نشست "دادگاه" پایان یافته بود و ما دوباره به زندان پلچرخی برگشتیم. نزدیک های شام بود که به آنجا رسیدیم. وقتی داخل "اتاق محصلین" شدیم تمام محصلین به دور ما حلقه زدند. هرکدام با بیقراری در باره فیصله "دادگاه" می پرسیدند
و ما "پارچه ابلاغ" مان را به آنها نشان میدادیم. باور کس نمی شد. گمان می کردند که شوخی می کنیم. سرور مونس، که نزدیک و رو به روی من ایستاده بود، چنگ انداخت و "پارچه ابلاغ" را از دست من گرفت تا خودش آن را بخواند. وقتی دید که گپ شوخی نیست مرا تنگ درآغوش کشیده گفت: کی باور می کند که این رژیم هشت سال دوام خواهد کرد؟
شاید سرور مونس برای دل خوشی من چنین می گفت. من اما پذیرفته بودم که هشت سال را در پشت میله های زندان خواهم ماند. راستش درد زندان را از لحظه ی احساس کردم که فردای فیصله محکمه، مرا از اتاق محصلین به اتاق های انفرادی منزل سوم انتقال دادند. "خاد" و مقامات بلند پایه زندان تصمیم گرفته بودند که باید زندانیان که از طرف "محکمه اختصاصی انقلابی" "مجرم" شناخته شده بودند از دیگران جدا و در اتاق های جداگانه نگاهداری شوند. به اینصورت پس از کم و بیش سه ماه من از سرور مونس که رفیق و "هم کاسه" من بود، جدا شدم. برای من جدا شدن از سرور مونس تلخ تر از فیصله هشت سال زندان بود. با سرور مونس بسیار انس گرفته بودم. او واقعآ انسان نازنین و دوست داشتنی بود؛ سرشار از پاکی، صداقت و یکرنگی. من در میان زندانیان او را یکی از پرشور ترین و استوار ترین زندانی چپ یافتم. یک هفته از گرفتاری او نگذشته بود که از بدبیاری روزگار بخشی از "ساما" (سازمان آزادیبخش مردم افغانستان) و "ساوو" (**)( سازمان وطن پرستان واقعی)، ضربه خورد و در اثر آن نام و هویت سیاسی و سازمانی سرور مونس برای "خاد" افشا شده بود. بنابرآن او را برای بازجویی از پلچرخی به ریاست تحقیق بردند
یکی از کسانی که به دام افیده بود ت. آییژبود. اتهام های که بالای ت. آییژ وارد شده بودند، اتهام های بسیار سنگین بودند. تلاش برای ربودن سفیر فرانسه یکی از این اتهام ها بود. بازجویان "خاد" با وارد کردن این گونه اتهام های سنگین او را به شدت تحت تاثیر روانی قرار داده بودند. معمولآ زندانی ای را که متهم به "جرم" های سنگین می بود و آدم سیاسی مهم پنداشته می شد، از همان ساعت های اول گرفتاری با تهدید و فشارهای جدی شکنجه گران مواجه می شد. بیشتر این گونه فشارها روانی بودند تا جسمی، و یا نظر به متهم، ترکیبی از هردو. بازجویان حرفوی "خاد" به فشارهای روانی بیشتر اهمیت می دادند. زیرا میدانستند که فشار روانی سیتسماتیک قربانی را سریع تر زیر تاثیر قرار می دهد و می تواند او را، که هرگاه از تجربه اندک برخوردار باشد، به سادگی بشکند و دچار ترس و وحشت سازد. این چیزی بود که بازجویان و شکنجه گران حرفوی "خاد" به خوبی با آن آشنا بودند. با فشار روانی می توانستند روحیه متهم را بشکنند، تمرکز فکری او را از هم بپا شند و سرانجام او را از تمام رازهای درونی اش تهی گردانند. هرچند از لحاظ بدنی ت. آییژ ورزشکار قوی و تنومند بود، اما به دلیل فشار و شکنجه روانی بکلی