بسیاری از اهل دانش و ارباب خرد را عقیده بر این است که هر کس از درون تجدد نگاه کند، چیزی جز تجدد نمی بیند. با این دید و منطق، اگر آن را بپذیریم، که ناگزیر از پذیرفتن آن هستیم، چون واقعیت دارد، از درون دین جز دین دیده نخواهد شد
سیدهاشم سدید
11.12.2016
تأملاتی در باب معنی پوهنتون و دانشگاه و باور به وجود تمایز میان آن ها
بسیاری از اهل دانش و ارباب خرد را عقیده بر این است که هر کس از درون تجدد نگاه کند، چیزی جز تجدد نمی بیند. با این دید و منطق، اگر آن را بپذیریم، که ناگزیر از پذیرفتن آن هستیم، چون واقعیت دارد، از درون دین جز دین دیده نخواهد شد؛ همینطور از درون مارکسیزم و فاشیزم و لیبرالیزم و ناسیونالیزم چیزی جز مارکسیزم و فاشیزم و لیبرالیزم و ناسیونالیزم.
"گاه" را، که از نظر دستور زبان اسم است و در بسا موارد در زبان دری/فارسی از آن به مثابۀ پساوند و برای ساختن یا ترکیب اسم از اسم کار گرفته می شود، تنها "وقت"، "زمان"، "عصر" و "دوره" معنی کردن، صرف برای اینکه اعتقادات و باورهای قومی ـ سیاسی خود را در باره کلمۀ "دانشگاه" به کرسی بنشانیم، یا علاقۀ شدید و در حد افراط گری خود در زبانخواهی را ارضاء کنیم و سبب ارضاع به افراطی گری بیشتر سائر افراط گرایان شویم، نمی توانیم چیزی غیر از تعلق قوی و غیراصولی به ناسیونالیزم قومی ـ زبانی بسیار تنگ نظرانه و کار غیرمحققانه بنامیم.
چنین کار یا تلاشی نه پایه علمی دارد و نه مقرون به تحقیق می باشد. به این دلیل که در آن پارادیم فکری ـ فرهنگی ـ علمی لازم و دیالکتیک فهم دقیق و تبیین کامل و همه جانبه مفقود است. در پارادیم فکری ـ فرهنگی ـ علمی لازم و دیالکتیک فهم دقیق کلمه یا سخن، همینطور در تبیین آن ها، چیزی که واجب است، بیان و تفسیر تمام جهات محمول و مبحث یا معانیی کلمه یا سخن است. در خصوص گاه همه معانی آن، مانند: وقت و زمان و عصر و دوره و هنگام؛ جا و مکان و محل و بارگاه و مقام؛ تخت یا اورنگ و سریر، نشیمنگاه و محل جلوس پادشاهان؛ جایگاهی که شاه و عروس در شب عروسی بر آن می نشینند؛ دختر؛ تختخواب، سرین انسان، نشیمن گاهی که در سماوارهای وطنی برای مشتریان ساخته می شوند؛ عرش و...، صرف نظر از اینکه کدام یک مورد استعمال بیشتر در زبان را داشته است و کدام کمتر، یا کدام سابقه تاریخی بیشتر دارد و کدام یک کمتر و کدام ادبی ـ تعلیمی ست و کدام غیرتعلیمی و عامیانه.
توسل و اصرار به یک معنی، اگر از روی بی خبری از سائر معانی این کلمه، یا غرض و تعصب نباشد، به قول حافظ "رقم مغلطه بر دفتر دانش کشیدن است"، و مغلطه یا مغالطه، همان گونه که استادان سخن و زبان گفنه اند: تلاشی ست هوشیارانه و توأم با هدف و منظور برای منقلب و مغشوش و مغلوب (بی اعتبار) کردن یک نظر، یک مدعا، یک عقیده، یک باور یا یک تصور، که ریشه در فرهنگ حقوقی ـ فلسفی ـ سیاسی ـ اخلاقی یونان قدیم دارد؛ و در آن زمان نیز حقوق دانان در محاکم و فلاسفه، به خصوص سوفسطاییان، جدل های حقوقی و در بحث های سیاسی، فلسفی و اخلاقیی که با هم می نمودند، گاهی با استدلالات باطل و قیاس مغلوط و فاسد، بدان توسل می جستند. سوفسطاییان در این کار سرآمد دوران خود بودند؛ تا جایی که هر راستی را می توانستند دروغ و هر دروغی را با استدلال، حجت و هنر یگانه ای که در سخنوری داشتند، راست ثابت کنند!
هر آئینه در بعضی موارد نارسای های ذهنی انسان های طرف خطاب یا خواننده یک اثر، یا در نتیجۀ خطا های ناشی از بی توجهی خود انسان ها به گفتار گوینده یا متن یک نوشته، انسان دستخوش مغالطه می شود؛ ولی این نوع مغالطه در اینجا منظورما نمی باشد؛ زیرا در این صورت، این ضعف عقل و فقدان دقت و توجۀ انسان است، که مغالطه رخ میدهد، نه کوشش هدفمندانه و بیرونیی که مقدمات آن برای تثبیت یک مطلب، یا تصور وهّم آلود و پندار نادرست و اشتباه آمیز استوار باشد، یا فقط و فقط برای به خطا انداختی کس یا کسانی عرضه گردد.
