۱۶. روند مسخ شده فرماسیون "دولت-ملت" در جهان عرب
- سکولاریسم در رویارویی با بنیاد گرایی دینی –
فرماسیون "دولت-ملت" در سرزمین های که با پسوند عربی آراسته می باشند، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم با یک سری از تضاد های سیاسی، میراث امپراتوری اسلامی و مداخلات امپراتوری غرب و در اخیر با کاستی های فکری نخبگان این سرزمین ها آغشته می باشد.
دکتر سید موسی صمیمی
Political Economy
promoting dialogue and discourse
This email address is being protected from spambots. You need JavaScript enabled to view it.
می سال ۲۰۱۸
پرخاشگری دینی
- در گستره ای امپراتوری اعراب -
نظر گذرا به تاریخِ فراز و فرود امپراتوری عرب
- از ظهور پیامبر اسلام تا جنبش "بهار عربی" –
۱. پیش گفتار: "امپراتوری معاصر" در تضاد با ساختار "دولت-ملت"
۲. اوج و زوال امپراتوری های ساسانی و بیزانس: دو امپراتوری مقتدر زمان
۳. زیرساخت مادی و پیوند های اجتماعی عرب های بادیه نشین
۴. شهر مکه، زادگاه پیامبر اسلام در واحهای پهناور حجاز
۵. هجرت پیامبر اسلام، ساختار "دولت-شهر مدینه"
- نخستین سنگ بنا های امپراتوری عرب _
۶. "پیامبر اسلام، بانی تیوکراسی و پایه گذار امپراتوری عرب ها
۷. "غارت و باج گیری" به مثابه زیرساخت ها برای گسترشِ "حاکمیت الهی مدینه"
۸. فتیشیسم "بکارت" و تبعیض جنسیتی
۹. توجیه قرآنی "تیوکراسی اسلام" – رابطه "حاکمیت الهی" با شمشیر
۱۰. بحران جانشینی پیامبر اسلام: جدال زعامت میان «مهاجران و انصار»
۱۱. امپراتوری اموی ها: نظام موروثی "اشرافیت قریش" - دمشق محور –
۱۲. امپراتوری عباسی ها: انتقال قدرت سیاسی در درون قبیله قریش -بغداد محور-
۱۳. فروپاشی امپراتوری عرب: "فرسودگی تاریخی"، اوج فرقه گرایی و فساد
۱۴. امپراتوری اسلام در رویارویی با تضاد های درونی و تهدیدهای خارجی
۱۵. فروپاشی امپراتوری عثمانی و تاثیر آشکار آن بر جهان اسلام
۱۶. روند مسخ شده فرماسیونِ « دولت – ملت » در جهان عرب
۱۷. گفتمان بنیاد گرایی از جنبش اخوان تا مدرسه دیو بندی
۱۸. ابعاد فرایند تراژیدی تاریخی جهان عرب
۱۹. بهار عربی: از یک جرقه حریق برمیخیزند
۲۰."تیوکراسی در رویارویی آشکار با دموکراسی
۲۱. رویکرد ها
بخش شانزدهم
۱۶. روند مسخ شده فرماسیون "دولت-ملت" در جهان عرب
- سکولاریسم در رویارویی با بنیاد گرایی دینی –
فرماسیون "دولت-ملت" در سرزمین های که با پسوند عربی آراسته می باشند، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم با یک سری از تضاد های سیاسی، میراث امپراتوری اسلامی و مداخلات امپراتوری غرب و در اخیر با کاستی های فکری نخبگان این سرزمین ها آغشته می باشد. با فروپاشی امپراتوری عثمانی، که زیادترین بخش های سرزمین عرب را نیز به مثابه قلمرو های پیرامونی تحت سلطه خود در آورده بود، این سرزمین ها از یک سو مورد هجوم نیروهای تازه دم استعماری اروپایی – به ویژه فرانسه و بریتانیای کبیر - قرار گرفته، که پس از جنگ جهانی دوم و بروز ایالات متحده امریکا، این فرایند تحت تاثیر "جنگ سرد" بین امپراتوری