اظهارات غیر منتظره دونالد ترامپ در سال نو عیسوی چه تأویلی دارد؟

اظهارات غیر منتظره دونالد ترامپ رئیس‌جمهور ایالات متحد امریکا در سال نو عیسوی به دفاع از حمله شوروی پیشین به افغانستان و تروریست خواندن مجاهدین ضد شوروی موجی از نا باوری و سردرگمی را دامن زده است.

بدالاحد برین مهر سردبیر “ننی افغانستان” با رسول رحیم در این رابطه مصاحبه‌ای دارد که اینک به خدمت خوانندگان تقدیم می‌شود:
عبدالاحد برین مهر: دونالد ترامپ رئیس‌جمهور ایالات امریکا، اخیراً در مورد چگونگی جنگ جاری افغانستان، دعوت از برخی کشورهای منطقه برای مبارزه علیه تروریسم در افغانستان، برحق دانستن اشغال افغانستان توسط شوروی پیشین، تروریست خواندن مجاهدین ضد شوروی در افغانستان اظهارات غیر منتظره‌ای نموده است که به دلیل فقدان یک تفسیر قناعت بخش از آنها، نوعی سردرگمی در ارزیابی از اوضاع جاری ایجاد می‌نماید. شما در کل این قضیه را چگونه می‌بینید؟
 رسول رحیم: در این شکی نیست که گفتارها و رفتارهای آقای دونالد ترامپ، در مقام رئیس‌جمهور ایالات متحد امریکا، با توجه به فرهنگ سیاسی آن کشور چندان معیاری نیستند. در نزد وی کم نیستند پس گرفتن و تعدیل اظهارات قبلی، اظهارات ضد و نقیض و گاهی هم اظهاراتی که با زمان و مکان چندان خوانائی ندارند. اما با توجه به موقعیت وی به حیث رهبر قدرتمندترین کشور جهان نمی‌توان یکسره رفتارهایش را ناشی از خللی در دستگاه روانی وی، و یا گفتارهایش را صرفاً لا طائلات خواند. برای پی بردن به کنه گفته‌های عجیب و غریب رئیس‌جمهور ترامپ باید پیشاپیش به نکات آتی توجه نمود:
– ما در یک عصر آفت خیز رسانه ئی قرار داریم. همزمان با مبارزات انتخاباتی ترامپ در سال 2016، فرهنگ لغات آکسفورد، واژه «پسا حقیقت» یا (post truth) را به عنوان لغت بین‌المللی سال معرفی کرد، این واژه یک صفت است و موقعیتی را توصیف می‌کند که در آن «حقایق عینی تأثیر کمتری از حرف‌های تحریک کننده دارند.» در همان زمان موسسه “پالیتی فکت” که یک موسسه رسانه ئی می‌باشد، گزارش تحقیقاتش را از کارزار انتخاباتی ترامپ انتشار داده و نتیجه گیری نمود که 70 در صد اظهارات وی «اکثراشتباه»، «اشتباه» و یا «دروغ محض» بوده‌اند.
– رئیس‌جمهور ترامپ یک سیاستمدار امریکائی دست راستی و عوام‌گرا است که در حین تلاطم در نظم حاکم جهانی، وصف بندی‌های بی‌سابقه بین‌المللی، با طرح‌های غالباً ایدئولوژیک وارد میدان سیاست جهانی شده است. او در مقام رئیس‌جمهور منتخب، نه‌تنها اصالتاً از شخص خودش، بلکه به وکالت از قریب به نصف طبقه حاکمه امریکا سخن می‌گوید. بنابراین، ما باید از آن مهارتها و خبرگی لازم برخوردار باشیم تا بتوانیم شطحیات شخصیت قدرتمند را در جهان سیاست تأویل و تفسیر کنیم و به سهولت بدان مهر لاطائلات نزنیم.