برای به کرسی نشاندن بی پایه بودن این مدعای ناموجه که معنی محل و مکان و موضع کلمۀ "گاه" زیاد در زبان دری مطرح نبوده و نیست، و به همین دلیل کلمۀ "دانشگاه" معیوب و چیزی معادل و همشأن پوهنتون نمی باشد، احتیاجی دیده نمی شود، که نام این یا آن لغتنامه، و آدرس این یا آن نویسنده، لغوی و زبانشناس را در اختیار خوانندگان این مقاله، یا در اختیار کسانی که می خواهند برای پیشبرد مقاصد خاصی کلمه "گاه" را تنها وقت و هنگام، و یا زمان و عصر معنی کنند، بگذارد؛ زیرا وجود کلمات متعدد در زبان ما که هر روز به صورت متکرر در عرصه های مختلف و اجتماعات گوناگون مورد استفاده قرار می گیرند، و همه با آن ها آشنا هستیم، دلیلی است مانند ارتباط نُور و خُور.
آرایشگاه ــ قتلگاه ــ نهانگاه ــ کمینگاه ــ لشکرگاه ــ خوابگاه ــ پنهانگاه ــ قرارگاه ــ مخفی گاه ــ تفرجگاه ــ کشتارگاه ــ کارگاه ــ پایگاه ــ تکیه گاه ــ نظرگاه ــ بارگاه ــ قبله گاه ــ خِرگاه ــ ایستگاه ــ حجامتگاه ــ شرمگاه ــ ختنه گاه ــ وعده گاه ــ زیارتگاه ــ آزمایشگاه ــ شکنجه گاه ــ معیاد گاه ــ فروشگاه ــ تماشاه گاه ــ پالایشگاه ــ نمایشگاه ــ دستگاه ــ پرورشگاه ــ آرامگاه ــ عبادتگاه ــ دیدگاه ــ توقف گاه ــ دادگاه ــ سجده گاه ــ استراحت گاه ــ تجلی گاه ــ زادگاه ــ شکنجه گاه ــ نظرگاه و ده ها کلمۀ مرکب دیگر آنقدر در زبان ما پیشینه تاریخی و مورد استعمال دارند، که حتا انسان های مکتب نرفته و معلم و ملا ندیده نیز نه تنها از وجود آن ها در زبان خویش آگاه هستند، که همه روزه چند و چند ده بار آن ها را در گفت و گو های روزمرۀ شان به کار میبرند.
در اینجا چند بیتی را که کلمۀ گاه در آن ها به معنی "مکان" و "محل" یا "تخت" و "مدخل" و "دربار" به کار رفته است، بطور نمونه عرضه می کنم:
حافظ:
از آن زمان که براین آستان نهادم روی
فراز مسنــد خـورشیــد تکیه گاه منـست
سعدی:
در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست
کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشترست
سعدی:
شب فراق نخواه دواج دیبای را
که شب دراز بود خوابگاه تنها را
سوزنی:
ای شاه تاجدار که بر تکیه گاه ملک
هـم پادشه نشینی و هم پادشه نشان
محمد زمان راسخ:
طـپـیـدن ره نــدارد در تجـلـی گـــاه حـیـرانی
توان گرپای تاسراشک شد نتوان چکیدن اینجا
خاقانی:
ما بـارگـه دادیـم ایـن رفت ستـم بر ما
بر قصر ستمکاران تا خود چه رسد خذلان
قیصر امین پور:
امـروز تکیه گـاه تـو آغوش گرم من
فردا عصای خستگی ام شانه های تو
ظهیرالدین فارابی:
جزای حسن عمل بین که روزگار هنوز
خراب می نکند بارگاه کسی را
حافظ:
آرام و خواب خلق جهان را سبب تویی
زان شد کـنـار دیـده و دل تکـیـه گـاه تو
رودکی:
ابله و فرزانه را فرجام خاک
جایگاه هر دو اندر یک مغاک
خاقانی:
بـر سر دجله گذشتـه تـا مدایـن خضروار
قصر کسری و زیارتگاه سلیمان دیده اند
اسدی:
چه کردید ایـدر نه جای شماست
که ز آن سو نشیمنگه اژدهاست
فردوسی:
تبیره بر آمد ز بارگاه شاه
رده بر کشیدند بر بارگاه
تبیره: صدای دهل، صدای موسیقی؛ درگاه: مدخل قصر، آستان مقبره یا زیارت بجای رسیدگان دین؛ بارگاه: کاخ، خیمۀ بزرگ شاهی و دربار.
درهمۀ ابیات بالا کلمۀ "گاه"، یا به معنی محل، یا به معنی مکان، و یا به معنی تخت آمده است. ابیات زیادی هم از اشعار شعرای دری/فارسی زبان وجود دارند، که در آن ها گاه به معنی وقت و زمان و هنگام و... بکار رفته اند، اما من از ذکر آن ها به این دلیل که این ابیات درمنبعی که مورد نقد من قرار گرفته است موجود هستند، خود داری کردم؛ به قولی پدرام ها و بهزاد ها، "پرهیزیدم"!!
اما، نکتۀ قابل یادداشت این است که اگر نظر شعراء در بارۀ معنی مبتنی بر وقت و زمان و عصر کلمۀ گاه درست و مدار اعتبار و ذکر است، چرا نظر آن ها در باب معنی محل و مکان کلمۀ گاه، با بیت های بی شمار شان، نباید قابل اعتناء و توجه باشد!؟
گاه، درهمۀ ترکیبات و ابیات فوق معنی "تخت"، "محل"، "موضع" و "مکان" را داراست؛ مانند لشکرگاه که جای استقرار و بود و باش یا اطراق لشکر معنی میدهد و خیلی قدیمی هم است؛ یا خوابگاه که دارای معنی "محل خواب" می باشد؛ یا پناهگاه: جایی که انسان یا حیوان برای حفظ جان خود پناه می گیرد، یا خود را پنهان می کند؛ یا تکیه گاه، که می تواند عصایی باشد؛ یا مخده و مسندی؛ یا دیواری؛ یا ستونی یا میزی یا انسانی یا کشوری و یا...
