انسان وخرافات در روند تاریخ: بخش هشتم

(در این زمانه فقط همرنگ نشدن با مردم وسرخم نکردن دربرابر سنت ها؛خود خدمتی است به جامعه۰ جان استوارت میل) از این بخش به بعد به چگونگیی پیدایش باورها وشکل گیری عقاید دینی وسود و زیان آن خواهم پرداخت

۰ درضمن ریشه شناسی وریشه یابی خواهیم دید که عقاید وباورهای کنونی تمام ادیان چه ادیان ابراهیمی یعنی یهودی؛ مسیحی واسلامی وادیان وکیش های مانند زرتشتی و بودائی وآئیین کنفوسیوسی و دیگر کیش ها در خلاء ویکباره پدید نیامده اند بلکه متأثر از باورها وعقاید پیش از خود می باشند۰این که دینی خود را معیار حق وباطل بداند ودیگران را ضاله وگمراه؛ ناشی از تنگ نظری؛ کوته بینی ودر بهترین حالت دال بر ناآگاهی وتعصباتی اند که در طول قرنها رسوبات آن در اعماق فرهنگ جامعه ته نشین شده وبه مرور به باور خدشه ناپذیر وامری بی چون وچرا مبدل گردیده تا آنجا که جرأت  نقد وارزیابی را از انسان ستانده است۰ولی بوده اند وهستند کسانی که بی پروا وبدون ترس اما ازسر خیرخواهی وپژوهش بی طرفانه وبه دور از کینه ورزی های شخصی وعاطفی خواسته اند چند وچون این امور را در ترازویی عقل قراردهند وبه محک خرد بسنجند۰من خود نه دین دارم ونه ضد دین هستم بلکه خودرا یک ناقدی می دانم که در جاهای می توانم با اهل دین همدل باشم ودر جهاتی با آن درگیر می شوم۰برای این که این قضیه را بهتر بشکافم مجبورم از پیش کسوتان واهل فکر وفلسفه که در این عرصه قلم فرسایی نموده اند کمک به طلبم و گام به گام موضوع را حلاجی نمایم۰اهمیت سیاسی دین وفایده اش به عنوان عامل نظم در جامعه از روزگاران باستان مورد بحث قرارگرفته ودر این باره دو نظریۀ اصلی اظهار شده است:یکی؛ دین را وسیلۀ برای فن سیاست می شمارد۰مثلأ" کریتیاس دولت مرد آتنی قرن پنجم پیش از میلاد می گوید: دین را سیاستمداران روشن بین برای اداره کردن تودۀ مردم؛ همچون وسیلۀ برای قدرت ابداع کرده اند تا در روح مردمان رخنه یابند زیرا تنها ازطریق زور برهنه نمی توان بر مردمان حکومت کرد۰نظریۀ دوم دین را قرارگاهی وحقیقتی می داند که همۀ آدمیان در آن مشترکند۰از طرفداران این نظریه می توان "ابن رشد"؛ و" ابن میمون" و"هگل" را نام برد۰به عقیدۀ اینان فرق میان حقیقت فلسفی و حقیقت دینی؛ فرق از حیث مراحل است: در مرحلۀ نخست از طریق وحی؛ حقیقتی ابلاغ می شود که در مرحلۀ دوم؛خرد از طریق اندیشۀ فلسفی قبولش می کند و از آن خود می سازد؛و میزان علو فلسفه بسته به این است که تا چه اندازه به آن حقیقت پی ببرد و قبولش کند۰اکنون ببینیم دیدگاه یکی دیگر از فیلسوفان برجستۀ این عرصه جناب اسپینوزا در این مورد چیست: عقیدۀ اسپینوزا در این باره به هیچ یک از آن دو نظریه قابل تطبیق نیست۰اسپینوزا دین را برای تودۀ مردم ضروری می داند ولی خود او درآن شرکت نمی جوید؛ دین را از دور می نگرد؛نفی نمی کند؛بلکه اجتناب ناپذیرش می شمارد و در عین حال معتقد است که او خود نیازی به آن ندارد۰ به عقیدۀ اسپینوزا