صمد درانی، داکتر جوانی بود که در سال ۱۹۸۲ در رگبار گلوله های دلگی های ترور حزب اسلامی در پشاور به شهادت رسید. این نوشته را به یاد و خاطره او اهدا می کنم.
گفته می شود که در جنگ های میان تنظیمی در کابل بیشتر از شصت هزار افغان کشته شدند و عامل اصلی این جنگ ها آقای حکمتیار بود.
شصت هزار کشته در واقعیت شصت هزار برهان قاطع برای متهم کردن گلبدین حکمتیار می باشد و در اینجا چند دلیل دیگر نیز در این رابطه.
شاخه ی زیتون از ۷۷۶ سال پیش از میلاد مسیح در تمدن یونانی نماد صلح، آشتی و حکمت تلقی می شود. حمل شاخه ی از درخت زیتون توسط مردان آتنی نشان صلح جویی و انصراف آنها از خشونت، جنگ و نمادی از آشتی بود. در مسابقه های ورزشی دامن کوه المپ رفتار های خشونت آمیز و جنگ میان دولت شهر های یونان متوقف می شدند و قهرمانان المپ را تاجی از شاخه ی زیتون به مثابه نمادی از نیرومندی و دانایی بر سر میگذاشتند. در ادبیات صلح یکی از واژه ها برای صلح جویی و خشونت گریزی از روزگار باستان تا کنون شاخه ی زیتون است.
گلبدین حکمتیار رهبر حزب اسلامی بر اساس یک توافقنامه با حکومت وحدت ملی با کاروانی از موتر های حامل سلاح بردوشان وارد کابل شد، نه با شاخه ی زیتون بر بنیاد توافق یاد شده؛ حکمتیار بایست با پذیرش قانون اساسی کشور با داعیه ی پیوستن به روند صلح به پایتخت می آمد و نه با هیبت و حشمت جنگ سالاری که مردم افغانستان و به ویژه باشندگان پایتخت از او خاطره های خوشی ندارند. نحوه ورود و سخنرانی های آشکار او دلایل فراوانی را به دست می دهند که باید بر صلح طلبی وی شک کرد. بهار این سال نیکو نمی نماید.
کلیت ساختاری و محتوای سخنرانی ها و واژگانی که آقای حکمتیار به کار می برد، نشان می دهند که در نظام و منظومه ی فکری ایشان دگرگونی کیفی درخور توجهی رونما نگردیده است. سخنرانی های ایشان یادآور جدال های ایدیولوژیک دوران دانشجویی او و درست در تداوم ادبیات جنگیی است که وی در زمان مهاجرت پشاور و در دوران جنگ های میان تنظیمی از آنها برای بسیج سلحشوران افراطی اش علیه روشنفکران و حتا هم فکرانش استفاده می کرد. در بافت ها و ترکیب های واژگانی مورد استفاده وی خون، خشونت و جنگ و بیزاری از تسامح و مدارا به خوبی آشکار است. آقای حکمتیار با کثرت گرایی سیاسیی که در قانون اساسی کشور ما تسجیل شده است و امروز بخش جداناپذیر فرهنگ سیاسی-حقوقی کشور ما را می سازد، سر سازش ندارد. از این منظر وی نماینده روزگار و فرهنگ جنگ است و در رویکرد های وی علی رغم امضای کذایی به پای توافقنامه صلح نشانه ای از مدارا دیده نمی شود.
داعیه ی وی درباره مشروعیت جنگ ها و راکت بارانی ها بر شهریان بی دفاع کابل نشان می دهد که هنوز هم دست به ماشه و در کمین است. وی دارای تفکر تمامیت خواه است و هر کس که گمان کند که حکمتیار با به دست آوردن بخش های از قدرت راضی خواهد شد، دچار اشتباه ویرانگر معرفتی می شود. در تمام سخنرانی های او، داعیه ی وی مبنی بر صاحب و واجد حقیقت یگانه را به آسانی می توان پیدا کرد و از این منظر به گونه ی ایدیولوژیک وی در متن ماشینری یک تفکر وحشتناک و خون ریز در جا زده است.