همۀ این کلمات از قدیمی ترین زمان ها تا امروز، از زمان رودکی و فردوسی تا زمان پروین و بهار و امین پور (شاعری که شش ـ هفت سال پیش فوت کرد) و این زمان به وفرت و کثرت در زبان ما حضور دارند و استعمال می شوند، و هیچ یک از ما هیچگاه با آن ها مشکلی هم نداشته و نداریم.
دانشگاه، کلمۀ نسبتاً جدید در زبان فارسی ایران، هم که ترکیبی از دو اسم است ــ اسم دومی به مثابۀ پساوند ــ از جمله کلماتی می باشد، که در بالا به طور نمونه ترقیم شده اند. توجه کنید که کلمۀ پساوند، مانند پیشاوند از ساخته های ایرانیان است و ما آن را به رسم "وام گیری" از آن ها وام گرفته در بحث های ادبی به کار میبریم. موضوعی قابل تعجب به این ارتباط این است که همه کسانی که به ابداعات لغوی ایرانیان ایراد می گیرند و آن را تهاجم فرهنگی می خوانند، در این خصوص و موارد مشابه مطلقاً سکوت می کنند و به اصطلاح هیچ خود را نمی خارند، ولی باوجود این خود را منتقد و محقق هم می نامند!
اگر نوشته های این ها را تعقیب کنید، در آن ها باوجود خصومت آشکار شان با ایران و ایرانی، که من هم تا حدودی زیادی به دلیل مداخله های سیاسی ـ نظامی ـ فرهنگی آن ها آن را توجیه پذیر می دانم، کلماتی مانند "سده" و "رسانه" و "روشنگری" و "تک، در تک بعدی" و "طیف" و "فرهنگ؛ به معنی لغتنامه" و "مزخرف" و "انگاشتن" و "کاربرد" و "برگ؛ در معنی ورق" و "توده" و "پاسخ" و "آلایش" و "بی آلایش" و "باستان" و "شکفت و شگفتی" و "رجزخوانی" و "انگیزه" و "یکدست سازی" و "مقوا" و "تبیین" و "آرمان شهر" و ... را، که همه مخلوق فرهنگستان زبان و ادب ایران و شخصیت های سیاسی ـ ادبی ایران، مانند احسان طبری و جمال زاده و صادق هدایت و شریعتی و جلال آل احمد و علوی و... می باشند، مشاهده خواهید کرد. چگونه چنین چیزی ممکن است؛ فقط خدا می داند! این یک مسئله؛ و مسئلۀ دیگر تقلید از رسم الخط ایرانی هاست؛ مانند: جمله ی خوب، خانه ی خراب و...!!
مراد از یاداوری این مسائل این است، که چگونه با این همه توهین و تحقیر افغانان بوسیلۀ ایرانیان در حال و در گذشته و چگونه درحالیکه کشور ما مورد تهاجم فرهنگی ایران قرار دارد و لشکری از افغانان خود فروخته خود را برای تخریب همه داشته های مادی و معنوی ما در اختیار ایرانیان گذاشته اند و یک دسته مورد حمایت ایران در فکر تجزیه بخشی از خاک و ایجاد هزارستان است و دسته در فکر خراسان، این ذوات که ظاهراً خصومت عظیمی با ایران و ایرانی دارند و نسبت به تهاجم فرهنگی آن ها به کشور ما شدیداً دلخور می باشند، خود عالمی از ساخته های زبانی فرهنگستان زبان و ادب ایران را
در نوشته های شان به کار میبرند؟
بر گردیم به ادامۀ سخن:
"گاه"ی که در این ترکیب به دنبال اسم مصدر "دانش" آمده است، اگر خواسته باشیم آن را به معنی "وقت" با ترکیب کلمۀ دانش به معنای "وقت یا عصر دانش" در جملۀ "عصر ما عصر دانش و علم است" به کار ببریم، جمله ای را که به کار برده ایم، هم داری معنی و مفهوم است، و هم درست و دارای اعتبار، اما همه می دانیم که این ترکیب (دانشگاه) هیچگاه به مفهوم غیر متداول "وقت دانش" یا "عصر و دوران آموختن دانش و علم" مورد استفاده قرار نگرفته است، بلکه همواره به منظور بیان اسم یک مکان یا یک محل خاص، که در آن دانش و علم را فرا می گیرند، و به زبان ما آن را پوهنتون می گویند به کار گرفته می شود.
خلص کلام این که میان دانشگاه، که ایرانی ها آن را از دو اسم موجود و تاریخی در زبان دری/فارسی ترکیب نموده اند و به معنی مکانی که در آن علم و دانش آموخته و آموختانده می شود و معادل کلمات "پوهنتون" در زبان ما، "یونیورستی" در زبان انگلیسی، "یونیورستئت" در زبان آلمانی و "جامعة" (مانند "جامعة الازهر") در زبان عربی می باشد، خلاف عقیدۀ کسانی که می گویند میان آن ها هیچ اشتراک معنایی و تجانس یا مشابهتی وجود ندارد، یا معنی آن ها دقیق نیست، هیچ فرقی موجود نیست!
