آیا "بازی بزرگ" دیگری در راه است ؟

نه ، و دلیل اینکه :  ان بازی اولی پُر منفعت برای استعمارهرگز متوقف نشده بود که حالا دوباره به راه افتاده باشد . بی بی سی سخنگوی رسمی استعمار انگلیس، در انتخاب این عنوانِ چُغلی مشربانه و فتنه انگیزانه ،

 ناصر نبی اتمر
                                آیا "بازی بزرگ" دیگری در راه است ؟
نه ، و دلیل اینکه :  ان بازی اولی پُر منفعت برای استعمارهرگز متوقف نشده بود که حالا دوباره به راه افتاده باشد . بی بی سی سخنگوی رسمی استعمار انگلیس، در انتخاب این عنوانِ چُغلی مشربانه و فتنه انگیزانه ، البته بر طبق عادت ، دروغگویی پیشه کرده است.  زیرا ، "بازی بزرگ" ی که صفحه فارسی BBC در ستون گزارش و تحلیل در توجه به تحرکات جدید منطقوی به رهبری روسها از " در راه " بودنش حرف میزند – در اشاره به تزید چاشنی طالبهای روسی و ایرانی در جنگ تحمیلی  - ، از چند نگاه ، عنوان فریبنده و گمراه کننده است. این "بازی" بعد از ورود استعمار انگلیس به شبه قاره هند ، به تناوب، در اشکال متفاوت ، با فراز و فرود ها در جریان بوده و کماکان ادامه دارد . در این فاز تهاجمی روسها، معلوم میشود که انگلیسها به نمایندگی از "اورپای پیر "- باوجود بریکزید-، وقتی سایه ارباب امریکایی(مستعمره سابق) را از سرخود در حال کم شدن  و خود را در حال یتیم شدن و  سر کیسه حاتم بخشی های امریکایی ها را در حال بسته شدن می بینند، بیشتر از دیگران از تحرکاتِ  رذیلانه روسها ، سراسیمه و ذلیل به نظر میرسند . متناسب به این سراسیمگی و ذلت  ، فتنه انگیزی های استعماری نیز شتاب می یابند. روسها با استفاده از خلا های که ضعف های مزمن سیاست های سرمایداری غرب بوجود اورده ، درصدد بیشترین سود جستن های استعمارگرانه و طبعا آزمندانه هستند .  مزید بر ان، در فضای چنین سردرگمی های همگانی ، انگلیسها با مشاهده ی تمرد – تصنعی و احتمالا دستوری- مزدور سنتی خود، پاکستان و نشستن انکشور با پُررویی و دیده درایی روی خوان روسها و چینایی ها و نواله برداشتن های حریصانه  از مائده های چرب خوان آنها ، نیز دلیل ویا تظاهر به دلیل داشتن دارند ،  تا باخت های پیهم و دلُهره شانرا زیر چنین عناوین، نظیرعنوان بالا، پرده پوشانی کنند . باقی می ماند ، افغان های بخت برگشتۀ خسر الدنیا والاخره ، که به لایه خوانی داستان غم انگیز ویا چیستان لاینحل سرنوشت و پی نوشتِ انها،  دورتر، دوباره، برمیگردیم .   
