فاجعه دهقان خاوری در هشت صبح

آقای خاوری! شما عمدا غلط می‌‌گویید.

آقای دهقان خاوری در شماره هشتم جدی امسال روزنامه هشت صبح مقاله ای نوشته است زیر عنوان «فاجعه چپ در افغانستان». در این‌جا نشان می‌دهم که این نوشته در واقعیت فاجعه‌ي بی‌اطلاعی کسیست که به بهانه یک مناسبت خونین و دردناک، سال‌روز هجوم ارتش اتحاد شوروی به سرزمین ما، در پی آن است تا جایگاه ستم‌پیشگان و قربانیان را تعویض کند

و یا دست‌کم با قرار‌دادن آنها در یک صف از قاتلان مردم افغانستان و آنانی که بزهکاران نخستین در این چهل سال اخیر بوده اند، قباحت‌زدایی کند. چگونه ممکن است و هم چه وقاحت بزرگی است که ایشان کلمه ها را برکاغذ می‌کوبند و در باره جنبش چپ افغانستان داوری می‌کنند بدون این که فرایند تبلور این جنبش‌های را در افغانستان حتا یک‌بار هم اگر شده باشد از نظر بگذرانند. افراد و رهبران منسوب به چپ‌مظلوم افغانستان که از قتل عام و تالان بی‌مانند مزدوران شوروی سابق و افراطیون دینی حتا نتوانستند جان سالم بدر ببرند هنوز هم در معرض کینه بی‌مانند سرسپردگان آن ها و آماج حمله‌های کین‌توزانه ارتجاع نژادپرست «چپ» و راست قرار دارند. از منظر اینان آدم‌کشان «کام»، «اکسا» و «خاد» و روشنفکران آزاده‌ی که به دلیل دیگرباوری به دست آن‌ها در میدان های اعدام تیر‌باران شدند و یا این‌که به دار آویخته شدند در یک صف قرار دارند. آقای خاوری در این نوشته به خوبی نشان می‌دهد که برداشت ها و باور‌های ایشان، در بهترین حالت، از بی‌اطلاعی وی از واقعیت‌های تاریخ سیاسی نزدیک افغانستان و تحولات نیمه دوم قرن بیستم از جنبش های چپ بین‌المللی مایه می‌گیرند. وی با اشاره به عدم پیوند میر‌غلام محمد غبار به حزب دموکراتیک خلق افغانستان می‌نویسد:
«...بعد از مدت کوتاهی، روشنفکران واقعی مثل میر غلام‌محمد غبار از این جریان دوری اختیار کردند.» روشنفکر نامدار کشور ما میر غلام محمد غبار یکی از نام‌آوران و مبارزان راستین مشروطه خواهی و اصلاح طلبی در سرزمین ما بود. او در زندان، تبعید به فراه و تا روزی که از دنیا رفت، همواره بر استقلال طلبی، آزادیخواهی و دموکراسی طلبی پای فشرد و حتا یک آن هم از این خواست‌ها فروگذاری نکرد. بر این بنیاد زنده‌یاد غبار تا پایان عمرش چپ بود و اصلاح طلب. به دلیل این که جناب آقای خاوری تفاوت میان چپ و کمونیست را نمی‌داند، ناگزیر به اراجیفی پناه می‌برد که مایه‌ی شرمساری است. غبار کمونیست نبود و جانب‌دار حزب کمونیست شوروی و هیچ حزب کمونیست دیگری نیز نبود. سراسر برنامه و مانفیست حزب وطن که شادروان غبار رهبری آن را بر عهده داشت پر است از خواست های اصلاح طلبانه و دفاع از قانو‌ن‌مداری با رویکرد‌های سوسیال دموکراتیک و کثرت‌گرایی سیاسی. غبار هیچ وقت عضو حزب‌دموکراتیک خلق افغانستان و یا کمونیست نبوده است که بعدها با توجه به سر‌سپردگی و وابستگی برخی از رهبران آن به اتحاد شوروی پیشین از آن ها بریده باشد. در این مورد سند‌های فراوان وجود دارند که حتا تنبل‌ترین ذهن‌های ناکار هم می‌توانند با رجوع به آن‌ها به کنه موضوع و ماجرا و جدایی بنیادی در تفکر و باور غبار با رهبران حزب دموکراتیک خلق پی ببرند. نا‌رواست که این روشن‌فکر آزادیخواه را به بهانه دفاع از او به حزب دموکراتیک خلق افغانستان پیوند داد.
