرزمـیــن زیـبـایـم
به میهـن وزادگاه اجـدادم ،آن دل آسـایم
چه سـالـها کـه شـدم دورزدامـن پـاکـش
زلــطــف عــام الـهـی! رسـانـم آنجـایـم
د رحیرتم زفــرقت تو جا ن نمیدهم
بر لب رسیده جا ن بجا نان نمیدهم
"باصدهزارنیش فلک زتده ام هنوز"
"سخت جا نیم ببن که آسان نمیدهم"
تو را طالـب ز نامـت می شناسم
ز فـحــوای کلامــت می شـناسـم
تـو را قــدرت پـیـمـان قـطـر داد
جــلــودار و لگامـت می شـناسـم
تـا بـه نـیـروی دل روشـن زنـدان بشکنم
بـنـد و زنجـیـر گـرانِ پـای اذهـان بشکنم
گـر بـه بندد بـال پـرواز مـرا صـیاد دون
چون عقاب کهساران چُست وپرّان بشکیم
ای وطن خاکت بود فردوس این دنیای من
شـهـر هـا ومـردمـانـت ،دائمـاً رؤیـای من
سـالـهـا از ظـلـم ظـالـم، دورگـشتم ازبرت
ازفراقت سوزدارم هـرشـب وروزهای من
بـی تو شبهای من نه تیریـژی
فکـروسـودای من نه تیریـژی
نا له ازبس تپید بخون نشست
شوروغـوغـای من نه تیریژی
صلح ننگین قطر بیداد کرد
قتل عـام خلق را بنیاد کرد
امـنـیـت را داد بـر بـاد فنا
حق را در قید استبداد کرد
کشتــی خـلـق تا به توفـا ن دهند
جنگ نیا بتــی راسا زما ن دهند
د شمنا ن بهــرفـریب خلق دایما
وعــده هــای جـو لغـمـا ن دهند
آنچه تقدیراست، از آن نتوان فرار
یـا الـهـی! رحـمـتـت پـایـان مـکـن
مـردم بـیـچــارهء افـغــان زمـیــن
تـخـم اسـپـنـد اند دگـر پاشان مکن
تا بخواب خرگوشی خلق اند ر است
حا لـت مــرد م ازین هــم بد تر است
تا رگ گـل د ستــه بهـــر تـبــر است
گـل بخـا رستـا ن بیــداد پَر پَرا ست
سرنوشت را ببين بدست كي ها افتاد
هرجا مقامي بود از مقام و جا افتاد
دار و ندار همه رفت به باد هوا رفت
هستي همه ريخت، به چاه سياه افتاد
ای وطن درغم هجران تو،عمرم بگذشت
سالهـا شـد سـپری،صـبـرو تـوانم بگذشت
دلم ازهـجـرتوغمخـانـه ودر خون خضاب
جگـرازسـوزفـراق تـو،بگــردیـده کـبــاب
درفـراق تـومـرا،خـانـه ومأوائـی نـیـســت
ما در شکست حاصل جنگ خودیم ما
کارتــوس زهــر دار تفـنگ خودیم ما
ما جا زده به صفر غـــرور سعا د تیم
ما حلقــه هـای دام د رنگ خود یم ما
د رهمــد گــر پـذ یری از دشنـه تیز تر
طالـبــان پـا بـرهـنـه، درمُـلـک افـغــان تا بکـی؟
بـرسـریـرقـدرتِ مـان،خـیـلـی دزدان تـا به کـی؟
کـرده انـد بـی حـد جـنـایـت، زیـرنام شرع ودیـن
بـا گــروه دیـن فـروشـان،زیرفـرمـان تـابـه کـی؟
چهرۀ عید وطـن با خون انسان رنگ شد
بـر ســر دار سـتـم انـســانـیـت آونگ شد
تا که افـراطی شـده ابـزار دسـت قـلدران
مذهب افـراطیت بر فـرق مردم دنگ شد
نا شتا ئی بجز فقروشتا نیست دراینجا
جــز نـا له زبیـداد نـوا نیست د ر اینجا
ای نا له بخــود پیـچ ز افسون فسرد ن
از بهــرتپش ذ ره هــوا نیست در اینجا
وطـنـداران همه،هم گل سِتانیم
هـمه افغـان واز یک بوستانـیـم
زکابل تا به چارسمت،کشورما
همه با هم برادر،جسم و جانیـم
طالـب رحـم و لطـف و مـدارا نمی کند
جزکُشت وخون ووحشت وبلوا نمی کند
وحشی به عدل وصلح وصفا تن نمیدهد
گـرگ درنـــده عــاطـفـه پـیــدا نمی کند
بازی های انتحاری باز افـزون می شود
چـون پـلان ب امـریکا بـیـرون می شود
صلح امریکا وپاکستان از بنیان خطاست
نرم نرمک برملااهداف مکنون می شود
مرگ آ ورد بها ربخا نۀ ما
نوحه است خنده وترانۀ ما
بی حیا غــم بهل نمی سا زد
ماتم است زند گی بها نۀ ما
اشـرف غـنــی بـازدل دارد، بـیـایــد دروطــن
عقل کُـل!! خـواهـد بمـانـد تاقـیـامت در چـمـن
خـایـن مـلـی مـا بـگـریخـت ،باملـیـونهــا دلار
داد کـشـوررا به دسـت جانـیـان ،کامـل عـیـار
موج مست کج کلاهـی تا بچند
سربه آغــوش سیاهی تا بچند
فکــر آ با دی چـرا رفته زیا د
سر بسر غــرق تباهـی تا بچند
آمد بهـار ولیـک، به مُلک عـزیـز مـان
ازظـلـم طـالـبـان به فـراراست مردمـان
ازجـورظالـمـان غـربـا ،بی حساب بوند
