وقتی ببرک کارمل پس از سرنگونی حکومت امین که به رهبری حزب دموکراتیک خلق وحاکمیت حزبی دست یافت و درنخستین همآیش سراسری نمایندگان حزب در پایتخت(1981) که برای تایید رهبری او تدویر یافته بود،
بسوی میز سخرانی آمد، داکتر نجیب الله انانسرهمآیش دراستقبال از او شعری راباتغییر واژه هایش قرائت کرد ودراشاره به کارمل گفت:
موی سفید را فلکش رایگان نداد
این رشته رابه نقدجوانی خریده است
اما چند سال بعد، ورق به سود رهبری و حاکمیت حزبی و دولتی داکتر نجیب الله و به زیان آن موی سفید حزب دموکراتیک خلق که نجیب الله گفت موی های سفیدش را فلک رایگان نداد، بر گشت. این ورق را روس ها برای هر دو بر گشتاندند. نجیب الله را بر مسند قدرت نشاندند، و ببرک کارمل را بر گوشۀ عزلت و تبعید بردند.
ببرک کارمل وسالهای تبعید در شوروی:
ولادیمیرکریچکوف رئیس ادارۀ اول کی جی بی که بعد در سال 1988 به ریاست کی جی بی رسید ماموریت یافت تا ببرک کارمل را قانع و وادار به ترک قدرت و رفتن به تبعید در مسکو کند. او در
نومبر1986 برای چندمین بار به کابل آمد تا رهبرمستعفی و در واقع برکنار شدۀ حزب و دولت را به مسکو ببرد. کریجکوف به کارمل گفت:«شما نیاز به استراحت و معالجه دارید. هرگاه شما رد نمایید، دشمنان شاید شما را بکشند.» اما ببرک کارمل تهدید کریچکوف را در برابرخود از جانب دشمنان تردید کرد و گفت: «نه خیر، اکنون تنهادوستان می توانند مرا به قتل برسانند.»
کریچکوف ببرک کارمل را به مسکو برد. شوروی ها نخست اپارتمانی را در شهر مسکو برای اقامت رهبرپیشین حزب دموکراتیک خلق اختصاص دادند، اما به او توصیه کردند که در خانه ییلاقی حومه مسکو زندگی کند. ببرک کارمل به این خانه که "داچه" نامیده می شد درمنطقه "سریبر یانی بور" درحومه مسکو انتقال یافت. ولادیمیرسنگیریف خبرنگارنظامی روز نامه پرودا ارگان نشراتی حزب کمونیست شوروی در دسمبر1989 که با ببرک کارمل به گفتگو نشست از زندگی وی در این خانه می نویسد:
«دراین خانه دو طبقه ای ساخته شده از چوب، اکنون رهبر سابق افغانستان با خانمش و یک پیش خدمت عادی زندگی می کند. مقامات شوروی، که این مکان را برای وی تعیین نمودند، در ضمن گفتند: او یک مهمان عالی مقام است و از همه مزایای یک بازنشسته بهره گرفته می تواند..........
من با کارمل در زمانه های دیگر، معرفت حاصل نمودم. او مرا در قصرش در کابل پذیرفت. عجبا که وی خیلی زود به مقامش به حیث رهبر خو گرفت. با آدم های مشتاق تملق و ستایش سرو کار پیدا کرد و با رضایت خاطر بر مسندش تکیه زد. ولی اکنون همه چیز دگرگون شده است. رفقای شوروی که مقام رهبری افغانستان را بروی تحمیل نموده بودند در یک مقطع معین به وی خیانت کردند؛ از وی رو برگشتانده به فراموشی اش سپردند. اگر چه خانه ییلاقی کنونی در یک دهکده با پرستیژ واقع است،اما تفاوتی از زندانی در کابل ندارد که زمانی درآن اسارتش را گذرانده بود. دراین جا تنها خوراک بهتر است و دکتوران معالج بیشتر...........»
ببرک کارمل چهار سال را در"داچه " "سریبریانی بور" به سر برد. دولت شوروی در این چهار سال او را از بازگشت به کابل منع کرد. او پس ازچهار سال زندگی در "سریبریانی بور" با تلاش هوادارانش در درون حزب دموکراتیک خلق وحاکمیت حزب به کابل برگشت.