حکمتیار، هیچ اشاره ای به المپیا های خون و آتشی که بر مردم کابل به منظور ایجاد کنفدراسیون پاکستان و افغانستان تحمیل کرد، ندارد. بدینگونه او از سلسله کودتا ها و ایتلاف هایش با گروه های گوناگون و افراطی ترین پاکستان گرایان خلقی و ملیشه های سفاک نه تنها احساس شرمساری نمی کند بلکه به آنها به مثابه دستآورد نیم قرن مشارکت خودش و همفکرانش در مسابقه کسب قدرت می نگرد.
حکمتیار، در گذشته دست کم در عرصه تیوری دم از امت گرایی و باور به برادری میان مردان مسلمان می زد. وی از این منظر یک انترناسیونالیست افراطی بود و تحقق این انترناسیونالیسم را میان مردان مسلمان و به منظور ایجاد خلافت اسلامی در صحبت هایش مطرح می کرد. با این که او هرگز از ابراز دشمنی با زنان و نفی حقوق آنها اجتناب نمی کرد اما طوری می نمود که گویا در امر ایجاد امت اسلامی مردانه ی خود به برابری مردان مسلمان باور دارد. اما همانگونه که متحدان چپی او به بدترین نوع نژادگرایی روی آوردند وی نیز منادی بدترین و افراطی ترین نوع نژاد گرایی آشکار، نهادینه شده و نظام مند شده است.
وی مانند همه ی نژادپرستان در هر کجای دنیا، افراد و گروه های نژادی و فرهنگی "غیر خودی" را و آنانی را که به زبان او سخن نمی گویند، عامل بیگانه تلقی می کند. از منظر حکمتیار همه آنانی که به زبان فارسی-دری در افغانستان صحبت می کنند، مدافعان و عوامل ایران اند و از این لحاظ برون از حلقه ی "خودی" های ایشان قرار دارند. متهم کردن گروهی حلقه های تباری و زبانی "غیر خودی" به وابستگی به کشور های بیگانه همیشه و همه جا از رویکرد های استوار نژادپرستان بوده است. دشمن آفرینی، ایجاد ترس از "دیگران" عوامل بسیج خودی ها و پایداری در دگر ستیزی و در نهایت انگیزه ی کنش قهری در برابر دیگران می شود. چنین رویکردی، یک رویکرد بنیاد گرایانه است که جریان های فاشیستی در سراسر جهان از آن سود می برند.
عنصر حاکم بر اندیشه و ایدولوژی حکمتیار، حتی اگر با ادبیات دینی ابراز شود، باور و اندیشه ی فاشیستی و نژادپرستانه است. وی به منظور گسترده سازی و تقویت تفکر افراطی خود، از ادبیات دینی سلفی-تکفیری استفاده می کند. از این چشم انداز او دارای یک باور التقاطی است که در آن با کسانی که به قوم و تبار وی تعلق ندارند و یا قرائت شان از اسلام نسبت به وی متفاوت است، سخت دشمنی می کند.
با حرکت از ادبیات نفرت و دشمن آفرین، حکمتیار مسلمانان را به دسته های نزدیک و مانند خودش که به باور او مسلمان اند و اکثریتی که به گمان او و با تکیه با پدران فکری افراطیت اسلامی در "جاهلیت نوین" زندگی می کنند، تفکیک و تقسیم می کند. وی در یک نوشته در نقد آرا و افکار عبدالکریم سروش، روشنفکر اصلاح طلب ایرانی، مولانا جلال الدین محمد بلخی، فرزانه ی بزرگ سرزمین ما و قله ی شامخ عرفان خراسانی، بالاترین و والاترین قرائت سنی حنیفی از اسلام را با استفاده از واژگانی چون "رقاصه" و مانند آن تحقیر و توهین می کند و بدینگونه، دشمنی بی مانند خود را به عرفان و معنویت تمدنی سرزمین ما نشان می دهد. بی هوده و بی رابطه نیست که وی با زبان فارسی و با مردم فارسی زبان کشور ما سر دشمنی دارد همانگونه که وهابیت سعودی این گروه را مجوسی می داند. همراهان وی نمی دانند که ادب و زبان فارسی و پشتو و ترکی چغتائی در پیوند با هم و با ستون های استوار تصوفی خود معنا و مفهوم می یابند. نژادپرستان پشتون نمی خواهند درک کنند که فارسی و پشتو و مردمانی که به این زبان ها صحبت می کنند به شمول ترک تباران به دلیل عجم بودن و مستحیل نشدن در قوم سامی و حفظ زبان های خودی همه در مظان و اتهام مجوسی و رافضی بودن قرار دارند.