نی آب ونـی غـذا، نـه مسکـن واقـربـان
ای مــادر جـانــانِ مـن، دورم چـرا بـنــمــوده ای؟
وی مـأمـن آبـای مــن، دورم چــــرا بـنـمــوده ای؟
غــربـت سـرا شـد مـنـزلـم،روزشـبـم داغــت دلـــم
بـی تـونـدارم زنــدگــی، دورم چــرا بـنـمــوده ای؟
ما د وزخیا نیم وجهنـم وطن ماست
این ویل سیه چا ل ختا وختن ماست
آ تش زده برجنگل وباغ د ل مـرد م
این خاک سیه سوختگی میهن ماست
تـرک مُـلـک ومـیـهـنـم ای دوســتـان
کــرده اسـت روح وروانـم را خـزان
روزوشب خون جگر بس می خورم
بـل خــدا رحـمــی کـنـد، آخـــرســرم
از چشم دل بـه سیرت جانـانـه بنگرم
با مهـر عـاشـقانـه و دوسـتـانـه بنگرم
عقل و خـرد شـود اگر سد راه عـشق
مجنون شـوم بی خود و دیوانه بنگرم
بی حضورت خاک گشتم لیک بیمقدار نه
صد رفیقـی یا فتم بی تو ولی غمخوار نه
"یعد ازآن د یوانگی ها ی جوانی ا ید ریغ
پیــر گـرد ید م ولیکن ا ند کی هشیا ر نه
چرا طالب به نوروز جنگ دارد
به جشن شاد نیکروز جنگ دارد
شــده نـوروز بـاســتـانـم جهــانی
چه ایام خوشی،که داشتیم دروطن
هـمـه گـشـتـه بـربـاد،الهــی مــددی
به غـربت وهجران،هزاران هزار
عـــزیــزان فـتــاده ،الـهــی مــددی
نوبهار است بر مذاقم بادهء لولاک ریز
تشنه ای روی گلم رشحه ء ازرگ تاک ریز
غنچه سان خار نگه می پرورم در بغل
جمع سازخاطرواین فضولی هابرخاشاک ریز
زهـی که نـوروز پـرافـتـخـار می آید
عـروس نـاز طـبـیـعت، بهـار می آید
چراغ لاله به دشت ودمن شودروشن
دوبـاره نـرگس خندان بـه بار می آید
یهار سوار بر تا بوت استعمار آمد
چو بـوی گل بلند موج استوار آمد
بکلبه فقرا سرکشید به اندوه وغم
به جمع مرد م بیکا ر اشکبا ر آمد
طالب نمـاد تیرۀ شـب هـای کـشور است
تاریک دلی که دشمن خورشید باوراست
در کشتزار عقل و خـرد خـار آفت است
فـرزانـه کـش جـاهــلِ ضـد مـنـور است
گربا کسوت علم، درباور ظاهر شده ایم
کاخ های موعود رابی درنگ عامرشده ایم
یک دو قدم راهست از کفر تا اسلام ما
گرنه دانیم رموزدرعمل، کافرشده ایم
بگشای دیدگان که جهان جای دیگر است
درشرق وغرب منزل ومأوای دیگراست
بـرهـم خــورد نـقـشــۀ دیــروزۀ جــهـان
چندین بلاکِ قدرت و همتای دیگر است
خلیل زاد، خائن ملـی کـشـور
نبـودی پـاک تـواز دامـان مـادر
اگـرمامت نبـود دشمن به میهـن
جنگ وخشم زورمندان است
جنگ اوکرائبن
جنگ امپــریا لستــا ن است
جنگ اوکرائین
بهر تقسیم مجدد جهان است
جنگ اوکرائین
چشم مستی ساغـر صهبای دل
بـا نگاهی پـر کـنـد مـیـنای دل
بوی گیسویی رسد از دوردور
حلـقه هـا می افکند در پای دل
غروب دردل شام دراز رنگین است
تموز داغ پر از تابلـوی زرّین است
مـیـان کـورۀ آتـش فـتـاده مهـر منیر
و یا طلای مذابِ اجاق برزین است
جانی رفت وجایش، جانی دیگر گرفت
ترامپ رفت وجایـش،بایدن بدتـرگرفت
کردند این دوظالم ملک مارا زیر ورو
پول های بینوایـان ، بایدن کافر گرفت
خیال نقش روان در مقـر نمی گنجد
شـدن به چنبرۀ بحر و بر نمی گنجد
غبار جرم فلک چشم دل کند روشن
حکایتی که بـه ذهن بشـر نمی گنجد
خیال نقش روان در مقـر نمی گنجد
شـدن به چنبرۀ بحر و بر نمی گنجد
غبار جرم فلک چشم دل کند روشن
حکایتی که بـه ذهن بشـر نمی گنجد
کابل جان عزیزم، زادگاهـم
توهستی مدفن، خُرد وکلانم
رها کردم ترا با آه وافسوس
نمودم ترکت ،با اشک وآهم
فریا د د رگلوی د لم چنگ می زند
سنگسارغصه ام بسرم سنگ میزند
مکا رروزگا ربصد مکروصد فسون
بهرشکست خا ره چه نیرنگ میزند
"کشید چشـم و بد ستـم بداد وگفت برو"
سزای عشق خلــق ووطن این ا ست
یزورا نتو بیشن سرم فرو سا ختند
به پیشگاه خداوند زورتمکین است
قـصـۀ روزگار می گـویم
دم به دم بار بار می گویم
از کهـن دورۀ تمـدن سـاز
با هـمه افـتخـار می گـویم
بانوان اسیر درقیدظلمت ووحشت !!!!!!!
متانت وپایداری تانرامیستایم
بانوان خردمند وشجاع !!!!!!
