فرید ریش ویلهلم نیچه ( اراده ی معطوف به قدرت؛ و فلسفۀ اخلاق ---- بخش پنجم)

(انسان سه گونه می میرد: مرگ روح؛مرگ وجدان؛ مرگ جسم: مرگ روح یعنی شکستن وقار وغرور یک انسان به دست دیگری: مرگ وجدان یعنی استفاده از انسانها برای مقاصد شخصی بدون هیچ گونه پشیمانی وترحمی:

مرگ جسم یعنی ایستادن نفس و تپیدن قلب: دردناکترین مرگ ها مرگ روح انسان است:وحشتناکترین مرگ ها مرگ وجدان و آسان ترین مرگ ها مرگ جسم هست)  نیچه باتمام ادیان ومذاهب شدیدأ زاویه داشته و به گونۀ وحشتناکی از همۀ آنها منزجر است ۰ نیچه همچنین با ایدئولوژی های مدرن سوا از چپ و راست بودن شان از جمله از سوسیالیسم نفرت دارد ۰ ایراد نیچه به مسیحیت این است که مسیحیت قبول روحیۀ بردگی را باعث شده است ۰ نیچه به صحت مابعد طبیعی مسیحیت یا دین های دیگر علاقه مند نیست؛ چون یقین دارد که هیچ دینی واقعأ حقیقت ندارد ۰ راجع به همۀ ادیان بر حسب نتایج اجتماعی آنها قضاوت می کند ۰ نیچه تسلیم شدن به ارادۀ خدایی مسیحیت را نمی پزیرد؛ اما تسلیم شدن به ارادۀ مردان برتر را قبول دارد ۰ به باور نیچه انقلاب فرانسه وسوسیالیسم از لحاظ روحی با مسیحیت ذاتأ یکی است ونیچه با همۀ آنها یکسان مخالف است؛ به این دلیل که وی افراد بشر را از هیچ جهتی از جهات مساوی نمی شناسد ۰ به باور نیچه ادیان بودایی و مسیحی هردو ادیان نیهیلیستی هستند؛ به این معنی که هرگونه تفاوت ارزش نهایی را بین یک انسان و انسان دیگری را منکرند؛ اما از این دو دین بودایی خیلی کمتر محل ایراد دارد ۰ به باور نیچه مسیحیت انحطاط آور وآکنده از عناصر فاسد وپلید است؛ عامل محرک آن طغیان تودۀ بی سر وپاست ۰ این طغیان به وسیلۀ جهودان آغاز شد وبه وسیلۀ مصروعین مقدس مانند پولس قدیس که راستی و صداقتی نداشت؛ به مسیحیت کشیده شد ۰ عهد جدید کتاب مقدس یک نوع بشر کاملأ پست ارائه می دهد ۰ مسیحیت بد فرجام ترین و گمراه کننده ترین دروغی است که تا کنون وجود داشته ۰ فاگه در کتاب به نام "درحال مطالعۀ نیچه " از نیچه نقل می کند ۰" میل نهانی آزادفکران فرانسه از ولتر تا اوگوست کنت وصول به کمال مطلوب مسیحیت نبود؛ بلکه این بود که به اندازۀ امکان از آن هم پا فراتر نهند ۰ اوگوست کنت که  اصل " زندگی برای دیگران " را تبلیغ می کرد؛ در مسیحیت کاسۀ گرمتر از آش بود ۰ شوپنهاور در آلمان و جان استوارت میل در انگلستان؛ نظریۀ عواطف وشفقت و مفید بودن برای دیگران را اصل عمل قرار دادند ۰ فرق مختلف سوسیالیسم همه بدون توجه بر روی این اصل مشترک استوار هستند ۰"  چون نیچه زندگی را یک کشمکش و نزاع بین موجودات می داند و حق را به قوی تر و انسان برتر می دهد با همۀ عدالت طلبان و برابری خواهان سر ستیز دارد ۰ یعنی در این پیکاری که نامش زندگی است آنچه لازم است توانایی است نه نیکی؛ غرور است نه تواضع؛ تدبیر است نه نوع دوستی ۰ برابری و دموکراسی مخالف اصل انتخاب طبیعی است؛ وهدف تطور یا دگرگشت یا دگرگونش نوابغند نه توده ها؛ وآنچه اختلافات را فیصله می دهد و سرنوشت ها را تعیین می کند؛ قدرت است نه عدالت ۰ فرید ریش نیچه چنین می اندیشید ۰ بیسمارک صدر اعظم