ایالات متحده امریکا و امپراتوری اتحاد جماهیر شوروی به یک سطح بالاتر ارتقا نمود. در مقابل روند سیاسی تشکل "ملت-دولت" که ناشی از خون ریزی های تاریخی در قاره اروپا بوده، و در سال ۱۶۴۸ در توافق نامه وستفالی تسجیل گردید، بر فرایند شکل گیری کشور های عرب نشین از تاثیر گذاری ویژه ای برخوردار گردید. . همین اصل تاریخی، برای نخستین بار در منشور سازمان ملل در سال ۱۹۴۵ در گستره جهانی مورد تایید قرار گرفت. مبارزات سیاسی-نظامی در سرزمین های عرب برای تشکیل "دولت های ملی" که فاقد مرزهای مشخص بود، بایست با دشواری های چندی دست و پنجه نرم میکردند. در ازای شاخص های معین که واجد پیاده کردن اصل قلمرو "ملت-دولت طیف کلاسیک" باشد، ملاحظات سیاسی و تناسب قوای امپراتوری ها مرز ها را نظر به علایق سیاسی و نیازمندی های استراتژیک خود تعیین و تحمیل کردند. در این جا میتوان – طوری که تذکررفت - به شکل نمونه از تشکیل دولت های اردن هاشمی و عراق صحبت کرد؛ اولی نظر به توافق بریتانیا با آل سعودی و خاندان هاشمی به مثابه "شریف مکه" و دومی از آمیزش "موصل کرد نشین" در شمال، "عراق سنی نشین" در بخش وسطی و "بصره ای شیعه نشین" در جنوب در جغرافیا به مثابه کشور عراق عرض وجود کرد. همین موضوع در مورد لبنان و سرزمین های شیخ نشین عربی در خلیج فارس با ویژه گی های خودش نیز صدق میکند.
توام با این پدیده ای "از من درآوردی" قدرت های استعماری، باشند گان یک خطه بزرگ از مرزهای امروزی بین ایران و عراق تا سواحل مرز غربی مراکش در آتلانتیک هرگز نه از هویت همسان عربی برخوردار بوده و نه همه وا بستگان آیین اسلام بودند. قبایل مختلف - از قبیل طوارق و همچنان اخلاف آشوری، کلدانی و قبطی را - با زبان های بومی و عادات سنتی نوع خود شان و هم چنان وا بستگان آیین مسیحی، یهودی و ادیان طبیعی این خطه بزرگ را نمیتوان تحت "هویت عربی و اسلامی" متراکم و متجانس جلوه داد. به این ترتیب در کنار معضل مرزهای غیر مشخص تاریخی، تلاش های بازیگران سیاسی کشور های پسا استعمار "جهان عرب" در امر پیاده کردن "پان عربیسم" و "پان اسلامیسم" چندانی ثمر بخش نبودند. بازیگران سکولار با شعار "اتحاد عرب" وا بستگان ادیان غیر اسلام را نیز در مبارزه سیاسی با خود ردیف میکردند، چنانچه اتحاد زود گذر کشور های مصر و سوریه بیانگر این تلاش خوانده شده میتواند؛ همچنان "حکومت های بعثی" در سوریه و عراق الگوی دیگر از این شیوه دید سیاسی پنداشته میشود؛ حکومت های که در آنها بازیگران غیر مسلمان، از جمله مسیحی ها در مقام های والا نقش بازی میکردند. در این رابطه هواداران پان اسلامیسم که تلاش میکردند که در ازای هرگونه پیوند قومی و میهنی با شعار اتحاد مسلمین تشکل فراملی ایجاد کنند، در یک توهم بزرگتر قرار داشتند، چون آنها تمام سرزمین های عربی را اسلامی گفته و مدهوش رویای "رستاخیز امپراتوری اسلام" بودند. در این راستا میتوان علاوه بر خواست های جنبش های اخوان، امروز نقش عربستان سعودی را با استراتژی تعرضی در منطقه با هدف "تشکیل امپراتوری اسلامی ریاض محور" ردیف کرد.
