دلیل این تغییر جیست؟ بخش دوم

سیدهاشم سدید
11.01.2017

پرواضح است که خوانندگان بخش اول این نوشته برای ضعف امروزۀ مسلمانان به مقایسۀ پنج قرنی که عصر طلائی اسلام خوانده می شد، دلائل مختلفی را، اگر نه در هیئت مقاله و رساله و کتاب، در گفت و شنود با دوستان یا با خود بر .


دلیل این تغییر جیست؟
بخش دوم

پرواضح است که خوانندگان بخش اول این نوشته برای ضعف امروزۀ مسلمانان به مقایسۀ پنج قرنی که عصر طلائی اسلام خوانده می شد، دلائل مختلفی را، اگر نه در هیئت مقاله و رساله و کتاب، در گفت و شنود با دوستان یا با خود بر خواهند شمرد که هر دلیلی از جهتی و به نسبتی مقرون به حقیقت خواهد بود.
یکی از دوستان، مانند بسیاری از مسلمانان دست و اهداف بیگانه ها را در این کار مؤثر می داند که از واقعیت به دور نیست، اما این دوست و دوستانی که مانند وی فکر می کنند باید از این نکته غافل نباشند که تا ضعفی در کار نباشد، ضعیف در برابر قوی به زانو در نمی آید؛ تا آزپیشگی و طمعی برکسی غلبه نکند، توانمندی پرخور و پرخواهی نمی تواند از وی سؤاستفاده کند؛ تا کسی حاضر نشود خود را در مقابل پول بفروشد، کسی نمی تواند قادربه خریده وی شود؛ و بالاخره این که تا انسان از نعمت عقل بی  بهره  نشود، کسی او را نمی تواند بفریبد و به بی راهه ها بکشاند.
اروپا که در آن دوره در چنگال قوی کلیسای خود رأی و مستبد که از تعقل گرائی دینی و غیر دینی کاملاً نشانی در آن دیده نمی شد، به همان صورت در پنجۀ آهنین و پرزور حاکمیت های خورد و بزرگ مطلق العنان و سفاک و شریر به سر میبرد، امروز از هر جهتی بر جوامع اسلامی پیشی گرفته است. آیا اروپا در آن زمان هم، مانند امروز پول و ثروت و قوت و جلال و جبروت داشت؟ حشمت و بزرگی و شوکت کدام یک بیشتر بود؟ کدام یک عقلانی تر فکر می کرد؟ در پایان جنگ های صلیبی کدام یک به پیروزی رسید؟ مسلمانان یا عیسویانی که از سرتاسر اروپا برای مغلوب کردن و منکوب ساختن مسلمانان جمع شده بودند؟ آیا اروپائیان در آن زمان قدرت امروزی را داشتند که مسلمانان را بخرند یا در خدمت خود قرار دهند و یا مسحور و آلت دست خود سازند و...؟ مسبب این تغییر، تغییری که اروپای ضعیف و نامتمدن بالا رفت و مسلمانان قوی و مترقی و بافرهنگ و متمدن پائین آمدند اروپائیان نیستند، خود مسلمانان هستند ـ همانطور که آقای کلیوال هم یاد کرده اند. دوستان ما شرائط امروز را می بینند، درحالی که ریشۀ همۀ بدبختی های امروزی مسلمانان جای دیگری است: در سستی و غفلت و تعلل و تنبلی مسلمانان، در دست کشیدن مسلمانان از اندیشیدن، در بازماندن مسلمانان از کوشش و کار عملی در راستای سازندگی، درغرق شدن مسلمانان در دین و دنیا را فراموش کردن؛ خلاف آموزه های دین که هم به دین توجه دارد و هم به دنیا.
به تاریخ جهان از شروع تمدن تا امروز اگر نگاه شود، دیده خواهد شد که عمده ترین علت انحطاط تمدن ها چیزی غیر از فساد نیست. اول در درون ذهن انسان ها و در درون جامعۀ متمدن فساد رخنه می کند، فسادی که به ضعف انسان ها و ضعف جامعه منتهی می گردد، بعد عامل یا عوامل بیرونی با استفاده از آن ضعف ها به آن تمدن پایان می بخشند.
شکی نیست که عوامل و عوارض طبیعی، مانند قحطی و زلزله و... نیز سبب نابودی تمدن ها شده و می شود، اما این علت ها هم بسیار نادر هستند و هم در سقوط تمدن اسلامی طوری که تاریخ اسلام گواه است، نقشی نداشته است.
مرگ انسان ها به گذشت زمان و طبیعت تعلق دارد ـ با اندکی نقش مثبت و منفی وعوامل ارثی و بیولوژیک خود انسان در زود رس و دیر رس بودن آن ـ اما مرگ تمدن ها، همینطور تکوین و رشد یا به پستی گرائیدن و فروپاشل مطلق آن ها بیشتر به فساد و خللی بر می گردد که در اندیشه وعمل انسان به وجود می آید.    