– بهترین راه برای تأویل و دریافت اظهارات ظاهراً عجیب‌وغریب آقای ترامپ و حتی شخصیت‌های سیاسی مهم و متعارف دیگر در عرصه بین‌المللی نه‌تنها سخنانشان بلکه اتکا به بافت واقعیت‌ها و ذات دیدگاه هائی است که آن‌ها برای تغییر این واقعیت‌ها در سردارند. چنین اسلوب‌ها اگر نتوانند مستقیماً ما را به کنه اظهارات آن‌ها برسانند، دست‌کم مسیر درست را در پروسه حقیقت‌یابی در چشمرس ما قرار می‌دهند. در وضع کنونی جهان ما اظهارات رئیس‌جمهور ترامپ را بر مبنای واقعیت‌های جیوپولتیکی و جیو استراتژیکی و آن بینش استراتژیک جدیدی که وی برای رهبری جهان در پیش‌گرفته است، باید ارزیابی کنیم.
عبدالاحد برین مهر: بسیار خوب، اکنون هرگاه با همین متود شما به تأویل سخنان آقای ترامپ بپردازیم، او در نشست کابینه کشورش در دوم جنوری در واشنگتن گفت:” هند، روسیه و پاکستان آنجاست، چرا در افغانستان حضور نظامی ندارند، آن‌ها چرا در افغانستان نمی‌جنگند ما چرا در آنجا هستیم 6000 میل دورتر؟” به نظر شما چرا ترامپ منطق حضور امریکا در افغانستان را زیر سؤال می‌برد، آیا ترامپ تلویحاً می‌گوید که جنگ افغانستان مشکل منطقه است و حال نوبت کشورهای منطقه است که باید به آن رسیدگی کنند؛ درحالی‌که نگاه حاکم در منطقه ما این است بحران کنونی بخصوص وضعیت 17 سال اخیر محصول و میراث حضور ناکام امریکا و غرب در افغانستان است که حالا ترامپ این بار به شکل تحمیلی به دوش کشورهای منطقه می‌گذارد؟
رسول رحیم: پس از فروریختن دیوار برلین و به‌خصوص پس از فروپاشیدن اتحاد شوروی، ایالات متحد امریکا قدرت بلامنازع جهان شد. وزارت دفاع ایالات متحد امریکا در سال 1992 اعلام نمود که: «هدف نخستین ما جلوگیری از ظهور مجدد یک رقیب جدید است. ما باید مکانیسمی را برای جلوگیری از ظهور رقبای بالقوه‌ای حفظ کنیم که حتی بخواهند نقش بزرگتر منطقه ئی یا جهانی بازی کنند.» به شما معلوم است که ایالات متحد امریکا یک کشور سرمایه‌داری است. حمله به افغانستان به دنبال حادثه تروریستی 11 سپتمبر و بیرون راندن طالبان از قدرت، و پس‌ازآن ایجاد پایگاه‌های بزرگ نظامی در این کشور که با حضور نامحدود سربازانش در افغانستان همراه بود، در پهلوی دنبال کردن اهداف امنیتی چندین بعدی در منطقه، و در رأس همه ترصد حرکات روسیه و چین، اساساً پیرو منطق جیواکونومیک یعنی کنترل منابع انرژی آسیای میانه بود. امریکا نه‌تنها به هیچ‌یک از این اهداف خود تاکنون موفق نشده است، بلکه باوجود هزینه کردن ارقام نجومی، به چنان افول اقتصادی دچار شده است که تصور می‌شود در آینده نه‌چندان دور مقام نخستین اقتصادی‌اش را از دست بدهد. چین که در سال 1995 مقام یازدهم را در سطح جهانی در بخش صدور کالاها داشت، پس از راه یافتن به سازمان تجارت جهانی در اوایل قرن 21 به حمایت ایالات متحد امریکا، در خلال حدود 20 سال مقام اول را احراز نموده است. در سال 1980 تولیدات ناخالص داخلی ایالات متحد امریکا، یک‌سوم تولیدات ناخالص جهان را تشکیل می‌داد، درحالی‌که تولیدات ناخالص چین بسیار کمتر از یک‌بیستم بود. امروز هم ایالات متحد امریکا و هم‌چین یک‌چهارم تولیدات ناخالص جهان را تشکیل می‌دهند. این تحولات در حلقه‌های پژوهشی ناقوس پایان سروری یکه‌تاز اقتصادی و سیاسی ایالات متحد امریکا و آغاز عصر پسا امریکا را به صدا درآورده است. همه این تحولات درنتیجه سلطه جهانی نیولبرالیسم و اصول اقتصادی تجارت بازار آزاد به وجود آمده است.