به این ترتیب مبارزه سیاسی بین بازیگران سکولار، پان عربیسم و پان اسلامیسم از بدو امر و در متن جهان بینی و بینش سیاسی هر دو گروه عجین گردیده بود. ولی همان طوری که بازیگران سیاسی کرسی نشین سکولار نتوانستند که نیازمندی های "دولت-ملت" و به ویژه احتیاجات اولیه توده های میلیونی را برآورده سازند، هواداران پان اسلامیسم به نوبت خود هنوز هم فاقد یک "نسخه ای روشن اسلامی" بوده و نتوانسته اند که در این راستا برنامه های در خور جوامع مدرن تدوین و ارایه کنند. اضافه بر عدم توانایی در این بخش بازیگران سیاسی سکولار و تیوکراسی، هر دو دارای یک نکته ای مشترک سیاسی دیگر نیز بودند، اصلی که در جوامع مدرن امروزی نقش محوری بازی میکند: فقدان مشروعیت دموکراتیک.
اگر بازیگران سکولار با فقدان دموکراتیک حاکمیت به "خواست" توده های میلیونی و برنامه های پر کاستی خودساخته ولی غیر موثر اقتصادی-اجتماعی هنوز هم پناه میبرند، هواداران تیوکراسی فقط با ادعای تکیه به "قران و سنت پیامبر اسلام"، گویا با "مشروعیت دینی" در نفی دموکراسی میروند. در نتیجه نه آن یکی سکولاریسم و نه این دیگر تیوکراسی با فقدان مشروعیت دموکراتیک توانایی آن را دارند که "ملت و یا امت" را از چنبره اهریمنی فقر اقتصادی و استبداد سیاسی رهایی بخشیده و به سوی رفاه همگانی و گسترده – extended welfare - رهبری کنند. این معضل را بایست با ژرفای بیشتر بررسی کرد:
"پان عربیسم" به مثابه اندیشه ای فراگیر در نهضت اتحاد عرب تباران و در مقاومت علیه امپراتوری عثمانی در اواخر قرن نوزده ام شکل میگیرد. ولی برخی دانشمندان علوم سیاسی، از جمله البرت حورانی، مورخ پر آوازه عرب ریشه های تاریخی "پان عربیسم" را به مثابه یک اصل تاریخی به قبل از دوران اسلام پیوند میزند. او میگوید: "آگاهی اعراب از همزبانی و مباهاتی که به این زبان کرده اند، سابقه دیرینه و پیش از اسلامی دارد." [۱۰۲]
با وجود پیچیده بودن معضل تعیین زمانی بحث انگیز اتحاد اعراب و عرب گرایی، اما ریشه های سیاسی-اجتماعی این اندیشه را میتوان در روند افول امپراتوری عثمانی بخوبی مشاهده کرد.
در روند انکشاف سیاسی-اجتماعی پسا جنگ جهانی دوم در جهان عرب، در چنبره ساختار عوامل کلی که ارایه گردیدند، "جنبش جهان سومی"، با در نظر داشت "ملی گرایی" "معضل اتحاد کشور های عربی" و در اخیر مبارزه "سکولاریسم" و "دین گرایی" به مثابه عوامل مشخص در جهان عرب از تاثیر گذاری ویژه برخوردار بودند. در این کشمکش، تفکر تقویت "بخش دولتی"، به ویژه مدیریت دولتی منابع طبیعی در چارچوب "راه رشد غیر سرمایه داری"، به نوبت خود نقش مهم بازی میکرد.
نخست از همه در "المغرب"، از مراکش و الجزایر تا تونس جنبش آزادی بخش در جهت رهایی از استعمار فرانسه روز به روز گسترده تر گردید. در تونس این جنبش که از پشتیبانی اتحادیه کارگران، قشر روشنفکر شهری و سیاستمداران ملی برخوردار بود، و در ان حزب "دستور نو" تحت رهبری حبیب بورقیبه در سال ۱۹۵۶ منجر به استقلال آن کشور گردید. [۱۰۳]
بورقیبه شیفته "ملی گرایی" اتاتورک بود و او اصطلاح "ملی گرایی" را در برنامه حزب "دستور نو" اضافه کرده و هم چنان واژه "وطن" را در عوض "امت" بکار میبرد. بورقیبه در سیاست خارجی، از تشکیل دو دولت "یهودی و فلسطینی" حمایت میکرد و خواهان عادی ساختن روابط کشور های عربی با اسراییل بود. اضافه بر آن او از جمله سیاستمداران عربی " غرب گرا" محسوب میشد.