بازی بزرگ ، با سرشت بازی گلادیاتورها که میدان ان اینبار، نه، ستدیوم های ورزشی! روم باستان ، بل ، کشوری بنام افغانستان توسط استعمارگر ها انتخاب شده  و اینکه دیده میشود ، سیاست به اسارت سرمایه ی که در فرایند جهانی شدن  رشد بی سابقه یافته ، درامده و از تحرک باز مانده ، بازیگران کهنه ونو عربده کشی ها و پایکوبی جنون امیز راه انداخته اند، این به تنهایی شاید دلیل محکمی باشد ، برای ضرورت بر سر پا ایستادن جامعه  ودست از پا خطا نکردن و کنش شدن و تلاش برای تثبیت حاکمیت ملی، ساختن جامعه ازاد و مستقل و در صحنه جهانی، بیطرف ، به همت جامعه های مدنی به نمایندگی از جمهور مردم و حد اکثر سود بردن از فرصت های کوچک مساعدی که به جامعه ملی رو نمایانده است . در غیر ان گناه کبیره فرصت سوزی ها ، طوق لعنت گردن جامعه نیز خواهد بود . همزمان این گفته را از هرکه است ، بیاد داشته باشیم که  : "عاقلان انقدر که می پندارند عاقل نیستند. مرد ، حرف حسابت را بگو ولی تفنگ ات را محکم نگهدار" .  مراد ما از تفنگ در اینجا در برابر خشونت واکنش شدن نه ، بل ، تاکید برسر حقوق ملی – شاملِ ازادی و استقلال ، عدالت  اجتماعی بمثابه میزان رشد و رفاه، و مردم سالاری -  بوده و روی این حقوق استوار ایستادن است. شیوهِ بی محل نمودن خشونت با بکاربرد خشونت، اگر مطابق طرح انارشیستها اورپایی  به مثابه ناگزیرترین روش  انتخاب شود، باید ضمانت های قوی  جانشین نشدن خشونت جدید به جای خشونت قبلی به هر اسم و رسم و امادگی جامعه برای اجرای ان،  و مستند با خاصه قوی جامعه پذیربودن ، که به این اعتبار، بایست کم هزینه ترین راه باشد ؛ را میتوان برگزید . من به شخصه، با مشاهده غفلت تخدیری و مزمن زیر سلطه های که ما باشیم ، حد اقل در این نزدیکی ها، جائیکه تاهنوز روی انتخاب اصل رهنما ازادی و استقلال در جامعه و انگیزه مقاومت بر مبنای ان ، توافق همگانی بوجود نیامده ، و اصل رهنما پذیرفته شدۀ مرئی ونامرئی سیاسی قدرتمداری است؛ تحقق و کارا بودن انرا بنابر قانونمندی های تردید ناپذیر قدرت ، نه تنها محال، بل، مضر میدانم .  
و حکایت روزگار حالِ ما اینکه :عجوبه ی سرمایداری  دونالد ترامپ با بوق و کرنای غم انگیز، نزول اجلال فرمود  و با این سخن اغاز کرد که، ما عظمت امریکا را به ان برمیگردانیم . معنا این که : اقایی موقت اقای جهانِ یک قطبی، مانند هر قدرتمداری دیگر به فقدان منبع تغذیه سهل واسان مواجه و عظمت کذایی یا توان مکندگی دریا نوشانه اش را از دست داده و به تنگ نفسی و جان کنی افتاده   که ترامپ شعار برگرداندن ان را در سرلوحه کار های درنگ ناپذیر خود قرار داده است . این کارگزار سرمایه درحالیکه بزرگترین زرادخانه هستوی  و ماشین جنگی جهان پشتوانه او است ، کار برگرداندن این عظمت در حال انقباض در جغرافیا سیاسی – اقتصادی - انسانی – اخلاقی، خود را چگونه  توضیح داده و چرا از موضع تدافعی اغاز به کارمیکند ؟  کارگزار سرمایه ، رسالتش را باکشیدن دیوار با مکزیک ، وضع تعزیرات گمرکی بر واردات ، باجخواهی از ناتو  و  کشور های عربی نفت خیز، ... و در داخل امریکا، با حمله بر ضعیف ترین و اسیب پذیرترین ادمیان جامعه خودش ، یعنی ، مستفید شده ها از برنامه صحی اوباما ( 30  میلیون امریکایی کم درامد ) ، مهاجر امریکای لاتین و مهاجر مسلمان اغاز میکند و در بیرون  از انجا و  دورتر ،  نیز متضرر ترین ها ، مانند  مردم ایران و فلسطین وسایر کشورهای مسلمان را ،  با دستورپذیری از سرمایداری قدرتمند صیهونستی حاکم بر مقدرات کشورش ، همراه با وعده انتقال سفارت امریکا به بیت المقدس،  اماج کین عقدمندانه قرار میدهد .  