انسان و خرافات در روند تاریخ:بخش نهم

(گوتز:من همانطور که تورا می بینم؛راهم را هم می بینم۰خدا نور هدایت به من عنایت کرده است! ناستی: وقتی خدا ساکت است می توان هر ادعایی را به او نسبت داد!  کتاب شیطان و خدا؛ اثر ژان پل سارتر)

بعد از تقدیم هشت مقاله در بارۀ انسان وخرافات در روند تاریخ به شما دوستان محترم زمان آن فرارسیده است تا به ارزیابی وچگونگیی شکل گیری و پیدایش نخستین باورهای نیاکان مشترک ما انسانها پرداخته شود وتا رسیدن به ادیان بزرگ این بحث  ادامه یافته و به درازا خواهد انجامید۰بدون شک تکرار و دوام هر چیز وهر امر وباوری  نمی تواند تنها تک علتی باشد یعنی فقط علت پایداری وسخت جانی باورها را نمی بایست تنهاجهل دانست باید کارکرد دیگری هم داشته باشد وحداقل نیازی مهمی را ارضا نماید تا بتواند آن باورها قرنها وهزاره ها بمانند۰پس آنچه در وهلۀ نخست بسیار ساده وروشن می نماید می تواند بس پیچیده ومغلق و چند لایه و طاقت فرسا باشد۰برای توضیح وشرح این فرایند ناچار باید تاریخ را تا نقطۀ صفر دنبال کرد واز دانشمندانی که عمری را صرف کشف حقایق وباز نمودن گره های کور و تونل تو در تویی تاریخ نموده اند کمک خواست و از آنان سپاس گزاری نمود؛زیرا بدون تلاش صادقانۀ آنان برایمان هرگز مقدور نخواهند بود که گامی به پیش برداریم وبرای شخص من امکان نداشت که این سلسله مقالات را به شما عزیزان ارائه نمایم۰ هنگامی که مشغول نوشتن این جستار بودم دوستی به من زنگ زد ودقایقی باهم صحبت نمودیم وقتی متوجه شد که در حال نوشتن هستم صحبت را زود به اتمام رساند اما گفت اگر بی ارتباط به بحث که راه انداختی نیست به این پرسش من نیز پاسخ بده؛پرسش این بود که آیا می توان میان دین وعلم وفلسفه تفاهم وآشتی بر قرار نمود؟دیدم هرچند در ظاهر امر شاید مستقیمأ به این مبحث ارتباط نداشته باشد اما چون ژرفتر بنگریم بی ارتباط هم نیست؛ قول دادم تا حد لازم به این پرسش بپردازم۰این پرسش را این گونه هم می توان مطرح نمود:که آیا میان عقاید متکی به مرجعیت دینی ومذهبی؛ وتفکر فلسفی و دانستن علمی؛ اصلأ بحث و گفت و گو امکان دارد؟ آیا آدمیان که زیر سلطۀ این نیروها قرار دارند؛چون زمینۀ مشترکی برای توافق در میان نیست؛ از فهمیدن سخنان یکدیگر ناتوان نمی مانند؟پاسخی که می توان داد چنین است:خاصیت و دیدگاه و فهم گفت وگوهای علمی وفلسفی با دین متفاوت است وفرق دارد۰دین به امر قدسی؛ ثابت ولایتغییر ومطلق اعتقاد دارد وهیچگونه شک وتردید را بر نمی تابد وادعا دارد که از هنگام که نطفۀ جنین در رحم مادر بسته می شود تا هنگام مرگ وکفن ودفن انسان برایش برنامه وبه زعم خود راه حل دارد۰دین نگاهش بیشتر به بعد از مرگ وپل صراط است تازندگی زمینی و واقعی انسان۰دین دنیا را مزرعه ای می داند که نتیجه و حاصل ومیوه اش را در جای دیگری انسان برداشت خواهد کرد  در فرهنگ دینی انسان بیشتر مکلف است تا محق۰بیشتر مفاهیم اساسی دین انتزاعی وقابل رد واثبات نیست؛مانند روح؛بهشت؛جهنم؛فرشته ها؛وحی؛وحتا وجود ویا عدم وجود خدا یا آفریدگار که نمی توان هیچ کدام از مفاهیم دینی را باعلم وحتا فلسفه صد در صد به ثبوت رساند ویا خط بطلان بر آن کشید۰( در توضیح امر