استقامت ودلیری تان
ـوی حـــمـاسـۀ کهـن آید
بـاز حب وطـن وطـن آید
کس نـدارد تحمـل اشـغال
دورۀ جنگ تن بـه تن آید
هان! پاکستان وطن را سخت ویران می کند
بس دغـل بازی که ایـن ملا عمران می کند
خـانـه را هـمـسـایـۀ نـامــرد آتـش مـی زنـد
خـلق مظلـوم را میـان تـابـه بـریـان می کند
تا چند ظلم بیدا د ا زد شمنا ن کشید ن
تاچند زبا رهستی رنج وزیا ن کشیدن
ما صاحبان این ملک درملک خودغریبیم
تا چند زکا ر د زدان درد تاوان کشیدن
در رثاءجوان ناکام وشهید ملک غربت،مرحوم احمد فهیم جان وکیلی
که درروزدوشنبه سوم جنوری سال جاری با غرق شدن درآب جهان
فانی را وداع گفتند.
انا لله وانا الیه راجعون
زبانحال عمهء مرحوم وکیلی
بار فرهنگ و تمدن تا که بر دوش من است
یک جهان غوغا نهان درلعل خاموش منست
کان گـوهـر خـفته در ژرفـای اقـیـانـوس دل
جلـوگاه مـأمـن خـورشـیـد آغـوش مـن است
تقدیم به آن کودکانی که هرروزدربدل پول ازطرف والدین شان برای بدست آوردن نفقه خانواده های بفروش میرسند.
کودک معصوم ....
گناهت چیست ؟
بدامان فقرزاده شدی
درکلبه جهل دیده به جهان گشودی
سال نـو آمد ولی دل ها پـریشان و فگار
در سر مردم نیابی صبر و آرام و قـرار
زیـر سنگ آسـیاب طالبان جـان میدهند
از بـرای لـقـمۀ نانی بـه هـرســو انتظار
اشرف بی خدای ما،تخم بد گوهر گریخت
بچه ...ریش دُری،
پای لج لوگر گریخت،
شرم لوگر گریخت،
راز دل را به یار می گـویم
بـا دل بـی قـــرار می گـویم
دل که جام لبالب گیتی است
شرح امروز وپار می گویم
د یس قمـا رخـا نۀ با زا رطا لب است
طا س دوشش نشستۀ قطارطالب است
پیکا سوی زما ن کشیده به بوم ا شک
دها هــزار مکعب اسرارطا لب است
کمند زلف خـوشبو را شب تاریک یلدا کن
شکوه چهرۀ خـورشید را از دل هویدا کن
بیفشان نور جان دردامن شبهای ظلمانی
سـرور باسـتانی را سـرود زلـف رویا کن
مجمع رسمی پشتا ن جها ن
داد فراری پشت ا فغا نستان
پشت هاهم جانب انگلیس شدند
پشت زخمی سوی ابلیس شدند
هرکه یا رخویش را یا ور شود
ما زخا کیم جا نب خا ک میرویم
برزمین چون ریشۀ تاک میرویم
فا رغ از ا ند یشۀ مــرگ زیستم
اینزما ن ازترس بیمنا ک میرویم
سرکشید ازعـمـق وحشت انقلاب
سرنگون شد ظلمت خا نه خراب
وحشت انگیزان پـویا گشته ا ند
شرم بشر د وستـی قشنگ نقا ب
سودازده یی شـوق وصالم کردی
درغمکده پر ز شوروحالم کردی
در جـام خـرد بـادۀ عـشـقـم دادی
افسون شـده و محو جمالم کردی
ز جان خـستۀ خلق وطـن چه می خواهید
زپاره های دل و زخم تن چه می خواهید
وطن ز وحشت افراطیت شده چون گـور
زنعش بی کسِ مرزِ کهن چه می خواهید
اشرف میهن فروش،آخرازکشورگریخت
بچـهء خـر*ناگهـان،باملیونها دالرگریخت
لافـهـا میـزدی ازخـدمت به ملت آن پلـیـد
شرمنده کرد خررا،تخـم بدگـوهرگریخت
اگـر اراده کـنـیـد کاخ ظلم بـرباد است
امارت شیاطین بی اسـاس وبنیاد است
گـذشـت دورۀ غـار و قـرون وسـطایی
خرد به دامن دل ها چراغ درداد است
بیـائـیــد ای رفـیـقــان،هــم دیـــارم
کـه بـودیـد درجـنـایات،هـم قـطـارم
بودیـم مـاجمـله قـاتـل های بی رحم
نـه تـرسـی ازخــدا،نـی هـمـتـبــارم
زهی که زلف شـب تیره را دوتار کنید
هماره صبحدمان وصف حسن یار کنید
کهن چکامۀ خورشید را ز سـر خوانید
جمـود لشکـر شـب را تـار و مـار کنید
صدای چـوب خــدا را شنید
غــریـوا شک د ریا راکشید
تـرنگ شکست بـلـور سیــا
نگون بختــی مینــا را شنید
تبسـم در نگارسـتان دل تصویر می پاشد
هزاران واژه در مـوج نگاه تیر می پاشد
به قربان سـر عشق و وفا و همدلی گردم
که شوق بی نهایت برجوان وپیرمی پاشد
نـوکـرشـیطـان دوبــاره شـد بقــدرت دروطــن
طـالـبـان جـاهــلان،ایـن دشـمـنــان مــرد وزن
ازقــدوم شــوم اینهــا،قـتــل وکـشـتـارهرطرف
صدهـزاران همـوطن،روبـرفـرارنـد بی هـدف
شرا ر گرز محشر اخگریم ما
که گورستان سوپر پاوریم ما
نمی ترسیم ززراد خانه خصم
به پیکارجا نفـدای مهتریم ما
"دوسـتان شـرح پـریشـانی مـن گوش کنید
داسـتـانـی غــم پـنـهـانی مـن گـوش کنیـد"
مـرغ بی بـال و پـرم دور،زکاشـانـه خـود
دردهـا وغـم دیــریـنـهء مـن گـوش کـنـیـد
نـوای آشـنـا در گـوش نامحــرم نمی پیچد
سرود آتشین در مغـز دود و دم نمی پیچد
محبت درحضور نور وجدان شوردلها باد
اگر انسان شدی عصیان در آدم نمی پیچد
بستر تاریخ میهن پر ز دُرّ و گوهر است
موج موج بحـر توفانـزا نماد کشور است
کشتی مـردم اگرچـه بارهـا بشکسته است
سنگ سنگ دره وکهسار میهن لنگراست
دلی که بادلی ازروی صدق پیوند است
به اصل ارزش عهـد و وفـا پـابند است
