انسان و خرافات در روند تاریخ: بخش پنج

(مردی به سرعت وچهار نعل؛ با اسبش می تاخت۰اینطور به نظر می رسید که به جای بسیار مهمی می رفت۰ مردی که کنار جاده ایستاده بود؛فریاد زد؛کجا می روی؟ مرد اسب سوار جواب داد؛نمی دانم از اسب بپرس!

این داستان زندگی خیلی ازمردم است۰ آنها سوار برعادتها وباورهای غلطشان می تازند؛بدون اینکه بدانند به کجا می روند۰ " دارن  -- هاردی) پیش ازپرداختن به اصل موضوع لازم دانستم یکی دو نکته را با شماخوبان درمیان بگذارم: نخست این که تصمیم داشتم مقاله های که دربارۀ انسان وخرافات در روند تاریخ حضور شما تقدیم می شوند از سه تا حداکثر چهار مقاله بیشتر نشوند ولی درجریان کاروبعد از آماده کردن چهار مقاله متوجه شدم که به هیچ وجهی حق مطلب آنگونه که شایسته وبایسته است ادا نگردیده؛ بنابراین خودرا مکلف دانسته تا بیشتر وبهتر این موضوع را مورد کنکاش وبررسی قرار دهم بنابراین دقیق نمی دانم که تعداد مقالات مذکور به چند عدد خواهند رسید وهمچنین مجبور گردیدم تا به یک سلسله کتابهای که سالها قبل خوانده بودم دوباره مراجعه نمایم که گاهی تا چندین ساعت درروز وقتم را به آن اختصاص می دادم که شاید بتوانم چیزی قابل عرضۀ را هرچند به صورت نسبی به شما دوستان عزیز ارائه نمایم۰ دوم این که بحث نیچه را که تا جستار هشتم منتشر گردید هنوز حتا یک سوم آن به انجام نرسیده بودکه وارد بحث تازۀ شدم آن هم به علت نیازی که احساس کردم که به یکی از مشکلات و معضلات اصلی کشور تبدیل شده یعنی مبحث خرافات بپردازم؛ اما بعد از اتمام بحث خرافات حتمأ دوباره بحث جناب نیچه را که نمی دانم طول و عرضش به کجا کشیده خواهد شد خواهم پرداخت۰( به قول خداوندگار بلخ مولانا:  حلقۀ برگردنم افکنده دوست / می کشد آنجا که خاطر خواه اوست)به جز کتابهای که در جستار نخست انسان وخرافات معرفی کردم درجستارهای بعدی از این متون استفاده خواهند گردید: تاریخ جامع ادیان اثر؛ جان بی ناس/ منشاء انواع اثر چارلز داروین/ تکامل چیست اثر ارنست مایر/ اسپینوزا اثر کارل یاسپرس/ رؤیا؛حماسه ؛اسطوره اثر میر جلال الدین کزازی/آغاز وانجام تاریخ اثر کارل یاسپرس۰  اگر درجریان نوشتن از متون دیگری استفاده نمودم حتمأ نامش را ذکر خواهم کرد۰شاید درذهن خواننده این پرسش مطرح گردد که چگونه بحث خرافات سر از داروین ومنشاء انواع وفلسفۀ تاریخ در آوردو شاید بسیاری دوست داشتند که بحث را با مسائل بس ساده وروزمره شروع وبه نقل قول از چند ملا وآخوند به پایان ببرم؛ اما به باور این حقیر خود نظام باورها وعقاید وشعائرو اسطوره ها وخرافات وبه طورکلی آنچه در جامعۀ بشری وجود دارند فقط آن زمان می توان آنها را به چالش کشید که بدانیم از کجا آمده اندوعلت ماندگاری آنان چیست؛پس لازم دانستم تا آنجا که برایم مقدور وممکن می باشد واکاوی