(خدا مرا از بهشت راند واز زمین ترساند؛شما مرا از زمین راندید واز خدا ترساندید؛من اینک در کنار شیطان آرام گرفته ام که نه مرا از خویش می راند ونه از هیچ می ترساند۰ زنده یاد احمد شاملو)
همانگونه که در دو نوبت پیشین یاد آوری کرده ام اینکه از کتابها وآثاری که در نوشتن این مقالات استفاده نموده ام؛ نامشان را بیاورم و قبلأ نیز اسامی آن کتابها را متذکر شده ام ولی اکنون از تعداد آثار دیگری که در آینده استفاده و بهره خواهم برد نام می برم۰ این کتابها عبارتند از:تاریخ طبری/ سیرت رسول الله اثر محمد ابن اسحاق/ پندار خدا اثر ریچارد داو کینز/ تاریخ در ترازو اثر عبدالحسین زرین کوب/ دو قرن سکوت اثرعبدالحسین زرین کوب/ ۲۳ سال اثر علی دشتی/پیدایش دین و هنر اثر جان دی مورگان) قبل از پرداختن به بحث اصلی؛ لازم می دانم تا چند پرسش که فکر کردن به آنها نه تنها کسی را نکشته بلکه موجب آگاهی و اندیشه ورزی بیشتر گردیده است را طرح نمایم۰هرگز از گفتن این نکته خسته نمی شوم که بگویم مهمترین ابزار خود فرد است واین ابزار باید خوب صیقل بخورد و از خود شناخت داشته باشد۰این صیقل خوردن خویشتن یعنی تأمل و اندیشیدن آزاد در باره ای همه چیز زندگی و کل جهان هستی۰ بنابر این کسی که پرسش نمی کند و باورها و افکار خود را به چالش نمی کشد؛ نمی اندیشد و کسی که نمی اندیشد همیشه اسیر خرافات و جهل مرکب باقی خواهد ماند۰ این پرسشها عبارتند از اینکه: ۱-- خدا چگونه به وجود آمده است؟ ۲-- خالق خدا کیست؟۳-- آیا می شود خدا را دید؟ ۴-- چه کسانی خدا را دیده اند و یا ادعای ارتباط با خدا را دارند؟ ۵--- چرا در عصر حاضر معجز ای رخ نمی دهد؟ ۶--- چگونه شراب نجس هست ولی بهشت پر از شراب می باشد؟ ۷--- چرا خدا یکی است ولی برای انجام کارهایش نیاز به پیامبر و فرشته دارد؟ ۸-- چرا یک انسان باید همیشه چیزی را حتمأ بپرستد؟۹--- چرا باید زندگی پس از مرگ وجود داشته باشد در حالیکه کسی ندیده است؟ ۱۰--- چرا باید یکسری آدمها را مقدس بدانیم؟ ۱۱--- چرا یک پیامبر زن در میان اینهمه پیامبر نیست؟ ۱۲--- چرا یک پیامبر چینی یا اروپای ما نداریم؟ ۱۳--- چرا خدا عمدتأ با چوپانها حرف میزده نه با فلاسفه و دانشمندان؟ ۱۴--- کشفیات مهم علمی و یا اختراعات پیامبران چه بوده اند؟ ۱۵--- آدم و حوا چگونه به وجود آمده اند؟ ۱۶--- چرا آدم و حوا از بهشت اخراج شدند؟ ۱۷--- شیطان را که خلق کرد و چرا؟ ۱۸--- فرزندان آدم باهم زناشویی کردند و این یعنی سکس با محارم؛پس نسل آدم حرامزاده هست؟ ۱۹--- آیا فلسفۀ خلق آدم در چند هزار سال پیش با فرگشت و اصول علمی همخوانی دارد؟۲۰--- پیامبران و امامان و پیشوایان دینی چه خدمتی مهمی به جامعۀ بشری نموده اند؟ ۲۱-- آیا زندگی پیامبران و امامان خالی از اشتباه و خطا بوده است؟ ۲۲--- اگر پیامبران و امامان معصوم و برتر از ما خلق شده؛ پس عدالت خدا کجا رفته است؟ ۲۳--- چرا باید به اسطوره های عبری و عربی احترام ویژه ای گذاشت و چرا باید از آن پیروی نمود؟ ۲۴--- چرا ما مسلمان هستیم؟ ۲۵--- آیا مردم ما اسلام را با اختیار پذیرفتند یا به زور شمشیر و قتل و جنایت و غارت و تجاوز و یا تطمیع مجبور به پذیرش اسلام شدند؟ ۲۶---- چرا خدا پس از راندن آدم و حوا از بهشت فرزندانشان را به حال خود نگذاشت تا آزادانه مسیر زندگیشان را انتخاب کنند؟ هدف من از نوشتن فقط ایجاد پرسشگری و به چالش کشاندن اذهان و افکار هیچ چیزی دیگری نیست) اکنون می خواهیم ببینیم که هم نوعان دور ما چگونه زیسته و چگونه فکر می کردند۰ ای عمو زادۀ عهد باستان؛ای انسان نئاندرتال! در صحیفۀ اندیشۀ نورس تو؛چه صورتها وچه سایه های فریبنده ای نقش می بست؟ اینک؛فراروی من؛پاره استخوانهایت؛ جمجمۀ میان تهی خرد شده و آتشزنه های سنگی ات ---آخرین گواهان بی زبان؛ خموشانه از توانمندی "مادی" تو که دیری است زوال پذیرفته؛ حکایت می کند۰ اما؛تو خود؛ چه عشق هایی داشتی؟ با چه کلماتی سخن می گفتی؟ چه معبودهایی داشتی؟ ای عمو زاده؟ اگر به این پرسشها می توانستیم پاسخ دهیم؛حل معمای پیدایش دین ومذهب آسان می شد۰لکن دریغا که پاسخ به این پرسشها بسیار تیره وتاریک است؛چون دین نتیجۀ نخستین کوشش اندیشۀ انسان؛ برای دستیابی به نوعی احساس امنیت در جهان است۰از این سبب؛ می توان گفت که انسان نئاندرتال نخستین آدم متدین در روی زمین نبوده است؛ولی برای دانستن آنکه قبل از او که بوده و چه اندیشه ای داشته به هیچ وجه وسیله ای در دست نیست۰به احتمال قوی مسلمأ؛ داستان دین به هیچ معنایی در پانصد هزار سال قبل؛در نزد جانوران شبه انسان از قبیل پیتکانتروپوس ها تکوین نیافته است؛زیرا از مطالعۀ سنگ چخماقها و حربه های نوک تیز آنان؛ که برای جنگ در میدان تنازع بقا به کار می برده اند؛می توان میزانی از درجۀ هوش ومرتبۀ عقل آنها را حدس زد ولی نه بدان حد که بتوان گفت دین و مذهب داشته اند یا نه۰ انسانهای ملقب به نئاندرتال(نئاندرتال درۀ است در آلمان که انسانهای عصر حجر در این دره می زیسته اند) که پس از یک دورۀ فترت طولانی ناگهان به ظهور رسیده و عدد آنها ازدیاد یافته است؛مابین صدهزار تا بیست و پنج هزار سال قبل از این می زیسته اند۰ بعضی آثار واشیاء که در قبور این آدمیان یافت شده حاکی از نوع اعتقادات آنهاست۰ در مدفن اموات خود غذا؛که بعضی استخوانهای شکسته از آن هنوز باقی مانده است؛و همچنین حربه های سنگی دفن می کرده اند۰ از اینجا حدس زده می شود که بعید نیست در فکر آنها هستۀ پرستش ارواح یا آنیمیزم که شیوۀ تفکر پیشرفته است در این زمان تکوین یافته باشد۰اما این احتمال نیز وجود دارد که اینان صرفأ می پنداشته اند اموات نوعی حیات جسمانی مرموز ونامعلوم دارند۰ چون از مرحلۀ تاریخ بدوی بگذریم وبه عالیترین سطح فرهنگ عصر حجر قدیم یعنی در حدود ۲۵ هزار سال قبل برسیم دوره ای را مشاهده می کنیم که از آن به دورۀ آدمیان "کرومانیون تعبیر می کند و آنها انسان عصر حجری در اروپا و آفریقا هستند که ما در بارۀ وضع عقاید دینی و اعمال مذهبی آنها دستخوش شک وتردید کمتری هستیم۰کرومانیون ها؛ در واقع نژادی از بشر حقیقی متکامل با جمجمه های قدری بزرگتر از استخوان کلۀ بشر امروزی بوده اند۰ کرومانیون ها بلند بالاترین نژادهای بشری جهان بوده اند۰ چون کرومانیون ها جانشین نئاندرتال ها شدند؛بر خلاف آنان؛ طریقه و روش صحرا گردی و کوچ نشینی را پیش گرفتند وب نقاط معتدل رفتند۰ولی در