کسـی که عشـق و محبـت را کـنـد آیین
کنار همدل خـود تا ابـد خـورسـند است
طالبـان،ای ظالمان،ای جانیان
تابکی ظلم شما برخلـق مـان؟
روزوشب باشیـد درفکـرقـتال
گشته ایدغافل بکلی،زآن جهان
زندگی دورازوطـن،درخـاک رفـتـن بهـتـراست
مـرگ، ززیـرسـلطـهء بیگـانـه بودن برتـراست
مـیـهــن پـاکـم اگــرچـه دســت نـااهـــلان فـتــاد
حـافــظ وحـامـی مـردم، خـالـق بحــرو بـراست
بزم نشاط و شعـر و ترانـه خـراب گشت
آتش به جان مطرب وچنگ ورباب گشت
در جام زندگی و طـرب بـاده خشک شـد
ساقی به قعـر دوزخ وحشـت کباب گشت
با رهبران دالـر و پول اعتماد نیست
دیگـر تجـارتی بـه اسـم جهـاد نیست
با تشنگان قـدرت وثروت وداع کنید
عمر کثیف ظلم و خیانت زیاد نیست
دوبـاره طـالـبـان شــد بـرسـرکـار
خـداونـدا!تـومـلک مــان نگـهــدار
نـمــودنـد سـالهــا، آنـهــا جـنـایـت
بکُـشـتـنـد بـی گنـاهـان،حـالت زار
جـغـــد ویـرانـۀ طـلا کرزی
نـوکــروسا ختــۀ سیـا کرزی
حقه با زومحیل وقــوم پرست
دزد بی شرم وبی حیا کرزی
آزادی زنـان وطــن افـتــخـار ماسـت
کسب حقوق حقۀ زن ها شعار ماست
نسـل بـشر که زادۀ دامـان مادر است
زن رهنما ورهبرو زن اعتبار ماست
توطئۀ قطر وطن را خراب کرد
بـا نقـشـۀ سـیا وقـایع شـتاب کرد
القاعده وطالب و داعش دروطن
برراه ابریشم مکان انتخاب کرد
بتاب ای مه امشب به افغان ستان
رســانی ســلامـم به هـم میهـنــان
فــتـاده شهیــدان،هــزاران هــزار
زدســت غــنـی وهــم ازطـالـبـان
بشکسته قـلب جـامعـه ترمیم نمی شود
هـرگـز نظام طالـبی تحکـیم نمی شود
سلطۀ تک قـومی وجنسـی ناروا است
درعصر نو این گـونه رژیم نمی شود
برای عـزّت افغان ستان قیام کنید
برای حرمت پیروجوان قیام کنید
به زیرسلطه طالب زندگی ننگین
دلاوران و آزادگان قـــیــــام کنید
صـدای عـنـدلیـبـان چـمـن خامـوش گـردیدست
نـوای نـای و ســاز انجمـن خاموش گردیدست
سـرود مطربـان و نغمه هـای مست شورانگیز
به لای غلغل زاغ و زغـن خامـوش گردیدست
ما ئیـم وکا رزا رهـلا کـت ونا ا میــد
شیطان زمعــرکه همه بند گا ن کشید
گررفت هزارها ورودعطروبوی گل
مشکل مــرا زخا لصۀ گلستا ن کشید
فوج پاکستان به مردم توبـه نامه می دهد
این تجـاوزگر به بیرنگ زمانـه می دهد
قتل عام مردم ما را فراموش کرده است
خونبها نه، بلکه جور جـابـرانـه می دهد
ما ئیـم وکا رزا رهـلا کـت ونا ا میــد
شیطان زمعــرکه همه بند گا ن کشید
گررفت هزارها ورودعطروبوی گل
مشکل مــرا زخا لصۀ گلستا ن کشید
ما د وستدا رخلق وخرا با ت جای ما
یـادایـامی کـه درمـیـهــن،مـکــانـی داشــتـیـم
در مـیـان هـمجـواران،یک مقــامی داشــتـیـم
یارب!ملک ما بودی،فـردوس درروی زمیـن
دوسـتی هـا ومحـبــت هــا،فـراوانی داشــتـیـم
د رغلام گرد شی ئی چرخ زما ن
محـو د راعجا زخود سحر گرا ن
د م عیسی گشنه ا ست د م حد ا د
چوب موسی هیمه بهر د رگـرا ن
رخش رستم گـیر د رخلاب جهـل
حاصل اشـغال میهن چیست جز ویـرانگری
جنگ خونین و تجاوز قتل عـام و خودسری
فـوج پـاکـسـتان را کـردی مسـلـط در وطـن
این بُـوَد ماحـصل جـنـگ تـو و اشـغالگـری
غـاصبـان ارگ مـا،آن ظالـمـان میهـن فـروش
کـرده انـد بــارمذلـت،بـا حـقـارت را به دوش
بـوده انـد درمُـلک خود،حلقـه برگوشان غلام
شــرم نـدارنـد ازخـدا ومـسـجـد ونـی ازکـلام
جهـان دوروزه برتـو جـاوید نیست
زرانـدوزی بیهوده ات، سود نیست
شـب وروزخـودرا تـلـف مـی کنـی
چـرا قـتـل همنـوع،هـدف مـی کنـی
بچه شـاگـرد دُرَی گـشـتـه رئیس جمهـور
حُسن استادی وی بین که چه قدرت دارد
پای لـوچی را نـمـودست رئـیس کـشـــور
روح اسـتـاد زشـاگــرد، خـجــالــت دارد
د رین صبح د ل انگیز بها ران
بخند ای غنچه با لبهای خندان
برفت آن شام ظلمتبا رقیرگون
شکست دروازه وزنجیر زندان
دل پـاک هـریـوا تـا بکـی امـواج خـون دارد
سرشک خونفشان در ماتم انسان فزون دارد
زمانی مهـد فـرهـنگ و تمـدن بـود در گیتی
کجا بتوانـد آن را خیل بی دانش نگـون دارد
دیگـر ز وحشت طالب کسی نمی ترسد
ز یال و ریش عجـایب کسی نمی ترسد
ز خنجری که به خون بشر شده رنگین
به دسـت ظالم هـارب؛ کسی نمی ترسد
عید وطـن بـه قـلـزم خـون می کند شنا
دندان گرگ وکوسه شده حمله وربه ما
آجیل و نقـل و میـوۀ نچـینید بـر بسـاط
همسایه کـرده جشن وطن را همه عزا
روز میهن را دوبـاره تاریکسـتان می کنند
مهـر تابـان را به لای ابـر پنهـان می کنند
دانش وعقل وهنردرگور می گردد خموش
جهــل را بـوقِ بـلـنـدِ خـیـلِ نـادان می کنند
هوای گرم
زمستان رفت هوا گرم شد خدايا !