برای آزادی در جامعه؛ خداپرستی شرط ضروری است۰می گوید خداپرستی که از نظر فلسفی؛ یقین خرد به هستی خداست۰برای تودۀ مردم از طریق دین واقعیت می یابد؛یعنی از طریق اطاعت از خدا۰ما آدمیان؛ خواه فیلسوف و خواه متدین؛ دربرابر خدا فرمان برداریم منتها به دو نحو: خداوند فرمانهای خرد را یا در درون ما جایگزین ساخته است یا به عنوان قوانین به پیامبران ابلاغ کرده که در این صورت از طریق اطاعت بی چون وچرا اثر می بخشند۰ اسپینوزا به تأثیر فراگیر دین در جوامع یهودی ومسیحی ومسلمان واقف است و می گوید در پرتو دین محبت وعدالت مورد توجه مردمان قرار می گیرد وتا اندازه ای هم جامۀ عمل می پوشد۰ بنابر این احکام ادیان در عمل با احکام خرد منطبق اند۰بدین سان انطباق هستۀ اصلی دین را با خرد قبول می کند و وجودش را برای برقراری صلح و آرامش در جامعه اجتناب ناپذیر می شمارد۰به باور اسپینوزا برای جلوگیری از این که اختلاف ادیان گوناگون به دشمنی پیروانشان بینجامند باید الهیات از فلسفه جدا نگاه داشته شود زیرا الهیات خواهان اطاعت بی چون وچراست وفلسفه خواهان شناسایی؛ وهر دو در حوزۀ خود محق اند ولی آنجا که به معارضه بر می خیزند؛چون زمینۀ مشترکی برای بحث ندارند؛آرامش جامعه آشفته می گردد۰کسانی هم هستند که دین را فلسفۀ عوام می دانند۰به باور من تا دین مدنی نشود و دست از گنده گویی و ادعاهایی خودخواهانه برندارد ودر حوزۀ شخصی قلمداد نگردد نه تنها باعث هیچ گونه صلح و آرامشی که اسپینوزا از آن سخن می گوید نخواهد شد بلکه خود دین می تواند یکی از عوامل عدم صلح وآرامش شود؛به گونۀ که ما اکنون در کشورهای اسلامی شاهد آن هستیم۰به گفتۀ"اشو" که در کتابی به نام زندگی به روایت بودا می گوید:" حتا انتخاب کردن جهنم زیباست؛در زمانی که به زور می خواهند شما را وارد بهشت کنند۰زیرا بهشتی که به زور واردش شوی از جهنم بدتراست؛و جهنمی که به انتخاب خودتان باشد؛یک بهشت است۰" هر اندیشه وباوری چه دینی وچه غیر دینی وقتی تمامیت خواه شد جز زیان وخسران ثمری نخواهد داشت وباید محکم جلوش ایستاد۰ اسپینوزا ادامه داده می گوید درست است که خردمندان از حیث طبیعت تواناتر از همه اند ولی شمارشان چنان اندک هستند که هیچ نقشی در جامعه بازی نمی کنند۰نه تودۀ مردم از خرد پیروی می کنند ونه رجال سیاسی۰ اسپینوزا از اندیشۀ افلاطون مبتنی بر این که فیلسوفان باید بر جامعه حکومت کنند به کلی دور است۰به نظر من بر خلاف زمان اسپینوزا یعنی قرن هفدهم که اهل خرد امکانات لازم را برای اشاعۀ افکار خود نداشتند و چاپ ونشر کتاب هم بسیار محدود بودند ودستگاه سانسور دینی وغیر دینی قدرتمند بودند ومی توانستند موانع جدی بر سرراه اهل اندیشه ایجاد کنند؛اما در قرن بیست ویکم که هر فردی می تواند در گوشۀ خانۀ خود نشسته با تمام جهان ارتباط بر قرار کند وآنچه می خواهد بدون ترس از دستگاه سرکوب وتفتیش عقاید بنویسد ومنتشر کند؛ چیزی که اسپینوزا به خواب ودر عالم رؤیا هم نمی دید۰ پس هرچند اکنون