عین حال برای آسایش خود پناهگاههایی از غارها و صخره ها در مواقع و فصول بسیار سرد اختیار کردند۰ معاش ایشان تقریبأ فقط در صید و شکار می گذشت واز گوشت حیوانات ودام و دد؛مانند گاو وحشی وغزال؛ نوعی ماموت وبه ویژه گوره خر وگور اسب؛تغذیه می کردند۰ آنها هم مانند اسلاف خود؛نئاندرتال ها اموات خویش را در دهانۀ مغاره ها یا نزدیک پناهگاههای یشان مدفون می کردند و اجساد مردگان را با اسلحه و زیورآلات و انواع اغذیه به خاک می سپرده اند؛و رسم عجیبی داشته اند که ابدان واسخوانهای اموات را با رنگ قرمز رنگین می ساخته اند۰ عمل این هنرمندان قرون اولیه در آن گوشه های تاریک و دور از دسترس مسلمأ به قصد هنرنمایی نبوده است۰معلوم نیست که در این کار چه نیتی داشته وچه اندیشه می کرده اند۰ظاهرأ؛ همانطور که درنزد مردمان عصر حاضر معمول است؛برای این نقوش اثر افسون وسحری قائل بوده و نقش را نمایندۀ زندۀ حیوان منقوش می دانسته وتحت تأثیر سحری آن صورت می پنداشته واز این رو آن را وسیلۀ غلبه بر آن حیوان می انگاشته اند۰پس از آن از مغاره ها به خارج می رفته اند وعقیده داشته اند که آنچه پنداشته و تصویر کرده اند به زودی صورت وقوع خواهد یافت۰ ولی معلوم نیست که آیا فکر آنها به تصور روح و روان به عنوان یک واحد روحانی می رسیده است؛یا جسدی جسمانی شبیه به اشباح وهمی برای ارواح می پنداشته اند که عینأ دارای حوایج و امیال جسمانی بوده است۰همراه این عقاید خرافی و اوهام؛این آدمیان قرون اولیه نوعی بیم و واهمه از مردگان در ذهن خود داشته اند۰تذکار ویادآوری اشباح آن مردگان؛مخصوصأ نسبت به شبح رئیس قبیله وبزرگ خاندان؛ و همچنین دیدن اشباح آنها درعالم خواب و رؤیا بر این رعب و هراس می افزوده است۰ و به ویژه به ظاهر شدن آنها در قوای طبیعت معتقد شده و برای آنها در عالم دیگر نیرویی مافوق انسانی و بسیار هولناک تصور می کرده اند۰از این رو برای اموات استعداد وتوانایی فوق طبیعت بشری قائل شده وخیال می کرده اند که آنها می توانند مانع و مزاحم یا یار ومساعد زندگانی شوند۰چون پایۀ تصورات ایشان به این مرتبه رسید؛کم کم به مرحلۀ پرستش ارواح اموات؛مانند موجودات عالی تر و تواناتر؛نزدیک شدند۰ مراسم دفن اموات اهمیت و فروع بیشتری حاصل کرد وبرای مردگان تقدیم قربانیهای انسانی از زنان و غلامان مخصوص متوفا مرسوم شد۰در گورگاهها؛به صورت عالی تر وبزرگتر؛ غارهای مصنوعی و اتاقهای سنگی در درون دل صخره ها به زحمت بسیار بیرون آوردند تا اجساد مردگان را در آنها جای دهند۰عمل دیگری که در بعضی نواحی و سرزمینها معمول شد رسم سوزاندن اجساد بود۰ پس از بیان این مقدمه؛در اینجا باید اندکی درنگ ورزیم و تحقیق کنیم و معلوم سازیم که دین کی و چگونه آغاز شده است۰اکنون به برخی از خصوصیات مشترک وعمومی انسان ابتدایی می پردازیم؛خصوصیات که حتا تا زمان وعصر ما نیز ادامه یافته و در بسیاری از جوامع سنتی و مذهبی هنوزهم با لجاجت تمام مقاومت می کنند وحاضر نیستند که به واقعیات امروزین آری بگویند وبه باور من این آخرین تقلاهای هستند که صورت می گیرند۰ نخست آنکه شخصیت فردی آنها به قدری وابسته به جامعه و قبیلۀ خود است که نمی توان گفت هریک از