تمایل ملی
اعتبار مقوله ملی ، در توجه به وجود و سهم چشمگیرعامل "سلطه"، در روابط و مناسبات میان افراد ، جامعه ها و دولت ها، انجا که اثبات نقش ویرانگر و مخرب این عنصر( سلطه) ، نیاز به حجت و برهان ندارد، برجسته ترعریان و نمایان میشود .
سلطه در متن رابطه بر بنیاد قوا ، شکل گرفته و وجود می یابد. به شرح ماجرای گریبان گیر مقوله ملی و ملی ها توجه کنیم :
برای یافتن موقیعت مفهوم ملی، در رابطه به پدیده دولت – ملت، ضرور است، این تعریفِ بسیطِ پذیرفته شده ، اما توأم با دردسر از ملت را که : "مردمی که در سرزمینی میزیند که دولت تشکیل داده اند ، ملت نامیده میشود"، به مثابه مدخل بحث بپذیریم . ناسیونالیزم اورپایی درسیمای دولت- ملت، وقتی انترناسیونالیزم کلیسا در فراگرد انحطاط امپراتوری روم قدرت یافت و مسیر تهاجمی در پیش گرفت ، در تقابل به استبداد پوشیده و عریان کلیسا که میخواست هویت و وسعت جهانی یابد ، قد علم کرد . ناگفته نگذریم که ان موضع گیری کلیسا کاملا بیگانه با اموزه های دینی عیسی(ع) بود . کشور ها با هویت های ملی با امیزه حقوق بشر، بدینسان در اورپا شکل امروزی یافتند . هرچند، بگفتۀ فرانتس فانون، "نبرد ضد استعماری، یکسره ملیگرایی نیست"... از ان به بعد ، وقتی اورپایی پاد زهر سلطه کلیسا را بدرستی شناخت و بکار برد، سلطه جوی مهاجمی که کلیسا بود، عقب نشست. نیرو ذخیرۀ که از باب اتش بس با کلیسا و سرانجام نیمه تسلیم کلیسا ، نصیب اورپایی شد ، بخشی از ان در تحول پذیر سازی جامعه و رشد نیرو های محرکه جوامع ملی اورپایی و رشد بورژوازی مصرف شد و بخشی از ان در خدمت جهان گشایی استعماری قرار داده شد . انگاه و در این مکان و زمان است که میبینیم ، جُفت ملیگرائی و ناسیونالیزم اروپایی، در این معنا، در خارج از اورپا، در قاره های دیگر ، برای جلوگیری از تهاجم همان اورپا، تهاجمی که روز تا روز هویت رهزنانه و غارتگرانه می یافت و می یابد ، در استان پا گذاری به بلوغ ، با هویت های بومی، در کشورهای نظیر کشور ما که دارای غنامندی های معنوی ویژهِ، چون ازادگی و حریت و رزمندگی بودند، در می امیزد و در کشور های مسلمان چاشنی نیرومند دین با مضمون قوی ازادیبخش یعنی لااِکراه ، نیز به ان اضافه میشود وخصلت ضد استعماری می یابد . بنابراین ، اگر مادۀ خام و اولیه سازندهِ ملیگرایی یا ناسیونالیزم در اشکال اروپایی و غیر انرا، کنش سیاسی با مضمون استقلال از سلطهِ بیگانه بشناسیم که به مرور زمان عناصر نژاد، زبان و فرهنگ، دین و تاریخ و اشتراک های دیگر در ان نقش قوام دهنده بازی کرده است، نقیض فرمودۀ فانون عزیز را نگفته و دریافته ایم که برای فهم چگونگی سیر تکامل اشکال اورپایی و غیر اورپایی میلیگرایی سرنخ های برای مطالعه بیشتر بدست اورده ایم .
خطوط درشت تاریخ قرون تاریک وسطی اروپا با انباشت قدرت در سامانه کلیسای که قصد سلطۀ جهانی داشت مشخص است. بعد، در چند قرن اخیر، رنسانس و چند انقلاب در اورپا ، در تضعیف سلطه گری کلیسا نقش موثر داشت . و اما در خارج از اروپا در نقاط دیگر جهان ، از جمله در کشوری موسوم به قلب اسیا ، دین برخلاف نقش دین در اروپا ، در سیمای ضد تجاوز از بیرون ظاهر و وجهه غالب ملیگرائی را میساخت . در توجه به این تمایزها و تشابه ها است تا پاسخ این پرسش را که چرا اروپائی و نیز روس ها، نوک پیکان زهرالود سلطه گری خود ، به سمت هم دین و هم ملیگرائی ، در کشورهای اماج سلطه گری ، به قصد مسموم سازی ایندو جهت داده است را، باید جستجو کرد . ملیگرائی اورپایی در نتیجه انباشت قدرت درحال فوران یا نیرو تغیرجهت یافته در تخریب ، سر به فاشیزم و نازیستیم و به یک معنا استالینیسم باز کرد . و اما در مستعمرات، هدف از این دگرگونی دستکاری شدۀ مستمرِ استعمار اروپایی ، ایجاد کشمکش های قومی و مذهبی و در التهاب دایمی نگهداشتن و بعد به اسارت کشیدن جامعه های ملی بود و هنوز است. یعنی برخلاف ملیگرائی به معنای استقلال و استقلال به معنای جامعه ملی ی صاحب حق تعین سرنوشت خود شدن، در وطن خود . اینگونه ، فهم کج اندیشی ها و کجروی های متولیان دین و ملت وعدالت سهل و اسان میشود. یعنی اگر با ناوری تماشا میکنیم که در استانه طرد تجاوزخونین تاریخی روسها ، ملی ها و دینی ها و چپی های نشخوار زنِ سر در اسطبل استعمارگران، به مزدوری و ارباب عوض نمودن معتاد و این آشیاِ عجیب و غریب، دست بدست، حتی حاضر به خوش رقصی به پیشواز چوچه استعمار پاکستانی میشوند، اهل تحقیق را نباید زیاد پریشان خاطر نموده و ازخوش رقصی مثلا افغان ملتی ها و چپی های استعمار زده ، در قدوم نامبارک طالبکها انزمانی و عموسام امروزی، متعجب گرداند . کمی دورتر، بگاه پرداختن به تجارتِ تجار دین یا انهای که به قول فردوسی " زیان کسان از پی سود خویش- جویند و دین اندر ارند پیش" ، در پیوند به مقوله های عدالت و ملت، البته به مصداق این سخن مولوی که: "من طریق سعی می آرم بجا..." ، میکوشیم پارادوکس دین نیز در محراق توجه باشد .