این که تعداد کثیری از ما افغانان با این کلمه سر سازگاری ندارند، حرف دیگری است. من فعلاً قصد بحث و فحص در این مورد را، که بحث گسترده ای را ایجاب می کند، و خیلی ها از فرط تعصب شاید حال شنیدن آن را نداشته باشند، ندارم؛ ولی از گفتن این حقیقت که از نظر معناشناسی، اعمالی که در آن ها انجام داده می شود، اهدافی که در تدریس و آموزش مضمر و شامل است، همینطور از لحاظ منطق زبان، بین دانشگاه و پوهنتون هیچ تفاوتی وجود ندارد، نمی خواهم خود داری کنم؛ چرا که سکوت در این زمینه به معنای آن است، که ما به حقیقت هیچ علاقه ای نداریم، و در برابر آن هیچ مسئولیتی احساس نمی کنیم؛ با آن که در همۀ این مکان ها، باوجود یکی نبودن زبان ها و استادان و نظام ها و کشورها، کار مشابه صورت می گیرد و همه دارای یک هدف می باشند، یعنی درهمۀ چنین مکان ها برای علاقمندان به تحصیل علم و دانش به یک سویه و با معیارهای علمی معین و مورد قبول همۀ جهان آموزش داده می شود، و همه تأکید بر آن دارند، که میان دانشگاه، از نظر معنی و عمل و منظور، و پوهنتون و یونیورستی یا جامعة هیچ توفیر و تفاوتی موجود نیست.
گواه این سخن، اعتبار یکسان مدارک تحصیلیی هستند که از پوهنتون یک کشور شرف صدور می یابند و در تمام جهان به حیث یک مدرک تحصیلی پذیرفته می شود؛ مگر این که ملاحظات سیاسی در کار باشد!
مخالفت با تهاجم فرهنگی ایران یا هر همسایۀ دیگر، به خصوص در حوزۀ علمی و اقلیم روشنگری و روشنفکری، نباید بدین معنا باشد، که حتی حقایق مبرهن و بدیهی را نیز ــ مانند هم معنی بودن کلمات دانشگاه و جامعة و یونیورستی و پوهنتون ــ انکار کنیم و با استدلالاتی نارسا در صدد پیدا کردن سند و منطقی شویم، که با علم منطق و معنای ذاتی کلمه و سرشت زبان سازگار نیست.
چنین کاری، از نظر من، سعیی کودکانه و سخت گیری غیر اصولی و غیرعلمی و منطقی ما را در برابر دیگران نشان میدهد و بجای افزایش احترام و اعتبار ما در میان جوامع علمی جهان، ما را مردمان کوته بین و متعصب معرفی می کند؛ چرا؟ زیرا ما حقایق مبرهن علمی را با ستیزه و خیره سری و از روی سخت گیری و دشمنی با افراد و اشخاص یا کشور یا کشورهایی می خواهیم مغلوط نشان بدهیم.
پافشاری به کاری که ما را به دامان در خود فرو رفتن و تقلب و تخریب خود می اندازد و سودمند نیست، نشانۀ هوشمندی و برزگواری و داشتن عشق به حقیقت نیست.
بهتراین است که ما با پذیرش واقعیت ها، هر واقعیتی که است، برای بهبودی و رشد فرهنگ و توانایی های فکری ـ علمی خود، هدفمندانه و با شناخت کامل راه های مبارزه اصولی با فرهنگ های مهاجم، قدم برداریم. و از وام گیری های لازم، معقول، مناسب و ضروری از هر زبانی که باشد، همان گونه که در برابر کلمات مانند "پساوند" و "پیشاوند" و "سده" و "طیف" "توده" و... (که از ساخته های ما نیستند) طی یکی ـ دو دهه، یا شاید بیشتر سکوت کرده ایم و آن ها را همه روزه در هر نوشته و بحث سیاسی ـ ادبی ـ فلسفی ـ اقتصادی ـ اجتماعی لازم به کار میبریم، چیز های دیگر را نیز که خلل و عیب و نقصی نداشته باشند، اگر کمکی در تقویه یا رشد زبان و فرهنگ ما در کل باشند، بپذیریم.
داد و گرفت در عرصۀ زبان امروز در جهان به یک پدیده معمول تبدیل شده است. در جهانی که هر روز چیزی نو و تازه ای ساخته می شود و به تبع آن اسم و فعل و... جدیدی بوجود می آید، دور خود را سیم خاردار یا دیوار بتونی گرفتن کار معقولی نیست. در این مورد باید همان سخن مشهور گاندی را به یاد بیاوریم!!
چیزی که در این داد و گرفت واجب و ضروری می باشد، و ما باید آن را جداً در نظر داشته باشیم، همانطوری که گاندی اشاره کرده بود، هوشیاری لازم است، که هر جنس به درد نخور و نامرغوب و بی مصرفی را به نام جنس مرغوب و دارای کیفیت برتر و بهتر وارد قلمرو زبان و فرهنگ خویش نکنیم؛ مانند یکی از نطاقان زن تلویزیونی که "ق" هر کلمه را "غ" اداء می کند ــ تنها کلمه ای که احتمالاً درست اداء خواهد کرد، قرآن خواهد بود، آنهم از ترس جان و از ترس تکفیر!!!
