انسان دارای صفات متعدد بوده که مهمترین آنها را میتوان چنین ردیف کرد:
اول: صداقت به معنی دوستی از روی راستی و درستی،
دوم: شرافت به معنی بزرگواری و بلند قدری،
سوم: علمیت به معنی دانستگی،
چهارم: شجاعت به معنی دلیری و دلاوری،
پنجم: سخاوت به معنی جود و کرم داشتن،
ششم: مروت به معنی مردانگی و نرم دمی و
هفتم: آداب معاشرت نیک به معنی روش های نیکو و دوستی با یکدیگر
این صفات آراستگی اجتماعی را به وجود می آورند؛ آراستگی به معنی نظم و ترتیب دادن است. نظم و ترتیب دادن دربرگیرنده موضوعات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بوده، و موضوع سیاسی به دوست دانشوران اشاره میشود که بر پایه مساوات استوار می باشد. موضوع اقتصادی به تولید، توزیع و مصرف اشاره میشود که برای جامعه – تحت شرایط مشخص – ثروت ، رفاه و آسایش را به وجود می آورد؛ به این معنی که دستاورد های انفرادی به طور مساوی در محیط اجتماعی قیمت گذاری و مبادله میگردند. در موضوع فرهنگی سطح دانش یک واژه ترکیبی بوده که از "فر" و "هنگ" تشکیل یافته است. فر به معنی بلندی و هنگ به معنی توانایی بوده و در مجموع فرهنگ به معنی توانایی بلند است که در نظام آموزشی بکار گرفته میشود.
در جوامع بشری اگر آراستگی اجتماعی بر پایه این صفات تحقق می یابد، زمین مانند فردوس برین مکانی بدون درد سر و برای افراد بشر محسوب خواهد گردید. ولی افسوس که این امر در جنگ های تباه کن سوزانده شده و به خاکستر مبدل میگردد. جنگ طبیعی نیست بلکه وضعی است و در طول تاریخ از طرف قدرتمندان سیاسی به منظور استعمار کهن به وجود آمده و در موسسات بزرگ و کوچک اجتماعی منجر به انقلابات سیاسی گردیده است.
وقتی که از انقلاب سخن به میان می آید، تعریف آنرا بی لزوم نمیدانم. انقلاب دیگرگونی شدید، ناگهانی و سریع است که در اوضاع کلی سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی یک جامعه و یا یک ملت رخ میدهد. انگیزه های انقلاب را میتوان به دو علت خلاصه کرد: یکی جنگ های داخلی و خارجی در تاسیسات اجتماعی و سیاسی و دوم مبارزات احزاب سیاسی به منظور قدرت طلبی سیاسی.
وقتی که یک حکومت افراد ملت را به جنگ های خارجی اعزام میدارد، و آنها کشته میشوند، بازماندگان آنها از حکومت اظهار نارضایتی میکنند، دست به شورش سرتاسری میزنند و انقلاب را به پیروزی میرسانند، حکومت را سرنگون میکنند و رهبر یکی از احزاب بر کرسی قدرت تکیه میزند. بعداً حس قدرت طلبی رهبران احزاب دیگر برانگیخته میگردد، علیه رهبر بر سر قدرت دست به مبارزه میزنند، حکومت را بازهم سرنگون میکنند و یکی از رهبران تازه دم بر مسند قدرت سیاسی تکیه میزند. ولی انقلابات ادامه می یابند، از کشته پشته به جای میگذارند. گاهی یک گروه و گاهی گروه دیگر قدرت سیاسی را به دست میگیرد.
شاهد این امر، انقلابات پی در پی در روسیه است. در سال ۱۸۱۰ الکساندر اول – پی از پیروزی علیه فرانسه – سیاست ارتجاعی را دنبال کرد. [1] و توطئه ای بعدی واکنش در برابر آن بود. متعاقباً الکساندر اول رژیم پلیسی برقرار کرد. در دوران سلطنت نیکو لای دوم جنگ روسیه و جاپان قدرت روسیه را به تحلیل برد. انقلاب ۱۹۰۵ تزار را مجبور به پذیرش حکومت مشروطه پارلمانی کرد. اما با وجود اصلاحات این دوران نارضایتی ادامه یافت، تا آنکه روسیه به جنگ اول جهانی وارد شد. انقلاب فبروری ۱۹۱۷ حکومت تزار را واژگون تا اینکه انقلاب کمونیستی در اکتوبر همان سال به وقوع پیوست. علل این انقلاب به طور کلی نارضایتی طبقات محروم پرولتاریای صنعتی، ارتشیان، روشنفکران اقلیت های مذهبی و گروه های سیاسی بودند که مردم را تجهیز میکردند.
گروه های سیاسی شامل سوسیالیست های انقلابی، دموکرات های میانه رو و سوسیالیست های مارکسیست بودند. شکست روسیه در جنگ اول جهانی نارضایتی مردم را به اوج خود رساند. در جون ۱۹۱۷ نخستین شورای سراسر روسیه برگزار گردید. پس از تردد کرنسکی بین تمایل راست و چپ، بلشویکی ها در هفتم نوامبر ۱۹۱۷ حکومت تشکیل دادند. چون نوامبر در تقویم روسی برابر اکتوبر در تقویم اروپای بود، این انقلاب بنام اکتوبر مشهور شد. بلشویکی ها دومین کنگره شورای سرتاسری روسیه را دایر کردند. بلشویکی ها سپس در سرتاسر روسیه اروپایی به تدریج حاکم شدند. ولی در بعضی نقاط با مخالفت احزاب دیگر و طرفداران تزار روبرو شدند. جنگ بین "سرخ ها" و "سفید ها" تا ۱۹۲۰ ادامه داشت. دول خارجی نیز به نفع هواداران تزار در این جنگ ها مداخله کردند. تا آنکه بالاخره – پس از کشمکش های زیاد – در سال ۱۹۲۲ حکومت سوسیالیستی سازمان یافت و دولت اتحاد جماهیر شوروی تاسیس گردید. ولی در اثر دیگرگونی های سیاسی، برداشت جزم گرایی و ظهور قشر نو به مثابه قشر دفتر سالار همین نظام نیز در ورطه فنا غرق گردید.
[1] داکتر محمد جاسمی و داکتر بهرام جاسمی، فرهنگ علوم سیاسی، شرکت افست گلشن، ص ۱۲۷ و ۱۲۸