با پاکستان اتمی مغازله میکند و در تقابل با پوتین چکمه پوش ، به دنبال بیرق سفید بالا کردنهای پیهم ، پیوسته چراغ سبز  نشان میدهد . زهی  اخلاق و شهامت سرمایه دارانه   ! . ( در انتخابات اخیرامریکا با توجه به سردرگمی ان جامعه برای پیدا نمودن راه حل به ،  " تضاد حقوق بشر و دموکراسی " * ، عالایم  صغیر بودن جامعه امریکایی ، اشکار میشود ) . در تقابل با چین نیز ترامپ چهره اصلی  خود را در پوشش  دروغ پنهان میکند . دروغ میگوید، زیرا خود او میداند که اگر چینائی ها سپرده ها وذخایر ارزی شان را از بانکهای این مقروض ترین کشورجهان خارج کنند، چیزی در بساط یارو باقی نمی ماند . از توافق این مخلوق  ملوس سرمایه و  صحه گذاشتن او  برشکنجه وشکنجه گری و کشتن وبستن... سخن نگوئیم. و اینگونه است که ، میتوان گفت : " نامرد ، فقدان مردی اش را درسیاهی پنهان کرده است ." . ف.ف  
برگردیم به کارروایی ها ونیز کارنامه های چکمه پوشی که پوتین باشد. پیشاپیش این قول استاد باختری را “بی کم وکاست” ، بیاوریم که : " چکمه پوشها شاعر نمی شوند ". یاددهانی این هشدار، یکی در توجه به خوانندگان جوانی که با تاریخ ونیز فقدان "وفا به عهد" در فرهنگ رسمی روسها اشنا نیستند ، با انگیزۀ تحریک و به ازمون واداشتن وجدان تاریخی انها  و دوِ دیگر، عمومیت داشتن این روش قدرت محور  که در سیاست خارجی ،  پناه بردن از یک بیگانه به بیگانه دیگر را تجویز میکند ، نه روابط خارجی بر بنیاد موازنه عدمی را، ضروری است. پوتین وارث تزارهای راست وچپ، سیاستگر موقع شناس است. این بردۀ قدرت، شم سیاسی اکتسابی وکاسبکارانه اش را ،  که انرا مرهون کار در دستگاه جهنمی KGB است، در شناخت نکات ضعف حریف ها و رقبای سلطه گر تبارز داده است. تشخیص  علایم انحلال قانونمندانه قدرت در رأس هرم قدرت جهانِ یک قطبی را ، پیش وبیش از پوتین دیگران متوجه گردیده بودند واما او که وارث ماشین جنگی اسلاف استعماری بود،  با استفاده موثر از ان اِرث ، توانایی های خود را در سود بردن و ضربه وارد نمودن بر ان نقاط  ضعف حریف ها و رقبای هم قماش، نشان داده و میخواهد حیثیت برباد رفته و تحقیر شده امپراتوری را به نوعی اعاده کند . با این وصف ، از منظر اخلاقی و انسانی از دید ما ونیز از دید جهانیان، دوسیه جنایاتِ تاریخِ معاصر روسها،  قطورتر  گردیده است . پوتین در جنگها در استیا جنوبی وابخازیا و اوکراین و سوریه، حریف از نفس افتاده یا اقای جهان  را در قمار ها بر سر سرنوشت کشور های تیره بخت صغیر یا سلطه پذیر ها ، تا حدی غافلگیر و به موضع دفاعی سوق داد و اینک، چشم سفیدی و دیده درایی  را به جای رسانده است که ، سوی جنوب ، فراتر از مرزهای کشور های مشترک المنافع روسی ، به افغانستان یا جائیکه یکباردر" سراشیب رسوایی و تباهی"  قرارگرفت ، رو نهاده است. بنا بران ، بازی بزرگ، پدیده نو و نو اغاز ، نه ، بل  ادامه بازی های قدرتمدارانه و مخربِ گذشته است .   