دینی بیشتر ادیان ابراهیمی وبه خصوص اسلام را مد نظر داشته ام)  گفت و گوی علمی؛ اگر به نحو جدی صورت گیرد؛به نتیجۀ الزام آور در قلمرو فهم می انجامد یعنی در قلمرو آگاهی به طور کلی۰ گزاره های علمی را می توان مورد آزمایش؛ نقد وبررسی و یا رد و قبول قرار داد۰به باور کارل پوپر گزاره ای علمی است که قابل ابطال پزیری باشد یعنی اگر دانشمندی نظریۀ علمی ارائه می کند باید راه آزمایش وابطال آن را نیز مشخص کند۰گزاره های علمی را می توان با استفاده از روشمندی علمی در هرکجا وهرزمان به بحث گذاشت واگر در یک بررسی علمی مورد تردید قرار گرفت در تمام مجامع علمی مورد تردید قرار می گیرد یعنی اصالت ودرستی اش زیر سؤال می رود۰اساس گزاره ای علمی بر شک استوار است۰وقتی دانشمندی نظریه ای جدیدی ارائه کند وخواسته باشد در یک سمینار علمی آن را مطرح کند تمام همکارانش می کوشند تا آن را با هزاران پرسش زیر تیغ نقد قرار دهند تا استحکام یا سستی اش ثابت گردد۰ولی وقتی یک سمینار به وسیلۀ دینداران بر گزار می شوند همه می کوشند تا با هزاران فوت وفن توجیه نمایند وهرگز اجازه نمی دهند که گرد شک وتردید بر آن بنشیند۰ فلسفه چیزی بین علم والهیات است یعنی گزاره های فلسفی نه از نوع علمی است که بتوان اثبات علمی نمود ونه مانند گزاره های دینی است که نتوان در موردش شک روا داشت۰گزارۀ فلسفی به کلیات می پردازد وپرسشهای بنیادین مطرح می کند؛مانند اخلاق چیست؟هدف از زندگی چیست؟ آزادی و جبر چیست؟ از کجا آمده ام؛ آمدنم بهر چه بود؟آیا هستی هدفمند است؟چرا جهان هست به جای آنکه نباشد؟وقتی شمع را پف می کنیم شعله اش به کجا می رود؟اگر جهان از خداست پس خدا از کجاست؟ وصدها پرسش دیگر که دغدغه ای فلسفه است۰ فلسفه فقط با منطق؛ عقل وخرد؛ استدلال؛ برهان و شک وتردید سر و کار دارد۰پس گزاره های فلسفی نمی تواند علمی باشند چون در حوزه ای خطا وآزمایش علمی قرار نمی گیرند وهمچنین گزاره های فلسفی از نوع دینی هم نیست چون با شک فلسفی شروع می شوند وجز خرد ابزاری دیگری را برای بررسی نمی پزیرد۰آنچه در ذهن من بود گفتم بنابراین شرط لازم برای یک گفت و گوی سالم وعلمی وخردپسند این است که هیچ طرفی خودرا مالک بی چون چرایی حقیقت نداند وبهم گوش بدهند وفهم را تابع زور نکنند چون در این صورت گفت وگوی بی معنی می شود وارتباط اندیشه قطع می گردد وجایی برای بحث باقی نمی ماند وانسان ها چنان رفتار می کنند که گویی موجودات یعنی آدمی نیستند۰ کسی که علم را نمی خواهد نمی توان قانعش کرد زیرا از اندیشیدن گریزان است وبحث وگفتگو را قطع می کند۰ چنین آدمی را باید به حال خود گذاشت ۰می توان در باور به اندیشه های خودتبلیغ و دراشاعۀ آن تلاش نمود وحتا سخت گیر بود ولی در عین حال هرگز در صدد توسل به زور بر نیامد وتنها با نیروی خرد ودانش؛ تا آنجا که این نیروها اثر می توانند ببخشند تکیه نمود ونباید مانند حریفان با زور وبه یاری زور در زندگی روزانه رخنه کرد و همچنین نباید به زور مقبولیت ومشروعیت اخلاقی داد وتأییدش نمود۰خرد می تواند داور خوبی باشد اگر کارکرد ومنطقش را به درستی به کار ببندیم؛انسان باید در به کار بستن خرد شجاع باشدو به قول کانت جرأت اندیشیدن