. سید شربت باقری با نام مستعار «خسرو» در جبهه سیاسی – نظامی تخار (هسته این جبهه در شروع سال ۱۳۵۹خ ایجاد و تا نیمه اول سال ۱۳۶۴خ زیر پوشش جمعیت اسلامی فعالیت می نمود) از شروع سال ۱۳۶۳خ عمدتاً به تبلیغ کارهای سیاسی و فرهنگی
پیوند امروز با دیروز و فردا؟ بخش سوم – قسمت ۳
« بار دیگر بهار آمد، او هنوز در خاطره هاست؟!»
... سید شربت باقری با نام مستعار «خسرو» در جبهه سیاسی – نظامی تخار (هسته این جبهه در شروع سال ۱۳۵۹خ ایجاد و تا نیمه اول سال ۱۳۶۴خ زیر پوشش جمعیت اسلامی فعالیت می نمود) از شروع سال ۱۳۶۳خ عمدتاً به تبلیغ کارهای سیاسی و فرهنگی در بین همسنگران و مردم محل موظف بود. شعر می سرود و شعرهای سرودۀی خویش را با قصه های حماسی به مخاطبان اش به خوانش می گرفت. در بزکشی های محل گایی اسپ تازی و چاپندازی می کرد. از یک سنگر به سنگر دیگر می رفت. هم سنگرانش را با خوانش شعر و داستانهای حماسی سرگرم میساخت. محل دائمی و همیشگی اش، نظام قراول غند سعد بن أبی وقاص بود. در دو اتاق پهلوی هم با شاه بقاه با نام مستعار محمد و عطابهاری با نام مستعار انور (هر دو وظایف طبابت را انجام می دادند) همچنان با میر شفیق با نام مستعار تودۀی (مسئول دستگاه تلفن نظام قراول)، زیست همیشگی داشت. در آنجا به مطالعه، سرودن شعر و شطرنج می پرداخت. همزمان عضو رهبری کمیته سیاسی - نظامی جبهه مذکور بود و در تصمیم گیری های کلان جبهه، مانند هرعضوی از اعضای رهبری جبهه نقش کلیدی داشت.
این جبهه در سال ۱۳۵۹خ توسط مامور واحد (مامور زراعت) از دهکده قره بای شهر تالقان و یارانش پایه گذاری گردید و در سال ۱۳۶۱خ بعد از ختم نشست عمومی مسئولین جبهات اطراف شهر تالقان، در اثر توطیۀی «حزب اسلامی» در کمین افتاد و با تنی چند جان سپرد. شاه محمود مشهور به آمرمالی، در همکاری کادرهای تخار «سازا»، مسئولیت مابقی را به عهده گرفت. چندی بعد عبدالصمد با انکشاف دادن مناطق تحت نفوذش، این هسته را به جبهه فراگیر ارتقأ و انکشاف داد. خود بحیث آمرجبهه، محمد شاکر بحیث معاون آمریت و عبدالمجید بحیث قوماندان آن جبهه و در رأس غند سعد بن أبی وقاص، از طرف رهبری جمعیت، پذیرفته شدند...
زمستان ۱۳۶۳خ جبهات حزب اسلامی، در ماورایی کوکچه و اطراف آن، تدارک گستردۀی را، برای حمله بالایی مناطق و سنگرهای جمعیت اسلامی، از جمله جبهه تحت اداره آمر صمد، طراحی نموده و تدارک دید. در شروع بهار سال ۱۳۶۴خ حملات گسترده را آغاز کرد. در اثر حملات پیهم و باسقین های دامنه دار، بخشهای وسیع از مناطق یفتل پایین، شهربزرگ در ولایت بدخشان، همچنان قسمتهای از رستاق، خواجه غار، اطراف شهر تالقان و چاه آب ولایت تخار، از تصرف و نفوذ جمعیت خارج و ضمیمه قلمرو حزب گردید.