  واما اسباب تداوم این جنایت و دنائت  و فرومایگی و پستی که اسمش را سخیفانه  وسخت فضولانه بازی ، گذاشته اند، (هم آوا و تداعی کنندۀ مثلاً ، زنکه بازی و بچه بازی، یعنی زن وبچه اسباب بازی ! ؟ )  ، کدامها اند ؟ و چرا، در عصری که  تبادله وجریان سریع  اطلاعات وتجارب و معلومات ها به مثابه یک دستاورد بزرگ بشری جا افتاده  و  بشر به مدد ان  توانا شده  که  با اغتنام از فُرصت های در دسترس ، دروغ و راست را  به سهولت از هم جدا کند ، مصرانه میکوشند ما را به شیوه های ساحرانه ی  ماضیه  عادت داده و مسحورکنند ؟  به این پرسش در بخش چرایی بجان هم انداختن گلادیاتور های افغانی، میکوشیم پاسخ را بیابیم . واما به رسم وضاحت و تاکید، تکرار کنیم که این اتش زدنها به هستی بشریت با دروغ پراگنی توسط رسانه ها ، از مرجعیکه کانون های اتش افروزی سرمایداری جهانی باشد ، بازی ، نه ، بل ، ستمگری و خونریزی و جنایت است.  نمونه وار یاد اور میشویم که ، تهی سازی واژه "بازی" از بار مثبت ان ، فرهنگ زدائی به مقصد جا اندازی ضد فرهنگ است . این جانشینی ضد فرهنگ در مقام فرهنگ ، مبدأ و نکته عزیمت بصوب ساقط نمودن جوامع ، ان تجربۀ غنامند برای استعمار است ، که نقش جاده صاف کن و پیشقراول را به عهده دارد. و اما انصاف باید داد که ، جنایت را در لباس بازی عرضه نمودن ، انگاه متقاضی و خریدار پیدا میکند که  در جامعه این ضد فرهنگ به حیث فرهنگ پذیرفته شده باشد . در این مقام است که، به نقش دوگانه ی بازدارنده و تسهیل کننده  رسانه ها به حیث یکی از ارکان دموکراسی باید توجه نقادانه صورت گیرد و نقش رسانه ی سلطه گر، مبلغ سلطه گری را از نقش رسانه های زیر سلطه ها که باید مبلغ ازادی و استقلال باشد، از هم تفکیک کرد.
  یک مقایسه دیگر از جنس وارونه سازی مفاهیم یا همان تخدیر فرهنگی :  ستدیوم ورزشی روم باستان که در ان گلادیاتورهای بازنده باید کشته میشدند ، با ستدیوم ورزشی کابل و اعدام های وحشت زأ طالبانی در انرا  ، همزمان مجسم و مقایسه کنید تا به عمق دسیسه ی فاجعه بار ، بازی استعماری ، پی ببرید . در هر لحظۀ زمانی و هر وجب مکانی این بازی ها ، دست خونین استعمار و ایادی بومی قابل تشخیص است . توجه  کنید  :  پیامد تخدیر فرهنگی که امروز جنایتکار ترین های سیاسی ماده خال  میهن مان، در چند دهه اخیر را ،  بجای مجازات شدن ، استعمار در کنار چند دست اموز و عروسکِ شب خیمه بازی های بارگاه خود،  از زیر کمان رستم گذشتانده و برقامت ناموزون شان جامه ی مردینه دوخته و با گذاشتن حرفهای قلمبه و دهن پُرکن  در دهن های متعفن این عجوزه های جانی  انان را  به مدد رسانه های در خدمت ، به   سخن در اورده ،  برای آنان شخصیت جعل کرده و بعد صدر نشین گردانیده اند؛  و انگاه ، این اشیا ! تقلبی را به مثابه ناجی ، جازدن و باوراندن ، از چه سخن میگوید؟ بجز تخدیر فرهنگی  و از ان راه، مقدمه چینی برای تداوم سلطه و استیلا گری ؟ استعمار با دین یا باور مردم ما نیز عین دسیسه را و اما با عمق و ابعاد وسیعتر،  به کار برده و میبرد . فکر میکنم بملاحظه داشته های موجود و در دسترس ، برای توضیح و مثالها در این باب عجالتا نیاز وجود ندارد. 