آقای خاوری در جای دیگری با همین بی‌هوده‌گویی ، خصومت باورنکردنی شان را با زنده‌ یاد طاهر بدخشی به نمایش می‌گذارد. وی نخست با یک داعیه که می‌تواند احساسات و واکنش های غریزی و خصومت تاریخی برخی از مکتب‌رفتگان نژادگرای افغانستان را علیه طاهر بدخشی بر‌انگیزد، وی را متهم به صاحب و حامل تیوری «ستم ملی» می‌کند و با اشاره به فقر و مصیبت توده‌های از مردم افغانستان در پی آن می‌شود تا برخی‌ها را بر ضد او بشوراند. او فقط ادعا می‌کند و اتهام می‌زند که طاهر بدخشی صاحب تیوری «ستم‌ملی» است. او چنین چیزی را حتما شنیده است و در نشریه های عدالت‌ستیز و نژادگرا خوانده است، اما بدون این‌که حقیقت و راستین بودن این داعیه را به اثبات برساند به طاهر‌بدخشی چنین ناسزا میگوید: «طاهر بدخشی... بنیان‌گذار اصلی نفاق و شقاق قومی در افغانستان شد. آقای بدخشی از فرط عقده،  فقر تیوریک و به خاطر توجیه فعالیت‌های غیر روشنفکرانه خود به تیوری‌پردازی غیرعلمی به اصطلاح در مکتب فکری خود پرداخت و با حرکت انشعابی خود، تضاد را در افغانستان، تضاد قومی اعلان کرد. واقعیت عینی این بود که همان قومی را که بدخشی آن را متهم به اعمال «ستم» می‌کرد، اکثریت قاطع شان در فقر و فلاکت غوطه‌ور بودند.»
آقای خاوری عزیز، ممکن است بفرمایید که بدخشی در کجا و در کدام نوشته تز «ستم ملی» را بدین‌گونه که شما ادعا می‌فرمایید، طرح و ارایه کرده است؟ نخست جناب شما به گونه فلکلوریک به طرح این ادعا می‌پردازید چیز های شنیده اید و شاید هم اتهاماتی را در این باره خوانده باشید. در هیچ نوشته شادروان بدخشی چنین طرح و تحلیلی وجود ندارد. اصل عدالت و برابری میان باشندگان افغانستان را همه انسان های آزادیخواه و برابری‌خواه این سرزمین مطرح می‌کنند بدون این که به دنبال تیوری ستم ملی باشند. و دوم، حتا اگر بدخشی چنین افاده‌ ای را به کار می‌برد، صرف به دلیل اشاره به «فقر و فلاکت» مگر می‌شود آن را نفی کرد. در این جا هم فرضیه و هم صغرا و کبرای شما غلط است، شما عمدا غلط می‌کنید. جهت اطمینان به جناب عالی و همه شونیست‌ها، از هر تباری که باشند، من به تز «ستم ملی» آن طور که شما می گویید که بدخشی مطرح کرده است، باور ندارم. اما واقعیت این است که حتا فقرا می‌توانند موجب ستم ملی شوند. فقر حتما نافی ستم ملی شده نمی‌تواند. من نمی‌گویم که مردم پشتون افغانستان عامل ستم ملی اند. اما «تیوری فقر» جناب عالی برای نفی این موضوع هیچ مقبولیتی ندارد. وقتی پاکستان غربی، پاکستان شرقی، بنگلدیش را تاراج می‌کرد مگر در پاکستان غربی فقر و فلاکت نبود؟ موجودیت فقر و فلاکت نه از منظر تیوریک و نه هم بر بنیاد داده های تجربی به گونه خود‌کار نافی ستم و نافی ستم ملی نمی‌شود. برای تایید تز و دلیل تان بهتر است تا به تحلیل‌های جامعه‌شناسانه و عدالت‌خواهانه استوار تری پناه بجویید، تا داعیه فقر تیوریک بر خود شما قابل انطباق نشود. جمعیت های که امروز در برخی از کشور‌های جهان سوم در معرض بیداد قرار می‌گیرند می توانند در مواردی از لحاظ اقتصادی در وضع بهتری باشند اما این امر دلیل نفی و نبود ستم ملی از جانب آن عده که احتمالا از لحاظ اقتصادی در وضع بدتری قرار دارند نمی‌شود. چینی های ثروت‌مند اندونیزیا و مالیزیا به دلیل چینی بودن شان مورد ستم اکثریت فقیر اندونیزیایی و مالیزیایی قرار دارند. شاخصه موجودیت و یا نبود ستم ملی به تنهایی فقر و یا ثروت نیست.
