خطابم به آقایان خلقی و پرچمی این است: من به اندیشۀ انسان احترام دارم. ولی رهبران و تیوریسن های شما کسانی نبودند که پیش از کودتای هفت ثور و
بعد از کودتا و تا امروز از رده های اول تا ... پنجم وششم ...؛ خود شان،
تفنگ چره یی!!
نوشتۀ ضیا
ازقبل میخواستم مطلبی زیر نام ( تفنگ چره یی) بنویسم. اما طنزنوشته یی را شاعر و نویسندۀ حساس جناب پرتو نادری زیر عنوان: {(مدینۀ فاضلۀ سرزمین عجایب وغرایب) که در صفحۀ " 6 " همین شماره به نشر رسیده} به هفته نامۀ "افق" اهدا نمودند، خواندم. نوشته را در کسوت نثر قدیم به سیاق حکایه های کلیله و دمنه و ... یافتم، از خوانش آن زودتر از شما خواننده های گرامی لذت بردم. ضمناً این نوشتۀ انگیزۀ قوی برایم داد تا به تکمیل عنوان ( تفنگ چره یی) دست به کار شوم.
دلیلی که واداشت تا چیزی زیر عنوان ( تفنگ چره یی) بنویسم این است که تعدادی از شاعر نما ها، نویسنده نما ها و فرهنگی نما ها در پهلوی شعرا، نویسنده گان و فرهنگیانِ اندیشمند و با رسالت، با ارایۀ شعر!! نوشته و یا بیاناتِ انگار تحلیلی یا انتقادی شان که ایجاب میکند حقایق را بصورت مستقیم و بدون هراس و حتی با قبول مخاطرات بیان نمایند، برخلاف از شیوه های لفافه گویی، غیر مستقیم نویسی و محافظه کاری استفاده می کنند و سخن های شان را چون تفنگ چره یی از طریق قلم یا بیان در خورد مخاطبان میگذارند. اگر ازانها پرسیده شود؛ چرا همت به صاف گویی نمی کنید؟ میگویند: (مصلحت است).
مصلحت، از محاسن سلوک آدمیست. ولی هر چیز به خود اندازه دارد. اگر شاعر یا نویسندۀ متعهد میخواهد حقیقتی را ولو به زعم خودش حقیقت باشد، آنرا صریحاً به بیان بگیرد و بداند که ضرر آن به مراتب از نفع آن برای شخص یا اجتماع افزونی میکند، خوب است از مصلحت کار بگیرد و بگذارد تا زمینۀ مساعد ایجاد گردد که حقانیتش به ثمر برسد. مثلاً:
خطابم به آقایان خلقی و پرچمی این است: من به اندیشۀ انسان احترام دارم. ولی رهبران و تیوریسن های شما کسانی نبودند که پیش از کودتای هفت ثور و بعد از کودتا و تا امروز از رده های اول تا ... پنجم وششم ...؛ خود شان، حزب شان، اندیشۀ شان و روش شان را حق می گفتند و حالا هم حق میگویند؟
حالا که چنین گفته اند، من آن را به حیث فرضیه قبول میکنم. و اما خود بگوئید که آیا بخشی از آموزه های تیوریک حزب خلق و پرچم توضیح و تشریح خصوصیات نظامهاچون شاهی، جمهوری همچنان نظامهای اجتماعی، مبارزه، انقلاب، کودتا و غیره نبود؟
پس لطفاً بگویید که رژیم هفت ثور کودتا بود یا انقلاب؟
بازهم لطف کنید و بگوئید؛ کودتا و انقلاب یک چیز است یا چطور؟
بی شک، کودتا با انقلاب فرق دارد و کودتا هرگز حرکت مردمی و ستودنی نیست، بلکه نوعی تروریسم است. نمیدانم! موافق هستید یا نه؟
اگر حق بودید و هستید!! چرا کودتا را بالای گُردۀ مردم انقلاب نام گذاشتید؟ دروغ است یا راست؟
با آنهم اکتفا نکردید، پسوند های دروغین شکوهمند، برگشت ناپذیر، دوران ساز ... را نیز به آن علاوه کردید.
دو دیگر: این را هم بالفرض قبول کنیم که دین و فرهنگ مردم افغانستان کهنه، بی کاره، به درد نخور، باز دارنده از ترقی و با ده ها نواقص بود و است. آیا این دین و فرهنگ وتعلقات معنوی در تار وپود مردم آن جای نداشت...؟ آیا لازم بود که آنهمه تعلقات مردم را با داس کمونیزم دَرو و با چکش کمونیزم سرکوب و با آن بی حرمتی به آیین و فرهنگ چند هزار سالۀ مردم دست و آستین بر بزنید تا حقیقت خود را در کشور پیاده کنید؟ (هرگز گفته نمی توانید که ما چنین کارهایی انجام نداده ایم).
بلی! اگر نظر و عمل شما خلقی ها و پرچمی ها حق بود و خویشتن تان را صاحبان اندیشۀ مترقی!! و سیاستمداران قرن 20 و داعیه داران انتر ناسیونال کارگری قلمداد می کرده اید، آیا لازم نبود که با درک روان اجتماعی مردم افغانستان حرکت می کردید و هرگز اصطلاح گذار از یک مرحلۀ تاریخی را بر زبان نمی راندید؟ بنا بران خوب بود که حقانیت تان را حد اقل درین مورد در نظر می گرفتید. متاسفانه که آش را داغ خوردید، نه تنها دهن و حلقوم و معده و روده های خود تان را سوختاندید، بلکه وضعیت جهاز هاضمۀ راهبردِ سیاسی تان، افغانستان را متعفن ساخت.