 سیاست تهاجمی روسها پیوند مستقیم با عقب نشینی های همراه با لجاجت وشقاوت های سرمایدارانه غرب دارد . عقب نشینی غرب نه تاکتیکی است و نه رضامندانه . تجربه روسی ونیز تجربه امریکایی به صراحت بیان میدارد، سیاست سلطه گرانه جهانی که در دستور کار ماشین فرسوده قدرت سرمایداری  قرار دارد، با همان شتابی که خشونت را عالمگیر  و بشریت را با مشکلات لاینحل دست وگریبان ساخته است ، در مواجهه با مردم جهان ونیز، حریف ها و رقبای تازه دم ونو کیسه ، به موتور کهنه ی می ماند که اندک غفلت ماشینکارهای از تبار ترامپ ها و پوتین ها، از کار افتادن کامل ماشین را به دنبال خواهد داشت . این تشویش را زیاد بخود راه ندهیم . کارگر امریکایی که مکنده نیرو و ثروت خود را به حیث ناجی خود انتخاب نموده (بلیونر ترامپ) - هرچند طنز گزنده است-، خود داند و کارش. در این فصل و باب تاجائیکه به ما مربوط میشود، پاسخ اینکه : لنډغر له اوبو نه ویرژی . به هر حال .  تجدید بنای ساختمانی، که مثلا اقبال در باب اسلام از ان سخن گفت در باب این ماشین خون مصرف کُن کارایی ندارد. هرچند در باب همان اسلام موجود  که اقبال از پی تجدید بنای ان بود نیز به صرفه و بسنده و کارا  واقع نشد . دیدیم کمی بعد از ارایه ان پیشنهاد،  انقلابی در اسلام   اتفاق افتاد (انقلاب ایران ) زیرا تداخل و چسپیدن عناصرفراوان ضد دین بر ارکان دین به انقلاب در دین نیاز داشت . اینکه ان انقلاب مانند سایر انقلاب های جهان چگونه بعد از یکی دوسال شگوفایی ، به ضد انقلاب استحاله یافت، بحث جداگانه و اما درس اموزنده است. غرب نیز نیازمند انقلاب است . نسخه ی که انرا مغایر هستی وجودی خود میداند . این تجویز ممکن در حکم جام شوکران و برای سرمایداری صیهونستی مرگ زأ باشد و اما این مرگ ، مرگ میرنده ها است وهستی هست.  بیدرنگ اضافه شود که سامانه های روسی و چینی به مراتب شکننده تر اند . زیرا ضمانتهای اصلی دوام حیات یعنی ازادی و استقلال در مجموعه ساختاری شان  نا محسوستر است .
انگلیسها وقتی در راه بودن بازی بزرگ، برای مخاطبانی که ما باشیم ، را اعلام میکنند، به عقیده من فرض را برموفقیت نقشه های سلطه گرانه استعماری خود گذاشته اند .  این فرضیه دامنه دار استعماری در وجود خونریزی و تجاوز با پوشش بازی ؛ مجهولها و مجعولها و معلومهای متعدد داشته که جعلها در این فرضیه ، حاوی بار قوی اند .  