بورقیبه یکی از مخالفین سرسخت "پان عربیسم" بود. این سیاست منجر به آن گردید تا مناسبات او با جمال عبدالناصر با اهداف "پان عربیسم" و "عدم تعهد" تیره گردد. سیاست اقتصادی بورقیبه مبنی بر نظارت دولت بر تمام فعالیت های اقتصادی، اصلاحات ارضی و کشاورزی و عدم حمایت سرمایه گذاری های ملی، و آن همه ار طریق دیوان سالاری تحمیل گردید، که در نتیجه تونس را به بحران کشاند. با وجود بازنگری به سیاست اقتصادی و الگوبرداری از سیاست اقتصاد بازار آزاد، ولی تمرکز گرایی و خودرایی بورقیبه که منجر به افزایش قیمت کالاهای مصرفی و بحران تولیدی گردیده بود، در جنوری ۱۹۸۴ تظاهرات گسترده ای شکل گرفتند که به شورش نان – ثورة الخبز – معروف گردید. اما سیاست اجتماعی بورقیبه در برگیرنده اقدامات منع چند زنی، منع طلاق تنها از طرف مرد، تعیین سن ازدواج و الزام برداشتن حجاب برای زنان بود. زنان تونس از حق رای دادن و انتخاب شدن برخوردار گردیدند. بورقیبه داد گاه های شرعی را حذف و اموال اوقاف و نهاد های دینی را ضبط کرد. او ادعا میکرد که این تدبیر را در همسویی با قرآن و سنت پیامبر انجام میدهد. ولی اسلام گرایان این اقدامات بورقیبه را ضد دینی گفته و او را "شاگرد کوچک اتاتورک" میخواندند.
در اوایل قرن بیستم که امپراتوری عثمانی رو به زوال گذاشته بود، در سال های ۱۹۱۱ و ۱۹۱۲ ایتالیا بخش های "سیرنایکا و طرابلس" را از چنگ امپراتوری عثمانی به درآورد و در سال ۱۹۳۴ از این دو بخش مستعمره لیبی ساخته شد. [۱۰۴] نظر به اهمیت استراتژیک در جریان جنگ جهانی دوم، لیبی یکی از میدان های اصلی نبرد بین کشور های متحد از یک سو، ایتالیا و آلمان از سوی دیگر بود. نظر به تغییر توازن سیاسی در دوران جنگ جهانی دوم، در سال ۱۹۴۷ ایتالیا مجبور به عقب نشینی از لیبی گردید, و در نتیجه در سال ۱۹۵۲ محمد ادریس سینوسی تحت نام حکومت پادشاهی استقلال آن کشور را اعلان کرد. نظر به عقب ماندگی قشر سیاسی و ساختار سنتی تاریخ زده، پادشاهی سینوسی ها فاقد تحرک و بالندگی سیاسی-اجتماعی بود. در سال ۱۹۶۹ شماری از افسران ارتش لیبی به فرماندهی معمر قذافی که در آن زمان ۲۷ سال داشت، پادشاهی ادریس را بر انداختند و سپس «جماهیر مردمی سوسیالیستی» را پایه گذاری کردند. از آن زمان تا جنوری سال ۲۰۱۱ که حکومت خاندانی و اقتدار گرا در آن کشور سقوط کرد، معمر قذافی با نظرات نوسانی، ماکیاولستی و عوام گرایی نه تنها سرنوشت کشور لیبی را به تنهایی رقم میزد، بلکه در گستره کشور های عربی و حتی افریقایی برای خودش نقش بیشتر از یک کرسی نشین کشور "دولت-ملت" پیرامونی قایل گردیده بود؛ با در نظر داشت همین "نقش مسخ شده" که می خواست آنرا با درآمد سرشار مالی بدست آمده از صدور نفت آن کشور تحمیل کند، در مخالفت و به شکل گزینشی با کشور های غرب، گام های نارسای سیاسی برداشته و سیاست های ناسنجیده شده اقتصادی او – با وجود تامین نسبی رفاه عامه در مورد آموزش و خدمات اجتماعی – کشور لیبی را که بالقوه زمینه های شکوفایی اقتصادی و رفاه همگانی گسترده در آن میسر گردیده بود، به سوی نابودی کشاند.