این در حالی است که سیاست میلیتاریستی و پایگاه سازی ایالات متحد امریکا سرمایه‌های این کشور را به‌طور مسرفانه ای به هدر داده است. به‌طور نمونه اخیراً رابرت کاپلان در نیویارک تایمز در مورد افغانستان چنین می‌نویسد: «آمریکا ظاهراً آینده تجاری چندانی در این کشور ندارد و این در حالی است که سالانه 45 میلیارد دلار در آنجا هزینه می‌کند. بر اساس نتایج یک طرح پژوهشی با عنوان “پروژه هزینه جنگ” که در دانشگاه براون انجام‌شده، درصورتی‌که هزینه‌های بلندمدت را نیز مدنظر قرار دهیم، مجموع هزینه این جنگ می‌تواند از مرز دو هزار میلیارد دالر هم عبور کند.»
با توجه به آنچه تاکنون به عرض رساندم، منطق ترامپ برای بیرون کشیدن نیروهایش از افغانستان جلوگیری از هدر دادن هزاران میلیارد دالر در پروژه‌های جیوپولتیکی بی‌ثمر و تخصیص آن در بخش‌هایی می‌باشد که از نگاه وی بتوانند در رقابت با چین و سائر رقبای در حال ظهور، موقف “امریکا اول”، ایالات متحد امریکا را تضمین بکنند.
علاوه بر این واقعیات اقتصادی انکارناپذیر و ناتوانی‌های حکومت‌های متوالی موردحمایت واشنگتن در افغانستان، که با نیرو گرفتن دوباره طالبان و ظهور داعش در این کشور همراه بود، مایه نگرانی جدی کشورهای هم‌جوار افغانستان و قدرت‌های بزرگ قاره ئی بود. آن‌ها طی یک تدارک طولانی برای مقابله با آن از طریق سازمان همکاری شانگهای، ابتکارشان را در فارمت مسکو اخیر جنبه عملیاتی دادند که در آن برعلاوه نمایندگان کشورهای منطقه و قدرت‌های بزرگ آسیائی، نمایندگان طالبان و افغانستان نیز شرکت نموده بودند. من در مصاحبه قبلی این فارمت را نقطه عطف در پروسه صلح افغانستان خوانده بودم. مسلماً این طرح منطقوی حساسیت زیادی در مورد حضور نامحدود نیروها امریکائی در افغانستان دارد. طبعاً در پایان هر اشغال و مداخله نظامی در یک کشور، هم از نگاه مصالح عملی و هم مطابق به قوانین بین‌المللی اعاده نظم بعد از خروج نیروهای مداخله‌گر و مهاجم مطرح است. درصورتی‌که اصرار بر خروج نیروهای امریکائی از افغانستان باشد، واشنگتن می‌تواند الزاماً مسئله نظم و امنیت در برابر تروریسم را مطرح نموده و بپرسد که بعد از وی کدام کشور یا کشورها می‌توانند متقبل این وظیفه سنگین گردند. من به این موضوع در مصاحبه قبلی‌ام اشارت نموده‌ام و گفته‌ام که کشورهای منطقه شاید از این بابت به واشنگتن اطمینان بدهند.