نـمـايــم شـکــردربــارت الــهــی *
گـذشت ايـام سرد، فصل زمستـان
بــرای بــيــچــارگــان مــا الـهـــ ی
د ر نظام زند گی جنگ جوهر است
صلح بعد از جنگ بازیب وفر است
جنگ نبض هستی وجـوش وگــداز
صلح رخوت آفـرین خواب آوراست
غـارت و کشـتار مظلومان جهـاد اکبر است؟
تابکی این جنگ تحمیلی روان درکشوراست
وعـدۀ افـراطیت گـرچـه بهـشـت کاذب است
درعمل بدتر ز دوزخ هـرکجای کشور است
مرغ دزد بـی خــدای ما،ارگ رهــا نـمـی کند
ازهـمـه قـتـل بـی گـنـــاه،هـیـچ حیــا نمـی کند
روزشبش به عـیش ونـوش،نیست بفکـرملتش
خـون یتـیـم وبیــوه زن،خــورده ابــأ نمـی کند
وطن که صحنۀ بازیگران صدرنگ است
درام و فیلم و نمایـش ساخت افرنگ است
امیـر ارگ که از پـشـت می زنـد خـنجـر
به طرح طالب و افراطیت همآهنگ است
ان رفیـق چشم دعـا یم کجا ست
آن رفیـق مـاه شیها یم کجا ست
آن رفیـق ُبتگر وهـم بت پرست
بت شکن نه روح بتهایم کجاست
چیست راه وروش در زندگانی؟ دین
می برد از اشتباه مارا سوی یقین
لیس للانسان الا ما سعی بخوان
سرنوشت را درسعی خویش کن تعیین
فـریـاد قـلـــم از دهـــن شــیـر برآید
با مهر و خرد سنجش و تدبیر برآید
آنگه که قلم نقـش نهـد در دل تـاریخ
خوناب شکسـت از دم شمـشیر برآید
چه زیبا شهری باشد، شهر پغماان
به گرما،راحت جـــان بوده پغمان
به تـابـستــان گــرم شــهــر کـا بـل
عــجــب آب وهــوای دارد پغـمـان
عید آمـده طالـب چـرا تشـنۀ خـون است
جنگ وجدل وغارت وکشتارفزون است
عـیـدانـۀ اطـفـال در ایـن دوزخ وحشـت
خمپاره وبمب وگلوله درهمه زون است
رشته فکرم درگیروموی پیچ در پیچ
گره های نوبرین زلف پرتاب میزنم
خمارچشمی برخیالم سایه افگند
با خوبان خرابات می ناب میزنم
جانا بیا که در دل و در دیـده جا کنم
شـرط وفـا و مهــر و محـبت ادا کنم
در بیکـرانـه کـشـور دل آورم تـو را
سلطان قلب و حاکـم و فـرمانروا کنم
میهن پیرم جوا ن آ ثا ر ا ست
پیرعا لیشا ن من فخا ر ا ست
گرچه درظاهرتفنگ می کشد
د شمن اصلی تفنگـد ا راست
"دیـشــب بـخـــدا خـمــار بــود م"
درفــکــــروطــن،فـگــــار بــودم
ازاول شـــب بــه لــوگــــرم بــود
پـاســی بـگــذ شــت،مــزاربــودم
هـنـوز مـوج نگاه تـو نغـمۀ رویاست
سـرود چشم تـو آهنگ محفل دلهاست
لبان ز لعل بـدخـشان قصه می گـویند
دهان پرازعسل و بیتهای دلآراست
گلی که عشق و محبت دهد بدست دل
صلـح با هــودج بهــا ررسید
سبزوشا داب همچو یاررسید
صلح با هــودج بهـا ر رسید
خلــق عـمـری انتظا ر کشید
دل فسرده یی را گر به خنده شاد کنید
نشاط و جنبش و دل زندگی زیاد کنید
تـرانه یی که نـوازد گـوش دل هـا را
بـه جـای گریـه و انـدوه دل نماد کنید
زظـلـمـت گشـتـی داوود، خـانه برباد
هـمـه خُـردوبزرگ،تــاطـفــل نـــوزاد
به چهارروزه قدرتِ فانی درایـن دهـر
خـراب کـردی دودهـر،ازبـیـخ وبنیــاد
مگـردان تلخ یارب کام رویاهـای شیرین را
خیال آمیز تر کن دم بـه دم اشعار رنگین را
نگارستان هستی نقش درنقش است بی پایان
هـنـر تا بی نهـایـت پـرورد نقـشِ نگارین را
ندارند طا لبا ن صلح وصفا هیچ
نمی د انند بجز جــور وجفا هیچ
شب روزمیُ کشند مرد م مظلوم
ندا رند د رحها ن ترسِ خداهیچ
بخون غلـتـد زن ومرد پیروبرنا
تبسم بر لبان غنچه هـای ناز می رقصد
نگاه دلــربـا در دیــدۀ غـمّـاز می رقصد
حیا ونازوتمکین وخجالت رنگ ها دارد
که درنقش ونگارحال بااعجازمی رقصد
پرنده مهاجرم پیش که کنم فریاد
قفس بشکسته وآشیان گشته برباد
هجرت زده جنگم گم کرده ره خویش
گه مادر بمب ها ریزد سرم گاه پهباد
دل پریـد از سینه پرپر درهـوا گم کرده ام
شهـپر سـیمـرغ و پـرواز همـا گم کرده ام
درشب یلدای هـجـران در خیال وصل یار
چون پـر پـروانه در آتش رهـا گم کرده ام
مستم به خدا مستِ دوچشمان خمارم