آقای خاوری شما با استفاده از یک تریبیون در حال استحاله طامات تیوریک می بافید، توجه بفرمایید که شما چه می‌گویید: «جریان دیگر چپیّ‌ها به نام حزب دموکراتیک نوین که اصطلاحا به جریان ماؤویستی (مائویستی) معروف شده بود نیز یک جریان وابسته افراطی بود که زاییده اختلاف چین و شوروی در سطح کلانتر بود. به ماؤویست ها (مائویست ها) موقع داده نشد تا سهمی از قدرت ببرند. از آن‌جایی که حزب دموکراتیک نوین یک جریان کوچک وابسته استخباراتی بود، به ترور‌های داخل شهری روی آورد. بالاخره با دور‌شدن چین از بلوک شوروی‌ وقت و ایجاد روابط اقتصادی با غرب، این جریان از بدنه چپی های شوروی جدا شد و برخلاف ادعای به اصطلاح ایدیولوژیک خود به استخبارات پاکستان پناه برد.»
نمی‌دانم چرا آقای خاوری زحمت پیدا کردن ساده‌ترین اطلاعات را به خود نداده اند. ما در دورانی زندگی می‌کنیم که به بسیار سادگی می توان برخی از اطلاعات را از طریق انترنت پیدا کرد. در همین فقره‌ی بسیار ساده که ایشان نوشته اند چندین مغلطه و اشتباه محض وجود دارد:
1.    در تاریخ جنبش چپ افغانستان هیچ حزبی بنام حزب دموکراتیک نوین وجود نداشته است. آقای خاوری برای به نمایش گذاشتن کینه بی‌پایان شان نسبت به جریان‌های که نمی‌پسندد، واقعیت دل‌خواه  خود را می‌آفریند، جعل می کند و آن‌گاه داوری می‌کند. این حزب دموکراتیک نوین کجا بوده است؟ می‌شود حتا یک نشان از این حزب در تاریخ سیاسی افغانستان نشان داد؟
2.    یک هفته نامه به نام شعله جاوید وجود داشت که بر تارک آن نوشته شده بود «ناشر اندیشه های دموکراتیک نوین»  این نشریه پس از انتشار یازده شماره در دوران محمد‌ظاهر‌شاه مصادره شد و تعدادی از نویسندگان و طرف‌داران آن از جمله داکتر رحیم محمودی، داکتر هادی محمودی، مضطرب باختری (اسحق نگارگر)، انجنیر محمد عثمان، اعظم دادفر و دیگران  به زندان افتادند و برخی ها به حبس های طولانی محکوم شدند.
3.    جانب‌داران شعله‌جاوید هیچ پیوند سازمانی-تشکیلاتی با حزب‌دموکراتیک خلق افغانستان نداشتند. بنا براین هیچ جدایی و انشعابی نیز از این حزب مطرح شده نمی‌تواند. هفته‌نامه شعله جاوید در سال ۱۹۶۸ شروع به انتشار کرد.
