پرخاشگری دینی  بخش دهم

۱۰.  معضل جانشینی پیامبر اسلام: جدال چند بعدی بر سر  زعامت 
در "دولت-شهر مدینه" محمد به مثابه پیام آور الله هم قاضی بود، هم قانون گذار و هم دادستان؛ محمد هم رییس دولت نو بنیاد بود و هم سپاه سالار قوای رزمی اسلام و هم قافله سالار تبلیغ "حاکمیت الهی".


پرخاشگری دینی  


- در گستره ای امپراتوری اعراب -


بخش دهم
نظر گذرا به تاریخِ  فراز و فرود  امپراتوری عرب
- از ظهور پیامبر اسلام تا جنبش "بهار عربی" –

۱. پیش گفتار: "امپراتوری معاصر"  در تضاد با ساختار  "دولت-ملت" 
۲.  اوج و زوال امپراتوری های ساسانی و بیزانس: دو امپراتوری مقتدر زمان
۳. زیرساخت مادی و پیوند های اجتماعی عرب‌ های بادیه نشین 
۴. شهر مکه، زادگاه پیامبر اسلام  در واحه‌ای پهناور حجاز
۵. هجرت پیامبر  اسلام، ساختار  "دولت-شهر مدینه" 
-  نخستین سنگ ‌بنا های امپراتوری عرب _
۶. "پیامبر اسلام، بانی تیوکراسی و پایه گذار امپراتوری عرب ‌ها
۷. "غارت و باج گیری" به مثابه زیرساخت‌ ها برای گسترشِ "حاکمیت الهی مدینه" 
۸. فتی‌شیسم "بکارت" و تبعیض جنسیتی 
۹. توجیه قرآنی "تیوکراسی اسلام" – رابطه "حاکمیت الهی" با شمشیر  
۱۰. بحران جانشینی پیامبر اسلام: جدال چند بعدی بر سر زعامت 
۱۱. امپراتوری اموی ها: نظام موروثی "اشرافیت قریش"  - دمشق محور –
۱۲. امپراتوری عباسی ها: انتقال قدرت سیاسی در درون ساختار قبیله قریش -بغداد محور-
۱۳. فروپاشی امپراتوری عرب: "فرسودگی تاریخی"، اوج فرقه گرایی و  فساد
۱۴. امپراتوری اسلام در رویارویی با تضاد های درونی و تهدیدهای خارجی 
۱۵. فروپاشی امپراتوری عثمانی و تاثیر آشکار آن بر جهان اسلام
۱۶. مسخ فرایند فورماسیونِ « دولت – ملت » در جهان عرب
۱۷. گفتمان بنیاد گرایی از جنبش اخوان تا مدرسه دیو بندی
۱۸. ابعاد فرایند تراژیدی تاریخی جهان عرب
۱۹. بهار عربی: از یک جرقه حریق برمی ‌خیزد 
۲۰."تیوکرتاسی در رویارویی اشکار با دموکراسی
۲۱. رویکرد ها
بخش دهم

۱۰.  معضل جانشینی پیامبر اسلام: جدال چند بعدی بر سر  زعامت 
در "دولت-شهر مدینه" محمد به مثابه پیام آور الله هم قاضی بود، هم قانون گذار و هم دادستان؛ محمد هم رییس دولت نو بنیاد بود و هم سپاه سالار قوای رزمی اسلام و هم قافله سالار تبلیغ "حاکمیت الهی".
 با در نظر داشت انباشت این همه وظایف در وجود محمد، و هم چنان نظر به این که "جامعه نو تاسیس اسلامی" هنوز هم از پختگی سیاسی، نضج ساختاری و قوام اجتماعی  لازم برخوردار نبود، پس از رحلت پیامبر نخستین پرسش در مورد جانشین پیامبر به مثابه اولیای امور بی درنگ  طرح گردید. علاوه بر آن، از یک سو چون محمد ساختار "شیخ نشینی عرب" را فرو ریخته بود، و از سوی دیگر امر جانشینی پیامبر هم "گنگ" بود، در واقع سرنوشت "امت اسلام" با خطرات جدی مواجه دیده میشد. 
