پیش زمینه های زندانی شدن من ۶،۷،۸

در چند قدمی زندان پلچرخی
زمستان۱۳۵۸ 
در جریان ماه دلو ۱۳۵۸۸ به ابتکار برخی از فعالین چپ "اتحادیه استاذان و محصلین پوهنتون کابل تاسیس شد" که از فردای ایجاد اش فعالیتهایی وسیع را در مخالفت با اشغال افغانستان توسط روسها به راه انداخت.

در این راستا اتحادیه راه پیمایی ای را برنامه ریزی کرده بود که باید به تاریخ چهارم حوت ۱۳۵۸ از پوهنتون کابل شروع و از راه کارته چهار و دهمزنگ به سوی شهرکابل راه می افتید. برای بحث روی چگونگی این راه پیمایی در کارته چهارکابل نشست صورت گرفت که در آن ده تا دوازده نفر دانشجو حضور داشتند. برگذارکنندگان آن نشست روی تاریخ راه پیمایی، امکانات عملی، ارتباط با مکاتب شهر کابل، متن و مضمون شعارها و پلکارتها گفت و گو کردند. جز یک مورد که متن و مضمون شعارها بود، درهمه موارد دیگر توافق صورت گرفت. دو نماینده که به گمان زیاد باید مربوط به "سازمان نصر" بوده باشند، تاکید داشتند که باید یک یا دو"شعار اسلامی"، یا بیرق که روی آن آیتی از قرآن، "نَصْرٌ مِنَ اللَّهِ وَفَتْحٌ قَرِيبٌ"، داشته باشیم تا راه پیمایی ما "هویت اسلامی" داشته باشد. نمایندگان اتحادیه استادان و محصلان پوهنتون کابل، که پیش گام فراخوان راه پیمایی بودند، با این پیشنهاد به شدت مخالف کردند. آنها یکجا با نماینده های ملیگرا، آشکارا با دادن هویت اسلامی به راه پیمایی مخالف بودند. استدلال نمایندگان اتحادیه این بود که شعار اصلی و هدف اصلی راه پیمایی باید "آزادی" باشد، چیزی که با تجاوز قوای شوروی پامال شده است. با تجاوز قوای شوروی هیچ چیزی از هویت اسلامی جامعه کم نه شده که نیاز باز پس خواستن آن باشد. مسجد ها و تکیه خانه ها همه بازاند و شورای علما هم از رادیو و تلویزیون، شب و روز تبلیغ اسلامی می کنند. شعار ها باید بازتاب دهنده خواست آن چیزی باشد که پامال شده است. چپ ها و ملیگرایان تاکید داشتند که خواست آزادی خواست همگانی است اما خواست "هویت اسلامی" تنها می تواند خواست گروه های اسلامی باشد". اسلامگرایان در آن نشست ظاهرآ خاموش ماندند اما ناخوشنودی شان آشکار بود. روی گزینش رنگ بیرق ها هم بحث شد که در نتیجه رنگ سرمه یی، به دلیل این که رنگ پذیرفته شده ی بیرق های پوهنتون کابل بود، پذیرفته شد. تا روز پنجشنبه دوم حوت تمام آمادگی های لازم گرفته شده بود. فعالین اتحادیه شب و روز می تپیدند تا این راه پیمایی اعتراضی هرچه وسیع تر و پرشکوه تر برپا شود. با هرگروهی که در باره آن تماس گرفتیم با شور و هیجان از آن استقبال کردند. از دو رفیق سخن ران قدیمی ای که از سالهای ۴۸ و ۴۹ در تظاهرات پوهنتون کابل تجربه داشتند نیز خواسته بودیم که به ما بپیوندند و سخنرانی کنند. هردوی آنها پیشنهاد ما را با شور و شوق پذیرفته بودند. همه ی ما دل به دریا زده بودیم. باورداشتیم که پوهنتون کابل بار دیگر کانون جنبش آزادی خواهی و اعتراض علیه استبداد خواهد شد. برای فرارسیدن روز "شنبه چهارم حوت" لحظه شماری می کردیم. به خوبی می دیدیم که درآن شب و روز شهرکابل، پوهنتون و اطراف آن میدان رویارویی دانشجویان و خادیستها و حزبی های خلق و پرچم شده بود. میدانستیم که خاد همه ی ما را زیر نظر دارد و سایه وار دنبال می کند. با آنهم اعتراض خیابانی و خواست آزادی برای ما یک "قمار عاشقانه" بود که نگران باخت آن نه بودیم.