4.    اختلاف ها میان اتحاد شوروی و بیشتر احزاب کمونیست و کارگری طرف‌دار آن با حزب کمونیست چین با ارایه گزارش محرمانه خروشچف به بیستمین کنگره حزب کمونیست اتحاد شوروی در سال ۱۹۵۶ آغاز شد و مائو و طرفدارانش علیه این گزارش که در آن استالین محکوم شده بود، اعلام موضع کردند. به سخن دیگر دوازده سال پیش از آن که هفته‌نامه شعله جاوید به نشرات آغاز کند. با همین ساده‌گی می‌توان دید که شما درست نمی‌گویید. همان‌گونه که نشریه شعله جاوید ربطی به حزب دموکراتیک خلق نداشت به همان پیمانه هم نمی‌تواند انشعابی مطرح بوده باشد. 
5.    شما ادعا می‌کنید که «بالاخره با دور ‌شدن چین از بلوک شوروی ‌وقت و ایجاد روابط اقتصادی با غرب، این جریان (حزب‌دموکراتیک نوین)‌ از بدنه چپی های شوروی جدا شد...» برخی ها مبتلا به سرسام تیوریک اند.  از سال ۱۹۶۶ تا سال ۱۹۷۶ که معروف است به دوران «انقلاب فرهنگی» چین، نه تنها این کشور به غرب نزدیکی نداشت بلکه رادیکال‌ترین دشمن غرب در دنیا بود. یک‌ونیم میلیون چینی دوشا‌دوش ویتنامی ها در مبارزه با ایالات متحده مشارکت داشتند. یکی از بنیادی‌ترین اختلاف‌ها میان چین و شوروی بر سر مبارزه با کشور های غربی و به اصطلاح آن روز‌ها با اردوگاه امپریالیسم بود. بحث بر سر درستی و یا نادرستی تز‌های هیچ یک از طرف ها نیست؛ بحث انعکاس واقعیت‌هاست. شوروی‌ها و طرف‌داران آن‌ها در آن روز ها جانب‌دار سه اصل مسالمت آمیز در مبارزه با کشور های سرمایه‌داری بودند: گذار مسالمت‌آمیز از سرمایه‌داری به سوسیالیسم، رقابت مسالمت‌آمیز میان نظام‌های گوناگون (میان سوسیالیسم و سرمایه‌داری)، همزیستی مسالمت‌آمیز این نظام‌ها. من در این‌جا به جزییات نمی‌پردازم. جانب چین طرف‌دار انقلاب ‌قهرآمیز و سرنگونی سرمایه‌داری با توسل به انقلاب قهری در سراسر جهان از جمله کشور های پیش‌رفته سرمایه داری بود. به همین دلیل هم با مبارزات پارلمانی و مشارکت در پارلمان‌های سرمایه‌داری مخالفت می‌کرد. مائو «شعار امپریالیست‌ها و کلیه مرتجعین ببر‌های کاغی اند» را می‌داد و در برابر شوروی‌ها و جانبداران شان می‌گفتند که این «ببر‌های کاغذی دندان‌های اتمی دارند» و از مبارزات مسالمت‌آمیز و پارلمانی احزاب کمونیست دفاع می‌کردند. سیاست تنش زدایی که با کنفرانس هلسینگی در سال ۱۹۷۳ آغاز شد و در سال ۱۹۷۵ به پایان رسید، در واقعیت سنگ بنای رویکردی را که معروف به سیاست «دیتانت» شد، گذاشت. چین با توافق‌ّهای حاصل شده در این کنفرانس میان بلوک شرق و غرب مخالف بود و این توافق ها را، توافق میان دو بلوک امپریالیستی می‌دانست... و دشمنی چین با هر دو بلوک بیش از پیش شدت یافت. چین در آن روز‌گار در کنار اصطلاح امپریالیسم، اصطلاح «سوسیالیسم امپریالیسم» را برای شوروی ابداع کرد. به این معنا که شوروی در لفظ سوسیالیست و در عمل امپریالیست است. این اصطلاح را آقای خاوری نیز بدون این‌که بدانند که برخاستگاه آن کجاست در نوشته شان به کار می‌برند. تا این جا دیده می‌شود که زمان‌بندی ایشان و بالطبع نتیجه‌گیری ایشان درباره تبلور برخی از جریان‌های چپ در افغانستان کاملا غلط است. توجه می‌فرمایید که جریانی را که شما آقای خاوری عزیز، «حزب دموکراتیک نوین» می پندارید و عملا وجود نداشت و منظور شما احتمالا هفته‌نامه شعله جاوید است، در اوج دشمنی چین با غرب و با شوروی بروز کرد و نه نزدیکی چین با غرب و به عنوان واکنشی در برابر شوروی.  
