انتخابات پروسهای است دموکراتیک که از طریق آن، منتخبان مردم به قدرت میرسند. اما در افغانستان انتخابات دارای خصیصهی دیگری است که آن را متمایز از پروسههای انتخاباتی کشورهای دیگر میسازد.
رقابتهای انتخاباتی کسانی که قصد کاندیدتوری دارند، از همان روز پس از پیروزیِ نماینده شروع میشود تا تنفر لازم از نمایندهی منتخب تا انتخابات بعدی به وجود بیاید و آنها بتوانند خود را کاندیدای اصلح معرفی کنند. اصولا نقدِ فعالیت سیاستگر منتخب مطرح نیست. به عبارتی، رقابت تنها خصلت تخریبی دارد و در راستای اصلاح امور نیست. این پدیدهی سیاسی، به تدریج منتهی به تغییر نرمهای اجتماعی در کشور شده است. کاندیداها، به شکلی ناجوانمردانه رقیبان خود را تخریب میکنند. این فرهنگ سیاسی، رفتهرفته فرهنگ جمعی را نیز تغییر داده است.
تاثیر رسانهها
انتقاد، دارای اصول مشخصی است و تخطی از این اصول، به مثابهی ورود به عرصهی تخریب خواهد بود. در این روزها که تنور انتخابات داغ است، هر کسی در حوزهی جمعی وارد میشود و به زعم خود، با انتقاد از وضعیت موجود و کارگزاران حاکم، احساسات جمعی را تهییج و از این طریق، برای خود رای پیدا میکند.
پس از روی کارآمدن نظام سیاسی فعلی، مفاهیم مدرنی چون دموکراسی، آزادی بیان و انتقاد، وارد گفتمان اجتماعی افغانستان شدند. اما این مفاهیم در جامعهی سنتی ما ریشه نداشتند و این امر به نوبهی خود، موجب بروز مشکلات عدیدهای نیز شد. یکی از بارزترین این مشکلات، هجوم فرصتطلبان به رسانههای شنیداری و تصویری، به هدف بهرهبرداریهای سیاسی و اقتصادی بود. کسانی که حتی باوری به این مفاهیم ندارند، شرایط برای آنها مساعد شده و میتوانند با استفاده از تریبونهای رسانهای، مردم را طعمهی تبلیغاتیِ شوم خود قرار دهند. در گذشته، تنها رسانههای موجود در کشور، رسانههای نوشتاری بودند. مخاطب این رسانهها، جمعیت اندک باسواد در کشور بود و این مسئله باعث میشد تا عوامفریبان نتوانند از آب گلآلود ماهی بگیرند. چون هر اندیشهای که در قالب نقد و یا هر مفهوم دیگری به مردم ارائه میشد، توسط افراد تحصیلکردهی جامعه مورد ارزیابی دقیق قرار میگرفت. این موضوع، ورود و حضور عوامفریبان و افراد کمسواد را در حوزهی نقادی، کمرنگ و حتی خنثی میساخت. اما مخاطبین رسانههای شنیداری و تصویری، تمام مردم هستند. رسانههای امروزی هم بعضی، یا به منظور پیشبرد برخی اهداف مشخص و برخی نیز تنها به خاطر داغ کردن بحث در میز گردهایشان، تعدادی از افراد را دعوت میکنند که اساسا هیچ گونه پایبندی به اصول نقادی ندارند.