را از دل تاریخ بیاغازم چون همۀ اینها ریشه های ژرف در اعماق تاریخ دارند وتا به گونۀ جدی ارزیابی نگردند؛ بشر قادر به رویاروی با این مفاهیم بسیار سخت جان و سنگواره شده نخواهد داشت۰ شاید برای من نیز آسان تر می بود که اگر به صورت سطحی ومردم پسند موضوع را به بحث می گرفتم؛  اما من از طرح سطحی مسائل بیزارم۰بنابراین از خوانندۀ هوشمند تقاضا دارم تا ازاین دیدگاه به امور بنگرد تا باهم وارسی نماییم۰آدمی از روزگاران باستان تصویرهای ازتمام تاریخ برای خود ساخته است: نخست به صورت تصویرهای اسطوره ای؛ مانند اسطوره های مربوط به پیدایش خدایان وکیهان؛که آدمی هم جائی در آن دارد۰ سپس به صورت نفوذ وتأثیر خدا در تصمیم های سیاسی جهانی؛ از قبیل تصورهای پیامبران دربارۀ تاریخ۰ آنگاه به شکل عمل الهی که با آفرینش آغاز می شود وبه ارتکاب گناه از جانب آدم وسپس به پایان جهان وروز داوری می انجامد۰مثلأ درقرن نوزدهم تاریخ جهان عبارت بود از آنچه مقدماتی که درمصر وبین النهرین گذشت ---دریونان وفلسطین آغاز شد وتا زمان ما ادامه یافت۰هرچه جز آن بود به رشتۀ مردمشناسی تعلق داشت واز افق تاریخ بیرون بود۰به عبارت دیگر؛ تاریخ جهان تاریخ باختر زمین بود۰مکتب مثبت گرای قرن نوزدهم؛ برخلاف نظریۀ فوق؛برآن بود که ازاین لحاظ باید برای همۀ مردمان زمین حقی برابرقائل شد۰ زیرا هرجا آدمیان زندگی می کنند تاریخ هست وتاریخ جهان ازحیث زمان ومکان تمام کرۀ زمین را شامل است ودرهمۀ نقاط زمین تاریخ وجود دارد۰نبردهای سیاهپوستان درسودان از لحاظ تاریخ با جنگهای ماراتن وسالامیس دریک سطح قرار دارد؛وحتا شاید از حیث شمار آدمیانی که درآن شرکت داشته اند مهمتر از جنگهای اخیرالذکر باشد۰به سبب مورد توجه قرار دادن یکایک فرهنگهای گوناگون طبقه بندی وساختمان تاریخ محسوس شد۰طرفداران این طرز فکر معتقد بودند که فرهنگها از تودۀ آدمیان برمی خیزند وهمچون موجودات جاندار مستقل؛آغاز وپایانی دارند؛ودر عین حال که ربطی به یکدیگر ندارند گاه پیش می آید که بهم برمی خورند ویکدیگر را آشفته می سازند۰اشپنگلر هشت موجود تاریخی یا تمدنی از این قبیل می شناسد و توین بی بیست ویک موجود یا تمدن۰به عقیدۀ اشپنگلر عمرهریک از آنها هزار سال است؛وتوین بی بر آن است که طول عمر آنها را نمی توان معین کرد۰اشپنگلر درمورد هریک ازفرهنگها ضرورت جریان وتحول اسرارآمیز ی را می بیند ومعتقد است که توانسته است قانون این تحول ودگرگون شدن را ازراه مقایسۀ فرهنگهای گوناگون بشناسد۰ توین بی از نظر جامعه شناسی تجزیه وتحلیل های علت ومعلولی می کند؛وعلاوه برآن برای تصمیم آزادانۀ آدمیان در این میان نقشی قائل است؛ولی او نیز به هرحال جریان ضروری را پیش چشم دارد۰بدین سان هردو آنان با اتکا به جهان بینی کلی خود؛ پیش بینی های دربارۀ آینده می کند۰فلسفۀ تاریخ اندیشیدن دربارۀ تاریخ است۰ازجمله دراین باره که آیا تاریخ زادۀ اراده ای هشیار وخردمند است یا مشتی وقایع اتفاقی بی معنی وبی محتوا؛ وسلسله ای از علتها ومعلولها؛ که ارادۀ یگانه ای پشت آنها نیست ونظم وحکمت وغایتی ندارند؟