خاطرات زندانی بخش پنجم

"خاطرات زندانی" یاداشتهای دوران 13 سال زندان روانشاد محمد هاشم زمانی، شاعر، نویسنده و مبارز آزادی خواه است که در سال 1379 هجری شمسی (2000 ع) بزبان پشتو، به دست نشر سپرده شد و اکنون متن کتاب در چندین بخش بزبان دری خدمت علاقمندان تقدیم میگردد

 

وضع بندی ها در زندان عمومی
در زندان عمومی دهمزنگ، مدیر بخش صنعتی زندان، انظباط های بد اخلاق ، سرباشی ها و باشی ها با گارگران سلوک بسیار بدی داشتند. هر صبح و دیگر انظباط های بد اخلاق و باشی ها و سرباشی ها کارگران را با قمچین میزدند، صبحها وقت آنها را با قمچین از اتاق ها میکشیدند تا هر چه زودتر طرف کار بروند. وقتی شامها از کار فارغ میشدند، بازهم زندانبانان آنها را با قمچین  میزدند تا بخاطر سرشماری هر چه زودتر بجا های خود برگردند. در شعبه نختابی زندانیان، پشم و تارهای جر شده را باید باز کرده و  در چرخهای نختابی  آنها  را به تار تبدیل میکردند. از این پشم های جر شده برای بافتن قالین و گلیم وازتار های نخی برای بافتن پارچه ها و تار های دوخت و دوز استفاده میشد.
در زندان عمومی دهمزنگ زندانیان در این بخشها کار میکردند: نانوایی، خیاطخانه، نختابی، ساختن خشتها و بلول های سمنتی، آهنگری، نجاری و بافتن پارچه های مختلف نخی مانند گامسکوت، پارچه های کشمیره گلدار، روجایی ها، دستمالهای دست پاکی و جان پاکی، جاکتهای پشمی، جراب بافی، دگمه سازی و ماشین ندافی. در عقب زندان دو ماشین دیگر هم فعال بود که در آنها یک روسی و دوزندانی دیگر بکار گماشته شده بودند. آنها هر روز صبح به همرای دو عسکرمحافظ به آنجا میرفتند و شامها دوباره باز میگشتند.
تعداد زیادی که شمار آنها کمتر یا بیشتر از سه صدو پنجاه نفر بود، کسانی بودندکه مانند مسلمانان آسیای مرکزی، بعد از جنگ عمومی دوم از روسیه فرار کرده بودند. در میان آنها چند انجنیر و تخنیکر روسی هم  شامل بود که در افغانستان پناه خواسته بودند. در این شهر بی پرسان با این پناهندگان هم ظلم های ناروا صورت میگرفت.
در شعبه های صنعتی  زندان در تمام ماشین ها روسی ها و مردمان پاردریا مصروف کار بودند. از آنجائیکه عبدالخالق رئیس صنعتی زندان نفر مورد اعتماد صدراعظم کبیر محمد هاشم خان بود، تمام شعبه های صنعتی زندان جز سرمایه شخصی صدراعظم حساب میشد. یعنی اگر واضح بگویم، تمام مفاد آن به جیب او میریخت.
حاصل کار گارگران در جیب صدراعظم
یک زندانی بزرگسال بنام سعادت خان از اهالی میدان  سیزده سال بدون کدام جرم مشخص سیاسی، بنام زندانی سیاسی به زندان انداخته شده و چندین سال سمت تحویلدار عمومی داخل زندان را عهده دار بود. او که در زمینه محصول های تولیدی زندان معلومات خوبی داشت، برایم گفت: "تمام وزارت خانه ها که مواد مورد ضرورت خود را از زندان خریداری میکنند،  قرارداد های شان با مدیر صنعتی زندان عبدالخالق، امضا میشود. بطور مثال وقتی وزارت دفاع برای سربازان لباس مثل کرتی، پتلون، پیرهن، دریشی های زمستانی خریداری میکند، با رئیس بخش صنعتی زندان قرارداد می بندد. مطابق قرارداد آنها بالاپوشها ودریشی های زمستانی را باید از پارچه های پشمی تهیه کنند، اما بجای استفاده از پارچه های پشمی، لباسها از پارچه های جیم و جرسی تهیه میگردد.