اقتصاد لیبی، که در کل بر درآمد نفت استوار بود، یک اقتصاد برنامه ریزی شده التقاطی از نوع "سوسیالیستی قذافی" بود. در آمدهای نفتی سرشار و جمعیت اندک میتوانست تحت شرایط مشخص و با درایت برنامه ریزی اقتصاد تولیدی – نباید با نظام یارانه برای محصولات مصرفی و خدمات اجتماعی عوضی گرفته شود - برای برآورده ساختن نیازمندی های درونی، لیبی را به یک کشور الگو تبدیل کند. ولی قذافی در ازای آن با طرح و پیاده کردن برنامه های پر هزینه، خواهان کسب "شهرت و پرستیژ" بود. شمه ای از این برنامه های این اقتدارگرای لیبی از این قرار ردیف میگردند: تولید تسلیحات کشتار جمعی، تلاش برای اتحاد با کشور های دیگر تحت رهبری خودش، تلاش برای "ارتش اسلامی" به مثابه ابزار سیاسی و در اخیر در سال ۲۰۰۸ در حضور دو صد تن سران و حکمرانان کشور های افریقایی اعطا کردن لقب "شاه شاهان افریقا" به شخص خودش. [۱۰۵] در نتیجه اقتدار گرایی سیاسی، که سخت به سرکوبی دیگر اندیشان و دیگر کیشان می انجامید، تنش های تباری و اختلافات سیاسی بین خود قشر حاکم که از انحصار منابع زیادترین بهره را برده بودند، در همدستی با نا بکاری های غرب این کشور بزرگ در شمال افریقا را چند پارچه ساخته و تا هنوز هم با فقدان یک اداره مرکزی موثر دست و پنج نرم میکند.
اما الجزایر با مردمان عرب و بربر پس از هشت سال مبارزه علیه استعمار فرانسه در جون سال ۱۹۶۲ اعلام استقلال نمود. نخستین رئیس جمهور الجزایر آزاد، احمد بن بلا بود که تا سال ۱۹۶۵ در راس دولت جدید قرار داشت. وی در سال ۱۹۵۴ از سازمان دهندگان قیام مردم الجزایر علیه استعمار گران فرانسوی و از بنیانگذاران «جبهه آزادی بخش ملی» الجزایر بود. احمد بن بلا پس از استقلال الجزایر، ریاست دولت و حزب حاکم را برعهده گرفت. وی به عنوان رئیس جمهور الجزایر در چارچوب «کشورهای غیر متعهد» نماینده یک استراتژی «ضد امپریالیستی" و هوادار یک سیاست "سوسیالیستی" بود. در سال ۱۹۶۵ بن بلا با کودتای وزیر دفاع آن کشور، هواری بومدین، سرنگون گردید و تا اوایل دهه ای ۱۹۸۰ در حصر خانگی به سر برد. [۱۰۶]
رهبری جنبش آزادی بخش در الجزایر را که با خشونت زیاد استعمار گران همراه بود، پس از جنگ جهانی دوم "جبه آزادی بخش ملی" بر دوش داشت. رهبران این جنبش را قشر متوسط روشنفکر تشکیل میدادند که از آموزش نظامی بهره داشته و در طی زمان از پشتیبانی گسترده مردم برخوردار گردیده بودند. زمانی که "جبه آزادی بخش ملی" از یک جنبش سیاسی به یک نیروی دولتی و اداری بدل گردید، با توسعه دادن شبکه های حزبی در سرتاسر کشور و عدم فعالیت سازمان ها و گروه های دیگر سیاسی، الجزایر را به یک نظام تک حزبی مبدل کرده و اقتدار گرایی حزبی را با برنامه های اجتماعی و اقتصادی که فرآورده فکری همان زمان بود، توجیه میکرد. نظام سیاسی الجزایر که خود را سکولار می خواند، با داشتن "مواضع انقلابی" اگر ار یک سو دست به طرح و پیاده کردن برنامه های آموزشی زده، از سوی دیگر منابع اقتصادی کشور را در انحصار قشر دیوان سالار حزبی در آورده، و توده های گسترده مردم را فاقد دست رسی با برآورده ساختن نیاز های اولیه زندگی ساختند.