آخرین سالهای زندگی ببرک کارمل:
بازگشت ببرک کارمل در11جولای 1991(20 سرطان1370)به کابل پس از چهارسال انزوا و تبعید در شرایط متفاوت از سالهای رهبری او در حزب دموکراتیک خلق و دولت بود. بحران در درون حزب و حاکمیت حزب تشدید یافته بود، و روند فروپاشی شوروی به عمق و گسترش این بحران می افزود.
صرف نظرازنقش ببرک کارمل پس از بازگشت به کابل در کشمکش های درون حزبی، سالهای پایان حیات او پس از فروپاشی حاکمیت حزب دموکراتیک خلق بهتر از سالهای تبعید و انزوای او در مسکو نبود. حامدعلمی خبرنگار رادیو بی.بی.سی در سالهای نخست دهه نود که با ببرک کارمل در تابستان 1992 در حیرتان صحبت کرد، او را "یتیم جنگ سرد" خواند. و ببرک کارمل خود را قربانی جنگ سرد گفت:
« من در این منطقه دور افتاده صرف به خاطر آن زندگی می کنم که می خواهم در افغانستان باشم و در افغانستان بمیرم. افغانستان وطن محبوب همه ماست. شرایطی که امروز در وطن آمده، آمدنی بود. صرف ما قربانی جنگ سرد شدیم. من از شرایط کنونی کشورسخت متأثر هستم و روزها برای وطنم گریه میکنم.»
ببرک کارمل اندکی پس از بازگشت به کابل که دولت حزب دموکراتیک خلق به رهبری نجیب الله فروپاشید، به شهرک مرزی حیرتان در ولایت بلخ رفت و بیشتر ازسه سال را با انزوا و بیماری در آنجا به سر برد. سپس برای تداوی به مسکو انتقال یافت و در سال1996 در مسکو وفات کرد. جنازه اش را هواداران او در جناح پرچم حزب دموکراتیک خلق به حیرتان انتقال دادند و در آنجا دفن کردند.
مصطفی دانش خبرنگار و نویسنده جنبش چپ ایران که درسالهای رهبری ببرک کارمل با او بارها در کاخ ریاست جمهوری کابل به گفتگو نشسته است، او را هنگام ملاقات در سال1995 در حیرتان خاطره تلخی می خواند که مقدر بود دیر یا زود فراموش شود:
«وقتی در برابر رئیس جمهور پیشین قرار گرفتم ابتدا او را نشناختم. پیرمردی فرسوده و درهم شکسته در برابرم ظاهر شد که بیماری سرطان بر او چنگ انداخته بود. در سالهای پیشین بیش از ده بار در کاخ ارگ پای صحبت او نشسته بودم. او در جنگ سرد به عنوان یکی از مهره های مهم بلوک شرق، اعتبار زیادی داشت. در آن دیدارها با شور و هیئجان و اعتماد به نفس بی پایان از اهداف و نقشه های خود حرف می زد. کارمل از دیدار من شگفت زده است. چهرۀ گرفته اش بازمی شود. و مثل یارگمشده در آغوشم می گیرد. فکر می کنم تنها روزنامه نگاری بودم که در آن روزهای تیره و تار به سراغش رفته بودم. همه ترکش کرده بودند. دیگر نه از پزشکان مخصوص روس خبری بود و نه از صدها فرمانده و ژنرالی که روزگاری احاطه اش کرده بودند. او همه چیز را از دست داده بود و با خفت و خاری به این شهر دور افتاده تبعید شده است. اتحاد جماهیرشوروی تا آنجا که توانست از او بهره برداری کرد، اما امروز او مطرود شده، حتی از دادان ویزای سفر به او خود داری می کند. در مصاحبه هایم با کارمل، در سالهای 1980 تا 1986 همیشه ویکتورپلیچکاسرمشاور شوروی را کنار او می دیدم. او در ظاهر در برابر کارمل سر خم می کرد، اما به واقع بر او فرمان می راند، و از طریق او بر سراسر کشور افغانستان حکومت می کرد. دوران زمام داری کارمل به همان نحوی پایان یافت که آغاز گشته بود.....................»