در خیاطخانه دهمزنگ خیاطان بسیار لایق مصروف کارند، باشی ها میگویند که زیر نظر این خیاط ها 20 تا 30 شاکرد کار میکنند. برعلاوه در خیاط خانه صد نفر وبعضی اوقات یک صدو هشتاد تا دوصد نفر نیز مشغولیت دارند. در تمام شعبه های صنعتی، کارگران قراردادی هم استخدام میشوند که هزاران دست دریشی و بوت میدوزند و از وزارتخانه ها ملیونها افغانی به کسه ریاست صنعتی زندان انتقال داده میشود. تمام این پولها به جیب برادر سکه صدراعظم کبیر منتقل میگردد. تمام مواد خام مورد ضرورت شعبه های صنعتی مفت و رایگان تهیه میشوند. این مواد خام هم ملکیت مردم است که او به شکم خود می اندازد. بطور مثال سمنت جبل السراج یا چوب چهارتراش جنوبی و چوب نشتر کنر، در شعبه های ریاست صنعتی مورد استفاده قرار میگیرند. در مورد تهیه پشم حاکمان بجای مالیات تعیین شده نقدی فی سر ازحیوانات ، به زور و فریب  مالداران کندهار، هلمند، هرات و بادغیس را مجبور میسازند تا بجای پول صدها خروار پشم، تحویل بدهند. مطابق هدایت مقامات این کار سالهاست همینطور جریان دارد. اما تا حال هیچ کسی معلومات ندارد که تمام شعبه های  صنعتی زندان دهمزنگ سالانه چند میلیون مفاد میکند و به جیب چه کسی میرود." وقتی تحویلدار سعادت خان این جریان را قصه کرد من خندیده گفتم: من فکر میکنم که تمام اینها ثبت میشوند و روزی افغانان از آن اطلاع حاصل خواهند کرد، اما زمانی خواهد بود که نه تو هستی و نه من! او بعد از لبخندی برایم گفت: " صالح جان تحویلدار، دو سال پیش با یک زن زندانی روسی عروسی کرده او را بخانه خود برد." من از سعادات خان خواهش کردم که در مورد آن دو زن روسی برایم کوتاه معلومات بدهد! او گفت: "این دوزن روسی مانند پناهدگان روسی و پار دریا بعد از جنگ جهانی دوم از روسیه فرار کرده به افغانستان پناه آورده بودند که در مزار شریف دستگیر شدند. آنها بعد از زجر و مشقت های زیاد،  به اینجا آورده شدند،  زنان روسی در توقیف  زندان زنانه و بقیه هم زندانی زندان دهمزنگ شدند. خانم صالح جان که آزاد شد، گفت نمی خواهم دوباره مسکو بروم، چون مرا میکشند. او با صالح جان عروسی کرد. آن خانم دیگر روسی که بنام زن ملا رفتار« با یک آله مخابره در مزار دستگیر شده بود، بعد از آزاد شدن در خانه صالح جان بود. عبدالخالق خان این خانم را در یک شب مهمانی صالح جان، در خانه او دید، در ختم مهمانی رئیس از صالح جان پرسید که این زن روسی در اینجا بی سرنوشت است، مسکو میرود یا اینجا میماند؟ صالح جان برایش گفت: مسکو نمیرود اینجا میماند و اگر یک نفر خوب پیدا شود، با او عروسی میکند. رئیس به او گفت: همرایش گپ بزن، من زن دارم اما اگر او موافقه کند من با او عروسی میکنم، مهمان روسی صالح جان که این مساله را فهمید، گفت: من یک هفته فکر میکنم و بعد جواب میدهم. روز دیگر صالح جان بار دیگر رئیس را مهمان کرد، برنامه از قبل آماده شده بود، نکاح بسته شد. صالح جان یک خانه کلان در شهرنو کرایه کرد و هردو خانم با فامیل صالح جان در آن خانه زندگی میکردند، زن رئیس هم همرای زن صالح جان بعضی اوقات بمغازه صالح جان در زندان می آمدند. یک سال بعد رئیس از زن روسی خود صاحب یک بچه شد که نامش وحید بود، حالا رئیس برای این زن روسی یک خانه جداگانه کرایه کرده است و همه مردم میدانند که رئیس با این زن روسی عروسی کرده است." بعد او اضافه کرد که " زن روسی که بنام زن »ملا رفتار« مشهور بود و حالا زن نکاحی رئیس عبدالخالق است که من اورا با زن صالح جان در مغازه دیده ام، او یک زن مقبول و لایق به نظر میخورد و بکلی یک زن عادی نیست. به زبان فارسی مانند زبان خود گپ میزند، من از او پرسیدم که فارسی را کجا یاد گرفتی؟ برایم گفت که من از مسکو به تاجکستان تبدیل شدم مامور سفارت بودم، در آنجا فارسی یاد گرفتم. به سوالهای دیگرم جواب نداد و گفت که سردرد هستم بسیار گپ زده نمیتوانم. این زن از نظر من یک زن بسیار مرموز معلوم میشد."