در جو مبهم این جعل ها آماج کار استعمار نهادینه سازی سلطه است . سلطه پذیر ها تا زمانیکه به توانایی زور یا قدرت و ناتوانی خود باورمند اند ، دستیار صادق استعمار به شمار اند. میپذیریم  که در نتیجه فرصت سوزی های عمدی و نیز تحمیلی و ناگزیر، فرصت ها و امکانات ما معدود و محدود و نارسایی ها بیشمار اند . با اینحال،  با خبر یافتن از بدخبری های جدید ، حول رکلام نمودن شتابگیری بازی جدید ، میتوان وباید گفت از یک جایی باید اغازبکار کرد . به امید تصفیه حساب های ذات البینی جهان خوارگان دست روی دست گذاشتن ، و انتظار اینکه ، از سر لطف سهمی نیز ، به ما ارزانی دارند ، ذهنیت قدرت زده ، اغفال و خودفریبی بوده و روش در خور جامعه متحرک وفعال نیست. خواننده حق دارد بگوئید  و یا اعتراض کند که جامعه در برابر فعل و انفعالات جاری بی تحرک و دست در خینه نه نشسته است. بزرگترین قربانی ها را مردم ما داده اند . جان کلام همینجا است . قبول میکنیم جامعه بی تحرک و دست در خینه یعنی جامعه مرده و بیجان . با اینحال، این پرسش محل می یابد که اگر جامعه از حرکت ( گیریم ، نه، حلزونی و سنگ پشتی) باز نیستاده است و پای او در راه و دست او در کار بوده ، هدف و دستاورد  انسانی و بنا بر ان،  فکرجهت یاب واندیشه رهنماِ این حرکت  کدام و ما در کجای کار و یا به تعبیر گلسرخی ما در کجای زمان ایستاده ایم ؟ میدانیم هیچ موجود زندۀ بی اندیشه رهنما وجود ندارد . بنابر این، علت لنگیدن و در جازدن ودر بحران فراگیر غوطه وربودن جامعه چیست ؟ پاسخ متعارف و عامیانه ، از سرِ گردن خلاصی،  که شاید بار ها شنیده ایم  ، از عقبماندگی جامعه سخن گفتن بوده است.  این پاسخ ، عامه پسند وعامه فریب بوده و در حوزه  "بیان قدرت" کارامد دارد و نه در حوزۀ " بیان ازادی" . بنا بر حیاتی بودن مسأله ، نیاز به موشگافی و دقت بیشتر است . در این فصل و باب عرض تلویحی مقدماتی اینکه ، اگر صرف برای یک لحظه عقب ماندگی جامعه را بهانه گمراهی خود سازیم ، این دیگر بالا تر از بی مروتی ، بی ننگی خواهد بود که منکر شویم که جامعه در همه حالات  انچه برای او به عنوان مسولیت مطرح بوده بدون هرنوع دلزنی و تذب ذب ومنتگذاری به انجام ان همت گمارده است.  و در همه حالات این برگزیده نخبه ها! بوده اند  که با تناقض در روش وسیله و هدف گمراهی به بار اورده و همواره از اب گِل الود  در پی ماهی بزرگ گرفتن استین بالا زده و بیشترین هزینه ها را بر مردم تحمیل کرده اند. تقسیم جامعه به نخبه و عوام، ثنویت و فرایند قدرتمداری است. هدف از این تقسیم حق رهبری را ویژۀ نخبه ها دانستن وبجای عوام تصمیم گرفتن است . درحالیکه تصمیم حق انسان و قابل انتقال نیست. جامعه میتواند مجری تصمیم تعین کند . میدانیم ، مقام تصمیم از مقام اجرا جدا است . برهمین مبنا است که از نظر ما، مردم سالاری شورایی که اساس ان در مدینه گذاشته شده است تنها دموکراسی تاریخمند است که سالاری مردم را ضمانت نموده میتواند . وقتی حق تصمیم احاد جامعه در معرض دزدیده شدن قرار گرفت، ماجرا میشود، ماجرای پوتین و ترامپ و رونوشت های چتل انها کرزی- غنی – عبدالله و اعوان و انصار . 