در دیدگاه هماهنگ و معطوف به اجندای فرهنگی استعمار، در جوامع در بند و اسیر استعمار یا مستعمره ها ، هنگام سر وکار داشتن با پدیده قدرت ، مشاهدۀ زور زده گی مضاعف استعمارزده ، باید عجیب جلوه نکند . عمله و فعله اشاعه فرهنگ استعماری ایکه ضد فرهنگ و بنا بر ان ضد فرهنگ ملی است، در تبلیغ و ترویج بینه به بینه واژه های قاموس این فرهنگ ، پیگیری و استقامت خارق العاده نشان داده است . ببینید ، در همین موضوع ملی وملیها چگونه به روش مغز متفکر قدرتمداری اقای افلاطون، یعنی "حفظ کلمه و مقلوب کردن معنا" ؛ و معمار ثنویت، اموزگار اسکندر، اقای ارسطو، عمل میشود . روی این مسأله که افغانستان کشوری از کشورهای مستقل جهان عضو رسمی جامعه ملل ، صاحب دولت که به همین الزام ملتی بنام افغان در ان زندگی میکند ، بوده ، توافق صوری وجود دارد و همه روزه از ان در اخبار سخن گفته میشود . اینها را به حیث همان حفظ کلمه در نظام قدرتمدار خواه ملی خواه جهانی در نظر داشته باشید تا ببینیم محتوا چه میگوید . در نزده خاصۀ تاکنون برشمرده شده استقلال هیچیک را نیافتم که گواه مستقل بودن افغانستان باشد . در ضمن وقتی وجدان ملی مانرا قاضی کنیم و بعد عینت ها را کنار هم قرار دهیم، کشور خود را صاف و ساده یک کشور مستعمره خواهیم نامید که یک شاه شجاع بومی را مامور ساخته اند تا از یکی دو سفارتخانه فرمانبرداری کند . ملل متحد نام مستعار پنج کشور صاحب حق ویتو است . بجای ملت واحد، جزایر قومی در روابط قوا قرار داده شده ، به فرمان سفارت و تعمیل حاکم بومی محصور در ارگ ، بربنیاد ثنویت دومحوره سیاسی ، در حال نزدیک ساختن به ثنویت یک محوره یا بدترین شکل استبداد فراگیر ، داریم . از ثنویت یک محوره (سیاسی) و نقش ان منظور، بگونۀ مثال، اکثریت جلوه دادن فلان قوم و تظاهر به انباشت قدرت در ان محور با اهداف چندگانه مراد است که بهترین تمثیل این اهداف شوم استعماری را ازصنف های ابتدایی مکتب چنین به یاد داریم : " دو نفر دزد خری دزدیدند- سرتقسیم بران جنگیدند ؛ اندو بودند چو گرم زد وخورد– دزد سوم خرشانرا زد و برد ". - ابداع فورمول جامع تر این تُف سربالا یا "تفرقه به انداز و حکومت کن" افتخار و تراوش مغز انگلیسی است- . بنابر این ، بملاحظۀ انچه در جریان است و از ان میان ، تدارک کوبیدن اخرین میخ ها بر تابوت تمامیت ارضی و حاکمیت ملی ، خلاصه هستی کشور، حق داریم بدبینی و وسوسه جدی مان در باب ملی های سقط شدۀ ناقص الخلقه قومگرا و ملی نمایی های تهوع اور شان و سرنوشت وطن و ملت در قبای مصلحت های بیرون از حق، که بی کم وکاست همان رذالت و وقاحت و دنائت است ، را کتمان نه نموده و از فریبکاری هستی سوز خود ودیگرانِ این فریبکاران ابلیس صفت جلو گیریم . جامعه ملی این پوتانسیل و ظرفیت و نیروبرای حفظ و بقای کشور که استعمار و ایادی شرف باخته ان میکوشد انرا در تخریب و از جمله در ایجاد تنش های قومی ، به هدر دهند ، دارد .
نقش شرف دار ها چیست !؟