به او گفتم: تحویلدار صاحب در اینجا در شعبه های صنعتی تعداد زیاد تخنیکران روسی کار میکنند، از نظر شما آنها چه قسم مردم هستند؟ گفت: " در بین آنها یک تخنیکر روسی است که نامش ابراهیموف است و تمام ماشین ها بکمک همین نفر چالان است. او یک سال پیش اعتصاب کرده بود، تمام ماشین هایی که در شعبه های صنعتی مختلف هستند، همه را همین ابراهیموف خراب کرده بود، رئیس هر قدر تخنیکران را که از بیرون آورد، ماشین ها را فعال ساخته نتوانستند. ابراهیموف به رئیس گفت: تا زمانیکه تو ماشین مرا ( شکم خود را نشان داد) فعال نکنی وشکمم را تیل ندهی، تا آنوقت ماشینهای شما هم بیکارایستاده است و چالان نمیشود. روز دیگر دو کارتن پر بنام تیل ماشین خریداری شد و بجمع من قید گردید که به ابراهیموف بدهم. ابراهیموف با حواله تیل ماشین آمد و دو بوتل را با خود برد، در همان روز همه ماشین ها دوباره فعال شدند. من فهمیدم که این تیل مخصوص شکم ابراهیموف، ودکا و ویسکی است. هر ماه دوسه کارتن پر از بوتل ها بنام تیل مخصوص آورده میشد و من در بدل حواله به ابراهیموف تسلیم میکردم." او یک آه بسیار دردناک و سرد کشید و گفت: " خوب گوش کن که من حقایق را برایت بگویم. وقتیکه من در اینجا آمدم و تحویلدار شدم، اگر یک زندانی کارگر مریض میشد و در اتاق خود میماند، داباشی ظالم و بد اخلاق و انضباط با لت و کوب وبا قمچین اورا بکار میبرد. وقتی بیلانس سالانه شعبه صنعتی جور شد، صد فیصد مفاد کرده بود، اما بدست بندیان خوار و بیچاره ، از محصول کارشان هیچ مفادی نرسید. تمام این مفاد بجیب شخصی برادر سکه قارون و جانشین فرعون صدراعظم کبیر محمد هاشم خان، سرازیر شد. این عاید نتیجه کارهای سخت و شاقه کارگرانی بود که از فشار کار شاقه حتی خونهای آنها  نیز خشک شده بود. یک وقتی از هرات و بدخشان پت   آورده بودند، رئیس شعبه صنعتی زندان، نمونه های این پت را به صدارت برد، بعد برای این پت ها یک شعبه جداگانه تاسیس کردند و در آن کارگرانی ماهری مصروف کار شدند که در بافتن اشیای دستباف، دستکش، جراب، دستمال گردن و چیز های دیگری مهارت خوب داشتند، و این اشیای پتی یک یک بصورت نمونه به خارج صادر میشد.

کره خانه زندان اطفال
جای خنده و اما یک خبر رذیلانه و شرم آور برای انسانیت بود. در منزل پائینی زندان عمومی یک دراز خانه وجود داشت که در آن آن زندانیانی را انداخته بودند که از 7 تا 12 سال عمر داشتند. این دراز خانه به (کره خانه مشهور بود و همه زندانیان آنرا به همین نام یاد میکردند). این طفلان هم در گارگاه های صنعتی بکار گماشته شده بودند. این کودکان خام سن، بچه بیریش های سردارباشی ها، انضباطها وباشی ها بودند. سردار باشی ها وحتی ملا های زندانی هم دست به این عمل میزدند.
این خبر مانند آفتاب روشن و مدیر انضباطی زندان هم از جریان مطلع بود. این بندیان کوچک کره خانه در رژیم فاسد و بیروکرات شاهی، متهم به دزدی، کیسه بری، بچه بازی، قمار و جرمهای دیگر بودند. و بار بار مرتکب این اعمال شده و در زندان بسر میبردند.
پدران و مادران این بچه ها مرده و آنها  سرپرستی نداشتند. در شهر بی پرسان رژیم ظاهر شاهی بجای آنکه به آنها درس و تعلیم داده میشد و به تمام زوایای زندگی پر از معصومیت بیکسی آنها توجه صورت گرفته و دورنمای یک زندگی آرام و خوشبخت را به آنها آماده میساخت، هیچگونه توجه به آنها نمیشد. بابا عبدالعزیز بار با ر این نصیحت را به من کرده بود که این خانواده طلایی حتماٌ غرق شدنیست، اما من ترس آنرا دارم که ملت را با خود غرق نکن