پیوند امروز با دیروز و فردا؟ بخش سوم، قسمت اول

چند بزرگوار و ارجمندی پیشنهاد داشتند، تا مابقی بخشهای نوشتۀی ناتمام («بار دیگر بهار آمد و او*هنوز در خاطره ها باقیست؟!») را به خانواده های جنابان «باقری ها» پست نمایم. حال، قسمت های آن نوشتۀی ناتمام خویش را، با کمی دستکاری خدمت خانوادۀی محترم «باقری ها» وعلاقه مندان پیشکش :

                                                     

       پیوند امروز با دیروز و فردا؟

بخش سوم، قسمت اول
گویند مردانی*خدا، پایی و دستی را بوسیدند،
من پیشانی جسد بی روحی* را خواهم بوسید؟


- چند بزرگوار و ارجمندی پیشنهاد داشتند، تا مابقی بخشهای نوشتۀی ناتمام («بار دیگر بهار آمد و او*هنوز در خاطره ها باقیست؟!») را به خانواده های جنابان «باقری ها» پست نمایم. حال، قسمت های آن نوشتۀی ناتمام خویش را، با کمی دستکاری خدمت خانوادۀی محترم «باقری ها» وعلاقه مندان پیشکش می نمایم:
- مرورکوتاه وگذرا: حاکمیت کودتایی ۷ ثور۱۳۵۷خ بی درنگ به سرکوب بی رحمانۀی طیف های مختلف مردم کشور پرداخت، عمدتنً نخبگان وآگاهان میهن را نشانه گرفت. بخشی رهبری و کادهای جناح پرچم حزب نیز در امان نبود. در یک چشم بهم زدن رهبر حزب (تره کی) را «خفک» کرد وهواداران او را با تابوت از کشور فراری ساخت و یورش قشون سرخ اتحاد جماهیر شوروی، را پیشواز گرفت. در نتیجه شام ۶ جدی سال ۱۳۵۸خ میزبان (حفیظ الله «امین») را مهمان (قشون سرخ) نخست مسموم نمود و بعد بکشت. سومین رهبرحزب، ببرک کارمل به کرسی حاکمیت کودتایی تکیه زد.
- سیاسیون از زندانها رها گردید: ده روز پس از رویداد ۶ جدی، درست ساعت ده پیش از چاشت ۱۶جدی، دروازۀی زندان پلچرخی به روی زندانیانی سیاسی - جان به دربره ازحوادث غمناک و درد آور گشاده شد. در جمع این زندانیان، تنی چند از اعضای رهبری، کادرها و اعضای   « سازمان انقلابی زحمتکشان افغانستان» شامل بودند. من نیز یکی از شمار آنها بودم . همچنان جمعی از به اختفا رفتگان رهبری و اعضای سازمان نیز از اختفا برون جست.
-  اعضایی جان، به در بردۀی رهبری سازمان (سازا) با تنی چند از کادر پیشتاز، شروع از ماه دلو سال ۱۳۵۸و ماه های اول ۱۳۵۹خ به نشستهای دوامدار و گفتگوهای طاقت فرسا پرداختند. نتایج گفتگوها را در ذیل مرور می کنیم:
یک، استنتاج: رژیم کابل عمدتاً در شهرها به اتکا و همکاری همه جانبه دولت شوراها، بر مردم بدون چون و چرا حکمروایی دارد و از حمایه و پشتیبانی مردم کشور برخوردار نمی باشد. به همین لحظ، جنگ ابعاد تازه کسب می کند و گسترش می یابد. جهان غرب و متحدین آنها، افغانستان را ویتنام دوم برای جماهیر شوروی خواهند ساخت.
 -  به همین ترتیب تنظیم های جهادی با حمایه مستقیم و غیر مستقیم یاران منطقۀی و جهانی خویش، به حاکمیتهای ملوک الطوایفی (عمدتنً خارج از شهرها) خوشحال و پایکوبی دارند. و جنبش خود انگیخته و بر حق مردم در وجود رهبران (مشکوک ونامطمئن) در خارج نشسته به ثمر نخواهد نشست وبه کج راه سوق داده خواهد شد.
- این دو نیروی متخاصیم در سایۀی جنگ سرد جهانی، ضمن زورآزمایی در برابرهم، عناصر و نیروهای غیر خودی و دیگر اندیش را نه پذیرفته، هر دو در یک تفاهم نا نوشته، به سرکوب و نابودی آنها (غیر خودی ها)آنطوریکه دیروز همآهنگ شمشیر کشیدند و بار دیگر یکجا شمشیر از غلافخواهند کشید، چون طبیعت تمامیتخواهی از جمله دوقطبی همین است.
– رهبری با فهم از تجارب ثور ۱۳۵۷ تا ۶ جدی۱۳۵۸خ پی بردند، این دو نیروی متخاصم ضمن نبرد علیه یکدیگر، به تصفیه درونی خود خواهند پرداخت و تابع هیچ نوع قاعده بازی و معیار نخواهند بود، جز-  تمامیتخواهی و پروایی زمین (مردم) و آسمان (خدا) را نخواهند کرد. فیلم («سلمان و سلطان» نجیب می پالم)، تهیه شده توسط رادیو بی بی سی و کتاب («جنگهای کابل» تألیف جنرال سیدعبدالقدوس «سید») پیش بینی های مذکور را صحه گذاشتند.  