آهنین پروس نیز چنین می گوید: "در میان ملت ها نوع دوستی معنی ندارد ومسائل جدید با رأی و خطابه حل نمی شود بلکه با خون و پولاد فیصله می پزیرد ۰"بیسمارک توفان بنیان کنی بود که اوهام و احلام و رؤیای دموکراسی را از روی اروپا بزدود ۰ اندکی جرئت لازم بود تا این کار انجام گیرد ۰ نیچه این جرئت را داشت و منادی ومبلغ این فلسفه گردید ۰ ایرادی که  می توان بر جناب نیچه گرفت این است که؛ درست است که در جنگل بی رحم طبیعت هر موجودی که زور و قدرت بیشتری دارد می تواند از مواهب آن زیاد تر بر خوردار گردد ۰ ولی ما انسان هستیم آنچه در طبیعت  نیست و آنچه طبیعت از ما دریغ داشته است؛ ما خود باید ایجاد نماییم؛ مانند اخلاق؛ شفقت؛ مهربانی؛ ایثار؛ هنر؛ انواع دانش ها؛ تکنولوژی؛ انواع غذا ها ولباس ها و چیزهای دیگر؛ اگر بنا باشد که ما فقط خود را محدود به خواست طبیعت نماییم و بر اساس قانون جنگل رفتار کنیم؛ چه تفاوتی بین انسان وجانوران دیگر خواهد بود؟  اگر انسان با دیگر جانوران اختلاف و احیانأ برتری داشته باشد بدون تردید؛ در آفریده های عقلی و اخلاقی اوست ۰ اگر قانون زور و قلدری را عامل تعیین کنند بدانیم؛ بدون شک بزرگترین جهنم قابل تصور را بر روی زمین ایجاد خواهیم نمود ۰ بدبختانه تاریخ به گونۀ شرم آوری لبریز از جنگ و خشونت بوده است و این وظیفۀ انسانی و اخلاقی ماست که بکوشیم از خشونت و زورگویی هرچه بیشتر بپرهیزیم و با ایجاد یک نظام دموکراتیک و مداراگر؛ تساهل وتسامح را بر قرار  کرده به هر گونه خشونت و پرخاشگری "نه" بگوییم ۰ برای نیچه متأسفم که با همۀ نبوغش و شاید دانسته یا ندانسته هیزم کش تنور زورگویان شده و انسان را همانند یک جانور دوباره به قعر جنگل های تاریخ بر می گرداند ۰ باز آنچه در بارۀ نیچه وشخصیت او شگفت می نماید؛ این است که جناب نیچه در زندگی واقعی خود آدمی بسیار دل رحم و مهربانی بوده هست ۰ این تناقض را باید خود نیچه پاسخ دهد ۰ مرگ زودرس پدر؛ نیچه را درآغوش زنان مقدس خانواده انداخت و این امر موجب شد که با نرمی و حساسیت زنانه بار آید ۰( شاید این پاسخی به آن تناقض باشد) از کودکان شریر همسایه که لانۀ مرغان را خراب می کردند و باغچه ها را ضایع می ساختند ومشق سربازی می نمودند ودروغ می گفتند متنفر بود ۰  همدرسان او به وی "کشیش کوچک " خطاب می کردند ویکی از آنان وی را "عیسی در محراب " نامید ۰ لذت نیچه در این بود که در گوشۀ بنشیند و انجیل بخواند وگاهی آن را چنان با رقت و احساس بر دیگران می خواند که اشک از دیده گا نشان  می آورد ۰ ولی در پشت این پرده؛ غرور شدید و میل فراوان به تحمل آلام جسمانی نهان بود ۰ هنگامی که همدرسانش در داستان "موسیوس سکه وولا " ( موسیوس جوان رومی که در جنگ با اتروسکها "۵۰۷ پیش از میلادمسیح "از خود دلیری نشان داد و به کفارۀ قتلی که کرده بود؛ دست خود را پیش شاه در آتش فروزان فروبرد ۰) نیچه نیز یک بسته کبریت را در کف دست روشن کرد و چندان نگهداشت که همه بسوخت ۰ این یک حادثۀ مثالی و نمونۀ بود؛ نیچه در تمام عمر در جستجوی وسایل روحی و جسمی بود تا خود را چنان سخت و نیرومند سازد که به