غرب امروز این امکانات را دارد که مسلمانان را، آنگونه که گفته می شود، در خدمت خود قرار دهد؛ قبول، اما آیا هزار سال قبل هم غرب چنین امکاناتی را در اختیار داشت؟ بدبختی های مسلمانان از روزی آغاز نشد که غرب نیرومند و ثروتمند شد، بلکه از روزی شروع شد که خود مسلمانان به مرض فقر فکری و فقر فلسفی و عیاشی و تنبلی و توکل افراط گرایانه به نیرو های آسمانی مصاب و مبتلاء شدند و دست از تجسس و تفحص و ساختن و ایجاد کردن کشیدند. بنابراین پیش از آن که انگشت اتهام و ملامت به سوی غرب بلند شود، باید به این فکر کرد که وظیفۀ مسلمانان در برابر خود شان چه بوده است.  مسلمانان چه باید می کردند و چه باید نمی کردند که به این روز دچار نشوند و از آن شادمانی و سربلندی بی نصیب نگردند؛ مسلمانانی که هم هوش داشتند، هم آشنا به تعقل دینی و تعقل فلسفی ـ غیر از تعقل فلسفی یونانی ـ  و هم علم و معرفت بودند؛ مسلمانانی که در مباحث جهان شناسی و خداشناسی و اندیشه و ادب و فرهنگ و فنون و علوم گوناگون ــ بعد ازغروب تمدن های اولیه ــ سر آمد همه بودند؛ با همه آن آزاد اندیشی و تساهل و آن همه دانشمند و محقق، و با همه تحقیق و کشف و اختراع چرا دستخوش رکود و واپس نگری و برگشتن به عقب شدند و میدان را برای غرب رها کردند؟
جبر و ریاضیات و فزیک و کیمیا و نجوم که دست مایه ای برای خیلی از اختراعات و اکتشافات غرب است، میراثی بود از مسلمانان که غرب از آن، از طریق کتاب هائی که مسلمانان یا نوشته یا گردآورده بودند، بهره جست، مانند دست آورد های مسلمان در طب و جامعه شناسی و شعر و ادب و... یکی از این اشخاص نامور محمد (بوعلی ممد بن حسن بن هیثم بصری) بود که در طب و ریاضیات و اختر شناسی و فزیک و نورشناسی مقام شامخی داشت.
ابن هیثم در حدود هزار سال قبل از امروز زندگی می کرد و مسألۀ نورشناسی را در حدود سه و نیم صد سال پیشتر از دکارت برای اولین بار درجهان همین دانشمند عالی قدر مسلمان مطرح کرد. می گویند یکی از خلفای جهان اسلام وقتی خبر شد او به قلمرو وی داخل شده است مسافتی زیادی را با ملازمان خویش به استقبال ابن هیثم رفت. مرگ تمدن والای مسلمانان از زمانی آغاز یافت که این شیوه ای برخورد با دانشمندان و علماء متروک شد ــ از زمانی که جای دانشمندان و علمای واقعی را در دربار ها دلقکان و تنگ نظران و افراط گرایان دینی و مداحان و مشاوران ملوث گرفتند.    
آقای حسن تقی زاده در "اخذ تمدن خارجی" صفحۀ 46، انتشارات فردوس نوشته می کند: «بعد از تمدن یونانی تا ظهور تمدن جدید اروپایی در چند قرن اخیر، بزرگترین وعالیترین و پرمایه ‌ترین تمدن ‌های عالم، تمدن اسلامی بین قرن دوم تا هفتم بود که رونق علوم و فنون عقلی در آن... به بالاترین درجهٔ کمال رسید و... اساس تمدن اروپایی هم تا آنجا که به علوم و فنون [مربوط] است به وسیلهٔ ترجمهٔ کتب علمی عربی از قرن یازدهم و دوازدهم مسیحی... پیدا شده»
فکر نکنید که آقای تقی زاده یا صد ها مسلمان و شرقیی دیگر، چون مسلمان و شرقی بودند و هستند، می خواستند و می خواهند به نفع مسلمانان تبلیغ کنند. تنها مسلمانان به این حقیقت معترف و مذعن نیستند. به برش زیر از کتاب تمدن اسلام و عرب، صفحۀ 751، چاپ چهارم، تألیف آقای گوستاولبون فرانسوی، که نه مسلمان است و نه شرقی در بارۀ ظهور تمدن جدید درغرب توجه کنید: «مسلمانان اروپا را از توحش خارج نمودند: بعضی ها عار دارند که اقرار کنند یک قوم کافر و ملحدى سبب شده اروپاى مسیحى از حال توحّش و جهالت خارج گردد و لذا آن را مکتوم مى دارند. ولى این نظر به درجه اى بى اساس و تأسّف آور است که به آسانى مى توان آن را ردّ کرد... . نفوذ اخلاقى مسلمانان، آن اقوام وحشى اروپا را كه سلطنت روم را زیر و زبر نمودند، داخل در طریق آدمیت نمود و نیز نفوذ عقلانى آنان، دروازه علوم و فنون و فلسفه را كه ما اروپاییها از آن به كلى بى خبر بودیم به روى ما باز كرد و تا ششصد سال، مسلمانان، استاد ما بودند.»