و در اخیر به این نتیجه می رسیم که آیاعقل !! سیاست ح. د.خ. ایجاب نمیکرد، تا برای حقانیت شان حد اقل از مصلحت کار می گرفتند؟
میهن ما با داشتن زمامداران نا اهل تا ختم حاکمیت محمد داوود، در شمار بد بخت ترین کشور های جهان به حساب می رفت، اما رسوایی و بربادی اش از آغاز کودتای ثور تا کنون به حدی رسید، که حالا نه تنها کشور ها، بلکه افراد کشور های پنج قاره جهان علاوه از درک بربادی و بدنامی افغانستان، نام این کشور را با قتل، انتحار، مواد مخدر، ترور، فساد، بی قانونی، قاچاق، طالب، داعش و ده ها وصف منفی دیگر گره می دهند. خواهش می کنم اگر چیزی به گفتن دارید، لا جواب نمانید، هفته نامۀ "افق" در خدمت تان است.
واما پس از سقوط شکلی و ظاهری امارت سیاه طالبان:
یکی از دست آورد های حکومت حامد کرزی تا حال، آزادی بیان (که حکومت با شیوۀ پالیسی با پَخته حلال کردن را پیشه کرد) می باشد. این وضعیت فُرصت داد که مردم و بخصوص شعرا، نویسنده گان، مبلغانِ سیاسی، اجتماعی، تحلیلگران تا علمای دینی در داخل افغانستان صدای حق خواهانه شان را آزادانه فریاد کنند. همچنان کسانی که در خارج از افغانستان به ویژه در کشور های با نظامهای دموکراسی به سر می برند، به آنها نیز این امکان میسر است تا حقایق سیاسی، اجتماعی... مربوط به محل زنده گی و کشور را طوریکه لازم است به بیان بگیرند. خوشبختانه شخصیت های شجاع، رسالتمند و راستگوی را چه در افغانستان و چه در خارج از افغانستان می شناسیم که بدون هرگونه جُبن و هراس و محافظه کاری هرگونه فریاد مردم مظلوم ما را از قلم، سخن، موسیقی، نقاشی و هر وسیلۀ ممکن دیگر با بانگ رسا بازتاب داده اند و میدهند. ولی هستند کسانی که توقع دارند تا خویشتن شان را دیگران به نامهای فاخرۀ استاد، دانشمند، محقق، شاعر، نویسنده، عالم دین ... خطاب کنند و چه بسا کسانی هنگام صحبت های رویاروی یا در محافل و تلویزیونها که عقب مایکرفون با ناز و کرشمه قرار می گیرند، آنگاه بسیار جبونانه و بُز دلانه گپ های شان را مانند ( تفنگ چره یی) به هوا پخش می کنند. صد در صد همچو اشخاص به حق مخاطبین جفا و از قلم و بیان سوء استفاده می کنند. ما به این دست اشخاص چنین پیشنهاد میکنیم:
(چو رفتی از پی مجنون زرسوایی مترس ای جان)
و یا:
( دل شیر نداری سفر عشق مکن)
باید این دست اشخاص خوب بدانندکه آنها صد یا دو صد سال پیش از میلاد در سرزمین افسانوی هندوستان و یا درزمان استبداد امیر عبدالرحمان و یا استبداد حاکمیت حزب دموکراتیک خلق زنده گی ندارند که حقایق را چون حکایت های کلیله و دمنه ویا اشعار و نوشته های پارینه ارایه و افاده کنند و یا هم مهر برلبها بگذارند.
و پرتو نادری:
کمتر کسی باشد، به شعر و نوشته علاقمند باشد و اما با سروده ها و نوشته های ادبی، سیاسی و اجتماعی شاعر و نویسندۀ توانا پرتو نادری آشنایی نداشته باشد.
هفته نامۀ "افق" سعادت دارد که ده ها شعر، نوشته و تحلیل های سیاسی این شخصیت گرامی را در سر زمین به اصطلاح آخر دنیا ( استرالیا) به دسترس خواننده های عزیز خود داده و خواننده های ما به این نکته نیز پی برده اند که پرتو نادری آدم لفافه گوی و یا شلیک کنندۀ افکارش با تفنگ چره یی نیست که حقایق را ماست مالی کند. آنچه را در ذهن و دماغش می گذرد، راست، بی باک و بی هراس به بیان گرفته و می گیرد. ولیک این نوشتۀ اخیر شان یعنی (مدینۀ فاضلۀ سرزمین عجایب وغرایب) را نوشته یی فارغ از هرگونه لفافه گویی اما با شیوه و شکل نثر قدیم یافتم که به خاطر تنوع بیانی رقم زده شده و یا شاید دلش تنگ شده بود که خواسته بر وفق عادت آن عده لفافه شنوان و لفافه خوانان که تا هنوز به شنیدن حقایق بصورت مستقیم عادت نکرده اند، برای شان چیزی بدهد.
شما چه نظر دارید؟