منازعه برای احراز کرسی اولیای امور از یک طرف بین انصار و مهاجر، و از سوی دیگر در درون انصار بین قبایل خزرج و اوس و همچنان بین سران مهاجر به مثابه وا بستگان قبیله قریش اجتناب ناپذیر بود. همین اختلاف نظر در مورد جانشین پیامبر یکی از نکات کلیدی مناقشه بین "شیعه و سنی" نیز خوانده میشود. بنا بر اعتقاد شیعیان، محمد در راه بازگشت از آخرین سفر در کنار چاهی به نام "غدیر خم" ضمن خواندن خطبه ای علی، داماد و پسر عمویش را جانشین خود تعیین کرده است. در این خطبه پیامبر  چنین گفته است: "هر کس که من مولای اویم، زین پس علی مولای او است." به تایید همین قول گفته می شود که  پس از این ابلاغ "آیت سوم سوره مائده" نازل گردیده است که در آن خداوند "دین اسلام را در این روز و پس از ابلاغ ولایت علی کامل شده دانسته است." [۷۱] اما برخلاف، اهل سنت معتقد است  که محمد  برای خود جانشینی انتخاب نکرد، بلکه بعد از مرگ وی جمعی از یاران او با تشکیل "شورا" ابوبکر را به عنوان جانشین انتخاب کرده‌ اند. اضافه بر آن گفته میشود که ابوبکر قبل از رحلت پیامبر در مسجد نبوی در نقش "امام" گویا از پیامبر نمایندگی کرده است. 
  محمد چند ماه پس از بازگشت از "حجة الوداع" که در مدینه به سن شصت و سه سالگی درگذشت، عده ای از مسلمانان در دور خانه پیامبر گرد آمده و می خواستند مطمئن شوند که پیامبر فوت کرده است. این امر تا زمانی پنهان گردید تا این که ابوبکر در مسجد اعلام کرد: "اگر کسی از میان شما محمد را می‌ پرستیده ‌است، محمد درگذشته است و هر کس خدا را می ‌پرستیده او هیچگاه نمی ‌میرد." 
پس از آنکه مسلمانان از این سردرگمی خارج شدند، علی همراه طلحه و زبیر و جمعی دیگر از صحابه مشغول خاک سپاری پیامبر گردیدند. عمر با گروه از انصار موقع را غنیمت شمرده و در سقیفه با هم گرد آمدند، تا در مورد جانشینی پیامبر گفتگو کنند. در حالی که گروه "خاک سپاری پیامبر"، از جمله طلحه، زبیر، عباس ابن مطلب، مقداد، سلمان فارسی، ابوذر غفاری و عمار ابن یاسر، علی را وارث مشروع محمد میدانستند،  در همایش سقیفه، گروه انصار – در غیاب گروه خاک سپاری – به این نظر بودند که آنها، نظر به خدمات که در مورد آیین اسلام در زمان پیامبر انجام داده اند، مستحق رهبری امت اسلام میباشند. در این راستا آنها می خواستند تا سعد ابن عباده، یک تن از صحابه ای پر نفوذ از جمع انصار این سمت را بر دوش گیرد. در این نشست سعد در خطاب به انصار چنین گفت: "آن فضیلت و سابقه ای که شما در اسلام دارید؛ هیچ یک از قبایل عرب ندارد." به گفته سعد، محمد که چندین سال در بین قوم خود در مکه بود، اندکی به او پیوستند، ولی اعراب در سایه شمشیر انصار به اسلام گرویدند. پس به گفته سعد، امارت حق انصار است، و رهبری را نباید به دیگران وا گذارند. [۷۲]
در مورد این که اگر مهاجرین قریش به این امر تن در ندهند و بگویند که آنها "یاران قدیم, خویشاوندان و دوستان پیامبر بوده اند"،  عده ای از انصار گفتند پس میگوییم یک امیر از شما و یک امیر از ما. ولی عمر با این امر مخالفت کرده و چنین گفت: »هرگز دو کس در یک شاخ جای نگیرد. بخدا عرب رضایت ندهد که امارت به شما دهد که پیامبر از غیر شماست." در این جا دیده میشود که عمر غیر از قریش کسی دیگر را شایسته امارت نمی بیند. اضافه بر آن عمر گویا  به "نمایندگی" اعراب سخن میگوید. در این جا حتی هویت عربی انصار را تحت پرسش میبرد. نکته مهمتر اینکه ابوبکر نخست در سقیفه حضور نداشت. طوری که طبری گزارش میدهد، ابوبکر در کنار طلحه، زبیر و علی  عضو گروه "خاک سپاری" پیامبر بود. ولی عمر چون دید که در نشست سقیفه خودش فاقد پشتیبانی، حتی مهاجر قریش می باشد، ابوبکر را ار مراسم خاک سپاری به نشست سقیفه کشانده و نقش "پادشاه ساز" را با در نظر داشت آینده برای خودش بازی کرد.  