مادامی‌که ترامپ به‌صورت استفهام آمیز می‌گوید: ” هند، روسیه و پاکستان آنجاست، چرا در افغانستان حضور نظامی ندارند، آن‌ها چرا در افغانستان نمی‌جنگند ما چرا در آنجا هستیم 6000 میل دورتر؟”، از نگاه من باوجود لحن خاصش باید تلویحاً به همان الزامات بعد از خروج نیروهای خارجی که من در بالا از آن یاد نمودم، اشارت نموده باشد.
عبدالاحد برین مهر: آقای ترامپ قرائت جدید و من درآوری‌ای از حضور شوروی در افغانستان ارائه می‌دهد و می‌گوید که شوروی حق داشت در افغانستان بیاید به خاطری که تروریست‌ها به حریم آن نفوذ نکنند. این اظهارات او رشته‌های جهاد و مقاومت مردم در برابر اشغال شوروی را پنبه کرده و از سویی هم مقاومت مردم افغانستان و تروریست‌ها کنونی را در یک کفه می‌گذارد، نگاه شما به این‌گونه ارزش زدایی چیست؟
رسول رحیم: ترامپ می‌خواهد اصول ایدئولوژیک ریاست‌جمهوری‌اش را که در دوران کارزار انتخاباتی‌اش به‌طور نسبتاً مبهمی به میان کشیده بود، تک‌به‌تک معرفی و در عمل پیاده کند. این موضوع هنگامی کسب اهمیت می‌نماید که وی می‌خواهد بار دیگر رئیس‌جمهور گردد. در عین زمان نشست کابینه وی در روز چهارشنبه دوم جنوری که مصادف با آغاز سومین سال ریاست جمهوری وی بود، پیش از آنکه متمرکز به مسائل موردبحث درون حکومتی باشد، بیشتر ناظر به جلب‌توجه مخاطبان تلویزیونی و ایجاد نظر مساعد به سود انتخاب مجدد وی بود. نحوه بیان مطالب نیز آکنده از روحیه و ترفندهای عصر “پسا حقیقت” می‌باشد.
او برای موفقیت در این راه نیازمند مبارزه با میراث سیاسی گذشته حاکمان ایالات متحد امریکا و به‌ویژه باراک اوباما است.
تیم اصلی‌ای که در تدوین دیدگاه‌های استراتژیک وی سهیم بوده‌اند، شامل کسانی می‌باشند که در سال‌های 1980 می‌شد آن‌ها را از پیکار جویان جنگ سرد و مخالفان مسکو شمرد. اکنون آن‌ها روسیه را به حیث یک متحد تاکتیکی علیه اسلامیزم و برای مهار زدن چین می‌نگرند. گرمجوشیهای اولیه ترامپ در برابر پوتین و ستایش از سبک مدیریت او و بالمقابل اظهارات مثبت پوتین در قسمت انتخاب ترامپ به حیث رئیس‌جمهور امریکا و مماشات بعدی‌اش در برابر سختگیری‌های مقامات امریکائی می‌توانند این ادعا را مدلل گردانند.
چنین موضع‌گیری‌های دراماتیک در بین نخبگان استراتژیک و روسای جمهور ایالات متحد امریکا استثنا نیست. ما در سال‌های 1970 در عصر ریاست جمهوری نکن و وزارت خارجه کیسنجر شاهد بودیم که واشنگتن به بیجنگ مراجعه کرد تا با استفاده از اختلافات ایدئولوژیک چین با مسکو، شوروی را از حمایت این هم‌مسلک آسیائی‌اش به‌طور قاطع محروم گرداند.
