هیچکسی، هیچکسی نپرسید، که بر سر این کشور چه بلای آمد، بر سر این قطعۀ کهسار و خاکسار چه مصیبتی زد، احدی فریاد های سوراخ سوراخ شده ها را نه شنید، و هیچ آدمی، تیرباران شده ها را نه شمرد، هیچ انسانی جسد های انباشته را حساب نه کرد.
هیچ شخصی، از گم و گور شده ها حسابی نه داد، وآنان را به حساب نیاورد، هیچ موجودی نشانه های شکنجه را، فرو رفتگی های چکمه ها را که در رخسار اجساد نقش بسته بودند، جدی نه گرفت، هیچ حسابگیری، به سنجش سر بریده ها زحمتی نه کشید، هیچ میزانی، سینه های بریده را وزن نه کرد، هیچ محاسبی دست و پا های دور افتاده را، گوش و بینی های بریده شده را، جمجمه های سوراخ شده از گلولۀ داغ و از میخ را، ثبت نه نمود، گویی هیچ چیزی هیچ چیزی رُخ نه داده است، واقعه ای به اندازۀ گال هم به وقوع نه پیوسته است، هیچ انسانی، میلیون ها موجود زنده را که در درون خود مرده اند، به حساب نه گرفت. آری در این جا هیچ حساب و کتابی نیست، در این جا هیچ زنده و مرده ای حساب نمی شود، در این جا تأریخ از حمل حساب و ها و ثبت ها فارغ و بی غم است، در اینجا همه چیز بی حساب است، هر چه شد، هر کی کشت، هرکی شکنجه کرد، هر کی تیرباران نمود، هر کی تجاوز کرد، هر کی راکت باران نمود، هر کی از کشته پُشته ساخت، هر کی سر برید، بی خار است، کسی پرسان جویان نمی کند. آری این جا وطن بخت برگشتۀ من است.
اما چه نسل کُشی تمام عیار و کاملی! در وطن ما از همه، کسی و یا کسانی از تیغ کشیده اند، در شروع، این نسل کشی با رعایت کامل "مساوات!!" و "برابری!!" آغاز شد، نظام دولتی "خلقی!" بدون تمایز قوم و دین و مذهب و اندیشه هر آنکه را مخالف احساس کرد، آنرا کنار کشید و بعد به زندان انداخت، شکنجه کرد و تیر باران نمود، این آغاز نسل کشی و کشتار دسته جمعی رسمی، نظامند و سیستماتیک بود، همان است که در سرزمین ما نسل کشی هرگز متوقف نه شد و گویی به رواج مبدل گشت که تا حالا در کسوت های متنوع و رنگارنگ ادامه پیدا کرده است.
بعد که ناجیان مجاهد ما آمدند، رواج به جا مانده از نظام خلقی را زیر پا نکردند، کابل را از زمین و آسمان به رگبار گرفتند و هر چه ممکن بود کابل تکانی کردند و بعد با نسل کشی در افشار، این عنعنه ادامه یافت، پسانترسپاهیان امارت اسلامی! در شمالی سر تاک ها و آدم ها را همزمان شاخ بُری کردند، سپس در یکاولنگ هم به کشتار دسته جمعی اشتیاق خون ریزی شان را تسکین بخشیدند و در نهایت همین سپاهیان آن امارت سرنگون شده، در شمال کشور در کانتنر ها، دسته جمعی بریان گردیدند، این بار خود، قربانی نسل کشی قرار گرفتند و این نسل کشی به تغییر سر و صورت و جامۀ نو تا حالا در سرزمین من در جریان است.
نسل کشی در جشن عروسی، در مزرعه، در تظاهرات، در مساجد، در شفاخانه، در قشلۀ عسکری در هر قیافۀ ملکی و نظامی اش در تحرک و اجراست، وطن من مسلخ کشتار دسته جمعی شده است، در این جا هم بیگانه ها و هم خودی ها ما را دسته دسته می تکانند.
چه بهت آور است، ما به هر معنای کلمۀ "نسل"، از تیغ کشیده شدیم، این چند نسل است که برای کشتار های دسته جمعی، مواد خام می گردیم، حد اقل دوسه نسل... ما نسل اندر نسل، گروه گروه، قطعه قطعه می شویم، کودکی با کشته شدن پدر و پدر کلانش بی پناهی را به تجربه میگیرد و پدر بزرگی با از دست دادن نواسۀ شیرینش غم دنیا را در آخر عمر تحمل میکند. و این لغت نسل کشی در معنی دیگرش در معانیی نژاد و قوم و تبار و زبان و منطقه هم دلیلی شد تا ما گِل و خشت کشتار دسته جمعی شویم، آخر چهار دهه است که ما در تسمۀ امحا و محوه شدن قرار داریم.