در نتیجه گویا از یک طرف حسادت  بین اوس و خزرج، دو قبیله مهم انصار و از سوی دیگر در غیاب بزرگان قبیله هاشم در همایش سقیفه، منجر به انتقال رهبری قدرت سیاسی به گروه عمر و ابوبکر و همراهانشان گردید. به این ترتیب  در تاریخ پر جوش و خروش اسلام، در نخستین آزمون سرنوشت ساز در ازای مشخصات دقیق در مورد گزینش دولت مداری  صحنه سازی های سیاسی، وفا داری های قومی و نیرنگ های اجتماعی حاکم گردیده و در بستر همین  فراکسیون سازی ها و  وفا داری های بدور از ضابطه های حکومت داری که خواست گروه بزرگ امت اسلام باشد، نخستین خشت بنای پرسش زای خلافت در  امپراتوری اسلام گذاشته شد.  [۷۳] نظر به نقش تعیین کننده عمر در جانشینی ابوبکر و هم چنان نظر به  نفوذ سیاسی-نظامی که عمر پس از ان، به ویژه در زمان خلافت ابوبکر برخوردار گردیده بود، ابوبکر، خلیفه اول عمر را خلیفه دوم انتصاب کرد. ابوبکر در آخرین روز زندگی اش افسوس می خورد که چرا از پیامبر در این مورد سوال نکرده است که خلافت حق کیست؟ به گفته واقدی؛ یکی از صحابه، ابوبکر، عثمان را نزد خود طلبید و به او گفت که بنویس که او، یعنی ابوبکر در خطاب به مسلمانان "عمر ابن خطاب را خلیفه شما کردم و در نیک خواهی شما کوشیدم". [۷۴] البته تعداد زیادی از صحابه با این تصمیم ابوبکر موافق نبودند. از جمله طلحه ابن عبید الله به ابوبکر گفت که "عمر را خلیفه مردم کردی. می بینی که با حضور تو مردم از دست او چه میکشند؟ وقتی کار بدست او باشد، چه خواهد کرد؟" [۷۵] عمر در مورد اعراب چنین میگوید: "مثال عرب، چون شتر سرکش است که بدنبال کشنده خویش رود....به خدای کعبه سوگند که من آن ها را به راه می برم".  [۷۶] ولی عمر، پس از ده سال خلافت، زمانی که زخم برداشت برای گزینش جانشینی یک شورای شش نفری متشکل از صحابه  تعیین نمود: علی بن ابی طالب، عثمان بن عفان، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی اقاس، زبیر بن عوّام و طلحه بن عبدالله. 