نیز مانند زمان اسپینوزا اهل خرد واندیشه هنوز هم در اقلیت هستند ولی باوجود این از شرایط بسیار خوبی نسبت به قرون گذشته برخوردارند۰که همۀ ما این اوضاع مناسب را حداقل از این جهت مدیون تکنولوژی جدید هستیم۰برای اسپینوزا هدف نهایی خود جامعه نیست بلکه وجود جامعه برای این است که هرفردی آدمی بتواند به عالیترین معنایی که برایش ممکن است تحقق بخشد؛و از این روست که اسپینوزا خواهان آزادی در جامعه است۰این آزادی؛هدفی است برتر از خود جامعه ودولت؛و در عین حال شرایط امنیت ودوام جامعه و دولت را در خود دارد۰ اسپینوزا فلسفۀ خودرا در خدمت آزادی قرار داده است۰ به عقیدۀ اسپینوزا:آزادی عمومی هنگامی به خطر می افتد که آزادی اندیشۀ افراد را محدود سازند وآدمیان را به سبب عقاید وافکارشان مجازات کنند چنان که گویی داشتن عقیده ای خاص جنایت است؛ زیرا دراین صورت اختلاف عقاید به آشفتگی وبی آرامی جامعه منجر می شود و آشفتگی به شورش وطغیان می انجامد۰برای جلوگیری از بروز این مصیبت قوانین دولتی باید تنها دربارۀ اعمال مردمان داوری کند وعقیده وسخن وافکار از کیفر مصون بماند۰اسپینوزا می خواهد این مطلب راثابت کند که آزادی نه تنها برای خداپرستی و پارسایی مردمان و آرامش جامعه زیان ندارد بلکه از میان بردن آزادی سبب می شود که آرامش جامعه و خداپرستی آدمیان نیز از میان برود۰اگر همین چند سطر پایانی که نقل قولی از اسپینوزا ونصیحت و پیشنهاد و مشورت او به دولت واهل دین است در جوامع اسلامی رعایت می شد؛شاید امروز وضع کشورهای اسلامی به این نکبت و فلاکت وعقب ماندگی نبودند وهر روز از دل آن یک گروه تروریست وآدمکش وتمدن ستیز و فرهنگ گریز سربلند نمی کردند۰در همین کشور آلمان که من در آن زندگی می کنم ده ها دین ومذهب وکیش ودیندار وبی دین در کمال صلح و آرامش باهم به سرمی برند۰فقط ترک زبانان بیش از دوهزار مسجد دارند و همین گونه دیگر نحله های فکری ومذهبی۰چون نظام سیاسی آلمان دموکراتیک است؛دولت یا حکومت سکولار می باشدبنابراین نسبت به تمام عقاید ومذاهب بی طرف هست وبه خود اجازه نمی دهد که در امور عقیدتی آنان دخالت نماید؛ وآزادی را صادقانه پاس می دارد؛توانسته است که در این کشور زیبا صلح وامنیت وآرامش را برای همه به ارمغان آورد۰متأسفانه بسیاری از مسلمانان مقیم آلمان یا به طور کلی مسلمانان اروپا یا جهان غرب با آنکه سالهاست در اینجا زندگی می کنند ویا زاده ای غرب هستند ولی هیچ گونه باوری به دموکراسی ندارند ویک زندگی جزیره ای برای خودشان ساخته اند تو گویی فقط جسم وبدنشان  اینجاست ولی از لحاظ ذهنیت ودرک در سرزمین خودشان به سر می برند۰ به دموکراسی و آزادی باور ندارند ولی از تمام مواهب ودست آوردهای شریف این سیستم در راه تبلیغ عقاید و افکار تنگ نظرانه ای خود شبانه روز می کوشند و بهره می برند؛طنز قضیه در این است که با استفاده یا سؤاستفاده از ارزش های مدرن به جنگ دموکراسی و ارزش های گرانقدر آن کمر همت بسته اند۰من شخصأ ده ها