خاطره هایی از زندان پلچرخی بازهم در باره شکنجه


اگر در رژیم ترکی زندانی مخالف رژیم در تاریکی از بین می رفت، در رژیم کارمل زهر مرگ قطره قطره در گلون او چگانده می شد

.دربخش "نگاهی به سیستم شکنجه در رژیم های خلق و پرچم" ایشاره ی داشتم به اینکه شکنجه در رژیم کارمل وحشیانه تر از رژیم ترکی بود. البته معیار این مقایسه، شکنجه کردن زندانیان سیاسی مربوط به گروه های چپ است. رژیم کارمل، دست کم از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۳، می پنداشت که سازمان ها و گروه های چپ ("ساما"، "رهایی"، "اخگر"، "پیکار"، "فرقه عیاران و جوانمردان"، "دسته پیشرو" و غیره) "موتور" اصلی مخالفت با این رژیم است و گمان می کرد که گروه های چپ نسبت به گروه های راست مذهبی، نقش سازمان یافته تری را در راه اندازی و سازماندهی مخالفت ها با دولت دارند. بنابرآن، با تمام قوت تلاش کرد این "موتور" را خاموش سازد و از کار بیاندازد.  درکنار دام های گوناگون که "خاد" برای اعضای جنبش چپ گسترده بود، شکنجه سیستماتیک وسیله ی خشونتباری بود تا زندانیان را وادار به تسلیمی و همکاری کنند.  با شکنجه سیستماتیک بود که "خاد" توانست اطلاعات موثری را در باره فعالیت های زیرزمینی گروه های چپ به دست اورد و هسته های رهبری این گروه ها را مورد ضربه مرگبار قرار دهد.  شکنجه سازمان یافته و سیستماتیک یکی از موثرترین شیوه هایی بود که دستگاه "خاد" را قادر ساخت با زیر فشار قرار دادن زندایان چپ روابط بیرونی آنها را شناسایی و بشدت ضربه بزند.  به این ترتیب، "خاد" زندانیان چپ را تا زمان زیر شکنجه قرار می داد تا بیشترین رازهای سازمانی شان را از آنها بگیرد و به هسته های رهبری کننده ی سازمان آنها راه یابد.  برای گرفتن اطلاعات، زندانی ازهمان لحظه هایی اول به دام افتیدن تهدید به شکنجه و مرگ می شد. شکنجه گران "خادیست" مانند گرگ به جان او می چسپیدند و لحظه ی مجال فکر کردن را به او نمی دادند.  همین که زندانی را به اتاق بازجویی داخل می کردند، از چهار سو درمحاصره شکنجه گران حرفوی قرار می گرفت.  پی در پی سوال پیچ می شد و مشت و لگد از چهار طرف بر سر و صورت او می بارید.  البته این شکنجه گران آدم های معمولی نبودند.  هرکدام آنها در کار شکنجه و بازجویی مهارت های خاص داشتند و برای همین هدف آموزش دیده بودند.  شماری از آنها از آموزش های بسیار بلند روان شناختی برخوردار بودند که می توانستند آثار و علایم ضعف و قوت زندانی را در روان او به خوبی بخوانند.  این شکنجه گران حرفوی "تکنیک های" شکنجه جسمی و روانی را با مهارت همزمان بکار می بردند.  هر زندانی با "گروهی" از شکنجه گران مواجه بود.  هرکدام از آنها ویژگی های خود را داشت.  شکنجه گرانی بودند که در شکنجه ی فزیکی "مهارت" داشتند.  این تیپ شکنجه گران حتا صورت ظاهری شان وحشت ناک و نفرت انگیز بود.  اینها به اوباشانی جنایتکاری شباهت داشتند که افزون بر شکنجه و آزار جسمی، زندانی را فحش و ناسزا میدادند، زخم زبان می زدند و تحقیر و توهین می کردند.  تلاش می کردند شخصیت او را بشکنند.  بازجویانی هم شامل گروه شکنجه گران می شدند که می توانستند حساسیت های زندانی را شناسایی کنند و او را در همان مورد زیر فشار بیشتر قرار دهند.  زندانی ناگزیر بود یک تنه در برابر گروهی از شکنجه گران حرفوی مقاومت کند و برای نجات خود فکرکند که چی بگوید و چی نگوید.  شکنجه گران اما به خوبی می دانستند که برای زندانی نباید یک لحظه مجال فکر کردن داد.  نمی گذاشتند فکراو متمرکز بماند.  افزون بر اینها، تیپ های هم شامل گروه شکنجه گران بودند که در جریان بازجویی زندانی را از نگاه روانی به دقت زیرنظر داشتند و شکل شکنجه را متناسب به حالت روانی او بکار می بردند.  شماری از شکنجه گران آدم های بسیار "شیک پوش و آراسته" بودند که درحالت های خاص و درمرحله خاص از بازجویی با زندانی مواجه می شدند.  مثلآ، وقتی زندانی پس از لت و کوب، آزار و ازیت جسمی، چندین شبانه روز با دو پا ایستاده می ماند، در حالیکه یک لحظه مجال خواب به او داده نشده بود، یکی از شکنجه گران با سیمای دگرگونه، "شیک و آراسته" در جلو او ظاهر می شد.  آدم با ظاهر مهربان، دلسوز و نهایت "مؤدب".  این آدم "دل سوز و مهربان" با دیدن حالت رقت انگیز زندانی، شکنجه گران را شدیدآ ملامت و حتا گاهی سرزنش می کردند.  با اینحال، با تظاهر به "حس انسان دوستی" خود را حامی زندانی وانمود می کرد.  زندانی خسته و جان به لب رسیده را که دو سه شبانه روز پیهم چشم فرو نبسته بود، از چنگ آنها "رها" می ساخت.  آنگاه از زندانی می خواست که برود و بخوابد.  اما همین که او می رفت و در گوشه ی اتاق سرمی گذاشت، و داشت به خواب می رفت، و یا تازه "مزه خواب را می چشید، دوباره صدا می کردند. زندانی جان به لب رسیده مجبور بود دوباره به اتاق بازجویی برگردد. درآنجا دوباره با همان آدم به ظاهر مهربان روبرو می شد.  در این حال، مرد "مهربان و مؤدب" با یک دنیا خم و چم و عذرخواهی به او می گفت: "آه، چی بد کاری شد که ترا از خواب بیدار کردند....، می دانم که تو باید می خوابیدی ...؛ لعنت به این "مسلک" غیرانسانی که ما داریم ... چه کار کنیم برادر، آن بالایی ها از ما کار می خواهند....؛ حالا بیا یک کاری بکن که برای ما هم یک بینی خمیری درست شود و تو هم از این مصیبت رها شوی"! 
با اینحال، "مرد مهربان" از او می خواست: "فقط همین یک سوال را جواب بگو و دوباره برو بخواب". شاید مرد مهربان شیک پوش از او می خواست: فقط همین یک سوال را پاسخ بگو و دگر برای ابد بخواب!