 - دو، بر مبنایی ارزیابی و استنتاج فوق، رهبری سازمان، اولویت های کاری خویش را اینگونه فهرست نمود:
1، احیا و بازسازی سازمان (س.ا.ز.ا.) ضرورت اولین تشخیص گردید. چون سازمان (س.ا.ز.ا.) سخت مجروح و سرکوب شده بود. در این راه رهبری گامهای نخستین را برداشت.   
2، ضرورت اتحاد با سازمانها و حلقات سیاسی، قوماندان های داخلی جهاد، شخصیت های ملی و میهن دوست یکی دیگر از ضرورت های جدی و اساسی تشخیص گردید و برای دست یافتن به این هدف، رهبری به ترتیب باب مذاکره را یکی پس از دیگری تا جای ممکن با آنها آغاز کرد.    3، همچنان ضرورت شروع مذاکره، دوامدار و کشدار ساختن مذاکره را، با حزب حاکم (حدخا)، برای کسب فرصت زمانی، جهت اجرایی الویتهای کاری، همچنان اگر ممکن و موثر بود، جهت تاثیر گزاری به رهبری آن مدنظر گرفت .  
4، نفوذ در جنبش مسلح خودجوش و خود انگیخته مردی (توسط تنظیم ها، رهبری این جنبش ها غصب شده بود) از اولویت دیگری بود برای سازمان (س.ا.ز.ا). رهبری سازمان، در پلان کاری خود، اعزام عناصر و اعضای آماده را به درون جنبش مسلح گنجانید و از شروع ماه های اول سال۱۳۶۰خ به اعزام کادرها و اعضای آماده سازمان، منحیث «پیشمرگان» در جاهای که سازمان، کوچکترین زمینه داشت اقدام ورزید و این پروسه ادامه یافت.

-  مرحلۀی شتاب: از شروع سال 1363خ  بعد از یک نظرخواهی، اعزام کادرها و اعضا آگاه و داوطلب سازمان به جبهات، بنا به دستور رهبری، شتاب بیشتر یافت. رهبری، به تمام تشکیلات سازمانی دستور داد، تا هر واحد تشکیلاتی دوازده تا پانزده فیصد اعضای تشکیلات خود را به جبهات سازمان، منجمله به جبهه تخار اعزام دارند.
بر مبنایی همین دستور، کمیته ولایت بدخشان (س .ا.ز.ا) در یک نشست ویژه فیصله نمود، در ترکیب کادرها و اعضای آماده (شروع از تشکیلات شهر فیض آباد)، اعضای کمیته ولایتی شریک اعضای آماده در سفر باشند. تا از یک طرف جبهات سازمان تقویه گردد، از سوی دیگر اعضاء از ضربۀی احتمالی رژیم در امان ماند و از جانبی تشویقی باشد، برای بالا بردن کمیت داوطلبان اعضای تشکیلات ولایتی بدخشان سازمان، برای رهسپار شدن به جبهات (صرف نظر از بررسی ابعاد دستور رهبری و فیصله کمیته ولایتی بدخشان سازمان در مورد) و کمیته ولایتی به اجرایی تطبیق فیصله خویش پای فشرد و اقدام ورزید.
-  سفر به سوی جبهات: در یک گروه چند نفری، دو تن اعضای کمیته ولایتی (سید شربت باقری و اینجانب) ذریعه طیاره  کابل شده (با توقف چند روز در کابل) و از راه زمین توسط سرویس 303 به سوی تالقان و جبهه تخار حرکت کردیم. در شما سالنگ موتر حامل ما، از طرف نیروهای مسلح  متوقف گردید. چند تن راکبین از جمله باقری، را از موتر پایین نمودند. درایور همراه با نگران از موتر پیاده شدند و به سوی محل تجمع نیروهای مسلح (بدون یونیفرم مربوط به شورای نظار) شتابان رفتند. مدتی بعد درایور ونگران، همراه با سواری ها منجمله باقری، یکجا به سوی موتر آمدند. درایور با خرسندی صدا زد، شکر گذارم حادثه به خیر گذشت.   
  - چند سالی از آن واقعه گذشت و زمانی از مسئوول اعزامی خویش به جبهه تخار (اکنون حیات دارد) در کابل پرسیدم، آیا می دانید؟ نگران و درایور آن موتر(حامل مرحوم باقری و من) چه اندیشه و باوری داشتند؟ دوست ما –  پرسید چرا؟، گفتم، تلاش و تپش آن دو، برای رهایی اسیران، به آدم های عادی هم مانندی نداشت. اضافه کرد، از خودی ها بودند... به هرحال به شهر تالقان و به کمک اعضای ارتباط در تخار، سرانجام به قرارگاه جبهه مورد نظر رسیدیم. آنجا، سید شربت باقری، نام مستعار «خسرو» (برگفته از حکیم ناصر خسرو) و اینجانب نام مستعار طاهر (نام ناظر مخدوم عصمت الله خان، عضو رابط و تماس فی مابین من و مخدوم موصوف در برخی مسائلی اجتماعی شهرفیض آباد بود) را انتخاب کردیم...
 بخش سوم ادامه دارد.