داشته باشد به عبارت دیگر شهامت ابراز اندیشه و افکارش را باید داشته باشد۰ ولی  این خرد هرگز سبب نمی شود که همه عقیدۀ واحدی را بپزیرند بلکه مردمان را در انتخاب عقیده وراه زندگی آزاد می گذارد وراه را بر نحوه های گوناگون وبی شمار آگاهی؛بر هستی وآگاهی باز نگاه می دارد۰ همۀ اینها را نمی توان در وجود یک تن گرد آورد۰اما آنجا که خرد هست تلاش برای ارتباط وتفاهم حد ومرزی ندارد؛افق دید خردمند فراختر از دیگران است۰ پس اگر اهل دین وعلم وفلسفه خردمند باشند و خود را قبلۀ عالم ندانند و وجود اختلاف را امری بدیهی بدانند می توانند در حین متفاوت بودن در یک فضایی توأم با صلح وتفاهم به سرببرند۰اگر صلح ممکن نیست حداقل آتش بس کنند۰ البته باید گفت که علم و فلسفه بیشتر واقعیات را درک می کنند ومی پزیرند و آغوش شان برای پزیرش ایده ها و افکار نو کاملأ باز می باشند ولی شوربختانه دین و بسیاری از دین مداران حاضر نیستند حتاچند سانتیمتر عقب نشینی کنند و به واقعیت ها تن بدهند و با زمان و شرایط جدید از در سازش در آیند۰به خصوص اسلام سیاسی که ابزاریست در دست قدرت طلبان که حتا از دین به عنوان نردبام یا بالا بر سؤاستفاده می کنند وهمچنین از احساسات مردم۰فکر می کنم تا رسیدن به این مهم راه بس دراز وپر سنگلاخی را در پیش داریم اما به هیچ روی ناامید نباید شد؛هر چند به گفتۀ "جان اشتاین بک"آدم هرجا باشد به همانجا عادت می کنند ودل کندن برایش سخت است؛نحوۀ فکر کردن هم بعد از مدتی عادت می شود و دیگر عوض کردنش سخته۰ اما درست ارزش وشعور و بینش انسان در اینجا مشخص می شودکه آیا آماده ای پزیرش اندیشه های نو هست یا می خواهد در همان دنیایی کوچک خود باقی بماند۰انسان بیشتر از تغییر جغرافیایی از تغییر باورهایش هراس دارد و این همان چیزیست که کانت به آن صغارت خود خواسته می گوید۰ بعد از این مقدمه کوتاه بحث اصلی را چنین آغاز می کنم:همۀ ادیان به هر راه وبیانی که باشند؛متفقند بر اینکه انسان قائم به ذات خود نیست و نمی تواندباشد۰ زندگی او به نحو اساسی به قوای موجود در طبیعت واجتماع خارج از ذات او؛پیوسته وبلکه وابسته بایددانست۰ انسان به طور مبهم یا روشن می داند که قوۀ مرکزی مستقلی که بتواند؛جدا از این جهان؛قائم به نفس خود باشد نیست۰ اگرچه اعتقاد به خدا در ادیان برتر موجب می شود که مردم  خود را در این جهان همچون مسافری غریب پندارند ومسکن واقعی خودرا درآسمان بدانند؛اما این اعتقاد به طور کلی ونوعی؛ در همۀ ادیان جهان عمومیت ندارد؛در حقیقت چنین اعتقاد ایمانی است که در وضعی خاص ایجاد شده است۰(اینکه انسانهای معتقد خود را مسافری غریبی در این سیاره می دانند وگاهی تمام خوشی های زندگی را برخود تلخ می کنند و جز به فکر مرگ و جهان خیالی خود نیستند؛هرچند کسانی چون جناب مولانا همواره در حال رقص وسما وپای کوبی بوده است اما حتا همین حضرت مولانا دوست داشت هرچه زودتر به لقاالله بپیوندد؛ این چند بیت شعر از یکی از غزلیات ایشان نمایانگر وگویایی این مدعاست: روزها فکر من این است وهمه شب سخنم/ که چرا غافل از احوال دل خویشتنم/ ازکجا آمده ام؛آمدنم بهر چه بود؟/به کجا می روم؟