به تصویر کشیدن این گونه صحنه هایی رقتبار از شکنجه گران "خاد"، کاری ساده ای نیست.  من نویسنده ی حرفوی نیستم که بتوانم تمام ابعاد درد و رنج را که زندانی بخت برگشته در آن دوزخ می کشید به تصویر بکشم.  شاید هیچ نویسنده ای هم نتواند تصویری از آن وضعیت دشوار و طاقت فرسا را به خواننده بدهد، که زندانی عملآ در آن زیسته و مزه تلخ آن را چشیده است.  زندانی ای زخم خورده ای که دو سه شبانه روز با دوپا ایستاده بوده و نه خوابیده، پس از این همه بیدار نگاه داشته شدن فقط یک لحظه مزه خواب را به او چشانده اند، در برابر "مرد مهربان شیک پوش" که از او می خواست: "فقط همین یک سوال را پاسخ بگو و پس از آن برو بخواب"، چه باید می گفت؟ 

پاسخی را که "مرد مهربان شیک پوش" از آن زندانی نگون بخت می خواست پاسخ ساده ای نبود، بود و نبود سازمان او و ده ها هم رزمش به آن بستگی داشت.  زندانی حق نداشت به آن پرسش پاسخ بگوید.  او نمی توانست تعهدش را در برابر یارانش زیرپا کند و آنها را به دم تیغ برابر کند.  مجبور بود از آن طفره برود و یا "نه" بگوید. در آنصورت مرد "مهربان" یکباره عوض می شد و چهره ی اصلی خود را نشان می داد.  "مرد مهربان" فحاش تر از سایر هم کیشان خود می شد، فحاشی که دست هر فحاشی را از پشت می بست.
 