یکی از مشکلاتی که درراه تحقق اهداف ترامپ وجود دارد عبارت از میراث سیاسی دوران اوباماست. قراین زیاد نشان می‌دهند که ایجاد دانش با حمایت نیابتی امریکا توام بوده است. واشنگتن بسیار بعدها متوجه شد که غول غیرقابل کنترولی به وجود آمده است. اوباما با توافق برجام، با ایران صلح کرد، اما با جنگ روسیه علیه تروریسم در سوریه و تلاش برای تدارک جایگزینی برای داعش با حمایت روسیه مخالف بود.
ترامپ می‌خواهد بیشتر روسیه را در کنار خود داشته باشد تا ایران را. چنانکه شاهد بودیم وی در قضیه کریمیه نوعی مدارا در برابر روسیه نشان داد اما در قسمت توافق اتومی با ایران چنین عمل نکرد.
تا هنوز هم، روسیه ازلحاظ فرهنگی در ایالات متحد امریکا یک دشمن متعارف پنداشته می‌شود. تبلیغات خصمانه طولانی دوران جنگ سرد در این قسمت تا هنوز مؤثر است. تا شروع دوره ترامپ، همه پروپاگندها در مورد جنگ سایبری روسیه را نشانه می‌گرفتند نه چین را. ترامپ می‌خواهد سنت باقیمانده در این قسمت از گذشته و به‌ویژه از عصر اوباما را منقلب گرداند. اوباما نخستین رئیس‌جمهور امریکا بود که در ماه نومبر 2009 به چین سفر کرد و به بیچنگ پیشنهاد «همکاری استراتژیک» داد. برخی تحلیلگران در آن زمان تا بدانجا جلو رفتند که از احتمال تشکیل یک نظم جهانی (جی 2) یعنی دو قدرت بزرگ امریکا و چین سخن به میان آوردند. البته این اقدامات جائی را نگرفتند و رسانه‌های لیبرال مهم امریکائی (کارپوریتد میدیا) از آن انتقاد نکردند.
تلاش‌های ترامپ که به چنین همراهی با روسیه دست یابد، از مجوز “دولت عمیق” در امریکا برخوردار نیست و به همین دلیل توسط رسانه‌های لیبرال مهم امریکائی به انحای مختلفی چنان تخریب می‌شود که همین اکنون دوسیه دخالت روسیه در انتخابات ترامپ به دردسر بزرگی برای رئیس‌جمهور مبدل شده است و هر بار حوادث خطیر و دراماتیک بین‌المللی مانع مذاکرات سران امریکا و شوروی می‌شوند. ترامپ در نخستین بیانیه‌اش در مورد مشی سیاست خارجی اداره‌اش گفته بود که می‌خواهد «دشمنان قبلی را به دوستان و دوستان را به متحدان مبدل گرداند.» اکنون‌که با جنگ تجاری با چین، اتهامات سرقت ملکیت‌های فکری و جاسوسی در فن‌آوری توسط عوامل بیجنگ نیز بالاگرفته است، در ایالات متحد امریکا تصویر خوفناک از این دشمن جدیدی ارائه می‌شود. در چنین اوضاعی است که ترامپ می‌خواهد مجموع سنت سیاست خارجی و به‌ویژه سیاست خارجی دوران اوباما را منقلب گرداند. این کار فقط در صورتی تسریع می‌یابد که تصویر دشمن کهن یعنی روسیه قابل‌پذیرش‌تر گردد. از همیجاست که از تهاجم نظامی اتحاد شوروی پیشین، سلف روسیه به افغانستان به‌عنوان مبارزه علیه تروریست‌ها تائید به عمل می‌آید. مسلماً کشوری که خودش نتواند مستقلانه از تاریخ و ارزشهای ملی‌اش دفاع نماید، منکوب چنین مغالطه‌های تاریخی خارجیان می‌گردد. این نخستین بار نیست که چنین جفاکاری در حق مردم افغانستان صورت می‌گیرد. ایالات متحد و همه کشورهای خارجی دیگر بلااستثنا در پی سود و سلم دولت‌هایشان‌اند. این ضرب‌المثل مشهور در کشور ما که «آب تا گلو، بچه زیرپا» متأسفانه در روابط واقعی بین کشورها یک اصل است. در حقیقت ترامپ در اینجا بیشتر به آن تنظیم‌هایی اهانت کرده است که دولت امریکا و سازمان استخبارات مرکزی آن کشور توسط کشورهای نفت‌خیز عربی و متحدان غربی‌اش در تشکیل، تمویل، تسلیح و قدرتمند گردانیدن سیاسی‌شان تا امروز نقش اساسی داشته‌اند. چنین حرفهائی تنها مختص به ترامپ نیست.