در مراکش که استقلال آن محصول همکاری پادشاه با "حزب استقلال" و "اتحادیه کارگران" آن کشور بود، ولی بزودی حزب استقلال در خط مبارزه طبقاتی چند پارچه گردیده و پادشاه با ادعای پشتیبانی مردمی و نفوذ روز افزون در بخش نظامی، قدرت سیاسی را کسب کرد. پادشاه خود را با توسل به پیوند تباری به پیامبر اسلام گویا با "فرٌ ایزدی" آراسته کرده و اقتدار گرایی نرمش پذیر دینی" را پیاده میگرد.
در مصر که سازمان "افسران آزاد" در سال ۱۹۵۲ از طریق کودتا قدرت را کسب کرد، پس ار مبارزات قدرت در درون سازمان افسران و خلع ملک فهد فواد دوم نظام شاهی به جمهوری تبدیل گردیده و جمال عبدالناصر به مثابه قدرتمند ترین بازیگر سیاسی بروز کرد. حکومت انقلابی مصر تحت رهبری ناصر که سکولار تلقی میگردید، به صورت جدی هوادار "ناسیونالیسم عربی" و "جنبش عدم متعهد" بود. نقش جمال عبدالناصر آنقدر در سر تا سر کشور های عربی گسترده گردید، که "ناصریسم" به مثابه شیوه سیاست و مدیریت تلقی میگردید. این خیزش نظامی که پایان حضور نظامی بریتانیای کبیر را در مصر همراه داشت، به نوبت خود منجر گردید به استقلال سودان، که قبل از آن به شکل "نیمه مستعمره" از طرف مصر و بریتانیا اداره میشد.
با در نظر داشت این روند سیاسی در کشور های اسلامی در شمال افریقا، جنبش های آزادی بخش در خاورمیانه نخست کمتر خشونت آمیز بوده، به جهتی که قشر های مشخص اجتماعی و سیاسی این بخش توانستند تا از طریق "مسالمت آمیز و تبانی با قدرت های استعماری" از امتیازات چندی برخوردار گردند. در این ردیف نخست کشور های عربی خلیج فارس – با در نظر داشت منابع بزرگ نفتی و اهمیت استراتژیک – توانستند در وابستگی سیاسی-نظامی به غرب، نخست بریتانیای کبیر و بعداً ایالات متحده امریکا در آمده و در فرایند این وابستگی که در مبارزه با افکار "ناصریسم، پان عربیسم، ناسیونالیسم و سکولاریسم" همراه بود، رژیم های اقتدار گرای دینی، به ویژه آیین "وهابیت" با در نظر داشت "ثبات نسبی" به مثابه "دژ دفاعی دینی"، به ویژه علیه ایدولوژی کمونیسم نقش مهم بازی نمایند. در این رابطه از یک سو تاثیر گذاری ظهور و سقوط نظام شاهی در ایران، به ویژه پس از "کودتا علیه مصدق" در سال ۱۹۵۳ و پس از آن "انقلاب اسلامی نوع شیعه" در سال ۱۹۷۹که منجر به تشکیل نظام "ولایت فقیه" در ایران گردید، از اهمیت ویژه برخوردار میباشد. از سوی دیگر، و مهمتر از همه پیاده شدن نظام های اقتدار گرای "بعثی" در سوریه و عراق و کشمکش های "ایدولوژیک" ناشی از آن، به ویژه در رابطه با "جنبش آزادی بخش فلسطین" منجر به قطب بندی های حاد سیاسی و حتی نظامی گردید و سرنوشت پر ماجرای خاور میانه را به نوبت خود متاثر ساخت. در اخیر "انقلاب ثور" سال ۱۹۷۸ در افغانستان که منجر به اشغال نظامی سرزمین هندو کش توسط "قشون سرخ گردید"، به ویژه گستره دینی مقاومت ضد "الحاد شوروی" – خواسته و یا نا خواسته - منجر به تقویت بنیاد گرایی در رویارویی با اندیشه های غیر دینی و به ویژه رشد "راه کار دینی" به مثابه "بدیل دینی" در کارزار سیاسی، اجتماعی و نظامی "جهان اسلام" گردید.