یافتن جواب این پرسش که "دلیل این تغییر چیست" در روشنی مطالب فوق چندان هم مشکل نیست: تعصب، خشک اندیشی دینی، نابردباری، سودجوئی علمای دین فروش و دنیا پرست ــ که نظائر آن امروز هم به وفرت دیده می شود، شاهان و امراء وحکمرانان خودپسند و عیاش و تجمل پرست و مسرف، تنها به آسمان چشم دوختن و از دنیا غافل شدن ــ درحالی که دین اسلام دین دنیا و آخرت است.
در قرن سوم و چهارم و پنجم هجری، مخصوصاً قرن چهارم هجری، که اوج رونق اندیشه ورزی و بردباری اسلام و شکوه مسلمانان بود، گروهی از مسلمانان خواستند با استفاده از علم کلام و تلفیقی از جوهر خرد و تعالیم دین و اندوخته های فلسفۀ یونانی برای شناخت عقلانی خدا و جهان و انسان به توضیح سه موضوع مهم و اساسی دین که یکی مسألۀ آفرینش باشد و دیگری مسألۀ قدرت مطلق خدا و سومی هم مسألۀ علم مطلق وی، بپردازند، اما از آن جائی که خشک اندیشان دینی که مورد حمایت شاهان از خود خشک اندیش تر قرار داشتند بر مسند دین و قضاء تکیه زده بودند، با دیواری از تعصب و تکفیر مواجه شدند که در نهایت رُخ فکری ـ فرهنگی و زندگی و تمدن مسلمانان را به سوی دیگری سوق داد.
خانم مانجی در صفحۀ 43 کتاب یاد شده اش نوشته می کند: «یهودیان اسپانیا که زیرحکومت کاتولیک های متعصب درعذاب بودند، از مسلمانان مراکش خواستند با تصرف شبه جزیرۀ ایبریه، آزاد شان سازند. ائتلافی عجیبی پدید آمد: مسلمان ها یهودیان را به دیده بانی گماشتند تا جلوی پیشروی ناگهانی پاپ را بگیرند. درسال 711 میلادی، مسلمانان با اطلاعاتی که یهودیان در اختیار شان گذاشتند، اسپانیا را تصرف کردند...»
همین خانم درجای دیگر می نویسد: «به لطف جریان آسان عقاید در این دوران "تلموذ و تفسیر آن از تورات" به مرجع اصلی درزندگی یهودیان بدل شد... همزیستی لذت بخش بود. همچنان که اسلام با تأثیرپذیری از زندگی روشنفکری یهود، عصر طلائی خود را آغاز کرد، یهودیان نیز با الهام از فرهنگ عربی اسلامی، گام های بزرگی به پیش برداشتند...  واقعیت این است که صلیبیون کاتولیک اجازه نمی دادند یهودیان و حتی مسیحیان رافضی، به دین خود بمانند. اما مسلمانان این اجازه را می دادند و در نتیجه در جنگ برای تصرف قلمرو دیگران، با کمترین مقاومت از سوی اقلیت های مذهبی روبرو می شدند. ازهمین رو، برای نمونه، وقتی مسلمانان درسال 638 میلادی به اورشلیم حمله بردند و شهر داوود را از چنگ بیزانسی ها ــ که پرستشگاه های یهودیان را به زباله دان بدل کرده بودند ــ در آوردند، یهودیان شادمان شدند. مسلمانان پیروز، پرستشگاه های یهود را به سامان آوردند و از خانواده های یهودی دعوت کردند که به اورشلیم باز گردند... چگونه این شرایط باعث سعۀ صدر با یهودیان و مسیحیان می شد؟ پاسخ به این پرسش، لایه های مختلفی دارد، اما دلیل اساسی این است که مدارا و تساهل بهترین راه برای ساختن و نگهداری امپراتوری اسلام بود... همین مطلب برتری اسلام امپریالیست را بر مسیحیت امپریالیست رقم زد.»