مگر بریژنسکی دیپلومات کهنه‌کار و استراتژیست مشهور امریکائی و مشاور رئیس‌جمهور کارتر در پاسخ خبرنگاری که فرجام نامیمون کارنامه او را در مورد افغانستان ظهور سلطه جبار و عقب‌مانده طالبان خوانده بود، نگفته بود که: «چه چیزی در تاریخ مهم‌تر است؟ وجود طالبان و یا فروپاشی شوروی؟»
عبدالاحد برین مهر: آیا کنایه به هند از جانب ترامپ در مورد “کوتاهی کمک به افغانستان” نادیده گرفتن عمدی نقش بزرگ انکشافی هند در افغانستان است یا هدف دیگر را دنبال می‌کند؟
رسول رحیم: اظهارات رئیس‌جمهور ترامپ در مورد شخص نریندا مؤدی صدراعظم و بالاتر آن نقش هند درباز سازی افغانستان نه‌تنها کنایه‌آمیز بلکه بسیار تحقیرکننده نیز بود. ترامپ باربار، همه متحدین امریکا به شمول اعضای غربی ناتو را در قسمت کمک‌هایشان به عملیات‌های نظامی امریکا در نقاط مختلف آسیا مورد تمسخر واستخفاف قرار داده است، اما در مورد هند بی‌انصافی را از حد گذرانده است. من فکر نمی‌کنم در بدو امر هدف اصلی ترامپ از این کار، ناچیز نشان دادن کمک‌های بازسازی دهلی جدید به افغانستان بوده باشد، بلکه بیشتر رشوتی است به پاکستان و به‌ویژه شخص عمران خان صدراعظم آن کشور که تاکنون به درخواست‌های ترامپ در قسمت ترغیب طالبان به مذاکره با جدیت پاسخ گفته است. هم او بوده است که زمینه‌ساز مذاکرات طالبان با خلیل زاد و انتقال مرکز مذاکرات از دوحه به ابوظبی شده است. ازنظر واشنگتن مراکز قدرت در اسلام‌آباد هرگاه بخواهند می‌توانند به آن کنار آمدن طالبان با امریکا که مطلوب اداره ترامپ است، بسیار ممد واقع شوند. در عین زمان ترامپ به هند به‌مثابه یکی از قدرت‌های نهایت مهم آسیائی که متحد مؤثر واشنگتن در حوزه “اندو پاسفیک” برای مهار چین شمرده می‌شود، نسبتاً بااحتیاط برخورد می‌کند. دلیل این خوار شمردن شخص مؤدی را دست‌کم در دو چیز دیگر نیز می‌توان سراغ نمود. افزایش روزافزون تفاهم مؤدی و شی جین پنگ، در حین هم‌پیمانی هند و امریکا علیه چین و پیش‌بینی‌های واشنگتن که مؤدی شانس انتخاب مجدد برای صدراعظمی هند را ندارد.