درمانده، فروریخته و شکست خورده بود. در واقع در نتیجه تهدید های وحشتناک و اتهام های سنگین، او در همان روز اول گرفتاری پنداشته بود که دیگر به "آخر خط رسیده است" و در زیر شکنجه سر به نیست خواهد شد. شکنجه گران حرفوی "خاد" که به حالت روحی او پی برده بودند تا توانسته بودند او را ریر فشار گرفته و در میان ترس و امید قرار داده بودند. با اینحال تمام راز های سازمانی را از او گرفته و از درون بکلی تهی ساخته بودند. به اینصورت او ده ها نفر از رفقای خود را افشا و به دام انداخت، که سرور مونس یکی از آنها بود. رابطه سازمانی و هویت سیاسی سرور مونس را او به خاد افشا ساخته بود. این افشا گری باعث شد که مونس را، که "خاد" کوچکترین شناخت از وی نداشت و یگانه اتهام اش اشتراک در مظاهره و راه پیمایی دانشجویان پوهنتون کابل بود، به ریاست تحقیق، که جای بسیار وحشتناک بود، بکشاند و با خطر شکنجه مواجه سازد. سرور مونس اما سخت مقاومت کرد و زیربار نرفت. تمام اتهام های وارد شده را واهی دانست و تا پایان بازجویی هیچ یکی را نپذیرفت
تجربه نشان داده که مقاومت و پایداری ربط به تنه و توشه ندارد. از این نگاه ت. آییژ و سرور مونس به هیچ وجه قابل مقایسه نبودند. مونس از نظر جسامت یک مشت آدم بود. اما با روحیه بود و نیروی مقاومتش شکست ناپذیر. میگفتند، ت. آییژ در جریان بازجویی به حدی تحت تاثیر قرار گرفته بود و شکست خورده بود که حتا پس از بسته شدن پرونده اش به مستنطق خاد گفته بود که "یک چیز را در جریان بازجویی خود فراموش کرده و نگفته است". او گفته بود، "تفنگچه ای داشت که آن را داخل درز یک دیوار پنهان ساخته است". با اینحال نشانی درز دیوار را که تفنگچه را در آن پنهان کرده بود برای "خاد" داده بود و "خاد" تفنگچه را از درز آن دیوار بدست آورده بود. این اوج شکنجه جسمی و روانی "خاد" را نشان می هد. در واقع خاد به پیمانه ای او را ترسانده و وحشت زده ساخته بود که برای زنده ماندن خود و اثبات صداقت و راست گویی اش، پس از بازجویی و بسته شدن پرونده، انیگونه به خوش خدمتی وادارد. در واقع رو آوردن ت. آییژ در خوش خدمتی به خاد، پیامد وضعیت "ترس و امید" آییژبود که خاد در اثر شکنجه سیستماتیک در او بوجود آورده بود. آییژ را مجبور ساخته بودند که برای "زنده ماندن" خود به هر زلتی تمکین کند. وقتی بازجویی آییژ پایان یافته بود و او را به پلچرخی آوردند آوازه "شهکار" های او پیش از آمدنش به پلچرخی رسیده بودند. بنابرآن او به شدت احساس حقارت می کرد. دوستان و رفقای "چپ" هم از کنایه ها و "نیش زدن" ها در برابر او دریغ نداشتند. دربین چپ این یک رسم بود و است که هرگاه در رویارویی شکنجه گر و قربانی شکنجه، قربانی به زانو می آمد و شکست می خورد، این قربانی بود که سزاوار نفرین پنداشته می شد نه شکنجه گر. کمتر کسی به این توجه داشت که شکنجه گر در پشت خود یک نظام و سیستم شکنجه را دارد. اما قربانی به تنهایی با تن خونین و زخم خورده در برابر او قرار دارد. ت. آییژ هم با بی انصافی قربانی یک چنین رسم شده بود. نیش و کنایه دوستان تا پایان سالهای زندان سبب آزار و ازیت روانی او بود.