کاش میدانستیم که "سوم حوت" پیش از "چهارم حوت" می آمد. می دانیستیم که "روز جمعه سوم حوت" پیش از"شنبه چهارم حوت" است، اما این را به صورت قطع نه میدانستیم که "سوم حوت" با خودش چه می آورد. بلی، سوم حوت ۱۳۵۸ فضای شهرکابل را از ریشه دگرگون کرده بود. دولت و سازمان امنیتی آن، "خاد"، به شدت هار شده بود. شرایط به گونه ای بود که ما پیش بینی آن را نه کرده بودیم. با اینحال، "روز شنبه چهارم حوت" را در اندوه سوزان گذراندیم وآنچه را که می خواستیم نه توانستیم.

۴ ثور ۱۳۵۹
 هفت شام، در واپسین ایستگاه ملی بس، نزدیک لیلیه مرکز، از بس پایین شدم. روز پنجشنبه بود. روز های طاق هفته نان شبانه ی لیلیه را خوش نه داشتم. بنابرآن، در نزدیکی های لیلیه به یک شیرفروشی رفتم. یک گیلاس شیر با یک پارچه روت خواستم. همین که شیرفروش گیلاس شیر و قاب روت را روی میزمن گذاشت، یک آدم قد کوتاه قرقلی پوش با شتاب داخل شیرفروشی شد و تفنگچه خود را راست به سوی من نشانه گرفته، گفت: " تکان نه خوری! اگرنه مغز سرته پاش پاش می کنم".
خواستم گیلاس را که در دست من بود روی میز بگذارم، مرد قره قلی پوش چیغ بلندتر کشید:
!" احمق! گفتم تکان نه خوری 
"! بالا بگیر دست ها را و از پشت میز برای"

دست ها را بالا گرفتم واز پشت میز بیرون شدم. او درحالی که تفنگچه را راست به سوی من نشانه گرفته بود، یک گام جلوترآمد
با صدای آمرانه ای گفت: "هرچه در جیب داری بیرون بریز!"

خریطه های جیب های خود را درآوردم. پنج یا شش افغانی پول سیاه به زمین ریخت.
گفتم: "پول سیاه"، پول شیراست. مرد قره قلی پوش، مثل اینکه گپ من سرش بد خورده بود، بیشتر خشمگین شد. در حالیکه به دقت مرا زیرنظرداشت، نزدیکترآمد. زیرهای بغل، پشت و روی سینه و ران هایم را دست کشید. اما هیچ چیزی نیافت. دوباره کمی پشت سر رفت و از من فاصله گرفت. با صدای که دگرچیغ نه می کشید گفت: " خوب طرف من نگاه کن! من ترا خوب می شناسم. میدانم که چه کاره هستی و چه می کنی. اما ما مثل "امین" غدار نیستیم و کسی را بدون سند دستگیر نه می کنیم".

راستی یک کمی خاطرم آسوده شد. گفتم خوب، "کسی را بدون سند دستگیر نه می کند". تپش قلبم آرام ترشده بود. ازکنج چشم دزدانه به طرف شیر فروش دیدم که سراسیمه در گوشه ای دکان اش ایستاده بود. شاید هردوی ما از زیر دل می خواستیم که مرد قره قلی پوش لعنتی زود تر از اینجا گم شود. گیلاس شیر یخ می کرد.