عبدالاحد برین مهر: اگر فرض را بر این بگذاریم که درمجموع ترامپ می‌خواهد با خلق یک پارادایم نظری جدید برای بحران 40 ساله افغانستان که بتواند در خدمت استراتژی خروج امریکا قرار گیرد، شما چه بویی از این نوع خروج استشمام می‌کنید، یک خروج مسئولانه مبتنی بر منافع افغانستان یا یک خروج بی‌پروا نسبت به آینده افغانستان؟
رسول رحیم: اگر حقیقت را بگویم من چیز زیادی در مورد پارادیم جدید ترامپ به‌طور مدون نه خوانده و نه شنیده‌ام. اما می‌دانم که تلاش‌های توسط آقای خلیل زاد نماینده ویژه رئیس‌جمهور ترامپ برای گفت‌وگو با نمایندگان طالبان در قطر و امارات متحد عربی صورت گرفته است. اما اگر قرار باشد تا سخن از دور نمای پارادایم جدید ترامپ و یا یک رویدادهای عینی دیگر در این راستا به میان آید، بهتر است که یک سلسله اصول را در نظر آوریم که توسط آن‌ها می‌توان ماهیت هرگونه طرح صلح را محک زد. این اصول شامل پایان جنگ در آن جهتی است که هردو جانب منازعه بتوانند منافعشان را در چهارچوب یک دولت واحد باهم انطباق بدهند و حاضر باشند یک اردوی ملی واحد غیر حزبی و غیر جناحی و تنها وفادار به قانون اساسی کشور تشکیل بدهند.
بنابراین، این دورنما درنهایت چیزی فراتر از چانه‌زنی‌ها در مورد فلان یا بهمان پست دولتی، یا مطالبه این یا آن سهم از قدرت و یا خواست‌های صرفاً شعاری و امتیاز طلبانه یک جناح برای بیرون رفتن نیروهای خارجی و یا توجیه اعتیاد به تحت‌الحمایگی جناح دیگر از طریق استدلال‌های بیجا برای ضرورت بقای پایگاه‌های نظامی خارجی در کشور است. فقط پس از نشستن دو طرف دور یک میز مذاکره برای چانه‌زنی است که به‌طور محتاطانه می‌توان اندکی ابراز امیدواری نمود. این امیدواری هنگامی تقویت می‌گردد که در آن فضای عمومی مذاکرات صلح که طرفین با مواضع مدونشان شرکت می‌کنند، به‌جای هویت‌های جناحی، ایدئولوژیک و قومی بر هویت ملی تأکید شود و سهامی را که طرفین برایشان در اداره و قدرت مملکتی مطالبه می‌کنند، قابل‌تقسیم باشند. به‌طور مثال تقسیم قلمرو مملکت به دو قدرت دولتی موازی و یا حذف یک رکن قانون اساسی مثلاً دموکراسی موارد و امور قابل‌تقسیم نمی‌باشند.
حال اگر به رویدادهای جاری گفت‌وگو با طالبان توسط آقای خلیل زاد توجه کنیم، من متأسفانه هیچ‌چیز نوی جز یک متغیر “پلان بی” برای افغانستان نمی‌بینم که در سال 2010 توسط رابرت بلک ویل عضو حزب جمهوری‌خواه و سفیر اسبق ایالات متحد امریکا در عصر جورج واکر بوش در هند و معاون شورای امنیت ملی امریکا برای عراق مطرح شده است. بلک ویل در مقام معاونیت شورای امنیت ملی ایالات متحد امریکا رابط بین پاول بریمر رئیس اداره موقت ائتلاف در عراق و کوندولیزا رایس وزیر خارجه ایالات متحد امریکا بود. این پلان که به هنگام بازبینی استراتژی امریکا در افغانستان و آنهم در هنگامی که طالبان شروع به سازماندهی مجددشان نموده بودند، پیشنهاد تجزیه بالفعل (دو فاکتو) افغانستان را می‌نماید. استدلال وی چنین است که عملیات ضد شورشگری شکست‌خورده است، مصارف سالانه 100 میلیارد دالر بسیار هنگفت است، و این کار با اهداف اصلی تعیین‌شده برای مأموریت افغانستان که عبارت از شکست دادن القاعده است، در انطباق نیست. در این پیشنهاد بلک ویل تقاضا می‌شود کنترل آن ولایات شرقی و جنوبی افغانستان که بیشترین باشندگانشان پشتون‌ها می‌باشند به طالبان واگذار شود و به‌جای آن از ولایات شمالی و غرب به شمول کابل با شمار کمتر نیروهای امریکائی دفاع به عمل آید. این طرح نامیمون برای مدت بیشتر از یک سال موضوع بحث‌های مرتب مؤسسات و مجلات تحقیقی غرب و همه روزنامه‌های سرشناس امریکائی و اروپائی بود و تا امروز نیز به حیث یک بدیل در محافل حاکمه غربی مطرح است. در شرح و حواشی این پلان هزاران صفحه نوشته‌شده است. در سال گذشته مسیحی برخی نخبگان سیاسی افغان نیز با اقتباس از واژه‌های کشورهای در حال منازعه مانند سوریه، یک متغیر دیگر این تجزیه بالفعل کشور را با عنوان ایجاد “مناطق امن” برای طالبان مطرح کردند.