آیا سازندۀ تاریخ ارادۀ خداست؛یا کشورگشایان نیرومند ومردان فرزانه اند؛یا اقوام وملتها وتوده ها؛ یا تصادف بیخرد ونابینا؟هر انسانی براساس جهان بینی ودرک وباور خود به این پرسشها پاسخ می دهد؛مثلأ فلسفۀ تاریخ مذهبی؛ خدارا نیروی محرک تاریخ وتمام تاریخ را اجرای ارادۀ خدا می داند۰از نگاه مذهبی تاریخ با آفرینش آدم ونافرمانیش ازدستور خداوند ورانده شدنش از بهشت آغاز می شود وبه روز داوری پایان می یابد۰فلسفۀ تاریخ ماورای طبیعی؛ قانون ماورای تجربه درسیر تاریخ می بیند؛و فلسفۀ تاریخ اقتصادی مادی یا ماتریالیستی روابط اقتصادی را یگانه محرک تاریخ می انگارد؛وخلاصۀ کلام؛ فلسفۀ تاریخ؛ ناشی از این باور است که تاریخ انسانی جریانی بی وحدت وبی معنی؛ وسلسله ای پایان ناپذیر از علتها ومعلولها؛ مانند تاریخ طبیعت نمی تواند بود۰بنابراین فلسفۀ تاریخ تلاشی است درجست وجوی وحدت ومعنی وساختهای تاریخ؛ومحرک آدمی دراین تلاش؛پرسش همیشه زندۀ فلسفه است:آدمی از کجا می آید؛چیست؛به کجا می رود؛وتکلیفش دراین جهان چیست؟آدمی نخستین بار در آئینۀ تاریخ می بیند که کیست؛ ازکجاست وبرای چه زنده است۰زادگاه فلسفۀ تاریخ یونان است۰پژوهشهای هرودت وتوسیدد دربارۀ نیروهائی که تاریخ را به حرکت درمی آورند؛دراین زمینه است؛همچنین است کاوشهای پلوتارک۰از آن پس این اندیشه را درنوشته های آگوستین قدیس می یابیم؛خصوصأ درکتاب شهر الهی۰ ولی درهیچ یک از نوشته هائی که اشاره کردیم اصطلاح فلسفۀ تاریخ به میان نمی آید تا آن که "ولتر" فیلسوف فرانسوی؛ کتابی را که دراین زمینه درسال ۱۷۵۶ منتشر می کند؛فلسفۀ تاریخ نام می نهد واین اصطلاح را نخستین بار علم می کند و وگلینگ آلمانی در۱۷۷۶ و "هردر"آلمانی در ۱۷۸۴ درکتاب " اندیشه های دربارۀ فلسفۀ تاریخ انسانیت" و هگل در ۱۸۲۳ در نوشته های با عنوان "درسهای دربارۀ فلسفۀ تاریخ جهان" این اصطلاح را به کار می برند۰در دو قرن اخیر کتابهای فراوان در این زمینه نوشته شده است۰ کارل یاسپرس تاریخ را به سه بخش عمده تقسیم می کند که عبارتند از:  دوران اسطوره؛  دورۀ محوری؛ ودورۀ پس از دورۀ محوری۰ به عقیدۀ یاسپرس دورۀ محوری دورانی است که از حیث صورت بخشیدن به آدمیت؛ پربار ترین دوران تاریخ است)این دوره در حدود ۵۰۰ پیش از میلاد؛وبه عبارت دقیقتر؛میان سالهای ۸۰۰ و ۲۰۰ پیش از میلاد است؛ که هرچه پیش ازآن روی داده؛ مقدمۀ برای آن بوده است و هرچه پس از آن روی داده است؛ خودرا به آن عطف می کند۰(خوف ناک ترین نوع بشر؛کسی است که فهمش کم و اعتقادش زیاد است۰  آنتوان چخف)