بحث من، به اصطلاح عوام "هرو مرو" بر سر پذیرفتن یا نپذیرفتن کلمۀ دانشگاه و بود و نبود پوهنتون، نیست، بحث بر سر معنای دانشگاه است که مدعی اند با پوهنتون متفاوت می باشد؛ درحالی که این کلمه، همانگونه که همه می دانیم، حتی آن هایی که نمی خواهند تن به این حقیقت واضح بدهند، هیچ تفاوتی با معنای پوهنتون ندارد. چنین تفکری در واقع کم زدن همۀ آن دانشمندانی است، که این کلمه را انتخاب نموده اند!!
و اما در مورد زبان فارسی و نوآوری هایی که در کشور همسایۀ ما ایران مورد استفاده قرار می گیرد، و نارسایی های آن، بسیاری از فرهنگیان آزاد اندیش ایرانی نیز، تا جایی که دیده می شود، مشکل دارند. برخی از هموطنان ما یقیناً از این نارسایی ها و مشکلات زبان و مردم در ایران بی اطلاع اند؛ در غیر آن چنان بی پروا و با اشتیاق خود را به دامن زبان فارسی مروج در ایران نمی انداختند و نمی کوشیدند آن را تقلید کنند. این هموطنان ما نمی دانند ــ غیر از آنانی که دستوری و هدفمندانه در خدمت ترویج فرهنگ همسایه ها، از جمله ایران قرار دارند ــ که کلماتی، مانند "رایانه"به معنی کامپیوتر، "تارنما" به معنی ایمیل، "رخنما" به معنی فیس بوک، "گپ سرا" به معنی "چت روم"، "رایانه کیفی" به معنی لپ تاپ، "آسان بر" به معنی لفتی که برای بالا بردن و پائین آوردن انسان به کار گرفته می شود، "بالابر" به معنی لفت برای انتقال مواد به بالا و پائین (این دو کلمه چون مورد علاقۀ مردم قرار نگرفته، رواج پیدا نکردند، اما در آرشیف فرهنگستان هنوز هم وجود دارند)، "دستاک" به معنی راکت (این کلمه هم رواج پیدا نکرد و جایش را کلمۀ "موشک" گرفت)، "دمابان" به معنی قُمقُمه، "خمیر برگ" به معنی "لازانیا" نوعی خوراک ایتالیایی، "گرد برگ" به معنی همبرگر، "آویزه آماس" به معنی آپندیس و صد ها کلمه دیگری که به قول آقای اسماعیل هادی، یکی از نویسندگان ایرانی و منتقدین نوآوری هایی بی اصل و نسب فرهنگستان زبان و ادب ایران، اصلاً نه پدر دارند و نه مادر و نه قوم و خویش آن ها معلوم است.
به نظر نگارنده تمام بستۀ پنجاه و پنج هزاری کلماتی که رئیس فرهنگستان زبان و ادب ایران برای تحویلدهی به افغانستان با خود آورده بود، از همین نوع کلمات هستند، که بسیاری آن ها حتا مورد پسند و تأئید خود ایرانیان هم قرار نگرفته و در خود ایران هم با همه کوشش فرهنگستان و مدیا رواج پیدا نکرده است؛ مانند "آسان بر" و "بالا بر" و "نور خواست، به معنی "فوتوسنتز، یا "کیش لقمه" به معنی پیتزا ـ نوع دیکری از غذا های ایتالیایی و...(منبع: نشرات فرهنگستان زبان و ادب ایران، چند مقاله مندرج در گوگل و چند سایت اینترنتی.)
آقای هادی در کتابی به نام "حاشیه بر زبانشناسی" ـ صفحۀ 131 و یکی دو صفحه بعدی آن ـ به طور نمونه از یک تعداد کلماتی نام میبرد، که هم به نظر او، و هم به نظر ما، که با هر سه گونۀ این زبان، هم دری، هم تاجیکی و هم فارسی، آشنا هستیم از جمله ترکیب های عجیب و غریبی هستند.
توجه کنید:
"کارخانه زدن"، به معنی اعمار کردن کارخانه؛ "بار زدن"، به معنی بار کردن وسیلۀ نقلیه؛ "زیرش زدن"، به معنی به قول خود وفا نکردن یا شکستن عهد و پیمان؛ "نهار زدن"، به معنی نهار خوردن؛ "تو زدن" به معنی معامله ای را فسخ کردن و...
هیچ کدام این عبارات با معنی اصلی کلمۀ "زدن" ربطی ندارند. و باتأسف، بار ها شنیده شده است که برخی از هموطنان ما این ترکیب ها را بدون این که بدانند چه ترکیب های بی هویتی هستند، و چه جنایتی را در حق زبان خود مرتکب می شوند، با افتخار و با رضامندی کامل مورد استعمال قرار میدهند.
نظر من این است که به جای صرف کردن وقت گران بهای روی بحث های زبانیی که از نظر تعلق و اصالت با زبان مصرح، محرز و مدلل هستند، و تأمل روی چیز هایی که واقعیت ندارند، پیرامون آن نکات واقعی و ضروریی بحث شود، که پینه هایی بی پیشینه، اضافی و نامرغوبی هستند در رخت خوشنمای زبان ما؛ کلماتی که از نظر کمیت هم کم نیستند.
تشریح و بررسی نارسایی هایی که یاد شد، مغالطه کردن نیست، بلکه کاری ست متناسب با واقعیت، صواب، و سزاوار انجام دادن!