افراد آنها در مسائل روحانی و عمومی دارای عقیدۀ مستقلی می باشند۰ عقل جامعه های بدوی یا فکر اجتماعی آنان قدیمی ترین اثر جامعه شناسی موجود است؛وروی هم رفته آن مردم تابع اخبار و روایات و عادات ورسوم خود هستند۰ دوم آنکه آنها غالبأ به عقاید ورسوم خود پای بند و متعبد و در برابر هرگونه تغییر وتبدیلی به شدت مقاوم هستند؛و از هر گونه تخلف از اخبار و عقاید کهن خود ترس و واهمه دارند۰ سوم آنکه بر طبق تحقیقات بسیار دقیق؛ این رسوم وعقاید مردمان بدوی به مناسبت حوایج و نیازمندیهای قوای جسمانی و روانی آنها به ظهور رسیده است۰احتیاجات جسمانی یا بیولوژیک؛مانند گرسنگی وعشق و خود فروشی وترس از درد و بیماری ویا مرگ ومیل به تعدی و تجاوز به دیگران ودیگر امیال؛در رسوم و آداب ایشان مؤثر است۰ اما احتیاجات روانی یا پسیکولوژیک هم تأثیر بسیار در زندگانی آنها دارد؛وبرای این قضیه مثال فراوان می توان ذکر کرد؛از آن جمله عقیده به کاهن و شمن یا معالج امراض که بالطبع اشخاص دیوانه صفت ونامعتدل هستند و حالات مبهم و انفعالات مرموز و تأثرات نفسانی شدید دارند و غالبأ تنها به فکر فرومی روند۰ از این رو مردم بدوی معتقد می شوند که در هنگام مرض و گرفتاری به آلام؛ روح ناپاکی بر آنها چیره و مسلط شده است؛و از این رو؛کاهنی یا شمنی لازم است که این درد آنان را علاج وتن آنها را از دست آن روح ناپاک و روان پلید خلاص سازد۰درنتیجه؛همۀ آنها این کاهنان را کسانی می پندارند که با عالم ارواح رابطه و سر و کار دارند؛ومابین مردم با ارواح واسطه می شوند۰به طوری که بیحس ترین و لاابالی ترین افراد قبیله به این گونه کاهنان اعتماد کرده اوامر و نواهی آنها را مربوط به عالم ارواح می دانند ویا برای استشفا و به دست آوردن صحت وتندرستی رعایت قبول می کنند۰ کلید و مفتاح حل معمای مبادی و ادیان اقوام ابتدایی در این قضیۀ ساده است که بشر بدوی خود قادر به تجزیۀ احساسات خویش نیست؛بلکه کاملأ در آن مستغرق است و نمی تواند آنها را تحلیل کند؛و خواه نا خواه؛ گاهی تحت تأثیر حقایق تابع دنیای خارجی؛ و گاهی در حال پیروی از تجربیات و عادات قوم و فبیلۀ خود؛ آنها را قبول می کند۰ دانشمندان روانشناسی این حالت را به زودباوری وساده لوحی بدوی تعبیر می کنند۰ به عبارت دیگر؛ در زندگانی عقلانی آدمیان ابتدایی هرگز پیچیدگی و اشکالی موجود نیست؛و در عالم تجربیات حسی ایشان هیچ گونه تردید و دودلی پدیدار نمی شود؛آنچه را که می بینند ومی شنوند حقیقت می دانند۰یکی از صاحبنظران فرهنگهای ابتدایی می گوید:یکی از مشخصات ویژۀ به اصطلاح انسان ابتدایی این است که محسوسات و مشهودات خودرا به نحوی کامل و تقدیرآمیز می پزیرد۰او مانند یک دهقان سادۀ متوسط از تجارب و محسوسات خود پیروی می کند۰این کیفیت اندیشیدن اورا به شناخت انواع حقایق؛به صراحت و زمختی واقعی و عاری از هر دروغ و شائبۀ احساساتی که بین مردم متمدن رواج دارد رهنمایی می کند۰ وقتی که فرد یا جماعت یا قبیله حقیقتی یا عاطفه ای را درک کردند؛همگی آن را بدون شک وبی اما و اگر قبول می کنند۰ (برای اندیشیدن زمان صرف کنید؛ولی وقتی که زمان عمل فرارسید؛دیگر فکر نکنید؛عمل کنید۰ ناپلئون بناپارت)