انسان فاشیست تفکری دارد که با نفی دیگران آغاز می شود و این نفی و حذف و درجه بندی میان "برونی" ها که همه دشمن پنداشته می شوند، پایان نمی یابد. آقای حکمتیار با نفی اکثریت مسلمان می پردازد، به نفی فارسی زبانان می پردازد تا به نفی مجموعه ی تمدن و فرهنگ روشنگری و خردگرایی بومی رسد. او برای محق نشان دادن خود مانند همه تمامیت خواهان از ادبیات گزینشی و حذفی استفاده می کند. مثلا در دشمنی با تمدن غرب وی به نفی تمام دستآورد های بشری بر تیر (به غیر) از صنایع جنگی و تسلیحاتی می پردازد. علی رغم این که باید با جریان های اسلام ستیز و افراطی غربی که با دستاورد های رهایی بخش دموکراسی و کثرت گرایی در سرزمین های خودشان بیشترین خصومت را از خود نشان می دهند، به مبارزه پرداخت اما واقعیت تمدن غربی کاملا غیر از آن چیزی است که وی در سخنرانی هایش می گوید.
در سراسر کشور های دموکراسی غربی، مسلمانان دارای مسجد ها و عبادت گاه ها و آزادی تبلیغ مسالمت آمیز آموزه ها و باور های دینی شان اند. بر خلاف تبلیغات حکمتیار مسلمانان در کشور های غربی از آزادی پوشش برخوردار می باشند. ممنوعیت پوشاندن تمام بدن به ویژه دست ها و صورت به منظور تبلیغ سیاسی با استفاده از آزادی دین، در مکتب های دولتی فرانسه نه تنها شامل حال مسلمانان می شود، بلکه یهودیان و مسیحیان نیز اجازه ندارند در مکتب های دولتی نشانه های مذهبی شان را به مقصد استفاده سیاسی به نمایش بگذارند. این برداشت ویژه فرانسوی ها از نظام لایسیته است که شامل حال همه شهروندان فرانسه می شود. در حالی که در همین فرانسه هزاران مسجد، کلیسا، کنشت و معبد پیروان باور های گوناگون وجود دارد، در تهران که روزی استراحت گاه حکمتیار بود، حتا یک مسجد برای سنیان مسلمان وجود ندارد و در عربستان سعودی که دوباره به حامی وی تبدیل شده است، حتا یک مسجد برای شعییان وجود ندارد. درک این مطلب دشوار نمی نماید که شیعه ستیزی ایشان معطوف به تبدیل کشور ما به یکی از پایگاه های وهابی-سلفی به سود عربستان می باشد.
حکمتیار به بیماری خود بزرگ بینی و خود شیفتگی مبتلا است. وی با اینکه کارنامه خونین پنجاه ساله را با خود دارد، وقتی با سیاستمداران فاقد مشروعیت دموکراتیک افغانستان صحبت می کند، آنان را مانند کودکان دبستانی مورد خطاب قرار می دهد. صحبت ویدیویی وی در مراسم امضای توافقنامه صلح، سخنرانی او در مراسمی که به مناسبت حضور او در کاخ ریاست جمهوری برگزار شده بود، همه نشان می دهند که وی به بیماری خود شیفتگی و توهم تصویر یک رهبر بزرگ و یک رهنما و مرشد از خود مبتلا است. وی به هیچ یک از سران حکومتی که او را به کابل آورده اند حتا به عنوان آدم وقعی نمیگذارد؛ به همفکران جهادی خود نه تنها احترام قایل نیست بلکه با طرح این توهم که میان همگان به نیکی و خوبی میانجگیری می کند، میخواهد فرادست بودن خود را در برابر صغرای سیاسی به نمایش بگذارد.