کمال مردی برسد ۰ نیچه می گفت " آنچه نیستم برای من خدا و فضیلت است ۰" نیچه در هیجده سالگی ایمان خود را به خدای نیاکانش از دست داد و بقیۀ عمر را در جستجوی خدای نوی به سر برد؛ به عقیدۀ خود این خدا را در  " انسان برتر " یافته است ۰ هرچند معتقد بود که این تغییر عقیده به آسانی انجام شده ولی او خود در بارۀ خویش خیلی زود اشتباه می کند وشرح حالی که از خود می نویسد با حقیقت وفق نمی دهد ۰ مانند کسی که تمام مایملک خودرا به یک مهره می بازد؛ به همه چیز بی اعتنا بود ۰ مغز زندگی او دین بود و همین که آن را از دست داد زندگی برایش بی حاصل و بی معنی گردید ۰ پس از آن ناگهان چندی با همدرسان خود در شهرهای بن و لایپزیک به عیش ونوش مشغول شد ولی به زودی از زن و شراب و دخانیات زده شد و آبجو خواری عصر ومملکت خودرا به باد طعنه و ریشخند گرفت ۰ نیچه می گوید: مردمی که آبجو می خورندو چپق می کشند از درک افکار باریک عاجزند ۰ با آنکه خود او همیشه متانت و عشق به سرنوشت را می ستود هرگز بدان عمل ننمود؛ آرامش وتعادل ذهنی که لازمۀ حکمت است در او نبود ۰ کار بزرگ و اساسی نیچه کالبد شکافی اخلاق است به همین دلیل یکی از مهمترین کتاب هایش کتابیست به نام تبارشناسی اخلاق؛ تبار شناسی اخلاق نیچه یکنوع بازگشت سوژه است ۰ نیچه در بارۀ فاعلی که توسط تاریخ ارزش ها سرکوب شده سخن می گوید ۰ بنابر این تصمیم می گیرد به تاریخ ارزش ها یا باستانشناسی ارزش ها بپردازد ۰ این ارزش ها در تاریخ ۲۵۰۰ سالۀ جهان غرب حضور داشته؛ مانند افلاطونیسم و مسیحیت ۰ موضوع تبارشناسی اخلاق  تفحص؛ تجسس و تحقیق در بارۀ ارزش اراده می باشد ۰ اراده در رابطه با منشاء و خاستگاه ارزش ها ۰ چون از دیدگاه نیچه فاعل که حقیقت را به عنوان یک ارزش انتخاب می کند و آن را در برابر کذب قرار می دهد؛ حقیقت را اراده نموده است ۰ بنابر این تبار شناسی در بارۀ ارادۀ است که دارد اراده می کند ۰ نیچه پرسش می کند؛  که این اراده چگونه اراده می کند؛ آیا شیوۀ اراده کردن فعال وخلاق است یا واکنشی و انتقام جویانه و اینجاست که تفاوت اخلاق اشراف و اخلاق بردگان آشکار می گردد ۰ برای نیچه شیوۀ اراده کردن بسیار مهم است ۰ چون شیوۀ اراده کردن همراه است با تصدیق و تأکید زندگی یا نفی زندگی ۰ هر ارادۀ که معطوف به حقیقت باشد؛ به گونۀ می خواهد سنجش و ارزیابی اخلاقی انجام دهد ۰ به گونۀ مثال هر دین و ایدئولوژی که در بارۀ حقیقت سخن می گوید به نحوی یکنوع اخلاق را ارزیابی و سنجش می کند ۰ و از اینجا تبار شناسی اخلاقی نیچه آغاز می گردد ۰ البته نیچه ادعا نمی کند که او تنها کسی هست که دست به تبارشناسی اخلاق زده است و می گوید که پیش از من نیز کسانی این کار را کرده اند ۰ اما نیچه کار پیشینیان را نادرست می داند؛ چون آنان مبداء و خاستگاه را درون انسان قرار می دهد ۰ میشل فوکو که از پیروان و نیچه شناسان است در این مورد می گوید: " ما باید وقتی در بارۀ تاریخ سخن می گوییم مدارک و سند ارائه کنیم؛ اتفاقأ تبارشناسی که قبل از ما بوده؛ همه به مقوله های خیلی منفعلی مانند سودمندی؛ نفع گرایی؛ خطا و فراموشی پرداخته