اما جنبش "بعث" - حزب البعث العربی الاشتراکی – یک خیزش سیاسی سکولار عربی بود که توسط میشل عفلق، صلاح الدین البیطار و زکی ار سوزی پایه گذاری گردید. [۱۰۷]
"بعثیسم" بر ایدولوژی التقاطی به مثابه آمیزه ای از "ناسیونالیسم عربی، پان عربیسم و سوسیالیسمِ" استوار بوده و شعار آن خلاصه میگردید به "اتحاد، آزادی و سوسیالیسمِ". از آنجایی که این جنبش سیاسی سکولار، خواهان رستاخیز و اتحاد جهان عرب بود، با دو معضل سیاسی دست و پنجه نرم میکرد:
نخست اینکه سرزمین های عرب – نظر به تاثیر پذیری از اصل "دولت-ملت" – که پس از جنگ دوم جهانی تازه در منشور سازمان ملل تسجیل گردیده بود، اتحاد فرا کشوری تحت مشخصه ای "عربی" را "عقب گرد تاریخی" پنداشته و این تمایل با در نظر داشت مبارزات سیاسی-تاریخی نخست علیه امپراتوری عثمانی و بعدتر علیه قدرت های استعماری فرانسه و بریتانیای کبیر با "احساسات ملی" توده های سیاسی شده همسویی نداشت. از این نگاه در جهان عرب قابل پذیرش گسترده خوانده نمیشد. از سوی دیگر، در جنبش بعثیسم که غیر دینی تعبیر و اشاعه میگردید، با اندیشه تیوکراسی و "جنبش های اسلامی" – از اخوان المسلمین تا وهابیت – در تضاد قرار گرفته، چون این جنبش سکولار همه باشند گان سرزمین های عرب را – از پیروان اسلام تا یهود و مسیحی ها را – مورد خطاب قرار داده و در یک اصل سیاسی "شهروند" با حقوق مساوی مینگریست. ولی جنبش های اسلامی، به ویژه اخوان المسلمین نه تنها برای باشند گان غیر مسلمان حقوق مساوی قایل نشده و آن ها را جزء "امت اسلامی" ندانسته، بلکه با ادعای "جهان وطنی اسلام" گستره ای آیین اسلام را فراتر از "جهان عرب" تعبیر میکردند. در این رابطه "آیین وهابیت" یک گام بیشتر برداشته، پیروان مذاهب غیر حنبلی – از مالکی تا حنفی و شافعی – را، به ویژه اهل تشیع را "کافر" خوانده و با پیروی از همین اصل "تکفیری" به تفرقه افکنی جهان اسلام و در نتیجه به تقویت جنبش های تصلبی از تاثیر گذاری ویژه ای برخوردار بود. ولی بنیاد گرایی اسلامی – هم خوانش اخوانی آن و هم آیین وهابیت – نه تنها با اصل "دولت-ملت" در "جهان عرب" در تضاد قرار گرفته، بلکه با در نظر داشت "رسالت آیین اسلام" برای تمام بشریت با هر نوع فرماسیون دولتی که صبغه ای اسلامی نداشته باشد و گویا تحت پرچم "امپراتوری اسلام" ردیف نگردد، به مخالفت بنیادی پرداخته و "جهاد" را فرض میدانست. در نتیجه هم ایدولوژی "بعثیسم" و هم بنیاد گرایی دینی اسلام، اصل "دولت-ملت" را رد کرده، اولی در پی تاسیس "امپراتوری عربی غیر دینی" و دومی در پی "امپراتوری اسلامی" نخست در حوزه "جهان اسلام" و بعد در گستره "جهانی" بود.