جبهه تحت امر- آمر صمد، با معاونیت محمد شاکر و با قوماندانی عبدالمجید، نیز در محاصره شدید قرار گرفت و ساحه حاکمیت این جبهه خیلی محدود و فشرده شده بود. همه پرسونل آن، به استثنایی آنان که وظیفه داکتری و مسئولیت تلفن های مرکزی را عهده داربودند، رویاروی در برابر نیروهای حزب، در سنگرها جابجا و موضع گرفتند. قوتهای حزب مذکور فشار نهایی، همه جانبه و سرنوشت ساز را بر خط مقدم جبهه آمر صمد (علیۀی مواضع کندک توپچی، یک خط نیمه منحنی، حدود ۱۹۰۰تا ۲۰۰۰ متر مواضع مستحکم و خط مقدم جبهه را تشکیل میداد و در بالایی زاودره موقیعت داشت و تحت قومندانی، قوماندان لعل محمد و قوماندان ملا احمد،هر دو از مردمان محل و وارد به مسایل نظامی و جنگ) وارد آورد. از چند استقامت به این مواضع و سنگرها، پی هم حمله باسقینی نیز انجام داد. جبهات حزب را اعتقاد بر این بود، با در هم کوبی و شکستن مواضع کندک توپچی، مجموع مناطق ماورای کوکچه و اطراف آن از وجود نیروهای جمعیت، پاک خواهد شد، حساب شان درست بود. مجموع حملات گسترده و باسقینی حزب، دفع گردید. در پی یک وقفه نسبتاً طولانی، بار دیگر ساعت چهار و پنج صبح روز ۲۴حمل ۱۳۶۴خ حملات کسترده حزب، بر مواضع و سنگرهای کندک توپچی مجدد آغاز گردید.
مواضع کندک توپچی (خط مقدم دفاعی جبهه)، دارایی سه پوسته - دیدبانی و یا نوع بلنداج را تشکیل داده بود. در پوسته یا بلنداج مرکزی، جاوید بیک از ولایت جوزجان (تحصیل کرده دانشگاه نظامی و با مهارت در انداخت زیکویک)، هاشم (احسان) و عبدالقدوس (تیمور) به ترتیب از فیض آباد و درایم ولایت بدخشان با ۱۲تن از مردم مجاهد محل، به قومندانی لعل محمد، با یک پایه زیکویک توظیف بودند. در پوسته یا بلنداج طرف چپ همین خط مقدم توپچی، باقری (خسرو) از جرم، پیر صاحب خان (سید جعفر) از زردیب، گدا محمد (نظر) از بهارک، خوشقدم (خال محمد) از شغنان، هر چهار تن، از ولایت بدخشان همراه حدوداً ۱۶تن مجاهد محل با قومندانی ملا احمد (از مردم محل و یکی از قومندانهای باتجربه) جابجا شده بودند و به طرف راست خط مقدم، پوسته و یا بلنداج، حدوداً ۱۸تن از مجاهدین محل، همه موظف به دفاع از خط مقدم بودند.