آخر ننمایی وطنم/ مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک/دوسه روزی قفسی ساخته اند از بدنم/ای خوش آن روز که پرواز کنم تابردوست/به هوای سرکویش پر وبالی بزنم/ جان که از عالم علوی ست؛یقین می دانم/رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم۰.------در مثنوی معنوی نیز مولانا از آغاز تا انجامش از درد وفراق جدایی می نالد؛به طور مثال مثنوی با این ابیات شروع می شود:بشنو این نی چون شکایت می کند/از جداییها حکایت می کند/ کز نیستان تا مرا ببریده اند/در نفیرم مرد وزن نالیده اند/سینه خواهم شرحه شرحه از فراق/تابگویم شرح درد واشتیاق /هرکسی کو دور ماند از اصل خویش/باز جوید روزگاری وصل خویش۰--- که به قول تمام مفسرین آثار مولانا تا آنجایی که من دیده و خوانده ام همین چند بیت نخست مثنوی اساس و زیربنایی کل اشعار مولاناست که حتا کتاب فیه مافیه ایشان که به نثر است هم از این جدا افتادن می گوید۰ در اسلام نیز که مولانا بسیار زیاد از آن الهام گرفته واز  صدها آیه ای قرآن در آثارش مستقیمأ استفاده می کند همچنین بر این باورند که می گوید:الدنیا مزرعته الاخره یعنی دنیا کشتزاریست برای آخرت یا جهان دیگر که آنان در پی اش هستند۰ همچنین می گوید: الدنیا سجن المؤمن یعنی دنیا زندان مومن هست ؛در این رابطه نیز مولانا می گوید:این جهان زندان و ما زندانیان/ حفره کن زندان و خود را وارهان--- پس می توان گفت که هم فلسفه و هم علم با این دیدگاه مخالفند؛زیرا نه تنها علم و فلسفه این دنیا را زندان نمی دانند بلکه بر عکس اگر هنری داریم و اگر استعدادی داریم باید در همین دنیایی فیزیکی خودمان به شکوفایی برسد وبه قول نیچه باید به همین دنیا آری گفت۰شاید بگویید که فلسفۀ اسلامی این دیدگاه دینی را می پزیرد؛پاسخ من این است که اصولأ فلسفه به معنایی که مراد من می باشد ویا به معنایی اخص کلمه در جهان اسلام وجود ندارد؛چون فلسفه در فرهنگ اسلامی چیزی نبوده و نیست جز سربازی بی اختیاری که فقط از فرمانده اش که دین و الهیات است تبعیت و حرف شنوی داشته و دارد و در ضمن فلسفۀ اسلامی چیزی نیست جز ملغمه و معجونی از الهیات وعرفان با اندک لعاب کم رنگی از فلسفه۰ باز مولانا در نکوهش و تحقیر فلسفه می گوید:پای استدلالیان چوبین بود/ پای چوبین سخت بی تمکین بود----  علت اینکه من همیشه از مولانا نقل قول می آورم به این دلیل است که او را نقطۀ اوج و شاه کلۀ تفکر عرفانی در ادبیات پارسی دری می دانم و در عین حال سالهاست که با ایشان در گیرم؛ مولانا گاهی آنچنان اوج می گیرد از سطح زمین که فقط نوک انگشت اش بر خاک است ۰ بنابر این چون آدم مذهبی ی نیستم و هستی شناختی وجهان بینی من با فرزانۀ چون مولانا حتا در تضاد قرار می گیرد گاهی بین ما بگو و مگویی اتفاق می افتد که همدیکر را نمی فهمیم ) برای اینکه این معنی بهتر درک شود؛باید به ادیان ابتدایی وگذشته توجه بیشتری کرد۰ممکن است گفته های این ادیان غیر فلسفی وغیر علمی باشند؛یا چیزی جز قبول بی چون وچرای دریافتهای حواس یا امور خیالی ورمزی نباشند؛اما این ادیان به شیوۀ خاص خود؛آنچه بهتر توانسته اند گفته اند که در جستار بعدی آن را دنبال خواهیم کرد۰ (مرا با حقیقت بیازار؛اما هرگز با دروغ آرامم نکن۰ رومن رولان)