در وطن ما خارجی های "متمدن!" چه مهربانانه!! هر گوشۀ سرزمین ما را می شگافند، تفحص میکنند، نفت می یابند، مس و طلا و فولاد و یورانیوم و یونیوم های دیگر...
ولی ما از کاویدن و شگافتن های وطن خود چه می یابیم؛ گور های دسته جمعی، جمجمه های گلوله خورده و شکسته، استخوان های تولۀ دست و پای، کرتی و واسکت های تیرباران شده، ستون فقرات دولا شده، بوت های اجساد، خریطۀ خرج خانۀ یک فامیل، پارچه های چیر و پاره شدۀ نامه یک نامزد که از جیب یک جسد سوراخ سوراخ شده، سر برون کرده. آری گور های دسته جمعی فراوان در شمال در جنوب در نزدیک پولیگون، در بت خاک در پغمان در... همانند آنکه سرزمین کهسار ما مثل معادن نقره و طلایش، سر زمین خاکسار گور های دسته جمعی هم است که هر جا را بکنی به آن دست می یابی.
این گور های دسته جمعی از کجا آمدند. از کشتار یکه یکه که نمی شود یک گور دسته جمعی شأن دار به بار آورد، باید نسل کُشی کرد برای این همه گور های دسته جمعی با وقار و شعف!! لازم بود، گروه گروه انسان ها را قتل عام نمود، از کشته پُشته ها ساخت، و سپس، آری سپس خویش را در ازدحام رویداد های شنیع دیگرتأریخی پنهان کرد، تا کسی نه داند که کی کشت، کی بست و کی شکست و در نهایت "تأریخ بی خبر" به آینده ها بگوید که هیچ کسی نبود که این همه جسد و کالبد انباشته باشد خدا میداند، چی شده بوده است... خدا می داند این همه کشته ها چگونه پُشته شده اند و بعد فرصت قصه و افسانه سازی فراهم شود، این قصه نویسی ها گاهی به صورت تأریخ نگاری "مجدانه!" همین حالا آغاز شده است، و بعضی هم از شهادت انسانی و وجدانی در تأئید حقایق جانسوز عصر ما در آثار شان سکوت کرده اند، تا آیندگان ما از تشخیص سلحشورانی که مسبب این کشتار ها بوده اند، عاجز بمانند و در شک و در ابهام به قبول افسانه های پرداخته شده ناگزیر گردند.
مگر این کشتار های دسته جمعی، این سلاخی انسان های معصوم وطن من چه وقت پایان خواهد یافت، مگر ما که شاید عقربۀ عمر ما به ساعات و به روز در گردش است، نسلی خواهیم بود که پایان این سلاخی را شاهد باشیم؟؟ مگر ما به این امید که فرزندان ما فارغ از تهدید کشتار ها خواهند زیست، جان به حق خواهیم داد...؟؟
شنیدم که ارمنی ها کشتار آبا و اجداد شان را که چیزی کم یک قرن قبل رویداده است، به یاد و بود میگیرند، به خاطر فراموش نه شدن، به خاطر ثبت در مدارک و تصاویر و مهمتر این که آن فاجعه را در خاطرۀ نسل جدید شان حک کنند تا کشتار دسته جمعی سلف های شان را که از تیغ کشیده شده بودند، به یاد داشته باشند.
مگر ما تلاش لازم را خواهیم کرد تا همچو ارمنی ها یاد کشته شدگان ما را در تواریخ ما، در آثار علمی و هنری ما، با افتخار به بی گناهی شان زنده نگه بداریم و آنرا به نسل آینده منتقل خواهیم نمود، نه برای میراث انزجار و نفرت بلکه برای انتباه از دوران سیاهی که ما زیسته ایم. مگر ما تلاش خواهیم ورزید تا همه مدارک، شواهد، اسناد و سایر وسایل اثبات حقایق را جمع و نگهداری بنمائیم تا نسل ها بعد از ما آگاه گردند که بر سر چند نسل این سر زمین چه آمده است، که بر سر باشندگان گذشتۀ این مرز و بوم چه فجایعی تحمیل شده است، چه فجایعی که تحمیل شده است...
پایان