چشم ترم بار عصیان دارد به دوش
دل از آتش غفلت می آید به جوش
شهسوارمن از خواستم شده غضب
شیشه ام میزدبرسنگ ومیگفت خموش
مینای درویش ازچه برسنگ میزنند
من نه آن رندم کز تهدیدگردم خموش
بسمل تیغ مژگان آن ظالمم
دل از جفای او براورده خروش
من نمیدانم با روی او چون کنم
کزعرق این آیینه می آید بجوش
تعمیر دلها ازدست لرزان خطاست
درخمارالوده نتوان یافت ضبط هوش
هوس ها مارا به گمراهی می برد
عشق بی آلایشم آمده عیب پوش
جهربی جای صلواهٌ ازخود نگریست
بین نیم بلست است اززبان تااقصای گوش
خوانده ای آیت صد و ده. اسراء
حیرانم به حکم روشن نداری گوش
به ریا پرداخته، داری سعی بهر نام
ازخامی فطرت متن شدست فراموش
خدا دوستی؟ برخلوت دین کن رجوع
باسگی سه صدسال خواب بودندوخموش
جهر آواز کرده مسـتمع در حرج
نداری باورداستان بلخی نیوش
ما جعل علیکم فی الدین من حرج
از کسوت کارگاه چادر بسربپوش
هیچ کس باردیگری بی مقصد نبرد
هر کرا بار گناهش باشد بدوش
ساقیا تبلیغ خود جای دیگر نما
کورهم میداند لذت هرخوردونوش
دل ما دیوانهءرخسارکسیست
توبی جهت درشفای بیمارمه کوش
راز را به هر کس و ناکس گفتن نتوان
این دیوارهاهزاران چشم دارند وگوش
حسرت ها باقیماندوفرصت هافوت شد
حاصل امروز ما است افسوس دوش
اگر خواهی عفو تقصیرات ای فــروغ
از عطاء دیگ مسکینی آور به جوش
م .ش. فروغ
امارات متحده عربی: جولای ۲۰۱۰
بیت هشتم : تلمیح از ایت ۱۱۰ سوره ۱۷ اسراء
بنام الله : و لاتجهر بصلاتک و لا تخافت بها وابتغ بین ذالک سبیلا
بیت ۱۱، ۱۲، ۲۱ اشاره و قصه اصحاف کهف و حکایت منظوم مولانا
جلال الدین بلخی ثم رومی دفتر. پنجم
۱۱۰