به همین دلیل است که رسانههای امروزی در افغانستان، دیگر رسالتمند عمل نمیکنند و نقش اصولی خود را که همانا، روشنگری اذهان است را از دست دادهاند. میزگردهای سیاسی در رسانهها تبدیل شدهاند به میدانهای جنگ و توهین و تحقیر و تخطئه. تحلیل اوضاع دیگر مستلزم داشتن آگاهی و دانش ژرف از اوضاع نیست و تنها مولفهی اساسی، داشتنِ زبانی تیز برای تاختن است. در این فضای غیرتخصصی و غیراخلاقی، روشنگران دیگر جایی برای خود در این رسانههای غیرمتعهد نمیبینند. شرایط کاملا برای جولان دادن اشخاص فرصتطلب مهیا شده است. بسیاری از مردم دیگر هیچ تمایلی به تماشای برنامههای تحلیلی در تلویزیونهای افغانستان ندارند. چون هیچ چیزی عاید آنها نخواهد شد، غیر از قرار گرفتن در مقابل موجی از خشم و نفرت عریان. این افراد فرصتطلب، با سوءاستفاده از فضای باز سیاسی در کشور، تیغ خشم خود را از هیچ شخص و هیچ چیزی دریغ نمیکنند. میتازند، چون مردم خسته از وضعیت موجود هستند و هر صدای ناراضی، هر چقدر تندتر، بیشتر به دلشان مینشیند. اما هر چیزی که به دل بنشیند، لزوما حقیقت نیست.
مردم عام در گذشته که رسانههای زیادی وجود نداشت، سراغ کلانهای قومی و اندک افراد تحصیلکرده میرفتند و تنها منبع معلوماتی آنان، همینها بودند و بس. اذهان جمعی به شکلی در قبضهی کلانهای قومی و اندک افراد تحصیلکرده بود و آنها معمولا از این طریق مردم را تحت تاثیر عقاید خود قرار میدادند. کنترل اطلاعات، یکی از شیوههای مرسوم در آن زمان برای تداوم سلطه بر مردم بود. اما گسترش تکنولوژی مدرن و دسترسی مردم به رادیو، تلویزیون و جدیدا موبایل ، اینترنت و شبکههای اجتماعی مانند فیسبوک، آنها را از رجوع به این افراد بینیاز کرده و آنها میتوانند بدون هیچ واسطهای، به شکلی مستقیم در جریان مسائل قرار بگیرند. اگرچه رهایی از شیوههای سنتیِ کسب اطلاعات، خود نیز دستاوردی است ارزشمند، اما تحقق این موضوع، باعث خلق مشکلات دیگری نیز شده است. چون همان طوری که گفته شد، رسانهها هم به رسالت خود پایبند نیستند و به جولانگاه عوامفریبان تبدیل شدهاند. بنابراین، مردم با رجوع به رسانهها، طبیعتا مشرف به حقیقت نخواهند شد و تنها طعمهی تبلیغاتیِ پوپولیستها خواهند شد.
وضعیت بسیار نگرانکنندهای بر کشور حاکم است و مردم به شدت نسبت به روایتهای حکومتی از اوضاع، بدبین هستند. به همین دلیل است که پوپولیستها توانستهاند وارد میدان شوند و با مستمسک قرار دادنِ رنج مردم، احساسات پاک آنان را تهییج کنند و از این طریق، خود و یا جناح سیاسی خود را محبوب مردم و در مقابل، رقیبان خود را مغضوب آنان کنند. گاهی اوقات، نوک تیزِ حجم تبلیغاتِ این فرصتطلبان، متوجه رقیبان نیست و امکان دارد متوجه یک قربانی بیطرف نیز باشد. عوامفریبان تنها درصدد بالا رفتن از شانههای مردم هستند و برای رسیدن به اهداف شوم خود، از هر وسیلهای برای شکار احساسات مردم استفاده میکنند. برایشان تفاوتی ندارد که چه کسی را تخریب میکنند؛ هدف میتواند رقیب باشد، رقیب بالقوه باشد، توجیهگر وضعیت موجود باشد، بیطرف باشد و حتی بیگناه باشد. سیاست شوم این افراد بر همان اصل قدیمی و شوم "هدف وسیله را توجیه میکند" استوار است. به همین دلیل، نوشتار حاضر بر این عقیده است که اصولا چیزی به نام انتقاد در افغانستان وجود ندارد و به جای واژهی انتقاد، بهتر است تا از اصطلاح "انتقاد تخریبی" استفاده شود.