حزب بعث که در سال ۱۹۴۷ در سوریه پایه گذاری گردید، در سال ۱۹۵۲ با حزب "سوسیالیت عربی" تحت رهبری اکرم حورانی ادغام گردیده، و تحت نام "حزب عربی سوسیالیستی بعث" به دومین حزب بزرگ در مجلس سوریه مبدل گردید. [۱۰۸] این حزب نخست از "جنبش پان عربیسم" رهبران انقلاب مصر جانبداری کرده و یکی از عوامل اتحاد سوریه و مصر تحت نام "جمهوری متحده عربی" بود. ولی پس از این پیروزی بزرگ، مخالفت های درونی جنبش "بعث" منتج به چند پارچگی این جنبش گردید. نخست حزب بعث، به ویژه نظر به اسرار جناح حورانی، در مخالفت با جمال عبدالناصر، اتحاد سوریه را با مصر منحل کرده و در سال ۱۹۶۲ به حزب حاکم در سوریه مبدل گردید. ولی پس از آنکه حافظ اسد در اثر کودتای درون حزبی قدرت را بدست گرفت، مخالفت بین جناح سوریه و عراق حزب بعث هم شدت گرفت. پس از آن هر یک از این بخش حزب، با نام و ایدولوژی یک سان، شاخه های حزبی خود را در کشور های عربی تقویت میکردند. اختلاف سیاسی این دو بخش در اخیر بجایی رسید که حافظ اسد به مثابه یگانه رهبر کشور های عربی در جنگ بین ایران و عراق در سال های هشتاد قرن بیستم علیه صدام حسین، رهبر حزب بعث عراق موضع اختیار نموده و به جمهوری اسلامی ایران حتی کمک نظامی میکرد.
از آنجایی که احزاب مختلف سیاسی بر سر قدرت - از الجزایر تا تونس و مصر، و بالاخره تا عراق و سوریه – هر یک خود را کم و زیاد سکولار می پنداشتند، و نه تنها قدرت سیاسی-اداری را در دست داشتند، بلکه منابع طبیعی و درآمد دولتی را نیز در انحصار خود درآورده بودند، اگر از یک سو برنامه های خدمات اجتماعی را به شمول با سواد سازی توده ها تا آزادی های نسبی بیشتر مدنی را برای زن ها طرح کردند، از سوی دیگر با درک جزم گرایی از قدرت سیاسی از سرکوبی دیگر اندیشان و دیگر کیشان، به شمول گروه ها و احزاب دینی، نیز دریغ نکردند. در نتیجه همین سیاست ناشی از انحصار طلبی سیاسی و توام با فقدان اصل دموکراتیک بود، اگر از یک سو منجر به بروز یک قشر مشخص اداری-حزبی با امتیازات اقتصادی و مرفه گردید، از سوی دیگر گروه ها و احزاب بنیاد گرا را به بازنگری راه کار مبارزه سیاسی وا داشت. از جمله حزب اخوان ا لمسلمین مصر که تا زمانی با کرسی نشینان سکولار اندیشه ای آن کشور کم و زیاد در مبارزه علیه "قدرت های استعماری" همکاری داشت، به تکفیر حکومت های این قشر انحصار طلب سیاسی پرداخته که کشتن انور سادات نخستین واکنش این بازنگری سیاسی تلقی میگردد. پس ار یک ماه از دستگیری مخالفان سیاسی و در سالروز "رژه پیروزی" در اکتوبر ۱۹۸۱ در قاهره انور سادات توسط چند تن از نظامی های که وابسته به گروه "جهاد اسلامی" مصر بودند، به قتل رسید؛ در رابطه با اعتراض به پیمان صلح بین اسراییل و مصر - Camp David - و به رسمیت شناختن اسراییل توسط قاهره. [۱۰۹] فتوای قتل سادات را عمر عبدالرحمن، یکی از وا بستگان بلند رتبه جنبش اخوان مصر و آن هم در همسویی با نظرات سید قطب، رهبر کشته شده ای اخوان صادر کرده بود. [۱۱۰]
قتل انور سادات به مثابه آغاز یک روند پرخاشگری دینی علیه نیرو های سکولار ایجاب میکند تا ضوابط سیاسی و ریشه های تاریخی معاصر این اندیشه سیاسی-دینی تحت بررسی بیشتر قرار گیرند. این بحث، موضع بخش بعدی است.