نمونه از این گونه آدم ها را می شناسم و آنچه می گویم تجربۀ واقعی وچشم دید من است۰جالب این است که هم گروه های چپی وهم مذهبی که خودرا ضد نظام وسیستم دموکراتیک از نوع غربی می دانند ولی وقتی فرار می کنند باز به همین نظام ها پناه می آورند۰من حتا کسانی را می شناسم که ایرانی یا افغانستانی می باشند و عمری را به کار کردن در دستگاه های دولتی غربی مشغول بوده اند از جمله کار در رادیو یا بانک و دیگر جاها ؛ولی بازهم دم از انقلابیگری می زنند علیه آن قلم فرسایی می کنند۰ من چه آقایان مذهبی وچه این چپ گویان سطحی را سر وته یک کرباس واز یک قبیلۀ فکری می دانم۰(می دانم که بعضی از اظهار نظر هایم کسانی را بر آشفته می کنند چون چنین بی پرده و شفاف سخن گفتن را تجربه نکرده اند؛ البته این گناه من نیست باید این آقایان عادت کنند که به جای تعارفات عوام پسند و دل خوشکنک بروند فرهنگ نقد و سنجش را بیاموزند؛ چون من از نگاه خودم به نقد امور مختلف می پردازم و با عینک اندیشۀ خویش به قضایا می نگرم) من هم به نظام سرمایه داری ایراداتی دارم و بسیاری از آثار مهم جناب مارکس را نیز خوانده ام و برای این مرد بزرگ ارزش و احترام خاصی قایلم هر چند حتا یک دقیقه هم مارکسیست نبوده ام در حین حال معتقدم که لیبرال دموکراسی به یک اپوزیسیون قوی و نیرومند اما از نوع دموکراتیک آن به شدت نیازمند است؛در زمینۀ بسط عدالت اجتماعی باید کارهای بیشتری انجام شود؛ اما باید اذعان نمود که همین سیستم دموکراتیک غربی را هزار بار بر نظام های قرون وسطایی واستبدادی از نوع طالبانی ویا خمینی واستالینیستی وحتا مائویستی ترجیح می دهم۰من نیز مانند کارل پوپر طرفدار اصلاحات هستم نه انقلاب که معلوم نیست از دلش چه فاجعۀ بیرون بیاید۰نخست این که نظام کنونی در جهان غرب هیچ نیازی به نقدهای آبکی جهان سومی ندارد۰ هزاران دانشمند درجه یک در رشته های گوناگون وجود دارند که می نویسند ونقد می کنند وعلت ماندگاری این سیستم نیز همین نقد وسنجش از درون است که خودش خودش را مورد بازیابی و کنکاش قرار می دهد ومانند نظام های سوسیالیستی یا اسلامگرایان صدایی هر نقدو مخالف را در نطفه خفه نمی کند۰بهتراست به جای نقد جامعه ای غرب بکوشیم جامعه ای قبیلۀ وقرون وسطایی خودرا به باد انتقاد بگیریم۰ بیاییم باورهای تاریخ گذشته ای خودرا زیر سؤال ببریم؛ که این یک کار درجه یک روشنفکری است۰بسیار درست تر؛ معقول تر؛منطقی تر و اخلاقی تر است اگر  گنده گوی هایی عقده مندانه ای جهان سومی را کنار بنهیم و جرأت نقد وارزیابی جامعۀ خودرا داشته باشیم ۰ما حق داریم که با آموختن تئوری های مدرن جامعۀ غربی به سراغ نقد وسنجش فرهنگ خویش برویم ولی نه این که با نظریات خود غرب به نقد غرب بپردازیم؛ وقتی اصل وجود دارد نیازی به کوپی های ناشیانۀ ما  نیست۰ بهترین و عمیق ترین نقدها را دربارۀ غرب خود غربیها کرده ومی کنند۰ همین دوستانی که علیه نظام های نسبتأ دموکراتیک غرب می نویسند چه افغانستانی وچه ایرانی