تاثیر این انتقادات تلویزیونی به حدی گسترده و نافذ است که تلقی مردم از مفهوم نقد را تحت تاثیر خود قرار داده است. مردم مستقیما در معرض حجم وسیع تبلیغات عوامفریبان قرار دارند و این امر موجب تغییر اخلاق جمعی در کشور نیز شده است. پوپولیزم، بر مردم عادی نیز تاثیر بسزایی گذاشته است. امروزه به جرأت میتوان گفت که عوامفریبی جزئی لایتجزا از فرهنگ سیاسی و حتی فرهنگ جمعی کشور شده است. به این شکل که تقریبا اکثر مردم هم برای زمین زدن رقیب خود، از ترفند انتقاد تخریبی استفاده میکنند. لازمهی ورود به دنیای سیاست، استفادهی ابزاری از رنج و درد مردم است. کسانی که قصد ورود به دنیای سیاست دارند، دو راه پیش روی آنها وجود دارد: یا توجیهگر وضعیت موجود باشند و مورد لطف حکومت قرار گیرند و یا تخطئهگر وضعیت موجود باشند و با عوامفریبی، برای خود محبوبیت مردمی دستوپا کنند. حتی آنانی که توجیهگر وضعیت فعلی هستند هم گاهی برای کسب محبوبیت محلی، رقیبان محلی خود را تخریب میکنند. تخریبگران هم گاهی در حوزهی محلی، در همدستی با همپیمانان محلی خود، وضعیت محلی را توجیه میکنند. اگر توجیهگران، مورد بیلطفی حکومت مرکزی قرار گیرند، به سرعت تغییر موضع میدهند و در جرگهی تخریبگران قرار میگیرند؛ اگر تخریبگران هم مورد عنایت ساختار قدرت واقع شوند، یکباره تغییر موضع میدهند و در صف توجیهگران قرار میگیرند.
در این روزها، مردم صداهای زیادی را میشنوند؛ اکثر کاندیداها منتقد وضعیت موجود هستند و نمایندگان فعلی پارلمان را متهم به اهمالکاری میکنند. طوری وانمود میکنند که اگر این نمایندگان، واقعا کار میکردند و از هیچ کوششی مضایقه نمیکردند، وضعیت مردم از این بهتر میبود. اکثر این کاندیداها، نمایندگانی را میکوبند که از پایگاه اجتماعی آنان نمایندگی میکنند؛ دلیلش ساده است، آنها فقط به دنبال قدرت هستند و رسیدن به قدرت، مستلزم بدنامی نمایندهای است که از پایگاه اجتماعی آنان نمایندگی میکند. جالب اینجاست که نمایندگان خود را با نمایندگان دیگر مردم میسنجند و سپس نتیجهگیری میکنند که نمایندگان دیگر، کار کردهاند و نماینده و یا نمایندگان ما کار نکردهاند. سپس این طور جلوه میدهند که در صورت رای شما به من، وضعیتتان به کلی تغییر خواهد کرد. جالبتر این است که تمام کاندیداها از همین ترفند پوپولیستی استفاده میکنند؛ یعنی با این وصف، همهی نمایندگان دلسوز مردم خود بودهاند و هیچ کسی هم دلسوز مردم نبوده است. این یعنی رسوخ پوپولیزم به رقابتهای انتخاباتی. این وضعیت تنها در انتخابات پارلمانی وجود ندارد و در مبارزات انتخاباتی دیگر مانند ریاست جمهوری و شوراهای ولایتی هم وجود دارد. همه وضعیت موجود را به زعم خود نقد میکنند، سپس مردم را بسیج میکنند، رای به دست میآورند، قدرت را به دست میگیرند و در نهایت اشخاصی دیگر از پایگاه اجتماعی آنان، ظهور میکنند و با دستاویز قراردادن وضعیت موجود و انتساب آن به منتخب قبلی، برای خود کسب محبوبیت میکنند و احتمالا در دور بعدی کاندیدا میشوند و آخرالامر به قدرت میرسند. این دور باطل همواره وجود دارد و از طریق آن، منتخبان مردم تغییر و تبدیل می شوند. اما چیزی که همواره وجود داشته و در طی این همه مدت دستنخورده باقی خواهد ماند، رنج و درد مردم است که همیشه از آن استفاده ابزاری صورت میگیرد. به همین دلیل است که نگارندهی نوشتار حاضر اعتقاد دارد، وضعیت موجود از طریق این دور باطل، تغییر نخواهد کرد.