مثال های دیگر، مانند مثال هایی که داده شد: "سر خورده شدن" است که به معنی ناامید شدن یا مایوس گردیدن به کار برده شده است؛ یا به "به سرش زدن" که به معنی ناراحت و عصبی یا دیوانه شدن می باشد. این مصطلحات مجهول الهویه، نامأنوس و بد ریخت از مدتی ست، که باتأسف در جامعۀ ما نیز راه پیدا کرده است، و هزار ها تای دیگر!
در این خصوص باید نوشت، و مردم را آگاه ساخت! باید مردم را آگاه ساخت که این نوع ابداعاتی بی نام و نشان و غیرضروری و دارای عیب، و عاری از منطق ساختاری و صرفی غیر از آشفتگی، سبب ناموزونی زبان موزون و شرین و تاریخی ما می گردند؛ همچنین باعث می شوند، که زبان ظریف و ترکیبات، یا اصطلاحات و مثل های متداول، لطیف، کهن، سنگین و متین ما، که نشان از قدمت بیشتر و اصالت بهتر دارند آهسته آهسته فراموش شوند و از بین بروند.
از یکی از دوستانی که باری عبارت "گول خوردن" را به تقلید از ایرانیان به کار برده بود پرسیدم: به نظر شما "گول زدن" در زبان ما با معنی تر، ساده تر، شرین تر، مروج تر، شایسته تر و اصیل تر است، یا "فریب دادن" و "اغوا کردن"؛ و یا "اغفال نمودن"؟ با چهرۀ حق به جانب گفت: "این ها که عربی هستند!" گفتم: "مقصدت چیست؟ کلمات بی شماری، مانند کتاب و مکاتبه و مکتوب و مکتب و کاتب و کتیبه و کتب و اکتاب و...، فکر و مفکوره و تفکر و فکرت و فکور و...، ذهن و ذهنیت و ذهنی و ذهین و...، روح و ارواح و روحانی و روحانیت و روحی و...، علم و عالم و معلم و متعلم و تعلیم و تعلم و معلوم و...، تحصیل و حاصل و محصل و حصول و...، شرع و شارع و مشروع و مشروعیت و شریعت و شرعی و تشریع و شریعتی و تشرع و...، لیل و نهار، روزه و ذکات و حج، عالی و احسان و صفت و قید و فعل و صالح و حس و قبح و کبیر و صغیر و مطالعه و طلوع و غروب، و هزار ها کلمۀ دیگر عربی را با همه مشتقات شان، که در زبان ما از قرن ها موجود هستند، می خواهید به زباله دان تاریخ بسپاریم؟ چه گونه؟ با کدام اندوخته های زبانی ـ ذخیرۀ لفظی و...؟ و با کدام کانون علمی مورد اعتماد و معتبر؟
آیا لازم، پسندیده، معقول و ممکن است این همه کلمه را به نام این که عربی هستند، با آن که با معنی و مفهوم و سیال هستند و دارای ریشه و مشتقات هستند و زیربنای زبان تصریفی ما را تشکیل میدهند، سبب پرباری زبان ما گردیده و می گردند و از کم و بیش یک و نیم هزار سال بخش لازم و عظیمی از زبان ما را تشکیل میدهند و سوا کردن آن ها از زبان ما موجودیت زبان ما را با خطر رو بر رو می سازد و قادرهم نیستم جای خالی آن ها را پر کنیم، به باد فراموش بسپاریم؛ و جای آن را با کلمات مجهول، بی هویت و تهی از مشتقات و اصالت تاریخی این یا آن کشور پر کنیم؟ از جانبی چرا فراموش می کنید که کلمات عربی تنها کلماتی نیستند که در زبان ما حضور دارند. زبان ما نه تنها حاوی کلمات عربی، که حاوی صد ها کلمۀ ترکی و روسی و هندی و فارسی ایرانی و انگلیسی و... نیز هستند. اگر این همه کلمه می توانند در زبان ما جای داشته باشند، چه دلیلی وجود دارد، که کلمات عربی اجازۀ زیستن در زبان ما را نداشته باشند؟"
کلمۀ "گول"، در زبان فارسیی که همسایه های ایرانی ما آن را به کار می بندند، دارای معانی "ابله" و "نادان" است. در زبان عامیانه ما این کلمه دارای معانی "منگ" و "گنگس" و "گیچ" می باشد: "چه آدمی گنگس و گولی!" حال اگر گول را به معنی ابله و نادان به حساب بیاوریم، با ترکیب فعل "زدن" در یک عبارت یا در یک جمله، معنی آن چیزی مانند نادان و ابله را زدن (لت و کوب کردن) می شود، نه فریب دادن یا فریفتن.
و اگر این لفظ به معنی "مکر" و "فریب" مورد استفاده قرار بگیرد، استفادۀ آن با مصدر لازم "زدن"، اصلاً کفر مطلق است؛ چنانچه ما هیچ وقت نشنیده و نخوانده ایم، که کسی گفته یا نوشته باشد: "مکر زدن" یا "فریب زدن".
مصدر "زدن" را ما در زبان خود همراه با "نیرنگ"، که یکی از معانی کلمۀ "گول" است، بکار میبریم، ولی نیرنگ به خودی خود، حتا در این صورت درست و با معنای جمله، معنی فریب دادن را ندارد. نیرنگ زدن عملیه فکری ـ لفظی ـ فزیکیی ست که برای فریب دادن کسی بکار برده می شود، یعنی عملی ست که در یک پروسه زمانی، اگر طرف ساده لوح و زود باور باشد و نداند که نیرنکی برای فریفتن او در کار است، منتج به فریب کسی می شود. به معنی دیگر نیرنگ آغاز یک عملیه است که پایان آن فریب است.