متوجه نیستند که آب به آسیاب دشمن می ریزند چون دیده ام که آقایان تا مغز استخوان مذهبی از نوشته های آنان بر ضد دموکراسی وجهان مدرن و نظام سکولار دموکراسی حداکثر بهره را می برند۰این اسلام سیاسی می باشد که بیشترین سود را خواهد برد۰بگذاریید نکتۀ را در همین رابطه از احزاب چپ ایران زمین که در اوایل دهه ای شصت خورشیدی در تهران اتفاق افتاده است برایتان بیاورم: بعد ار پیروز انقلاب فاجعه بار اسلام سیاسی در ایران که برگشتی به جهان پیشامدرن بود وباعث سرکوب واضمحلال تمامی جناحهای غیر خودی شد؛ ده ها هزار از زنان و دختران تهرانی برای حق آزادی حجاب چندین روز پی هم دست به راهپیمایی وتظاهرات زدند و حقوق  خودرا خواستار شدند؛ عجیب این است که احزاب چپ از جمله حزب توده به رهبری کیانوری واحسان طبری وهمچنین حزب فدائیان اکثریت به رهبری فرخ نگهدار(آقای نگهدار سالهاست که در انگلستان زندگی می کند وطنز زشت قضیه این است که با آنکه از ترس جمهوری اسلامی به غرب پناه آورده است ولی هنوزهم هنگام انتخابات کذایی نظام فقاهتی ایران در لندن به سفارت جمهوری اسلامی می رود ودر تمام انتخابات رأی داده است وهمچنین چه در بی بی سی وچه دیگر رسانه ها به نفع جمهوری اسلامی موضع گیری می کند) علیه صدایی حق طلبانه ای بانوان ایرانی با جناح مرتجع مذهبی خمینیست ها هم نوا شده بودند۰ خانم ها شعار می دادند که:  ما انقلاب نکردیم / که به عقب برگردیم۰ یا می گفتند: آزادی اندیشه با ریش و پشم نمیشه۰ ولی همین احزاب در ظاهر مدرن وپیشرو چپی می گفتند وظیفه ای اصلی حزب ما مبارزه با امپریالیسم و لیبرال دموکراسی غرب است وحجاب زنان وحتا حقوقشان فعلأ مسأله و دغدغه ای ما نیست ودر اولویت قرار ندارد ودر راه سرکوب جنبش به حق زنان جانب واپسگرایان اسلامیست را گرفتند ونیز برای سرکوب ونابودی افراد و جناح های که تا اندازه ای به دموکراسی وحقوق برابر زن ومرد باور داشتند با ارتجاع ساختند۰ این چپها علیه غرب شعار می دادند ولی در عین حال به ستون پنجم شوروی سابق تبدیل شده بودند  وبه جای منافع ملی ایران دنبال امتیاز دادن به بادارشان یعنی سوسیال امپریالیسم روس بودند تا بالاخره به دست دوستان مذهبی شان قلع وقمع شدند وبه تاریخ پیوستند و این لکۀ ننگ ابدی را بر پیشانی خود زدند۰بگذریم از این که حزب توده به هم فکران خلقی؛ پرچمی وکودتاچیانی که با کمک روسها این فاجعۀ ننگین را در هفت ثور رقم زدند که تا هنوز عواقب جنایت بار آن از مردم ما جان می ستاند؛ حزب توده در افغانستان چه از لحاظ فرهنگی وچه در صحنه های نبرد به رفقایی خلقی پرچمی شان  کمک می کردند وحتا علیه مهاجرین افغانستان در ایران توطئه می نمودندتا رابطۀ مردم ایران را با مهاجرین خدشه دار کنند ۰ چرا نباید از این وقایع آموخت؟ به قول فردوسی بزرگ: هرکه ناموخت از گردش روز گار/ هیچ ناموزد ز هیچ آموزگار (این یکی از عادات قدیمی ومسخره ای انسان است که وقتی راهش را گم می کند؛ تندتر می دود۰استیوتولتز)