در جریان نبرد رویاروی و سخت، با باریدن باران مرمی حزب بر مواضع توپچی، باقری «خسرو» از پوسته یا بلنداج مربوط خویش (پوسته چپ خط مقدم) غرض وارسی و مطلیع شدن از حالت پوستۀی (بلنداج) مرکزی خط مقدم، که از یکدیگر چندان فاصلۀی نداشت (با خوانش شعر، با سر دادن شعار حماسی، برای روحیه دادن همرزمانش) سر می زند و با خیرت گیری واپس همچنان با خواندن اشعار حماسی به طرف پوسته خویش بر می گردد. در اثنایی برگشت برای یک لحظه، بدون این که نیم خم گذر کند، قد راست عبور می کند و مرمی دشمن (حزب اسلامی)، از فاصله نه چندان دور بر سرش اصابت کرده، همنجا می افتد. یک تن از مجاهدین سنگر (بلنداج) سمت چپ خط مقدم صدا می زند، استاد خسرو (همه آنان که خارج از محل داوطلبانه به جبهه رفته بودند، صرف نظر از تحصیل و سابقه کار آنها، به آنها مردم محل و مجاهدین استاد خطاب می کردند) مرمی خورد. احسان از پوسته (بلداج) مرکزی و مجاور، اولین شخصی هست، بالایی سر خسرو میرسد، استاد خسرو گفته - صدا می زند. با شنیدن صدایی احسان، باقری «خسرو» چشم خود را باز میکند و دو باره می بندد و به اغما می رود. همه در مواضع خود بودند و هیچ کسی را آرایی تکان خوردن نبود. چون مرمی مانند باران خاصتاً بر موضع ها و سنگرها (بلنداج های) سه پوسته کندک توپچی می بارید. ذریعه تلفن سنگر مرکزی (قرارگاه) آگاه می گردد. عبدالاحد (عین الدین)، ویس الدین (صوفی ولی) و با دو تن دیگر با عجله در می رسند و خسرو زخمی و در حال «کما» را به قرارگاه مرکزی و از آنجا ذریعه اسپ برای تداوی به نظام قراول غند انتقال میدهند و خود دوباره بر سنگرها و مواضع خویش بر می گردند.
در نظام قراول، یک اتاق مداوا قرار دارد، شاه بقاه (محمد) و عطابهاری (انور) به مداوایی زخمی ها رسیده گی می کردند. همچنان میر شفیق (تودۀی) مسئولیت تلفن این محل را عهده دار هست. تلاشها و کوشش های «محمد» و «انور» برای نجات جان خسرو، بجای نمی رسد و استاد باقری «خسرو» عصر همان روز، پیش چشم دو تن (داکتر) و سومی (تلفنی) در آنجا جان می سپارد.
در همین روز (زخمی شدن و جان باختن خسرو) به هدایت امریت جبهه، معاون محمد شاکر و قوتهای او از مواضع دیگر به سنگر توپچی میرسند. حالت دفاعی خاتمه می یابد و تعرض علیۀی مواضع حزب، با شدت هر چه تمامتر آغاز می یابد. در این تعرض از جمله یکی از قوماندانهای برجسته، صاحب نام و نشان جبهه بنام قومندان ایشان، از مردمان محل جان می بازد. دهشکه جاوید بیک، در بلداج مرکزی کندک توپچی، شهکار می آفریند و عملیات تعرضی، نقش دهشکه و خون بهایی خسرو، قومندان ملا ایشان و دیگران، به ثمر نشسته، حزب، در این جنگ شکست خورده، عقب نشینی میکند و تمام نقاط از دست رفتۀی مناطق قبلی از نام جمعیت و بیش از آن به تصرف نیروهای جمعیت و جبهه آمر صمد در می آید. مگر تلفات از دو طرف سنگین است.
مراسم تدفین خسرو، عصر همین روز ۲۴حمل ۱۳۶۴خ توسط استاد نعمت الله «ناصر» (شاعر، نویسنده، خطاط و یکی از زیکویک اندازهای ماهر، از قریه خیلان چاه آب، یکی از جنگاوران همرزم مرحوم خسرو، هنوز حیات دارد) به همکاری استادان و هم سنگران دیگرش: استاد صدیق، استاد صادق، استاد جمیل، استاد جلیل، استاد فیاض، استاد جلال اجرا و نماز جنازه به امامت مخدوم اسماعیل خطیب و مدرس، مدرسۀی دهۀی گنده بای (والوالیج) به اشتراک اهالی منطقه حافظان رستاق، ادا و در آرامگاه (گورستان) مردم محل در تپۀی حافظان ولسوالی رستاق در پهلوی استادان همسنگرش قبل از مرحوم خسرو، جان باخته بودند (استاد غلام رسول «حسن» از خواهان، استاد فاروق «فاروق» از ارگو، استاد خارکش «حسین» از جرم و تعدادی دیگر) توسط استاد ناصر و یارانش در لحد گذاشته می شود و به این ترتیب مراسم خاک سپاریان پایان می یابد. بر سر قبر مرحوم خسرو در تیکۀی سفید سروده شعر استاد ناصر با خطاطی خودش، این چهار بیت تحریر و نصب می گردد: شهید میهنم زنده مدامم / میان مردم باقیست نامم / بجای آنکه بر قبرم بگریی / تفنگم را بگیر گیر انتقامم /
در نتیجه، جبهه تحت آمریت عبدالصمد توسعه می یابد و همزمان هویت جبهه افشا میگردد. به همین لحاظ کمک و همکاری رهبری جمعیت، قطع می گردد. صرف برخی کمک ها و آنهم ناچیز، توسط استاد سید محمد موسی «توانا» در غیاب رهبری جمعیت، برای مدتی ادامه می یابد. این کمک ها، در اثر فشار رهبری جمعیت، بکلی قطع می گردد. جبهه زیر ادارۀی آمر عبدالصمد به نام جبهه شمالشرق (سازا) عرض وجود میکند و همزمان با پروتکل همکاری (سازا) با حزب حاکم در چوکات دولت داکتر نجیب الله به عنوان جبهه از مجموع واحدهای نظامی اوپراتفی (سازا) در زون شمالشرق عمل می نماید...