همین طور ترکیبات "در جا زدن" و "بار زدن"، که در این مورد به معنی سوغات به کار می رود و ...، که برخی از هموطنان ما آن ها را مثل طوطی در بحث ها و گفتار های روزمرۀ خویش بر زبان می آورند، قابل تأمل هستند.
"رایانه" و "راهبردی" یا "راهکار"، که معادل "کامپیوتر، "استراتژی"و "تکنیک" انگلیسی/ فرانسوی پنداشته می شوند، ابداعات عجیبی هستند، که گذشته از نداشتن شباهت لفظی و ظاهری آن ها با اسمایی که غربی ها روی این سه کلمه و روی اصطلاحاتی مانند این ها گذاشته اند، قدرت اشتقاقی و تصریفیی را که این کلمات در زبان های انگلیسی/فرانسوی یا آلمانی و روسی و... دارند، دارا نیستند.
همسایه های ایرانی ما، با همه تلاش و کوششی که طی سال های متمادی نموده اند، هنوز قادر نشده اند برای "هلیکوپتر"، به گونۀ مثال، یک نام مشخص و مختص انتخاب کنند. یکی آن را "بالگرد" مینامد، دیگری گرد بال" و دیگری هم "چرخ بال". چرا؟ جواب آن را در سطور بالا جست و جو کنید!!
برای اجتناب از سرا زیر کردن هر متاعی بی ارزشی، اگر توان ابداع اسم یا فعلِ معادل افعال یا اسمای مخلوق غربی ها برای پدیده ها یا تولیدات صنعتی/تکنولوژیک آن ها و چیز های دیگر را نداریم، بهتر است از روی ناگزیری عین کلمات را به رسم "قرض گرفتن" یا "داد و گرفت" زبانی در زبان خود رواج بدهیم، تا این که چیزی بسازیم یا چیزی را از جای دیگری، به خاطر وجود شباهت زبانی، تقلید کنیم، که گذشته از مجهول الهویه و ثقیل و نامأنوس و زبان رگ کنک بودن، قدرت اشتقاق، همچنی شباهتی با اصل شئ نداشته باشند!
به کار بردن "قطبیدن" به جای "POLARIZE"، آن گونه که آقای هادی می نویسد، به طور مثال از میان صد ها کلمه، غیر از این که ما را خیله خند بسازد و پشت نخود سیاه روان کند، هیچ درد ما را دوا نمی کند. یا استفاده از کلمات غریب و نادر و زبان رگ کنی، مانند: نمیدن به جای میل کردن؛ نهازیدن به جای ترسیدن؛ نوانیدن به جای خرامیدن؛ میختن به جای ادرار کردن؛ تشخیدن به جای کوشیدن؛ سکنجیدن به معنی سرفه کردن؛ آبشتن به جای نهفتن؛ ورپلغیدن به جای بیرون آمدن یا سر زدن یا طلوع کردن؛ ورساخیدن به جای لیسیدن؛ پشلیدن به جای چسبیدن؛ پشکلیدن به معنی با ناخن و سرانگشت در جایی رخنه کردن؛ و...
پرداختن محققانه، نه از روی تعصب، به این گونه مطالب و ده ها مطلب دیگر، که شاید به زودی به وسیلۀ شیفتگان جنون زدۀ فرهنگستان زبان و ادب ایران، و دیگر ایران زدگان افغانی در زبان ما راه پیدا کنند از واجبات هستند؛ کلماتی که اگر به بن و ریشۀ آن ها رجوع کنیم، هیچ پیشینه و ربطی به زبان ما ندارند و اگر پیرامون آن ها چیزی هم بنوسیم، هم حق و حقیقت را گفته ایم، و هم برای جامعۀ خود خدمت و روشنگری نموده ایم. صرف نظر از این، موضع استدلالی، تهاجمی و تدافعی ما در برابر بدعت گذاران خارجی و ایادی های داخلی شان، مثل رحیمی ها، نیز محکم و منطقی خواهد بود!
با تعصب، به هر رنگ و قد و وزن و شمایلی که باشد، همچنین با ذهن و ذهنیت آلوده و بدون دلایل مستحکم و عقلی و مقرون به واقعیت و منطق و اصالت زبان ممکن نیست مردمی را که باسواد و هوشیار و بیدار هستند، و به کوچک ترین مسئله توجه دارند، و هر سخنی را در ترازوی عقل و منطق وزن می کنند و نسبت هر سخنی را با دقت لازم اندازه می گیرند و به نقد می پردازند، مردمی را که بو می کشند که نویسندۀ فلان نوشته چه نیت آشکار و پنهانی را می خواهد به ذهن خواننده القاء کند، به خود و به گفتار خود خوش بین و متمایل ساخت. کار علمی، پرداختن بدون تعصب و بی طرفانه و واقعی به قضایا می باشد!!
تعصب مانند سیاه چاهی بسیار تنگ، تاریک و عمیقی ست، که انسانِ گرفتار و اسیر در تۀ آن، از آسمانی با فراخی همۀ هستی، تنها همانقدری را که محیط دهن چاه به وی اجازه می دهد، می بیند.
"گاه" را تنها وقت و زمان یا عصر و دوره معنی کردن، برای این که چیزی را که ما دوست نداریم نادرست و بی پایه نشان بدهیم، عملی ست متضمن تعصب و سخت گیری بیجا! گذشته از این، فرهنگ، همان گونه که آقای وهاج عزیز نوشته اند؛ تنها در بر گیرنده زبان نیست!