کاری بــه خُــمِ بــادۀ انگــور نـدارم
خمخانه دل تابه ابد جوش زند جوش
شـورم؛ نشـاطـم؛ تپـشـم؛ هلهـله دارم
گــریه ونا له زبیــداد د ا رم
چون زدستت دل ناشاد دارم
با کم ازصف د شمنا ن نبود
ترس ا ز فـتــۀ شغـا د دا رم
میترسم کشمکش واکسن انگیزه ای شود
ازرقابت تجارت کند عبوروجنگ سرد را
دو باره کند تکرار
دو باره کند تکرار
در میان قدرت ها که زگنال ها میرسد به گوش
پری رو دختـری دوستـم به کابل
قــدوبـالا بـه مثــل شــاخـــهء گل
زیـبـا رویـان کابـل جمـع بـودنــد
ندیـدم دختـری،همچـون پـری گل
نوبهار است بر مذاقم بادهء لولاک ریز
تشنه ای روی گلم رشحه ء ازبرگ تاک ریز
غنچه سان خار نگه می پرورم در بغل
جمع سازخاطرواین فضولی هابرخاشاک ریز
بهار آمده عشق و طرب به ناز کنید
نشـاط باده بـه فتوای دل جـواز کنید
بـه روی قـلـۀ تـاریـخ افــتخارآمـیـز
همیشـه رایت نـوروز را فـراز کنید
آ نطرف آ بها خا نه ای ما بود پیش از این
خاک ما معبد ما بتخا نه ما بود پیش ازاین
خاک ما وآ بروی ما وسجده گاه صدآرزو
هستی ماجان ماجا نا نه ما بود پیش ازاین
هنوز وحشت تـوفـان و سیل در پیش است
سکان کشتی به گرداب پر ز تشویش است
به کشوری که شبانی به دست گرگان است
فقـط حـملۀ گـرگ اسـت و نـالۀ میش است
بـدیـدم دخـتــرکــوچـی بــه لـوگـــر
چـومهـتـاب می درخشیـد،دیـدهء تـر
نـدانـسـتـم چـرا حالـش چنـیـن بـود؟
نـمـود آن نـازنـیـن،چـشـمـان من تـر
کی از قصا وت حنگ د ست بر نمدارد
کی از لجا جت جنگ د ست بر نمیدارد
بهـوش با ش ویقـیـن کن د شمن من وتو
که مفت زملک فرنگ د ست برنمیدارد
دلی که عشق دهد تحفه پس نمی گیرم
همیشه صدقـه کنم هیچ بس نمی گیرم
اگربه تیغۀ جوروجفا شود ریش ریش
به غیر مهر و وفـا دادرس نمی گیرم
زنان وطن هم سنگر ابرار باشید
درحصول حق خود درپیکار باشید
بی خرد برتودستبند اسارت میزند
این چه عجب که لاف دیانت میزند
ـاکــی عـــزا و ولـولـه و دیــدۀ تـر است
کودک به روی نعش خون آلود مادراست
این جنگ لعنتی به خدا طرح دشمن است
پـشـت جهــاد فـتـنـه و روح مــزوَّر است
بـاز سـرو نـاز در مـیـدان جـولان می کند
بید و شـمشـاد و صنوبر را حیران می کند
دسته دسته گل بـه دامن کـرده از باغ خیال
محفل ساز وطرب را چون گلستان می کند
وای از روزی که عـشق دل فرامـوشـت کند
اضطراب ووحشت و تشویش مغشوشت کند
شوق شادی و طرب را گر زدل بیرون کشد
کـوهِ غـمهـای سـیه پـوشــیده بـر دوشـت کند
عمـردوروزه ام، بـه جـلای وطــن گـذشـت
یارب !چه کرده ام،که چنین درمِحَـن گذشت
تحصیل تا دکترأ کردم،که کـنم خدمت وطن
افسوس که حاصلش،همه دورازوطن گذشت
بغضی گلوی سینـۀ من پا ره می کند
صدشکراشک ماتم من چاره می کند
گریه و عـذ رو لابۀ ما قلب نا کسان
سخت ترزسنگ مرمروخاره می کند
عـندلـیـب دل مگـر راه چـمــن گم کرده است
شـاخۀ شمشاد و بـوی نسـتـرن گم کرده است
لانـۀ ویــرانـه در بـاغ کهـن ســوزیــده اسـت
مرغ هجران دیده درآتش وطن گم کرده است
نغـمـۀ پـاریـنـه را گـویی که بلـبـل در چـمـن
عزیزان ترکتان دارم،ازاین دهر
روم نزد خدایم،حی داور
شما را می سپارم،خالق خود
که دارد حفظ تان،تا روز محشر
فـریا د خلق بعرش معلی نمی رسد
فـریا د خلق بگوش شنوا نمی رسد
بملک ما چه ظلم وبیدادی که نیست
عمریست بگوش اوسخن ما نمی رسد
خـدایـا ! تا بـه کـی؟ درکـشـورما
شب وروزدرخطر،خشک وترما
هـمه جـا،انـتحـاری های بـی دین
نـمـایـنـد قـتـل عـام، همکـشـورما
چه دردهاکه زآغوش توفرارم کرد
سپند واربه مجمربــی قـرا رم کرد
نداشت مایدۀ عمرجزشکسته شد ن
بداغ د وست فلکنا رداغــدارم کرد
یک مرد بی ایمان
خلیلزاد شاگرد یک مرد بی ایمان
شده ای منفور تا اقصای خراسان
شیر مادر وطن بادا حرامت
محشور باشی در جنب ترامپیان
شـبـی مهـتـابـی وتـپــهء پغـمــان