تنی چند جان باختگانی از میان پیشمرگان جبهه تخار: جان باختگان داوطلب در این راه (نفوذ در جنبش مسلح مردمی) کم نبودند. اگر صرف بخشی از جان باختگان جبهه تخار، بعدتر جبهه شمال شرق سازا، را نام بریم، اینها اند: نخستین قربانیان مامور واحد و چند تن از هم یارانش، فاروق، باقری، سمع الله، محمد یاسین، غلام رسول، اکمل، خارکش، انجنیر ظهیر (تحصیل کرده بلغاریا)، جمعه، ظاهر، شمس الحق، عبدالعزیز، عبدالکبیر، حمیدالله، عبدالمحمود، معلم سلیمان، معاون کریم، نذر الله، شاه محمود، مراد محمد، عبدالهادی، عزیز الله، معلم سلیمان، عبدالحق، خلیل، دگروال جان محمد، قومندان ملنگ، عبدالرازق، امام الدین دگروال، دو گروه چند نفری از شغنان و تعدادی از جان باخته گان و پیشمرگان دیگر . اسیران چند به اسارت شورای نظار درآمد، همه به تیر بسته شدند از جمله: اکبر، عبدالرحمن، نورآغا، شاه محمود و چند تن دیگر. همچنان چند تن دیگر، یکی از اعضای بدنش را از دست دادند، از جمله: محمد صابر (اکرم) یک دست ش را از دست داد، نادر از یک پای معیوب گردید... متباقی جان بدربرده ها با از هم پاشی جبهه، محل را ترک گفتند، برخی وفات نمودند و برخی هنوز نفس می کشند...
همپیوندی جد باقری و امام یار: پدر اینجانب مرحوم امام یار و جد - خانواده باقری ها (مرحوم سید باقر شاه) و از طریق ایشان با جناب ارباب سید احمد (پدر مرحوم سید شربت باقری)، با هم دوستی محکم مانند عیاران و جوانمردان داشتند. این آشنایی به زمانی برمی گردد، شاهان اسماعلیۀی منطقه های (واخان، شغنان، زیباک، اشکاشم، حضرت سید و کران منجان بدخشان) در سالهای اخیر صدراعظم محمد هاشم ( ۱۲۰۸– ۱۳۲۵خ) و در دوره اول حاکمیت اعلی جمعه گل خان صدیقی (دو دوره حاکمیت نمود) در شهر فیض آباد مرکز حاکم نشینی اعلی بدخشان، تحت توقیف دراز مدت (حکم باشد هاشم خانی) قرار داشتند. در شروع صدارت شاه محمود (ثور ۱۳۲۵– ۱۳۳۲خ) صدارت امر داد، زندانیان یاد شده به ضمانت سر، رها گردند. نسبت تعصب علیه اسماعیلیان (تبلیغات دم و دستگاه و روحانیون متعصب درباری سنی) در محیط و ترس از حکومت های جبار مرکزی (کابل) و محلی (شهر فیض آباد)، کسی حاضر به ضمانت ایشان در فیض آباد نگردید. امام یار، از این رویداد به حیرت می افتد، چرا - شاهان اسماعیلیه مناطق سرحدی و جرم بدخشان را، کسی ضمانت نه نماید، در حالی که «گناه نکره» زندان و توقیف دیدند. خود کمر بربست و ضمانت شاهان اهل اسماعیلیه گردید. ممکن چنین سندی در آرشیف محکمه بدخشان باشد و یا در لابلایی