ما و بازی بزرگ : از استمرار بازی بزرگ وبازیگران بیگانه در میدان افغانستان نوشتیم . سیاست بازیگران بیگانه یا قدرت های استعماری نو و کهنه هرچند به روایت تاریخِ استعمار، بصورت عام ، به زیر سلطه دراوردن کشور ها و از این طریق استخدام نیروهای محرکه کشور های زیر سلطه وجذب ان در ساختارنظام استعماری و یا صاف وساده غارتگری بود واست ، و اما در افغانستان سیطره و استیلا فراگیر استعماری انگلیس ها بنا بر خاصه قوی بیگانه ستیزی مردمان این سر زمین ، به قوام نرسید وتنها ریشه های بُعد سیاسی نقشه های پیچیده استعماری ، پا گرفت که از اثر ان ، تا همین اکنون جامعه  از ایجاد یک دولت ملی با استخوان بندی مستحکم عاجر و بنابر این ضعف ، پیوسته دستخوش مداخله و میدان دست درازی ها و از ان جمله دست درازی استعماری روسها قرار گرفت . روسها در اوایل قرن بیست هنگامیکه انگلیسها پیامد های اولین شکست نظامی تاریخِ استعماری شانرا ، در کشور ما سبک و سنگین  میکردند، وموقیعت افغانستان به حیث کشور حایل و نیز بیطرف پذیرفته شده بود، از دریچه دیگر در لباس دایه  و  با روپوش "همزیستی مسالمت امیز"  و "متحد طبعی کشور های غیر منسلک" ، وارد شدند وبرخلاف شیوه نفوذ تجاوزگرانه ی بیشتر خشن  و عریان انگلیسها در افغانستان، اینها در اغاز، خاموشانه  و با عشوه گریهای اغفال کننده سیاسی ، به دایه گی  مولود نامیمون "استعمارروسی" ، پرداختند . و این مولود  یا همان عجوزه- عروس هزار داماد روسی، زیرِ مراقبت دیو سیرتانه، در دامن چرکینش، موجوداتی پتیاره  و لکاته ی را پرورانید، که  در کودتا های سالهای 1352 و1357 به بلوغ رسیدند . کارکارستان های را که این مخلوقات عجیب و اما سخت درنده وخونریز،  ثبت تاریخ کردند، حافظه تاریخ معاصر از یاد اوری ان ننگ داشته وشرمنده است . حوادث به مراتب ننگین تر و پیامد های شوم ان ، در وجود نخبه دست اندرکاران بعدی ( رهبری های تنظیمی و چوچه ایت الله های وطنی و رده های دوم وسوم این احزاب و تنظیم ها)، بی هیچ تردید ، ادامه و تکثرِمیکروبی لوث همان  مولود الوده یا استعمار روس است که در محیط مساعدِ اماده شده توسط نیرو رقیب یا استعمار محیل و خونریز غرب، به مرحله نوین و تکاملی! امروزی ، رسیده است .
 کنجکاوی گوشه های گوناگون تجاوزهای بیگانه ها در تاریخ معاصر کشورما وگزارش ان ، یقیناً کار مورخین صاحب نظر و باصلاحیت و صادق به امر میهن و مردم است و نمیتوان منکر  یک رشته کار های ماندگار و با اصالت در باب این فصل های از تاریخ، توسط این انگشت شمار مورخین ازاده  میهن شد . و اما این تائید و صحه گذاری ، نباید مانع بازنگری ، نقدِ پیوسته و استخراج اموزه های جدید تاریخی  تلقی گردد . زیرا ، در شرایط پیچیده موجود ،  موج جعالی های براه انداخته شده زیر نام تاریخ نویسی با سرشت  گمراه کننده و  ابهام افرین ، و همزمان جعل هویت برای مورخینِ وابسته به کانون های بیگانه ، تاریخ و وجدان تاریخی  مردم این سرزمین  را اماج تخدیر وتخریب زیانبار قرار داده است . ( با چند نمونه از این دست گویا مورخ در ویب سایت افغان – جرمن ، حضور بهم رسانیده میتوانید. ) زبان بیان  این دسته ی دومی های مشهور به مورخ ، زبان بیان قدرت یا زبان عامه پسند و عامه فریب ، است . به ویژه توجیه گری و ابهام افرینی و ضد ازادی بودن یا سه خاصه از چندین خاصه این زبان ، در کارهای قلمی این عده ، استعمال وسیع و رواج گسترده دارد. گذشته ازهمسانی ذاتِ توجیه ودروغ و زبان بیان قدرت بودن ان ، توجیه با ابهام نیز همسنگ است . سلطه گری استعماری ضد ازادی بوده وبا هیچ توجیهی نمیتواند از مشروعیت برخوردار گردد. اما، با چشم سر میبینیم که جاعلین ، ازعرقریزیهای مزدورانه و مزورانه ، هرگز سرِ باز ایستادن ندارند . 
