مادرم امروز مرد

سالیان پیش به دلیل شدت و تدوام جنگ ها خبری از خانواده و به تبع آن از مادر  نداشتم. درین سال ها بود که اثر مشهور کامو «‌ بیگانه » را از کهنه فروشی های پاریس خریده بودم. اولین جمله این کتاب مرا سخت تکان داد : « مادرم امروز مرد ».

این جمله مرا تا روز یکشنبه ۹ سپتامبر ۲۰۱۸ بدرقه کرد. روزیکه برادرم هدایت خبر مرگ مادرم داد و مادرم براستی مرده بود. فریادی زدم و گریه سر دادم و دوست ایکه مرا همراه بود، برایش گفته ی کامو را برای آخرین بار تکرار کردم : مادرم امروز مرد.
 چگونه میتوان با مرگ مادر کنار آمد و خود را تسلی داد. هیچ منطقی، احساس دروانی را نمی تواند مهار کند. مگر نگفته بودند که با مرگ مادر فرزند یتیم میشود و این حس خواه نا خواه جان و روان انسان را تسخیر می کند. مرگ مادر آموزن سختی است و انسان به هر سن و سالی که باشد به حضور مادر نیازمند است. مادر تکیه گاه و امیدست که انسان را در دشوار ترین کار و زار زندگی نیرو می بخشد تا به پیش بروی و جرئت دست و پنجه نرم کردن را داشته باشی.
باری، مادر، بی بی گک، بی بی جان، حاجی بی بی ، بی بی ای گل یکشنبه چشم از جهان پوشید و به دنیا ایکه پس از مرگ اعتقاد داشت رخت سفر بست. در هر کجا که است، روحش  شاد و آرام باد.
 مادر زن پر تلاش و پر کاری  بود. در نو جوانی خانه دار میشود و از چندین زایمان سر انجام ۹ دختر و پسر را به ثمر میرساند. مادر پرورش فرزندان را تنها به عهده دارد، چونکه پدر بدنبال بدست آوردن لقمه نانی سر و سرگردان است. این روند زندگی خیلی از خانواده ها در افغانستان است که مادر نقش محوری در سلول خانوادگی ایفا می کند.
 مادر تنها موظف پرورش کودکان نیست. می باید کار سنگین خانه را به پیش ببرد. کاریکه در جامعه افغانی به رسمیت شناخته نشده است  و کاریست که پاداش اش ممکن یک سپاس باشد و در برخی موارد سپاس گویی هم به فراموشخانه میرود.
 مادر آشپز است. خیاط است. نان واست. مادر روان درمان است و درمان هر درد. گیاه های طبی را میشناسد و در بسیاری از موارد درد کودک را درست تشخیص میدهد. و سر انجام کمتر کاریست که از دست مادر بر نیاید.
 مادرم نیم زندگی مادری اش را با کار و پرورش فرزندان اش پرداخت و نیم دیگر با جنگ و آواره گی دست و پنجه نرم کرد.
 در سالیان آوارگی برادرم هدایت به دادش رسید و مادر در کنار فرزند ش که  او خود قربانی حوادث خشونت بار کشور بود، احساس امنیت کرد. مادر از جمله مادران داغ دیده ی بود که فرزنداش آواره شده بودند و زندگی دو فزرند جوان اش به تیغ دژخیمان کودتاه هفت ثور خاتمه یافته بود.
 حفیظ صارم از فعالین جنبش های دانشجویی و کارگری  که دروغ های خلق و پرچم را باور نداشت و به مردم میگفت که کودتاه شده است و نه انقلاب. عبدالحی یتیم از کادر ها و بجای رسیدگان خلقی و پرچمی پاداش راست گویی های صارم را با تیغ پاسخ گفته بود.
 مادر که از ختم تحصیل پسرش حفیظ که نو انجینر شده بود، افتخار میکرد و او را بازوی پدر بشمار می آورد. حاکمیت وقت، پاداش مادران زحمت کش را با گرفتن جیگر گوشه هایش پاسخ میدادند و بدین سان جنازه  حفیظ را برای مادرش آوردند.
فرزند دیگر مادر، عزیز دیوانچگی بود که حاکمیت وقت او را اعدام کرد بدون اینکه خانواده را خبر کنند و یا جسدش را به بازماندگان پس بدهند. مادر انتظار آمدن پسرش را هر نیمه شب، خدا را به دعا طلب کرد و همیگونه چشم انتظار از دنیا رفت.
 این دو جوان پرپر شده تنها فرزندان مادر نبودند. ایوب نیزک، کریم یورش، هادی بختیاری را فرزنداش خطاب میکرد و داغ از دست دادن شان را در دل داشت و گاه و بیگاه در درد دل های مادرانه حکایت از درد های ژرف داشت. این سه جوان نیز بدست سفاکان به خون کشیده شدند.
 مادر از جمله زنان ای بود که سفاکی و خون آشامی خلق و پرچم او را داغ دار کرده بود. برای بودن، ماندن و تدوام زندگی از تقوا اش سود می جست. این  پرهیزگاری به مادر نیرو می بخشید. چنان که دعا برایش یک نوع مبارزه بود که تا آخر عمر ادامه داد.
 مادر سپاسگزار خدمات دیگران بود. هدایت پسرش ورد زبان اش بود. وقتی برایش می گفتم، مادر چی ضرورت داری؟ پاسخ اش با لهجه ی هراتی این بود « نه نه جو، هر چه ماسته باشم هدایت بری مه میاره ».
نواسه ها و اعضای  خانواده را دوست داشت و این انسان دوستی را در متن جامعه ایکه در آن فقر، بی عدالتی، خشونت و جنگ  و نفرت بود، فراموش نکرده بود.
در مرگ مادر یاران و عزیزانی زیاد پیام فرستادند. در ارسال پیام، برخی روزگار خود را میدیدند و زخم از دست دادن مادر، دیگر بار در سینه ها زنده میشد. چنان که برخی در گفتگوی های تلفنی میگریستند. این خود، پیوند عیق انسان ها به مادران است.
ارسال پیام های چی زبانی و چی نوشتاری، رسم  و رسوم است که مبنای دوستی ها در جامعه است. کسانیکه از ایشان خبری نداشتم، پیام پر مهر شان را می دیدم. این پیام ها آرام بخش و تسکین کننده اند. چی خوب که جامعه چینن رسم های را از دست نه دهد.
 اندوه، گاه انسان ها را به هم نزدیک می کند تا در فرصتی دیگر همدیگر را به شادی باز دید کنند.
 تا باد چینن بادا !