تساهل و مدارا در سرزمین های آن دوران اسلامی به اندازه ای بود که عبدالله شهباز، در جائی از کتاب "زرسالاران یهودی و پارسی؛ استعمار بریتانیا و ایران" نوشته می کند: «به درستی باید گفت پایه های فرهنگ یهود در این عصر و در اندلس اسلامی گذاشته شد؛ همان گونه که الیگارشی زرسالار معاصر یهود نیز، چنانکه خواهیم دید، به طور عمده در این زمان و در اندلس تکوین یافت.»
خلص کلام، همین که پناهگاه های آزادی، و پناهگاه های نواندیشی و نوآوری و تساهل و تحمل و مدارای جهان اسلام، مانند اندلس و بغداد و مصر و دمشق بعد از قرن یازدهم میلادی به تدریج به جایگاه خشک اندیشی و نابردباری و تحمیل عقاید افراطی تبدیل شد؛ ستارۀ درحشان عصر طلائی اسلام نیز رو به غروب گذاشت. غروبی که دیگر با درد و دریغ تا این دم اثری و خبری از طلوع مجدد آن نیست.
اندلس را مورو ها، مسلمانان منظبط و متعصب و خشن و خشک و فاقد لطافت و ظرافت موریتانیا و شمال مراکش، اشغال کردند که در نتیجه و در اثر سخت گیری های آن ها بیشتر یهودیان و تعدادی هم از مسیحیان و مسلمانان این کشور را ترک گفتند. ابن رشد، فیلسوف رانمایۀ مسلمان، یکی از کسانی بود که اندلس را از ترس موروها ترک گفت. خانم مانجی در جائی از کتابش در مورد مورو ها نوشته می کند: « حتی غزالی، متفکری در بغداد، که فیلسوفان را به تناقض گوئی متهم می کرد، به نظر مراوی ها زیاد لیبرال بود و مراوی ها کتاب هایش را پیش چشم همه سوزاندند.»
نمونه هائی از این درشت خوئی ها را امروز در وجود طالب و داعش و پیروان حقانی و سائر هممسلکان شان به خوبی مشاهده می کنیم که چگونه به تخریب مراکز تعلیمی و تحصیلی، حتی به تخریب مساجد و سوزاندن کتاب های دینی، ازجمله قرآن دست می زنند و چگونه به نام اسلام هزاران انسان، مسلمان و غیر مسلمان را به خاک و خون می کشند. طالبی که هم دشمن آزادی اندیشه است هم دشمن کتاب و قلم؛ هم دشمن نوآوری و پیشرفت است، هم دشمن مدارا و تساهل و رمی و وفاق.     
شش سال امارت طالب، که مصدر هیچ کاری در کشور غیر از سرکوب نیرو های روشنفکر و تحصیلکرده و آزادی خواه و دموکرات و منکوب ساختن زن نشد، نمونۀ روشنی ست از طرز تفکر دین خویان متعصبی که هیچ علاقه ای به رفاه خلق خدا و پیشرفت و ترقی کشور و نیرومندی مسلمانان ندارند. طالبی که نمی داند نیرومندی در جهالت نیست، بلکه در علم و علم اندوزی و اتحاد و اتفاق و... است.
دلیل بدبختی و افول مسلمانان از آن بلندی های قوت و اعتبار و عزت و احترام تنها و تنها تعصب، سخت گیری غیرلازم، نداشتن آزادی اندیشه، سهل انگاری، خوشباوری، همه چیز را به خدا واگذار شدند، در حالی که خدا می گوید از تو حرکت از من برکت، گریز از تعقل، گریز از واقعیات هستی و نیاز های اصیل انسانی، نداشتن یک چهارچوب فکری ـ فرهنگی سالم ومعقول، چسبیدن تنگ نظرانه و افراطی به قالب های فکری ــ فرهنگی کهنه و دشمنی با تمدن و فرهنگ است.
با این ارزیابی، به نظر من بنیاد همه نارسائی ها و معضلات مسلمانان به تفکر و عمل خود آن ها  بر می گردد، نه به دیگران، زیرا، همان گونه که گفته شد، اگر خلفاء و شاهان و حاکمان سرزمین های اسلامی کماکان قدر اندیشمندانی مانند ابن هیثم را می دانستند و به پیشواز آن ها می شتافتند و از آن ها حمایت می کردند و علم و عالم را تشویق می نمودند و حکم سوزاندن کتاب ها را صادر نمی کردند، مسلمانان به جای این که به خواری بیفتند، بیشتر از پیش به مدارج بالاتری از افتخار و عزت و قوت بالا می رفتند.
ضمناً:
صعب الحصول بودن معانی دقیق قرآن، طوری که برخی ازعلمای دین می گویند قرآن هفتاد پوست دارد، خود مشکلی است که هزاران مشکل دیگری را خلق نموده است. این نکته به جواب کسانی است که می گویند: "هر عیبی که هست در مسلمانی ماست."