اما با این همه شکست ها افتیدن ها قابل یاد آوری است که وقتی آییژ را با رفقای هم پرونده اش به "محکمه اختصاصی انقلابی" بردند تمام مسئولیت ها را خود بدوش گرفت و آنچه را که در جریان بازجویی در باره رفقای خود گفته بود، نتیجه فشار و شکنجه دانست. در نتیجه او به ده سال زندان محکوم و دیگران همه رها شدند.
"محکمه اختصاصی انقلابی" بخش از نظام شکنجه و کشتار.
"محکمه اختصاصی انقلابی" یکی از بد نام ترین و منفور ترین، در عین زمان مضحک ترین و شرم آور ترین نهاد رژیم "خلق و پرچم" بود. در"محکمه اختصاصی انقلابی" قاضی و څارنوال از یک گریبان سر می کشیدند. هردو با متهم طرف بودند و هردو با خشن ترین زبان تهدید می کردند و با متهم برخورد انتقام جویانه داشتند. از یک نگاه جریان محکمه به مرحله دگرگونه ی از بازجویی شباهت داشت. قاضی در جایگاهی نبود که بین "اتهام نامه" څارنوال و "دفاعیه متهم" داوری کند. برخلاف او مانند څارنوال دندان می سایید و انگشت شور می داد. "محکمه اختصاصی انقلابی" برچسپ های را که توسط "خاد"، سازمان های حزبی، جواسیس و گماشته های "خاد" به متهم زده شده بودند بدون چون و چرا صحه می گذاشت. برای قاضی پیشینه ی سیاسی متهم، راپورهای سازمان های حزبی، جواسیس و گماشته های "خاد" در باره او، سرانجام نتایج بازجویی ای که با انواع فشار و شکنجه می گرفتند، مدارک اثبات جرم پنداشته می شد. راپور های نامستند یک حزبی و خادیست کافی بودند تا متهم مجرم شناخته شود. داوران "محکمه اختصاصی انقلابی" با زیرپا گذاشتن وجدان مسلکی خود هرگز به دفاعیه متهم گوش نمی دادند. برخلاف، دفاع متهم را به تمسخرهم می گرفتند و با زبان خشن تر از زبان څارنوال به او می گفتند: "ما ترا خوب می شناسیم". در واقع، از یک نگاه جزای متهم پیش از پیش تعین می شد. دادگاه فقط یک نمایش بود، یک نمایش مضحک و شرم آور.
"محکمه اختصاصی انقلابی" در واقع بخش از ماشین کشتار و شکنجه سیستماتیک رژیم بود. این ماشین کشتار و شکنجه از شروع سال ۱۳۵۹ بی وقفه شروع به کارکرد. تا توانیست آدم کشت، گورستان های گروهی آفرید و قربانی گرفت. نخستین گروه اعدامیان را در ماه جوزا از بلندگوی زندان شنیدیم. مجید کلکانی، نامدارترین انقلابی چپ را در همین ماه به رگبار بستند. پس از آن فاجعه ی تاریخی، به دار زدن ها و به رگبار بستن ها همچنان ادامه یافتند. بشیربهمن، استاد مسجدی، استاد لطیف محمودی، نجیب، یونس زریاب، نادرعلی پویا، قاضی ضیاء، داکتر یونس، هدایت رزم توز، فتاح، غلام، سیدثابت (شاعرانقلابی) و صد های دیگر را به رگبار بستند و در گورهای ناپیدا زیر تلی از خاک کردند.
(*) پس از پایان یافتن این یادداشتها دگرگونی های زیاد، از جمله در عنوان آن، خواهد آمد. زیرا می بینم که یادداشتها آرام آرام از مرز "خاطره" فراتر می روند و شاید آنچنان که باید با عنوان خوانایی نداشته باشند. دیدگاه های دوستان ارجمند را درین زمینه صمیمانه آرزو می کنم.
. (**) ما هنوز از جدایی "ساما" و "ساوو" آگاهی نداشتیم