اند؛ به جای آنکه به به آن نکات که نیچه گفته است بپردازد ۰ "نیچه در کتاب "سپیده دمان " می گوید " من به قعر اعماق رفتم؛ ایمان به اخلاق را از پایه و اساس تخریب کردم ۰" شاید اکنون تا اندازۀ پی برده باشیم که چرا نیچه با اخلاق مسیحیت مخالف است ۰ نیچه معتقد است که هیچ مرد شایان توجهی تا کنون شباهتی به انسان آرمانی مسیحی نداشته است ۰ نیچه مسیحیت را به دلیل نفی ارزش های ذیل مردود می داند :" غرور وغم هجران و مسئولیت عظیم و روحیۀ عالی و حیوانیت پرشکوه و غرایز جنگ و پیروزی و الوهیت شهوت وانتقام و خشم و شهوت رانی و ارادۀ آزاد۰ چون مسیحیت این ارزش های مذکور را رد می کند باید مسیحیت را محکوم کرد۰ همۀ این جیز ها خوبند و مسیحیت آنها را بد نامیده است ۰  نیچه می گوید که مسیحیت می خواهد دل انسان را رام کند و این اشتباه است ۰ به باور نیچه حیوان وحشی شکوهی دارد که وقتی رام شد آن شکوه را از دست می دهد ۰ نیچه می گوید:  "تبهکارنی که داستایوفسکی با آنها معاشرت داشت از خود داستایوفسکی بهتر بودند؛ زیرا آنها به تفس خود بیشتر حرمت می نهادند ( منظور افرادی هستند که در رمان های داستایوفسکی نقش بازی می کنند ۰ البته باید گفت که داستایوفسکی بسیار آدمی مذهبی بوده است ۰ داستایوفسکی در جای می گوید:  هدف خلقت تبدیل جهان به یک کلیسا است که این مهم را روسیه باید انجام دهد ؛ یا توسط روس ها این کلیسا ساخته خواهد شد ۰ چنین آدمی را نیچه هرگز تأیید نمی کند)  نیچه از ندامت وتوبه مشمئز می شود و آن را حمق مدور می نامد ۰ نیچه می گوید: برای ما مشکل است که خودرا از این نحوۀ تفکر راجع به رفتار انسان خلاص کنیم؛ ما وارث دوهزار سال تشریح زندۀ وجدان و تصلیب نفس هستیم ۰ نیچه می گوید:  مسیحیت با بر قراری اخلاق بردگی می خواهد اقویا و اشراف وقدرت ارادۀ آنها را نابود سازد و مفهوم گناه و عذاب وجدان وترس را حاکم گرداند ۰ نیچه آرزو می کند که در جای قدیس مسیحی کسی را ببیند که خود وی او را انسان شریف می نامد؛ منظور نیچه به هیچ وجه یک نمونۀ کلی نیست؛ بلکه منظورش اشرافی حاکم است ۰ انسان شریف نیچه چندان هم شریف نیست؛ قادر به قساوت است ودر جای خود به آنچه نزد عوام جنایت نامیده می شود توانا خواهد بود ۰ انسان شریف نیچه فقط در قبال کسانی که با او مساویند وظیفه می شناسد ۰ انسان شریف نیچه به خود اجازه می دهد که در جنگ از خشونت و حیله استفاده کند ۰ انسان شریف تیچه ذاتأ مجسمۀ ارادۀ معطوف به قدرت است ۰ یعنی برای رسیدن به قدرت هر چیزی مجاز و توجیه می شود ۰ من نمی دانم که جناب نیچه به عواقب سخنان خود توجه لازم را کرده است یا خیر؟ چون این دیدگاه اگر در جهان غالب گردد جز فاجعه چیزی به بار نخواهد آورد ۰ اینکه باید نظام ارزشی کل تاریخ را مورد سنجش و بازبینی قرار بدهیم با آن هیچ مشکلی ندارم وبا  جناب نیچه همراه وهم فکر هستم؛ ولی با راه حلی که نیچه پیشنهاد می کند هرگز نمی توانم همراه وهم صدا گردم ۰ ( سیارۀ ما دیگر نیازی به آدم های موفق ندارد؛ این سیاره به شدت نیازمند افراد صلح جو؛ درمانگر؛ ناجی قصه گو؛ مهربان؛ عدالت خواه وعاشق است ۰ دالای لاما)