وی خودش را به نحوی پیام آور ربانی تلقی می کند و به همین منظور از ادبیات ویژه دینی و استعاره های مربوط بهره گیری می کند. چند ماه پیش از آن که وی از مخفیگاه خود در پناهگاه آی اس آی به افغانستان آورده شود، جانبداران او از مقوله ی دینی "ظهور" وی بهره می بردند. این استعاره معطوف بود به ادبیات دینی در باره ی غیبت حضرت عیسی، فرزند مریم و یا غیبت امام مهدی در باور تشیع و یا غیبت شمس تبریزی در باور متصوفان و مانند آن. هر کس می دانست که "ظهور"ی در کار نبود، یک نفر که سال ها با مردمش در جنگ بود، در نتیجه ی ایجابات تعاملات جهانی و منطقه ی به افغانستان آورده می شد. آدمی از مخفیگاهش در پاکستان در نتیجه توافق صلح به افغانستان آورده شد و همین.
سیر وابستگی های آقای حکمتیار به کشور ها و قدرت های خارجی یکی دیگر از ثابت های سیاست ورزی قهر آمیز وی است. وی با همه داعیه های ضد امریکایی در تمام دوران جهاد از بیشترین کمک های مالی و تسلیحاتی ایالات متحده در مقایسه با مجموعه ی گروه های تنظیمی برخوردار بود. زمانی که یکجا با نیرو های مسلح سایر گروه های مجاهدین از کابل رانده شد، در پاسخ احمد شاه مسعود در رابطه به این که می خواهد در مقاومت در برابر طالبان شرکت کند و یا این که جای دیگری برود، حکمتیار می گوید که می خواهد به ایران برود. وی از شمال افغانستان به ایران می رود. در ایران نیز تا تشکیل حکومت موقت زیر رهبری حامد کرزی، در یک ویلای مجلل در شمال تهران که در حمایت سپاه پاسداران قرار داشت، به سر می برد. در این سال ها که پاکستانی ها طالبان را بر او ترجیح داده بودند وی از کمک های بی دریغ مادی و پولی ایرانیان برخوردار بود. نمایندگان سپاه پاسداران برای این که بتوانند در برابر دیگر گروه های نظامی و سیاسی مجاهدین یک گروه سنی کاملا وابسته به ایران را نیز داشته باشند، گروه معروف به قبرس را تشکیل دادند. برای حکمتیار به دلیلی انتخاب قبرس برای برگزاری جلسه های گروه وی مطلوب بود که داماد او همایون جریر با روابط چند جانبه استخباراتی که با انگلیسی ها و ایرانی ها داشت به راحتی به این جزیره که از مستعمرات پیشین بریتانیایی ها بود رفت و آمد می کرد. قسمت یونانی نشین قبرس، یکی از کانون های پول شویی در دنیا می باشد و به همین دلیل هم بانک های بزرگ دنیا به ویژه بانک های انگلیسی در این جزیره دارای نمایندگی می باشند. گفته می شود که برخی از حساب های پولی جریان های مشکوک افغانستان نیز در بانک های این جزیره ذخیره شده اند.