بـدیــدم مـاهــرخ زیبــا وخــنــدان
بگـفتـم مـاه من نامـت چـه بـا شد
بگـفـتـا نـام مـن، خـنـدانِ خـنـدان
نـوا از سـیـنــۀ آتـشـفـزای نی زنــد فـوران
نیستان آتـشی افروخته گویی در دل دوران
ز نـای مـولـوی آتـش فـتــاده در دل گـیـتی
توگویی شمس معنا در دل هستی شده تابان
صلح امریکا و پاکسـتان بسـی ننگین بُوَد
سلطۀ طالب به میهن فاسـد و چرکین بُوَد
دید پاکستان بسوی آب و ثروتهای ماست
ایـدۀ تـسـخـیـر کـشـور نقـشۀ دیـریـن بود
بسر شور بد ل عشق وطن دار
بخیز ا ز یهرنا موست وطندار
با ین اوهام بزن آ تش بسوزان
زند نیشت از یک غا ربتکرار
خـلـیـل زاد دشمن دیـریـن افغــان
نمک خوردی،شکستی تونمکدان
تـمـام عـمـربُـدی درخـدمـت کـفــر
شـود جـای تـوخـائـن،قهـرنـیــران
اراکم نشین با هــرزه اخوان
که تا گمره نگردی د ربیا با ن
که ا ینا ن د رپی نخود سیاه اند
بود عصا کش شان کورچشمان
عسل می بارد از دور لبانت
شراب قند فارسی در دهانت
نگاه سـاغر چشم تو رقصان
بـه آهنگ و نـوای مـژگانـت
عالم ما پر ازداستان ها واسطوره است
دواء درد عاشق دعای ماثوره است
شب یلدا مظهر میلاد موهوم ذهن
لیک ارتباط را با سلف پل معموره است
دبسـتـان هـریـوا صـنعـت اسـتاد آوردست
نگارسـتان رنگین نقـشها بر یاد آوردست
هنرمندان پیشین خراسان در جهـان رنگ
ز مینیاتور، شوری در دل ایجاد آوردست
عـجـب دزدان بـا پشـتـاره داریـم
که درامن دایماً اند،مشغول دزدی
بـود ســردسـتـهء دزدان در ارگ
کـه میـدزدند ومیـدزدند بـه رنـدی
در شهرگل گلبان شدی در باغ دل خـندان شدی
برشاخ دل پیچان شدی بوی خوش ریحان شدی
سـرو خــرامـان آمـدی در گـلشــن جــان آمـدی
مست و غزلخوان آمدی در پیکر دل جان شدی
محـبـتـی که زمُـلک وز مـیهـنــم دارم
غم وسرورکه زبودن، به کشورم دارم
اگـرچه جورزمان،دورم افگند ازخاکم
ولی به عشق وطن،عزم محکمی دارم
نـوای راگ هــا در بــاغ دل آواز می کارد
درآغوش طبیعت مزرعی از ساز می کارد
زبس راگ ومقام آواز موزون میکشد ازدل
که در انجـام خود صد لـذّت آغاز می کارد
ای خالق بنده نوازو وی بارخدای
این بندهء عاصی وغریبت بخشای
هرچند که نیم لایق عفـوت یا رب
برمن منگر،به بی نیازیت بخشای
د رچمن ناله بهر داد کرد یم
به د من ضجۀ نا شاد کردیم
د ر سراسرقلمــرو باغ
رمزداد خواهی بنیا د کردیم
زمانه ایست یار پارینه کناره می رود
استراتژی مانده است نیم کاره، می رود
ناخوانده اما بهر منافعش آمده بود
این سیل خون است یا آتش شراره می رود
خطاب به برادرم ملت هم کیش
پاکستان
سالهاست ازقول تاعمل تضادهادیده ایم
رنگ ها دارد سیاست ، نماد ها دیده ایم
چون سپند د ر آ تش داغیم از یا د صلح
خفته د ر د ل سا لها ست فـریا د صلح
فوت فرصت ستمی نیست که بخشیده شود
پیش بین با ش بنه سنگ بربنیـا د صلح
طمع زان لب شیرین نکردنم عجب است
که چگونه مگس از پی شکر نه رود
آسمان طالع زار مرا به چالش کشید
سالهاست قضا خاموش ودرپی قدرنه رود
سیاوش جان رفت ازجمع،عزیزان
بـنـزد خـالـقـش،یـزدان ورحـمـــان
کباب کرد قـلـب بـابـاء،اقــربـایــش
همـه کـشــوربـشـد مـاتــم سـرایــش
واژگان سـوچّـه و نغـز دری
ریشـه دارد در زبـان مادری
خوش زبان دره و دربار بود
همـنوای بلـبـل و کبک زری
ترمپ از باخت چو عبدالله کشته
چوکرزی حکمتیا ر رسوا گشته
تعصب های قومــی و نژادی
شده د رامریکا خیـلی نها دی
سیا وش بهر توغوغا نمیشه
چوخونگیررستمی پیدا نمیشه
چنین مرد م خوبرد ۀ بی ننگ
کسی پیـدا د رین د نیـا نمیشه
سینمای پارک شـهر نو نمـاد زنده بود
خـاطـرات مـردم کابـل ازان تابنده بود
شـام پنجـشـنبه و دیگـرگاه آدینه هـنوز
الا ای ملت افغان ،چنین بی غیرتی تا کی؟
همه روزه قتال وقتل،دراین بدبختی تا کی؟
بپاخیزید،به دارآویزید،
جانیان وقاتلان اصلی را،
میهــن بــه قـعــر دوزخ آتـش فتاده است
