"در جنگ دوم افغان و انگلیس بود که مردم بیرقهای رنگارگ برافراشتند و زنان کابل وظیفه آب و نان رسانی مبارزین ملی را در قله کوها بدوش گرفتند
دسته جات زنهای دلیر با کوزه های آب و بسته های نان مثل آهو در سنگلاخها ی جبال میدویدند و جنگ آوران دلیر را تغذی می نمودند. چهارصد نفر از زنان کابل در این وظیفه سهم گرفتند و ۸۳ نفر آنان در جنگ کوه آسمایی شهید شدند.
بلی در همین جنگ مهیج بود که عبدالله عاشقان و عارفانی که عبدالله جوان نورسیده از محله عاشقان و عارفان کابل با زهرا دوشیزه همسایه خود نامزد بود. در عصر روز سیزدهم دسمبر مجلس نکاح مختصری در خانه عروسی منعقد گردید و شام عبدالله داخل مجلس عروسی شد و مادرش حنا را در انگشت او نهاد، در حالیکه عروس گفت: مردان عاشقان و عارفان همه به جنگ فرنگی رفته اند و اینجاه عروسی عبدالله است. عبدالله جوان از تخت عروسی برخاست و گفت : راست گفتی در چنین روزیمرد باید در میدان جنگ باشد نه در محل عروسی. من رفتم اگر برنگشتم زهرا را در دنیایی دیگر خواهم دید. عبدالله در خانه خود رفت و سیلاوه با تفنگچه برداشت و به کوه برشد. فردا عصر مبارزین عاشقان وعارفان بعد از آنکه قشون انگلیس تا داخل شیرپورجاروب شده بودند ،مرده عبدالله را آوردند ودر خانه مادر پیرش گذاشتند. زهرا عروس آمد و تنها انگشت در حنادار عبدالله را ببوسید و به مادش گفت : گریه نکن من تا زنده ام در عوض عبدالله فرزند تو هستم. این دوشیزه چنانکه وعده داده بود تا بمرددر خانه عبدالله و بنام عبدالله زندگی کرد و نام او در تمام شهر کابل بحیث مثال احترام شد"
(برگرفته شده از افغانستان در مسیر تاریخ: نویسنده میر غلام محمد غبار)