 توجیه سلطه گریِ دست و دل بازانۀ روسها ،  با سلطه گری انگلیسها و برعکس ، تراوش مغز و قلم مورخین ذهناً و مادتاً وابسته به کانونهای روسی و انگلیسی  و دشمنی اشکار با ازادی و استقلال بوده ، و اینها در فضای ابهام غلیظی که ایجاد نموده اند ، دستدرازی های خونین ، محیلانه و دشمنانه ، بطور نمونه ، پاکستانی ها را قابل تحمل گردانیده و یا میخواهند بگردانند که در نتیجه وجدان تاریخی و اخلاقی جامعه ملی را مغشوش و مکدر ساخته اند . در فضای این اغتشاش احاد جامعه به عوض جستجو، یافتن و تثبیت هویت فرهنگی خود و همکار شدن در ساختمان جامعه ملی وساختن فرهنگ ملی بربنیاد ان، اشتراک ها را فراموش و به اختلاف ها میدان داده اند . بجای انتخاب و گشودنِ بیکرانه فرخنا های باز و زیستن در ان ، یورش به صوب  محفظه های تنگ و تاریک و بسته قومی و محلی و خانوادگی و سمتی و خزیدن در انرا طبعی جلوه میدهند . در گرماگرم این هجوم به ان محفظه ها ان "جانیان کوچک " را می بینید که اطمینان و ارامش خاطر یافته وهمراه و در پناهِ این جمعِ در حال گریز از خود ، در تاریکی و ابهام ، خزنده  وار  بسوی ان تاریکخانه های بستهِ قومی و زبانی وحزبی و ...وقیحانه در حال خزیدن و جا بجا شدن اند.  به این حالات جنگ و خونریزی مستمر ، از استین پروکسی ها واجیران استعماری را اضافه کنید،  تا عمق و ابعاد فاجعه بصورت مکمل نمایان شود .  
بحث بازی نو وکهنه استعمار را با جستجوی تامین رابطه حق با حق و از این طریق ساختن جامعه حقوقمدار و اندیشه رهنما ان که بدون تردید " بیان قدرت" نه، بل "بیان ازادی" است، به فرجام میرسانیم . رابطۀ حق با حق هیچ تناقض یا خلا برای دروغگویی  و حرامزاده گی که اهداف نجس قدرتمدانه را مطمع نظر داشته باشد، بوجود نیاورده و باز نمیگذارد.  این دشمنان حق- چه در لباس دین و چه بی دینی- اند که از این رابطه گریزان و طالب روابط قوا اند. رابطه ی که ، زور می زاید و زور وزورباوری و زورگویی و زورپذیری و یا در یک کلام قدرتمداری، بنیاد اندیشه رهنمای انها را شکل داده ، اندیشه ی که  با طبیعت ادمی نا سازگار است. تا جائیکه به دین مربوط است، "انسان به فطرت زاده شده" و در فطرت زور وجود نداشته بلکه ازادی وجود دارد . فلسفه یونانی و ادامه ان، قدرت را مبدأ و اساس کار قرار داده و در بند ان بشریت را به بند ابدی زور کشانیده و در ان بند نگهداشته است. به تجربه میدانیم که زور زدائی از رابطه ها و افکار و رابطه حق با حق را جانشین رابطه قوا ساختن  و "عقل ازاد "  داشتن ، تمرین نفسگیر و دشوار و اما عمل  به  حق و رسالت پیامبرانه است . و نیز باور داشته باشیم  : " اهن سردی که می کوبیم بی تاثیر نیست " . جهان به سرعت در حال تحول است. " طریق سعی بجا اریم" و بکوشیم زیاد از قافله عقب نیفتیم . انگاه اگر نتوانستیم  با این سیرتحول همگام شویم، میتوان گفت : " ما " ، در ان  " معذور [ماندیم] وسلام" . 
•   از مثالهای تناقض حقوق بشر با دموکراسی از پیروزی حزب نازی در المان و انتخابات الجزایر و نیز رفراندم قانون اساسی ایران و پیروزی مرسی درمصر نام می برند. نوشتۀ نقادانه از نگارنده ی همزبان، پیرامون یکی ازکارهای مفید فیلسوف هابرماس را با دوستان در فیسبوک شریک ساختم . متأسفانه از صاحبنطرانِ هموطن، تبصره ی پیرامون ان ندیدم .