اما چرا وضیعت تغییر نمیکند؟
مشکل افغانستان با تغییر و تبدیل نمایندگان مردم در پارلمان و شوراهای ولایتی و حتی تغییر رییس جمهوری حل نخواهد شد. مشکل ساختاری است. ریشهی بخش بزرگی از مشکلات جاری، به فرهنگ جمعی برمیگردد. بخش بزرگ دیگری هم به قانون اساسی بازمیگردد که تعارض آن با فرهنگ سیاسی حاکم بر کشور، مشکلات زیادی را در جامعه تولید و بازتولید میکند. "خانه از پایبست ویران است" و با تغییر و تبدیل منتخبان مردم، گره از مشکلات مردم باز نخواهد شد. "مکتب فرانکفورت" مبتنی بر "نظریهی انتقادی" است و روشنگران میتوانند با استفاده از نظریات اندیشمندان بزرگ این مکتب مانند هربرت مارکوزه و تئودور آدورنو فرهنگ جامعه را مورد حلاجی قرار دهند. "نظریهی انتقادی" بر این اصلِ اساسی استوار است که انتقادِ اصولی از نظامهای معرفتی، منتهی به شناخت اصولی از جامعه و مولفههای حاکم بر فرهنگ جمعی خواهد شد. شناخت اصولی، کلیدواژهی اساسی برای اقدام به تحول فرهنگی خواهد بود. روشنگران باید از این طریق، راهی برای رهایی از وضعیت رقتانگیز جاری پیدا کنند. آن چیزی که امروزه در افغانستان از آن تحت عنوان انتقاد یاد میشود، چیزی غیر از عوامفریبی و "انتقاد تخریبی" نیست. روشنگران باید از طریق انتقاد از جامعه، فرهنگ اجتماعی مبتذل و غیراخلاقیِ افغانستان را انتقاد کنند تا بدین وسیله، مولفههای اخلاقیِ دیگری، در بطن جامعه ظهور کند.
نمایندگان منتخب چطور میتوانند تغییر ایجاد کنند؟
پس از روشنگران، در درجهی دوم سیاستپیشگان و نمایندگان مردم قرار دارند و تنها کاری که آنان میتوانند انجام دهند تا مشکل مردم افغانستان تا حدودی حل شود این است که در راستای تعدیل قانون اساسی کاری انجام دهند. قانون اساسی افغانستان با عجله تدوین و سپس تصویب و توشیح شد. این قانون اساسی، حامل تناقضات زیادی است که همواره منازعات قومی را تولید و بازتولید میکند. منازعات قومی، یکی از اساسیترین موانع پیش روی پیشرفت افغانستان است و مبارزه با این پدیدهی شوم اجتماعی از تنها دریچهی تحول فرهنگی و تعدیل قانون اساسی امکانپذیر خواهد بود.
"رای غیرقابل انتقال" باعث شده تا نمایندگان مردم نتوانند به فکر مشکلات اساسی مردم باشند. قوانین فعلی فعالیت آنها را تنها خلاصه در رسیدگی به مشکلات عادی مردم کرده است. بر مبنای قانون اساسی، سازوکار رایدهی در افغانستان، مبتنی بر "رای واحد غیرقابل انتقال" است. به عبارت دیگر، رای هر شخص تنها به حساب یک کاندید اضافه میشود و نمیتوان رای او را به حساب یک حزب یا جریان سیاسی گذاشت.