در چنگ دزد و جانی سرکش فتاده است
پیر و جوان و کودک ما غرق بحر خون
هرسو که بنگـری بـه خدا لش فتاده است
شب پرسـتان حمله بر انـوار دانش کرده اند
جنگ با اهـل کتاب و خیل خوانش کرده اند
سـینۀ خـورشید میهن را ز کین بشکافته انـد
بی سـوادان تا بـه دانشـگاه یـورش کرده اند
سعــودی وپنجــاب دارنــد پلانـی
که سازند ملک ما ازریشه ویران
بــرای مقصـد نـاپــاک خــود هــا
خـریـده انــد زکشـــور جانـیــانـی
دلــم شـوق نــوای یـار دارد
هـوای تـنبک و دوتـار دارد
به چنگ تارزلفی دل سپردم
ز شهد چنگ لب گفتار دارد
طالـبان در مـرگ مـردم شادمانی می کنند
روز جشن نوبهاران نوحه خوانی می کنند
صلح طالب انتحـار و انفجار و حمله است
در قـطـر بـزم نشـاط و مهـمــانی می کنند
در شب سیه رهروان را راه گشته است گم
در آسمان صاف شکوه قمر شکسته است
زبان از تشنگی به حلق گردیده است وصل
مگر آبیار چشمهء کوثر شکسته است
تا در سر دل هوای عشق است
بن مایـۀ جـان بقای عشق است
در آیـیـنــه زار ذهــن کـیــهـان
هر سو نگری لقای عشق است
دود هم مرتبتیست ازهرخس نه می آید
از هر خرمن آتش قبس نه می آید
درد نهان باید ، سلسله ای سوز دل
وصل این مخدر به هوس نه می اید
زندگی زیباست با یک رنگی و با یک دلی – زشت باشد آنکه او را غیر این سان است و بس
گرهمی خواهی که گردی رستگار دو جهان – هوش دار با نیک بینی عین امکان است و بس
گرفـتـارم کـنـد در حلـقـۀ زلـفی گل اندامی
به تیرم می زنـد هـر دم نگاه چـشم بادامی
به آرامی رمد آهـوی ناز از پیش چشم دل
مگر چون زلف پیچانش گذارم حلقۀ دامی
پویا شو رفیق
همراه شورفیق
تنها مرو رفیق
کاین راه پر خطر
"گرگ اجل یکایک ازاین رمه می برد"
یک رمـهء به ارگ چه آســوده میـچـرد
روزی رسـد که گرگ بیـاید سـراغ شان
ازریـشـه برکنـد، همـه آل وعـیـال شــان
.....
گند بـن در رودۀ صلـح قـطـر افتاده است
بـار دیگـر میهـن ما در خطـر افتاده است
درمیان جنگ خونین هر طرف گربنگرید
نعش کـودک روی دستان پـدر افتاده است
زبـان بـا واژگان و سـنبل و پیمـان می رقصد
دل مـسـت معـانـی بـر لـب خـنـدان می رقصد
زبان درجلوه های عکس هستی هست میگردد
به بـال واژگان در بـیـنـش انـســان می رقصد
درین ظلمت سرا
که برق اسمان کور است
درین شبهای ظلمت بار
که د یرپا یست وپاید ا ر
هر خوا ګورم دې وطن کې ټول وګړي مرور دي
ورځ تر ورځ خفګیان زیاتېږي د پخلا کوم هنر نشته .
د کارغانو ډلې ګرځي ها آشنا بلبلان څه شوه .
دچمن او بڼ ښکلاکې پخوانی کوم اثر نشته .
بس بی خـبــر حـمـلۀ سـیـلاب می کشد
با مـوج تـند و پیچـش گـرداب می کشد
آب روان گـر چــه بُــوَد مـایـۀ حـیــات
گر خشمگین شـود چـو طلاّب می کشد
من کا فرم بکفر خودم استوارسخت
من کا فرم بکفر خودم پا یدا رسخت
من کا فـرم ضد تـفـنگــدارتنظیمــی
مومن تفنگدار بود خـونخوار سخت
گربا کسوت علم، درباور ظاهر شده ایم
کاخ های موعود رابی درنگ عامرشده ایم
یک دو قدم راهست از کفر تا اسلام ما
گرنه دانیم رموزدرعمل، کافرشده ایم
با نام صلح غارت و کـشتـار می کنید
تا کی به جنگ بیهوده اصرارمی کنید
مزدور و سـر سـپردۀ کلدار و دالـری
نه از خدا نه خلق وطن عـار می کنید
دیـدار یـار و چـشـم خـمـار آرزو کنم
ابراز عشق ومهر ووفا رو به روکنم
عمری به دردِدوری وآوارگی گذشت
چـاک دلم بـه مـژدۀ وصـلی رفـو کنم
گرز رسـتم بر چکاد سر خورَد
دیو اگر تاریخ این کشور خورد
با تمـدن گـر سـتیـزد خـرسـوار
نعل رخشی بر دماغ خر خورد
وطنــــدارم بگـشـتی،شــرم لــوگـــر
ولـی درشـیـطـنـت،اسـتـاد شـیـطـان
نمودی خدمت غرب، قُرب نیم قرن
مگردرخاک خود،درقتل سلطان
َترَک برداشته اند یشۀ اخوان
نمی خواهد جوان نظامی ایمان
بآ فتاب ِکند اخــوان بـو گرفتـه
به ُدرد بررهن نگیرد پیرمغان