به نظر عمر، عثمان مرد "سست رای" و علی مرد "شوخ طبع" بوده و لی هر دوی آنها دارای شایستگی خلافت می باشند. عمر بعد ار آن به صهیب، یکی از صحابه معتبر هدایت داد که پس از مرگ او، سه روز در مسجد با مردم نماز بکند و این شش نفر را به شمول عبدالله ابن عمر (اما بدون حق خلافت)  به مشورت بخواند.  در این حلقه اگر پنج نفر هم نظر شدند و یک نفر مخالفت کرد،، سر نفر ششم به شمشیر زده شود؛ اگر چهار تن به کسی رضایت دادند و دو تن نپذیرفتند، سر هر دو زده شود. اگر سه نفر به یکی و سه نفر دیگر به دیگری رای دادند، در این جا عبدالله ابن عمر به هرکه رای داد، همان شخص خلیفه است. اگر حکم عبدالله این عمر پذیرفته نشد، به هر کسی که عبدالرحمن رای داده باشد، همان شخص خلیفه است.  در همین شورا یک نفر (سعد) از  علی و سه نفر (زبیر، عبدالرحمن و طلحه)  از عثمان طرفداری کردند. [۷۷]
 در نتیجه سرنوشت امت اسلام به عثمان این عفان سپرده شد که از طریق او برای کسب قدرت اموی ها زمینه سازی گردید. معاویه، حکمران شام  زمانی به عثمان گفته بود: "از آن پیش که کسانی به تو هجوم آورند که تاب مقاومت نیاری، با من به شام بیا که مردم شام از اطاعت بیرون نرفته اند." [۷۸] نظر به امتیازات مادی و همچنان دادن مقام و منصب بلند به خویشان خود، مردمان سرزمین های مختلف از عثمان ناراضی بودند. مردم مصر علی را می خواستند، مردم بصره طلحه را می خواستند و مردم کوفه زبیر را. بعد از عثمان – نظر به ذهنیت حاکم همان زمان – تعداد زیاد صحابه به علی مراجعه کردند و علی به مثابه خلیفه چهارم  ثبت تاریخ گردید.
از سوی دیگر، در گفتمان جانشینی پیامبر دو نظر متفاوت "وصایت و خلافت" با هم تصادم کردند. اهل بنی هاشم، قشر کمتر مرفه ولی پر نفوذ علی را – بر مبنای احادیث و آیات - وصی پیامبر دانسته و توام با این مسئله بر ادعای "معصومیت" دوازده امام شیعه صحه میگذارند.  ولی نمایندگان قشر مرفه قبیله قریش به کمک انصار – به نوبت سه خلیفه اول را - تعیین، انتصاب و انتخاب کردند. اگر به وابستگی های تباری و محیط اجتماعی خلفای راشدین نظر باندازیم، دیده میشود که هر چهار خلیفه اسلام از قبیله قریش بودند. افزون بر آن ابوبکر و عمر، دو خلیفه اول پدر زن های پیامبر، عثمان و علی،  خلفای سوم و چهارم داماد های پیامبر بوده اند؛ این امر بیانگر آن است که با وجود دیگرگونی جامعه نیمه بدوی عرب و بنیادگذاری "دولت-شهر مدینه" در معضل "رهبری جامعه" از اهمیت مناسبات خونی و ذهنیت های بدوی تباری کاسته نشد.   
معضل جانشینی پیامبر از بدو امر پیچیده و تنش زا بود. با وجود خواست مشترک در جهت گسترش زیر ساخت امپراتوری اسلام از سرزمین بدوی عرب، در راستای گزینش خلیفه به مثابه جانشین دنیوی و مرجع دینی در بین  مسلمانان پر نفوذ اختلافات ویژه ای حکم فرما بود؛ چند دسته گی که بر  تاریخ امپراتوری عرب و چگونگی ساختار آن حتی تا امروز هم با قوت خود باقی است: 
اختلافات بین انصار و مهاجر ار یکسو، تفاوت های فکری ناشی از "شهرنشینی" اهالی مکه و مسلمانان خانه بدوش و صحرا رو از سوی دیگر، و در اخیر  مبارزه قشری بین خانواده مرفه و تاجر پیشه قریش (امیه) در وجود اولاد  ابو سفیان و خانواده کمتر مرفه و متولیان چشمه زمزم  قریش (هاشم) در وجود اولاد عبدالمطلب. 