 مرد قره قلی پوش، در حالیکه با خشم به طرف من نگاه می کرد، زجنیرک بکسک خود را باز کرد و تفنگچه را در بین بکسک خود گذاشت. از شیرفروشی برامد و در بین تاریکی شب از نظر ما پنهان شد.
شیرفروش گیلاس شیر را از سرمیز برداشت و به جای آن شیرداغ آورد. .
 رو به طرف من گفت: "بلایی بود ولی به خیر گذشت."

۹ ثور۱۳۵۹
صبح هنگام، نهم ثور ۱۳۵۹، گروهی از فعالین مکاتب شهر کابل به پوهنتون کابل آمده بودند. از دانشجویان می خواستند تا به راه پیمایی و مظاهره مکاتب بپیوندند. با اینکه در پوهنتون چندین اتحادیه ی ضد رژیم و اشغال افغانستان فعال بودند، اما هنوز برای شرکت در راه پیمایی خیابانی آماده نه بودند و به زمان نیاز داشتند. بنا برآن ما شرایط پوهنتون و سطح امادگی مان را برای فعالین مکاتب، که به پوهنتون آماده بودند، توضیح دادیم. از آنها خواستیم که برای ما مجال بیشتر دهند تا پوهنتون کابل درهم آهنگی با مکاتب راه پیمایی وسیع تری را در شهرکابل سازماندهی کند. نماینده های مکاتب برای "شوردادن رگ غیرت ما" سخن های تند و نیشدار حواله ما کردند. گفتند "حیف پوهنتون که شما در آن درس می خوانید... . شما را نان لیلیه فاریده.... کاش شما با تاریخ مبارزاتی این نهاد کمی آشنا می بودین، در آنصورت چنین خواب برده نه می بودین". ما در حالیکه با حوصله مندی به سخن های آنها گوش می دادیم واحساسات شان را می ستودیم، آنها را به شکیبایی دعوت کردیم و گفتیم که "تنها احساسات بسنده نیستند، کارهای اساسی بیشتری باید صورت گیرند." صحبت های ما در حدود نیم ساعت طول کشید. ترس از تعقیب و به دام افتیدن همه ما را وا میداشت تا در کنار کار و تلاش برای سازمان دهی اعتراض، احتیط لازم را هم از نظر دور نه داشته باشیم. هر کدام ما هر لحظه ممکن بود دستگیر شویم. با اینحال، نماینگان مکاتب ما را در حالی ترک گفتند که راضی به نظر نه می رسیدند. با آنهم از آن ها خواستیم که به تماس های شان با ما ادامه دهند و از کار مشترک با ما دریغ نه کنند. یک یا دو ساعت از رفتن آن ها نه گذشته بود که موج از مظاهره کنندگان متعلمین مکاتب، دختر و پسر، از سمت غرب پوهنتون وارد پوهنتون کابل شدند. مظاهره کنندهگان شعار می دادند:
"مرگ بر قوای اشغالگر!"
"روس ها گور تان را گم کنید!"
"زنده باد آزادی!"
"الله اکبر"
 "ما آزادی می خواهیم!"
این شعارها پوهنتون را به لرزه در آورد و سبب خشم اعضای حزب دموکراتیک خلق در داخل پوهنتون شدند. صدها عضو مسلح حزب، خادیست ها، پلیس و غند ضربه دست به کار شدند. چرخبالها بر فضای پوهنتون به گردش آمدند. فیرهای هوایی و بگیر و ببند شروع شد.