6.    نزدیکی چین به کشور های سرمایه‌داری اصولا با روی‌کار آمدن دینگ‌سیاو‌پینگ و تغییر در ایدیولوژی و سیاست حزب کمونیست جمهوری مردم چین عمدتا در سال‌های ۱۹۸۸ آغاز گردید. یعنی بیست سال پس از آن که نشریه شعله جاوید دیگر وجود خارجی نداشت و دو سال پس از این تاریخ یعنی در سال ۱۹۹۱ اتحاد شوروی نیز به تاریخ پیوست.
7.    از تمام بنیان‌گذاران شعله‌جاوید حتا یکی از آن‌ها هم به پاکستان پناه نبردند. که به استخبارات آن کشور بپیوندند. بیشتر رهبران این جریان توسط سران حزب دموکراتیک خلق افغانستان دستگیر و اعدام شدند. اکرم یاری، صادق یاری، رستاخیز، علی‌حیدر لهیب، بشیر بهمن، استاد مسجدی‌خان، سرمد، عبدالمجید کلکانی  و ده ها تن از رهبران و هزاران طرف‌دار این جریان از آن جمله بودند. از نسل اول این جریان فقط دو تن زنده اند که یکی در انگلستان و دیگری در ایالات متحده زمینگیر شده است. هر دوی اینان نیز از زندان حزب دموکراتیک خلق به گونه معجزه‌آسایی جان سالم بدر بردند.
8.    چند گروه کوچک که به خود مائویست خطاب می‌کنند در کشور های غربی فعالیت های انترنیتی دارند. دو گروه کوچک هم در داخل کشور وجود دارند. دیده می‌شود که نوشته آقای خاوری سرشار از تهمت، افترا و ارایه اطلاعات دروغ و غیرتاریخی است. آقای خاوری از تریبیون روزنامه یی بهره می برد که تا حدودی به همت و همکاری زنده‌مانده های همان جریان راه اندازی شد و نخستین مدیر مسؤول آن، قسیم اخگر، یکی از هواداران شعله‌جاوید بوده است،  من نمی خواهم که در اینجا نیت جناب ایشان رازیر سوال ببرم، اما این گپ ها جدا مایه شرمساری اند.
آقای خاوری مقاله اش را با ادبیات نارسا و اشتباه‌آمیز فارسی دری می‌نویسد و این کار درخور هشت‌صبح نیست. آقای خاوری به شادروان غبار و طاهر بدخشی مسایلی را نسبت می‌دهد که هیچ ربطی به ایشان ندارند. ایشان در معرفی شعله جاوید مبتلا به سرگیچی است و درکمبود و انحراف آگاهی و در نابخردی باورنکردنی‌ای بسر می‌برد. آقای خاوری در جا‌هایی حتا نمی‌داند که علی‌رغم بار معنایی به ظاهر مثبت واژه روشنفکر، ما حتا روشنفکرانی داریم که آشکارا فاشیست و شونیست اند. کینه ایشان نسبت به جریان های چپ افغانستان، آن‌چه که موجب می‌شود تا ایشان خلاف اندیشان شان را با چماق استخباراتی بکوبند، به آشکار از یک آبشخور شناخته شده سرچشمه می‌گیرد: آبشخور شونیسم و همین.