ولی در اخیر با استفاده ابزاری  از آیین اسلام،  هوشمندی های سیاسی، توانایی های جنگی و کفایت های توطئه گری و نیرنگ های اجتماعی به مثابه شاخص های تعیین کننده نقش بازی کرده و سرنوشت "امت" اسلام را  در جامعه جهانی تعیین کرده اند. به این ترتیب ادعای بنیاد گرایان در مورد تعیین خلفای راشدین توسط شورا یک "اسطوره ای تاریخی" بوده و در واقع این امر ساخته و بافته علمای دینی پسا خلفا خوانده شده میتواند.      
اگر در مورد رویداد های دینی و دنیوی  در زمان حیات پیامبر اسلام اختلاف نظر بروز میکرد، پیامبر به مثابه قاضی و آراسته با رسالت خدایی و بعضاً با آوردن آیت تازه  گویا "حق ویتو" داشت و معضل حل میگردید. ولی  این معضل پس از رحلت پیامبر در مورد "اولیای امر" با دشواری مواجه دیده میشود. اطاعت پذیری بلا قید و شرط از "اولیای امر – خلیفه، امام و امیرالمومنین –" منجر میگردد به آن که هر نوع اعتراض و قیام علیه اولیای امر به مثابه عدم فرمانبرداری از اوامر خدا و رسول و گویا "کفر"  تلقی میگردد. در نتیجه قیام علیه اولیای امر بایست توجیه میگردید به اینکه خلیفه اسلام گویا از راه کار آیین اسلام عدول کرده است. از آنجایی که در آیین اسلام در مورد امارت قرائت های گوناگون وجود دارد، در این معضل نطفه اختلافات، مبارزات و زد و خورد های گروه ها و مذاهب اسلامی گذاشته شده است.  در دوران "خلفای راشدین"، با وجود توافقات کم و زیاد صاحبان نفوذ، تاریخ شاهد قتل سه خلیفه – عمر، عثمان و علی-، ناشی از تصادم های گروهی می باشد.

ولی پس از این دور نخست در جهان گشایی اسلام، در عین هم سویی در راستای گسترش اسلام، ما در کنار انحصار طلبی قبیله قریش در مورد امارت، شاهد یک مبارزه طبقاتی در بین وابستگان همین قبیله نیز می باشیم. اهل امیه به مثابه قشر اشراف و ستون مهم ارستوکراسی شهر مکه نخست در رقابت با اهل هاشم، متولیان چشمه زمزم و قشر کمتر مرفه آن زمان  در رقابت های رهبری قرار گرفته و پس از اضمحلال حکمرانی اموی ها دوباره کشمکش های سیاسی در درون خاندان هاشم، بین خاندان ابو طالب و  عباس شعله ور گردید.
این روند سیاسی-نظامی منجر به آن گردید تا از اهمیت "دولت-شهر مدینه" نخست به نفع "دمشق، پایتخت اموی ها" و پس از آن به نفع "بغداد، پایتخت عباسی ها" به شکل چشمگیر کاسته شود.  در ظهور، تداوم و سقوط امپراتوری های اموی و عباسی شاخص های مذهبی در مورد گزینش خلیفه به مثابه اولیای امر کم ترین نقش را بازی کرده، برخلاف ظرفیت های جنگی، راهکارهای پر نیرنگ سیاسی و اتحاد های زود گذر بزرگان قوم تعیین کننده تلقی میگردند. پس از مدتی که حملات تاریخی مغول ها منجر به سقوط امپراتوری عباسی ها گردید، با ظهور امپراتوری عثمانی در خاور و امپراتوری صفوی ها در باختر شبه جزیره عرب، برای نخستین بار در تاریخ امپراتوری اسلام، اعراب بادیه نشین دوباره قدرت سیاسی را از دست داده، خانه و کاشانه تاریخی شان دوباره به  سرزمین پیرامونی امپراتوری ها مبدل گردید.