یادداشتهای شخصی سید زمان الدین عدیم شغنانی ممکن درج باشد. در نتیجه زندانیان با قید ضمانت رها و بایست مدتی را، روزانه در اداره قومندانی امنیه حاضری می دادند. این مدت را در مهمانخانه امام یار، سپری کردند. از جمله یک تن از شاهان، مربوط کران منجان در جریان مدت حاضر دهی فرار میکند و به چترال پاکستان می رسد. امام یار به آنجا رفته موصوف را دوباره برمی گرداند. از بابت همین مناسبات تا دیر وقت،رابطۀی امام یار، با برخی از شاهان یاد شده و به خصوص با سید باقر شاه - تا پایان حیات خودش و بعد با فرزندش (جناب ارباب سید احمد) تا شروع راه بندان شهر فیض آباد با محلات از جمله با ولسوالی جرم در اثر ممانعت جهادگران ادامه داشت. از واقعه و حادثۀی یاد شده، سید شربت باقری نسبتاً آگاه بود. سالمندان مردم محل زیست ما در باره سخن های داشتند. من و ما بی توجه از مسئله گذر کردیم. چون به اهمیت مسئله در آن وقت پی نبرده بودیم...
به همین ترتیب، سید زمان الدین عدیم شغنانی، نیز در نیمه دوم دهه ۱۳۳۰خ در زمان صدارت محمد داود خان ( ۱۳۳۲– ۱۳۴۲خ) در ارتباط با سروده شعری زندان دید، محاکمه موصوف را با قید ضمانت عطا الله لطفی (از شغنان زن کرده بود) ماما طاهر بدخشی، رها و از رفتن به زادگاهش محروم گردید. سالهای درازی را در مهمانخانه موصوف (لطفی) سپری کرد و خانمی را بنام غریب بی بی به ازدواج ش درآورد... من گشت و گذار مرحوم عدیم شغنانی را دقیق به یاد دارم. زیرا حویلی پدری من و حویلی و مهمانخانه لطفی در یک منطقه، یک مسجد و یک گذر قرار داشت... ادامه دارد.
یادآوری یک مطلب با اهمیت و فراموش شده: در زمان صدارت محمد داود خان (۱۳۳۲– ۱۳۴۲خ) پنج تن از شخصیتهای سرشناس بدخشان، هر یک، محمد اکبر (گدامدار، وکیل و حاجی)، پیر سیدجان (روحانی، وکیل) و ملا محمد لطیف (وکیل) هر سه تن از شهر فیض آباد، شهبازخان از ارگو و محمد ابراهیم «طلایی» (دارایی دندانهای طلا) از جرم، به مدت طولانی در یکی از زندانهای کابل (ممکن صدارت) زندانی بودند. علت زندانی شدن، آیا محاکمه شدن یا خیر، در کجا زندانی بودند و چطور رها گردیدند، را نمی دانم. با تأسف از این رویداد در هیچ جایی ذکری به میان نیامده هست. اینجانب، از زندانی شدن طولانی و رهایی آنها خوب واقفم. چون یکی از آنها (مرحوم حاجی محمد اکبر) از همسایه های ما بود و در یک گذر زندگی داشتیم. اگر در باره این رویداد، کسی اطلاع بیشتر داشته باشد، لطفاً، ما را شریک معلومات خویش سازند. از ایشان سپاسگزاری دارم. کامگار باشید.