روز پنجشنبه تاریخ ۲۵قوس ۱۳۹۵خورشیدی، یکی از کارکنان ادارۀ ذیربط کشور کانادا، به خانه من، تیلفونی تماس گرفت و به زبان انگلیسی چنین پیام داد: قیام الدین امام یار، شصت و پنج سالگی شما تبریک
مردی از تبار، سربداران و عیاران مستانه - میگفت:
« دلگیر مباش از مرغانی که نزد تو دانه خوردند و نزد همسایه تخم گزاشتن[؟!]
ایمان داشته باش، روزی بوی کباب [گوشت بدن] شان به مشامت خواهد رسید.»(؟)
اشاره: روز پنجشنبه تاریخ ۲۵قوس ۱۳۹۵خورشیدی، یکی از کارکنان ادارۀ ذیربط کشور کانادا، به خانه من، تیلفونی تماس گرفت و به زبان انگلیسی چنین پیام داد: قیام الدین امام یار، شصت و پنج سالگی شما تبریک. سر از امروز در صف کلان سالان کشور جاه و مقام دارید. انتظار بمانید تا دوسیه مربوط شما، در این مورد نهایی گردد. من ازش تشکر کردم. طرف مقابل، گوشی تلفون را با خداحافظی گذاشت.
این پیام،«شصت و پنج سالگی»، مرا در فکر فرو برد، پشت سر گذاشتن - دوره های زمامداری (شاهی - ظاهر، جمهوری - داود، ریاست های انقلابی - تره کی، امین، کارمل، سمکنی. جمهوری - نجیب. دولت ممثل اسلامی – مجددی. جمهوری – ربانی. امارت – عمر. حکومت های چهار مرحلۀی – موقت، انتقالی، جمهوری اول و دوم - کرزی). همچنان جمهوری برحال ومشترک احمدزی - عبدالله. هر یک: با قوانین اساسی متضاد و متفاوت از یکدیگر. بیرق ها، اسکناسهای پولی و سرودهای مختلف ملی - گاهی متضاد و ناهمگون. نصاب های تعلیمی - فرمایشی ناهمآهنگ با فرهنگ بومی مردم و بسا مسائل ناهمگون وناهنجاری های بیشمار دیگر مرا به خود مشغول ساخت. همچنان رشتۀی افکار، مرا به دوره های زندگی متفاوت برد: ایام کودکی – نوجوانی – جوانی و سن بالا. مسجید - آخوند. مکتب – متعلمین، یاران زمان مکتب و معلمین با کاراکترهای مختلف. محل زیست و انسانهای متفاوت. زندانی شدن در ایام متعلمی، زندگی با زندانیان جنایی، سیاسی و زندانبانان. اخراج از مکتب، دوباره شامل مکتب شدن (حق دسترسی به تعلیم) با شرط گزاری دوام درس - خارج از ولایت و زادگاه. علاقمندی به سیاست با خامی و کمی پختگی اش، اشتراک در تظاهرات و اعتصاب ها – چه در سطح مکتب و برون از آن. کسب تجارب دورۀ فعالیتهای حرفۀای در سیاست و تشکیلات. بار بار زندانی شدن (در زندان های فیض آباد، کندز، دهمزنگ، پلچرخی... توسط نهادهای بنام های: ضبط احوالات، غورزنگ، اکسا، کام و خاد). دو دوره عسکری (مکلفیت و احتیاط) اندیوال های عسکری، افسران نیک اندیش و نیک کردار، برخی رنجور، بدکردار و بد رفتار. هنجاری ها و ناهنجاری های دیگر زندگی. ترک کشور از جبر و مجبوری - نزدیک به دوازده سال زیست در کشور تاجیکستان با عالمی از درس اندوزی جدید - دوازده سال زیست در کشور کانادا، با کوله بار از اندوخته های تازه. سه بار سفر به کشور و خیلی مسائل دیگر، مرا بخود مشغول ساخت. از مجموع آنچه گفته آمدیم، اندکی از سرگذشت خود، چشمدیدها و شنیده گی ها را نوشتم و بخشی از آنها را به نشر سپردم. بارورم این است، کمی به بازبینی دو باره نیاز دارند. همچنان، یادداشت ها و خاطراتی نشر ناشده دیگری نیز دراختیاردارم، عمرباقی بود و فرصت میاثر، با نشرآنها جوانان و نسل جدید را اندکی مصروف خواهم ساخت.
حالت خاص: از شما چه پنهان، پیام تیلفونی یاد شده، همزمانی دارد، با نشر تصویر جناب انجنیربدیع الزمان، در برگه های فیسبوک در بستر بیماری و با حالت خاص. بار دیگر- به فکر فرو رفتم، آن - انسان ( بدیع ) استوار، بلند قامت، سخت سر، نترس و با وجدان را، زمانه و دوام عمر چقدر ناتوان ساخته است. راستی هم به خود، هم به بدیع الزمان وهم به بدیع الزمان های دیگر، کمی گرستم. به خود گفتم، یاران روزگار و درد رنج، همچنان استوار و با وفا (با وجود کمی و کاستی که هر یک بگونۀی در خود داریم) غنیمت اند و باید قدر و قیمت گنج های کمیاب را گرامی و عزیز بداریم...
سرانجام، چنگ به دامن بزرگان خرد زدم. فهم و سفارش چند تنی از آنها را در باره سن – سال آدمی، اینگونه یافتم: - من احساس میکنم در مورد جوانان مسئولیت دارم.(؟) - این آسان است که دیگران را سرزنش و روحیه آنها را خرد کنی، ولی یک عمر زمان می برد که بتوانی خود را بشناسی.(؟) - خرد با توانایی بدست می آید نه با سن.(؟) - هر کسی یادگیری را متوقف کند پیر است، چه بیست سالش باشد چه هشتاد سال.(؟) - هر کسی که به یادگیری ادامه دهد جوان می ماند.(؟) – هرچه سنم بالاتر می رود، توجه کمتری به حرف هایی که - آدم ها می زنند می کنم. فقط نگاه میکنم که چه کار می کنند. (؟)
آخیر (ملک الشعرای بهار) این را گفت: « سحرگه به راهی یکی پیر دیدم سوی خاک خم گشته از ناتوانی
بگفتم چه گم کردۀی اندربن ره ؟ بگفتا: جوانی، جوانی، جوانی » خواننده عزیز! جوان بمانید و جوان.