بد تر از بیخوابی و شکنجه فزیکی، شکنجه روانی بود.  تجربه نشان داده است که فشار شکنجه روانی نسبت به هرگونه شکنجه فزیکی بیشتر کمر زندانی را خم می کند و توان مقاومت او را پایین می آورد.  این چیزی است که شکنجه گران آموزش دیده بخوبی از آن آگاه بوده اند.  شکنجه روانی طولانی ترین نوع شکنجه است.  در واقع می توان گفت شکنجه روانی در رژیم های خلق و پرچم از زمانی شروع می شد که یک آدم سیاسی مخالف رژیم، احساس می کرد که امکان دارد همین لحظه و یا لحظه ای بعدتر به دام بیافتد و به زندان برود.  بنابرآن، شکنجه روانی زندانیان پلچرخی روز ها و ماه ها پیش از به زندان افتیدن آنها شروع شده بود.  زیرا ههمین که یک کسی خطر رفتن به زندان را احساس کند دچار فشار روانی شده است، و این در نوع خود می تواند شکنجه روانی سخت باشد. 
بازجویی اکثر زندانیان همیشه با تهدیدی که فضای ترس و وحشت ایجاد می کرد، شروع می شد.  در واقع این تهدید نوعی از شکنجه روانی بود که زندانی را از نگاه روانی زیر تاثیر قرار می داد.  شماری از شکنجه گران "خاد" که از سطح بلندآموزش در این رشته برخوردار بودند، برای زیر تاثیر قرار دادن زندانی از نگاه روانی، با ایجاد فضای ترس و وحشت، تهدید به شکنجه فزیکی را با مهارت خاص بکار می بردند، به نحوی که زندانی وحشت زده می شد و توان فکر کردن را از دست می داد.  تجربه اکثری از زندانیان نشان می دهد که "تهدید" به شکنجه فزیکی وحشتناک تر از خود شکنجه فزیکی است.  زیرا زندانی هنوز نمی داند که چه سرنوشتی در انتظار او خواهد بود و با چه نوعی از شکنجه ی فزیکی مواجه خواهد بود.  با اینحال، شکنجه گران تا می توانستند زندانی را در حالت اضطراب، ترس و وحشت روانی نگاه می کردند.  هرچند شکنجه روانی مثل شکنجه فزیکی درد ندارد، اما ویرانگر تر از شکنجه فزیکی است.  شکنجه فزیکی اگرتن زندانی را هدف خود قرار می دهد، شکنجه روانی مغز او را آماج خود قرار می دهد و از فعالیت می اندازد.  شکنجه گر حرفویی آموزش دیده به خوبی میداند که چگونه زندانی را وادار به تسلیم شدن کند و چگونه اطلاعات لازم را از او بگیرد.  بنابرآن تلاش می کند شکنجه فزیکی را موازی با شکنجه روانی با مهارت بکار ببرد.  شکنجه گر حرفوی "خاد" بخوبی می دانست که در نهایت تن زندانی نیست که تصمیم می گیرد که تسلیم شود یا نه، بلکه مغز او است که در این باره تصمیم می گیرد.  شکنجه گر "خاد" هم آگاهانه مغز او را آماج خود قرار می داد. 
شکنجه فزیکی نظر به شرایط و ویژگی های خود معمولآ با فاصله ها و مقطع ها اعمال می شود. اما شکنجه روانی یک لحظه از سر زندانی دست بردار نیست. آسیب های که در اثر شکنجه روانی به زندانی وارد می شود به مراتب نسبت به شکنجه فزیکی عمیق تر و تاثیرگذارتراند. اثرات آن تا پایان زندگی زندانی دوام می کند. اینکه گفته اند "زخم شمشیر می رود اما زخم زبان نه"، دقیقآ همین معنا را می رساند که اثرات زخم های روانی، تحقیر، توهین، هتک حرمت به دشواری بهبود می یابند. زندانی در طول مدت بازجویی خود هزار گونه زخم زبان می خورد، از دشنام های ناموسی گرفته تا تحقیر و توهین شخصیتی. با اینحال، تلاش می کردند با زخم زبان، تحقیر و توهین شخصیت زندانی را بشکنند و سلبِ هویت ‌کند.

نبرد اصلی "شکنجه گر" و قربانی آن نیزدر"میدان شکنجه روانی" بود.  هردو جانب می دانستند که این نبرد، نبرد "سرنویشت ساز" است.  شکست و پیروزی هردو جانب نیزبه همین نبرد بستگی داشت.  هرگاه شکنجه گر می توانست در روان قربانی درز ایجاد کند میدان نبرد را از زندانی برده بود.  در آنصورت با کم ترین شکنجه ی فزیکی نیز کار او ساخته بود.

ادامه دارد