سیستم رایدهی دیگری که بسیاری اعتقاد دارند که باید جایگزین سیستم انتخاباتی فعلی شود، سیستم رایدهی "تناسب نمایندگی" میباشد. بر مبنای این سازوکار، رای هر حوزه به حساب احزاب مربوطه ریخته خواهد شد. به عبارت سادهتر، فرض میکنیم که در ولایت کابل ۱ میلیون نفر در انتخابات شرکت کنند و بر فرض مثال، حوزهی کابل دارای ۱۰ نماینده باشد. در نظام انتخاباتی تناسبی یا سیستم رای "قابل انتقال" اگر حزب "الف" ۴۰ درصد، حزب "ب" ۳۰ درصد، حزب "ج" ۲۰ درصد و حزب "د" ۱۰ درصد آراء را از آن خود سازند، هر کدامیک از این احزاب، به نسبت آرای مؤخوذهی خود، نماینده به پارلمان میفرستند. یعنی حزب "الف" چهار وکیل از طرف حوزهی کابل به پارلمان میفرستد و حزب "ب" سه نماینده و به همین ترتیب حزب "ج" دو وکیل و حزب "د" تنها یک نماینده.
قرار بود سیستم انتخاباتی "تناسب نمایندگی"، به پیشنهاد سازمان ملل متحد، در قانون اساسی افغانستان گنجانده شود؛ اما در زمان تدوین قانون اساسی در سال ۲۰۰۴، حامد کرزی و دیگر تکنوکراتهای ازغرببرگشته، با این طرح مخالفت کردند و سیستم "رای واحد غیر قابل انتقال" را در کشور بنیان گذاشتند. حالا اینکه در آن مقطع زمانی، چه دلیلی در اتخاذ این تصمیم وجود داشت، اقتراحی است که پاسخ به آن از حوصلهی نوشتار حاضر بیرون است و باید به آن در فرصتی دیگر پرداخت. مبحثی که باید به آن پرداخت و در مورد چند و چون آن مداقه کرد، این است که در شرایط حاضر، کدام نظام انتخاباتی، پاسخگوی نیازهای کشور است.
به زعم نگارندهی سطور حاضر، نظام انتخاباتی فعلی، به هیچ وجه پاسخگوی نیازهای افغانستان امروز نیست. نظام "رای واحد غیرقابل انتقال" مبنا را بر مشارکت مردم در سطح محلی میگذارد و اصولا مردم را از اندیشیدن و رای دادن به برنامههای کلان ملی بازمیدارد. به این شکل که مردم به یک نامزد پارلمانی رای میدهند تا وی پس از پیروزی، آنها یا فرزندان آنها را در یک ادارهی دولتی پردرآمد مقرر کند؛ یا به وی رای میدهند تا جوی دم در خانهی موکلین را تنظیف شهرداری همهروزه پاک کند. تنها عنصر غایب در این سازوکار انتخاباتی، اندیشیدن در رابطه با برنامههای کلان ملی است.
برنامههای کلان ملی از طریق مشارکت احزاب سیاسی در انتخابات تامین میشود؛ به این شکل که احزاب اهداف مشخصی را تعیین میکنند و مردم را ترغیب به مشارکت در انتخابات و رای دادن به برنامههای خود میکنند. اما در سیستم انتخاباتی فعلی، مردم معمولا بنا بر علایق و منافع قومی و محلی رای میدهند. به عنوان مثال، کاندیدای اصلح از نظر یک هموطن ما باید دارای چندین ویژگی باشد: تعلق به قوم او داشته باشد؛ منافع قومی او را تامین کند؛ منافع خانوادگی او را تامین کند؛ برای اعضای خانوادهی او را در ارگانهای دولتی وظیفه پیدا کند؛ اگر دعوای حقوقی با کسی داشت، نمایندهی منتخب او، در کنار او به حق یا ناحق، بایستد؛ اگر توسط پولیس و یا نهادهای قضایی دستگیر شد، گناهکار و یا بیگناه، او را در زودترین فرصت رها کند؛ پول، آرد، روغن و هر چیز دیگری برای او و اقوام او بدهد و خیلی ویژگیهای دیگر. با این تفاسیر، یک نمایندهی خوب باید تمام وقت و انرژی خود را صرف مسائل پیشپاافتاده کند. اما در صورت تغییر قانون انتخاباتی، نمایندگان از این روزمرهگی خلاصی مییابند و میتوانند به برنامههای کلان ملی فکر کنند.