در ترکیب گروه قبرس تعدادی از تکنوکرات های افغانستان که از تحولات سایر جریان های نظامی و سیاسی افغانستان به دور مانده بودند نیز حضور داشتند. از جمله داکتر جلیل شمس که بعد ها به نمایندگی از این گروه وزیر اقتصاد شد و شادروان داکتر عزیز لودین که به ریاست کمیسیون انتخابات و کمیسیون مبارزه با فساد رسید. از جمله نمایندگان سپاه ایران که در ساماندهی گروه قبرس دست داشتند یکی هم آقای ابوالفضل ظهره وند بود که بعد ها در دور دوم ریاست جمهوری حامد کرزی به حیث سفیر ایران در کابل تعیین شد. از افغان های جوانی که در جلسه قبرس حضور داشتند یکی هم عبدالکریم خرم بود که به وزارت اطلاعات و فرهنگ و مقام ریاست دفتر حامد کرزی دست یافت و در واقعیت به با صلاحیت ترین فرد عضو حکومت آن زمان و به یکی از عناصر افراطی ضد امریکایی تبدیل شد.
با تشکیل حکومت موقت، حکمتیار با جمعی از نزدیکانش به دعوت آی اس آی به پاکستان برگشت و در نواحی پیشاور مقیم شد. با تغییری که در تناسب قوای سیاسی و نظامی در افغانستان به وقوع پیوست، مجددا مورد حمایت پاکستان قرار گرفت. با آن که مجموعه ای از افراد رهبری، کادر ها و شخصیت های مسؤول حزب اسلامی که در دوران جهاد و جنگ های میان تنظیمی متهم به ربودن و کشتن تعداد زیادی از روشنفکران افغانستان بودند و مستقیما در راکت باران کابل در دوران جنگ های میان تنظیمی مسؤول بودند، در حکومت های حامد کرزی و اشرف غنی حضور داشتند و یا عضو دستگاه قضاییه و یا شورای ملی بودند، خود حکمتیار و تعداد اندکی از همراهان او همچنان دست به کشتار نیرو های دفاعی، امنیتی و افراد ملکی کشور ما می زدند. بدون هر شبهه ی گلبدین حکمتیار متناسب با نیروی نظامیی که داشت در کنار طالبان و شبکه ی حقانی یکی از گروه های بود که توسط آی اس آی تجهیز و تمویل می شد. سیاست او معطوف بود به جنگ های تروریستی و فتح دژ دولتی از درون. فاروق وردک، عمر داوودزی، آصف رحیمی، وزیر پیشین زراعت و فعلا والی هرات، احسان ضیا، وزیر انکشاف دهات، نصیر احمد درانی، وزیر بعدی انکشاف دهات، عبدالکریم خرم، رییس دفتر حامد کرزی، عبدالهادی ارغندیوال، وزیر اقتصاد، عبدالرووف ابراهیمی، رییس ولسی جرگه، ضیاالحق امرخی، رییس دارالانشای کمیسیون انتخابات و تعداد دیگری از اعضا و کادر های این حزب در راس هرم قدرت قرار داشتند و این در حالی بود که ملیشه های قلم به دست نظام سازی را با تکیه بر بدترین نوع قبیله گرایی و نژادگرایی از درون تخریب می کردند، سلاح بردوشان حزب اسلامی به قتل کسانی چون حمیده برمکی و کودکان خردسال او می پرداختند. در میان افراد یاد شده تنها ارغندیوال و رحیمی مبتلا به جنون نژاد پرستی نبودند.
با بحران حکومت وحدت ملی و عروج قبیله گرایی با گرایش های بسیار افراطی تا مرز حتی حذف بخش های مهمی از پشتون های افغانستان و دشمنی بی امان با فارسی زبانان که با افزایش تنش های سلطه جویی میان ایران و عربستان در حوزه بزرگی از خاور میانه، همراه شده بود عربستان سعودی و پاکستان مشترکا پروژه مذهب گرا و نژاد گرای حکمتیار را بالا کردند. در تدوین این پروژه بدون شک که برخی از تحلیل گران انگلیسی و امریکایی نیز دخیل بودند.
در نهایت دیده می شود که تفکر و باور گلبدین حکمتیار باور به ارزش و اصول اسلامی و ارزش های استقلال طلبانه برای افغانستان و مبتنی بر تحکیم وحدت ملی افغانستان نبوده است. حکمتیار منادی صلح نیست و نگرانی مردم افغانستان از برگشت وی برحق است.