رواج پیدا کردن پکول، کاوه، شیرچای پاکستانی، پیراهن و تنبان زنانه پنجابی، انواع تزئینات و مبل و فرنیچر ترکی و عربی در خانه ها و دفاتر ما، ساختن عماراتی به سبک و ذوق پاکستانی ها و رنگ های شوخ مروج در پاکستان، آرایش زننده و تقلید از لباس های هنرمندان سینمایی زن و مرد هندی و پاکستانی، عبا و قبا و ردایی که پیشوایان مذهبی همسایه های ما، به خصوص ایرانی ها به تن می کنند، انواع گوناگون مراسم مذهبی و بدعت هایی مانند خود را با قمه و زنجیر و تیغ و... زدن و شهر ها را غرق در حجاب سیه کردن، رواج فرهنگ وهابی گری و پیروی از شیخ های عرب و مولانا های پاکستانی، رواج دادن سریال ها و فلم های جنایی و عشقی در حد ابتذال، بی محتوا و گمراه کنندۀ ترکی و هندی، وجود صد ها عنوان کتاب ایرانیی که تنها به مقصد ترویج فرهنگ این کشور و برای گمراه ساختن و مغزشویی توده ها به کشور ما فرستاده می شوند و ده ها و صد ها مسئلۀ دیگر، همه بخش هایی از تهاجم فرهنگی کشور های همسایه، و کشور های دور و نزدیک دیگر به کشور ما هستند، که نه تنها باید پیرامون آن نوشته شود، بلکه راه های جلوگیری آن ها نیز جست و جو و هر چه زودتر گرفته شود.
یکی از راه های حفظ اصالت زبان، ضمن توجه به فربه سازی سالم آن، این است، که نویسندگان، شعرأ، ادبأ، زبان دانان، زبان شناسان و روشنفکران متعهد ما به جای این که خود را مصروف جدل های بیهوده و غیر ضروری و ناموجه و بی اهمیت کنند، روی زبان خود بیشتر از همه زمان ها کار نمایند. و علاوه بر آن که کمبودات و نارسایی های آن را مرفوع می سازند، با پیشنهاد و انتخاب صفات، قیود، افعال، اسماء، پساوند ها و پیشاوند ها و...، و ترکیب و آمیزش آن ها مطابق با قواعد تصریفی ــ اشتقاقی ــ تحلیلی ـ دستوری به پربار ساختن بیشتر زبان خویش اهتمام بورزند و آن را در حد لازم بارور بسازند.
اهتمام ورزیدن به ایحاد یک رسم الخط واحد، بدون نقص، ساده که مبتنی بر منطق بوده و بر پایۀ دلایل مصرح، مُحَقَق و قطعی استوار باشد، از همه اولتر محتاج عنایت و التفات است.
پیدائش یا جعل کلماتی مانند "سریدن" و "قطبیدن" و "آماسیدن" و "کنانیدن" و "نبلملندیدن" و"آگیشیدن" و "انجوخیدن" و "برمخیدن" و "برمچیدن" و "شخودن" و "شخولیدن" و "انجیردن" و "برتهیدن" و "بشکولیدن" و "بسخدن" و "بمنگیدن" و "بیوازیدن" و "بتنجیدن" و صد ها مصدر جعلی دیگر از این جنس و دسته؛ همچنان "اشگوختن" و "استهیدن" و آبشتن" و کلمات همانند متعدد دیگر ـ که بدون ترید در بستۀ لغات پیشنهادی آقای عادل به افغانستان شامل هستند ـ تشبثاتی هستند غیر ضروری و بی نتیجه؛ زیرا معادل همه این لغات، حتا بهتر و معتبر تر، از قبل در زبان ما موجود هستند و ما هیچ مشکلی با آن ها نداریم!!
همۀ این کلمات عجیب الخلقه در کتاب پربار و تحقیقی حاشیه بر زبانشناسی، نوشتۀ اسماعیل هادی موجود هستند ـ علاوه بر کلمات همانندی بی شمار دیگر!!
مطابق چند نظر، تعداد افعال بسیط در زبان دری/فارسی فوقش از 240 یا 250 عدد بیشتر نیست؛ در برابر این عدد، افعال ساده ای که در زبان انگلیسی، به طور نمونه، وجود دارند در حدود 23000 تخمین شده است. با وجود این تفاوت، با داشتن "وند" ها و امکان ترکیب افعال ساده ای از قبل موجود در زبان ما باهم، زبان ما، اگر ما روی آن کار کنیم، می تواند یکی از غنی ترین زبان های دنیا باشد!
نا گفته پیداست که این تعداد از افعال ساده ــ صد برابر افعال ساده در زبان ماــ گذشته از این که به ساختار مناسب زبان انگلیس ها مربوط می شود، کار مستمر و سازنده ای بوده است، که انگلیسی زبان ها با حوصله مندی و بصیرت و مالاندیشی و باریک بینی تمام آن را به این اندازه رسانیده و زبان خویش را غناء بخشیده اند.
تکرار می کنم: یکی از راه های رسیدن به دیگران، دور کردن تعصب از خود می باشد، نه پیچیدن به دور خود و به پای دیگران، و خود را "کله ونگ" کردن با مسائل بیهوده و به درد نخور و دور از واقعیت ــ از همه مهمتر، خود را کوچک و ناتوان نشمردن!!