مقامات امریکائی که آقای خلیل زاد اکنون نماینده ارشدشان برای گفت‌وگو با طالبان است، برعکس حکومت اوباما که قبول قانون اساسی و یک سلسله دستاوردهای اخیر را پیش‌شرط مذاکرات صلح با طالبان قرار می‌داد، نه‌تنها هیچ‌گونه پیش‌شرطی برای طالبان مطرح نکرده است، بلکه با مذاکرات مستقیم و بدون استحضار حکومت کابل با طالبان، بی‌خبر گذاشتن حکومت وحدت ملی از محتوای مذاکرات، طرح حکومت موقت و درنهایت به تعویق انداختن انتخابات ریاست جمهوری افغانستان که با پیشکش جدی کاهش نیم سربازان امریکائی توأم است، عملاً امتیازات بالاتر از انتظار در چشمرس طالبان قرار داده و روز تا روز آخرین ته‌مانده‌های مشروعیت ضعیف حکومت کابل را نیز بر باد می‌دهد. در موجودیت نزدیک به بیست گروه تروریستی غیر از داعش که هم امریکا و هم حکومت وحدت ملی مدعی موجودیتشان در افغانستان است، موفقیت مفروض این “پلان بی” شاید بتواند اندکی جنگ را برای امریکا تخفیف بدهد ولی به هیچ صورت پایان جنگ و خونریزی در افغانستان نخواهد بود. طولانی شدن این گفت‌وگوها، مستور بودن جریان آن و محصور بودن غیر مدلل آن در همان کشورهای خلیج که باری یگانه حامی مالی و دیپلوماتیک امارت اسلامی طالبان در جهان بودند، نگرانی‌ها را در مورد پیاده گردانیدن یک متغیر “پلان بی” به ترتیبی افزایش داده است که از طریق توافقات سری، تأمین امنیت برخی از مناطق مهم در قلمرو فرضی‌ای که احتمالاً به طالبان واگذار خواهد شد، به نیروهای امارات متحد عربی و یا کشور عربی مماثل دیگری سپرده شود. امید که چنین حدسیات واقعیت نداشته باشد زیرا جنگ‌های فرقه ئی را دامن خواهد زد که در افغانستان هرگز سابقه نداشته است.
بااین‌همه، چنین طرحی با منویات اکثریت مردم افغانستان در هر جبهه‌ای که باشند منافات دارد. غیر منطقوی بودن این تلاش‌ها با مقاومت کشورهای منطقوی و قاره ئی روبه‌رو است. هیچ تضمینی وجود ندارد که تائید رئیس‌جمهور ترامپ از این طرح بتواند اقتدار او را به‌مثابه رئیس‌جمهور و فرمانده کل قوا در منصه عمل مجال پیاده شدن بدهد، زیرا جنرال‌ها و شاید هم دستگاه مقنن با آن مخالفت بکنند.