زنده جاوید ماند هرکه نیکونام زیست کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را
زندگی روندیست که برای هر انسان آغاز و انجامی دارد، در این روند یکی در گودال رسوایی و بدنامی سقوط میکند و اما آن دیگری به ذروه ای افتخار و سربلندی صعود مینماید.
فرید مشیری که در امریکا بسر میبرد و چشم از جهان پوشید، یکی از کسانی بود که در زروه ای افتخار جای گرفته بود.
او در نخستین روزهای حرکت های روشنفکرانه و مبارزه جویانه در داخل کشور شرکت داشته وبخاطر عدالت خواهی در سال 1971 ازفاکولته زراعت کابل اخراج شد و درماه اکتوبر سال 1972 برای دوام تحصیل به المان آمد. او در نخستین دور آغاز حرکتهای روشنفکرانه و مبارزه جویانه در خارج کشور نه تنها راه مبارزه را ادامه داد بلکه یکی از رهروان و راه گشایان مبارزات محصلان افغانی در خارج کشور بود. او با مطالعه و افکار کنجکاوانه ای که داشت در دوران اشغال افغانستان چهره کریه سوسیال امپریالیسم شوروی آن زمان را به همقطاران خود توضیح میکرد و با پرچمی ها و خلقی ها که در آن زمان از فخر و غرور به اصطلاح با شصت پاهای خود رقصان میرفتند، پیوسته بی ترس و هراس به جرو بحث میپرداخت و از تهدید و ارعاب آنها هیچ ترسی بدل راه نمیداد. او در رویا رویی با آنها اعمال زور و شکنجه ای آنها را دربرابرمردم افغانستان با نفرت و انزجار برخ شان میکشید. افکار او در عدالت خواهی ومبارزه علیه ظلم، استبداد و سیاستهای استعماری خلاصه به کشورش افغانستان نمیشد او بهمان پیمانه که از اشغال افغانستان توسط شوروی منزجر و فعالانه علیه آن مبارزه میکرد، اعمال جنایتکارانه کشور های امپریالیستی غربی را در سطح جهانی از ویتنام تا فلسطین و افریقا وامریکای لاتین محکوم میکرد و فعالانه در تظاهرات حق طلبانه آنها در المان شرکت میکرد.
او در سالهای مبارزات مشترک ما در المان به این شعر لاهوتی سخت علاقمند و ورد زبانش بود:
زندگی آخر سر آید بندگی در کار نیست بندگی گر شرط باشد زندگی در کار نیست
گرفشار دشمنان دونت کند مسکین مشو مرد باش ای خسته دل شرمندگی در کار نیست
با حقارت گر ببارد بر سرت باران در آسمان را گو برو بارندگی در کار نیست
هر شب شنبه که جلسات حلقه وار روشنفکران همفکر و اتحادیه محصلین در شهر کلن دایر میشد او حضور میداشت و وظیفه ای که جهت تحقیق و مطالعه و ژرف گردیدن افکار و آگاهی بدو محول میشد، آنرا با دقت تمام انجام میداد.
در روابط اجتماعی اش اگر رفیقی مریض میشد او پیوسته به دیدنش میرفت و اگر لازم میشد از او پرستاری میکرد و اگر به یکی از دوستان خوشی دست میداد او همراه با جمعی از رفقا در خوشی آن دوست سهم میگرفت.
اروپا سرزمین آزادیست، در اینجا جوانان به آسانی در ورطه ای بدبختی و انحراف سقوط میکنند. در دهه هفتاد تعداد زیادی از جوانان افغان به اروپا و بخصوص به المان رو آوردند، اکثراٌ اتفاق می افتاد که آنها در این دنیای پرزرق و برق به قمار و عیاشی رو می آوردند. در شهر کلن شایع گردید که یک تعداد جوانان افغان تازه رسیده شبهای در اطاقها و خوابگاه ها گرد هم جمع شده وبا ورق بازی قمار میزنند. فرید شبهای شنبه نا به هنگام به لیلیه های محصلین میرفت و اگر میدید که جوانان افغان سر پول ورق بازی میکنند سعی میورزید تا از راه انضباط فکری و یا نصایح دوستانه آنها را از همچو عملی باز دارد. برای اینکه جوانان به ورطه های بد سقوط نکنند آنهارا به ورزش فوتبال تشویق میکرد این بازی در گذشته مانند امروز میان المانها سپورت بسیار محبوب بود. به تعقیب آن اقدام به ایجاد یک تیم توپ دنده نمود، در چمن های نزدیک یونیورستی کلن، محصلان افغان توپ دنده بازی میکردند و تعداد زیاد محصلان المانی به مثابه یک بازی جدید سپورتی به تماشای آنها مینشستد. فرید به افتخار به دوستان میگفت: ما یکی از بازی های سنتی مردم مانرا به المانها معرفی میکنیم. بخاطر دارم که در یکی از همین روز ها که ما سرگرم بازی بودیم، خبر مرگ احمد ظاهر هنرمند معروف به اطلاع یکی از دوستان ما رسید، اوکه مشغول بازی و یکی از علاقمندان پر شور احمد ظاهر بود و او را سخت دوست داشت، با شنیدن این خبرروی زمین افتاد و آغاز به گریستن نمود. بازی قطع شد. عده ای مسخرگی میکردند و عده ای ساکت ایستاده بودند اما فرید سر آن جوان را بزانو گذاشت و به تسلی و آرامش بخشیدنش پرداخت.
او که امروز جهان را وداع گفته بایستی همه یاران و دوستانش به یاد او سر بگذارند و اشک بریزند زیرا نتنها یاور و دوست، انسان پرست و میهن پرست و عدالت خواه شان چشم از جهان پوشیده بلکه انسانی جهان را وداع گفت که به آزادی خواهان چون لوممبا در کانگوو چه گوارا در امریکای لاتین سخت احترام میگذاشت که انسان پیکارگر و پاکیزه همواره در تاریخ جا دارد و به فراموشی سپرده نمیشود.
فرید هم در یاد ها و خاطره های دوستان ورفقای خود همیشه جا داشته و هرکز فراموش نمیشود.
روانش شاد و یادش گرامی