وضعیت پوهنتون کابل بکلی وحشتناک شده بود. با چشم های خود می دیدم که دختر جوان را، که شعار میداد "روسها گور تان را گم کنید"، با بی رحمی کشان کشان می بردند. او را با تفنگچه خود تهدید و پیهم به او فحش می دادند. قسمت زیاد از مظاهره کنندگان از بین درختان انبوه، بین پوهنتون و لیلیه مرکزی، فرار کردند. دو یا سه ساعت را در بر گرفت تا دولت در نتیجه لت و کوب بی رحمانه ی دانشجویان و بگیر و ببند آن ها، بر اوضاع حاکم شد. سرانجام مظاهره به پایان رسید و صدها دانشجو دستگیرشدند. من که در آن زمان دانشجوی سال چهارم پوهنځی اقتصاد بودم در جمع دستگیر شده ها بودم. ما را برای بازجویی مقدماتی به پوهنځی اقتصاد پوهنتون کابل بردند. منشی ناحیه چهارم حزبی با گروهی ازخادیستها و حزبی ها از هرکدام ما به صورت جداگانه بازجویی و تحقیق می کردند. شماری زیاد از دانشجویان دستگیر شده در ظرف یکی دو ساعت رها شدند. اما پانزده یا بیست نفر را برای تحقیق بیشترتا ساعت ۹ شب نگاه داشتند. من هم در جمع این گروه بودم. تحقیق و باز جویی ما سطحی و در موارد حتا بسیار مضحک بود. مثلآ، در یکی ازبرگه های بازجویی از من پرسیده بود، "پدرشما چه کار می کند؟". من پاسخ داده بودم، "پدرم وفات کرده." دو باره از من پرسیده بودند: "قرار که ما آگاهی داریم پدر شما وفات نه کرده و زنده است". من در پاسخ گفتم "خوب حالا که شما آگاهی دارید که پدر من زنده است بروید او را بیاورید". با این همه، بازجویی ما ظاهرآ آرام، بدون تهدید و فشار گذشت. در پایان بازجویی همه ی ما را در اداره پوهنځی اقتصاد دوباره گرد آوردند. منشی ناحیه چهارم حزبی خطاب به ما گفت.
"ما خوب میدانیم که برخی از شما اعضای بلند پایه ی سازمانک ها و گروهک های خود هستید و برای اخلال وضعیت پوهنتون شب و روز جان می کنید. ما خوب میدانیم که شما آگاهانه و یا غیر آگاهانه آب در آسیاب امپریالیسم انګلیس و امریکا می ریزید. دست های ایران و پاکستان در بین شما کار می کنند. ما با چشمان باز ناظر بر کار های خرابکارانه و اخلالگرانه ی شما هستیم. با آنهم، حزب ما به شرف خود سوگند یاد کرده که دروازه های زندان را که یک بار بسته است دیگر هرگز باز نه کند. ما هیچ کسی را به خاطر اندیشه ها و باور های سیاسی اش زندانی نه می کنیم. اما از شما می خواهیم که سرتان را در گریبان تان کنید و فکرکنید که پیامد این کارهای که می کنید، جز برهم زدن نظم پوهنتون و اخلال درسها، چه می تواند باشد؟"
منشی در ادامه گفت: " ما همه ی شما را رها می کنیم. شما آزاد اید که به خانه های تان بروید". او درپایان سخن رانی احساساتی خود افزود.
"هر کی می خواهد روی اوضاع و شرایط کشور با ما بحث و گفت و گو کند ما آماده ایم با پیشانی بازاز آنها استقبال می کنیم"
به اینصورت، منشی از ما برای "بحث و گفت و گو" روی اوضاع و شرایط کشور دعوت کرد. اما ما نه دانستیم که منظور او از "بحث و گفت و گو روی شرایط و اوضاع کشور" چه بود. نیازی هم به دانستن آن نه داشتیم. آنچه ما در آن لحظه می خواستیم این بود که منشی یاوه گویی را بس کند و حال که می خواهد ما را رها کند، بگذارد که برویم.
ساعت از ۹ شب گذشته بود که ما همه رها شدیم. رها شدیم، زیرا به قول منشی ناحیه چهارم حزبی،"حزب دموکراتیک خلق به شرف خود سوگند خورده بود که کسی را به خاطر افکار و اندیشه های سیاسی اش به زندان روان نه کند"
اما اعتبار سوگند به "شرف حزب دموکراتیک خلق افغانستان" سه روزه بود و در ۱۳ثور۱۳۵۹ ارزش آن کمتر از"دو توت شُفتر" شد.
ادامه دارد