اسلام سنتي، ايدئولوژيک و پسا ايدئولوژيک

جامعه ما در حال گذار از سنت به سوي مدرنيته است، ساختارشکني و تغييرساختارهاي اجتماعي از ويژه ‌گي هاي عصر تکنالوژي و محصول پيشرفت هاي تخنيکي درعرصه ارتباطات جهانيست

نه محصول رشد درون ساختاري و فرايند تکامل تاريخي و ديناميکي جامعه ما، پس در چنين حالتِ طبيعتاً كنشها و واكنشهاي گفتاري و رفتاري خشن و عاميانه درمقابل ارزش ها ومفاهيم جديد كه از ويژه گي هاي جامعه عقب مانده است تبارز مي كند، چنانچه کنارآمدن با شرايط جديد وکنار گذاشتن سنت هاي تاريخي ساختار هاي روحي و رواني جامعه را به چالش کشيده و پارادايم تحول و تغيير پذيري را مبدل به بحث هويتي و به واکنش هاي خشن و عقده مندانه مبدل نموده؛ زيرا هويت فرهنگي وعقب مانده گي تاريخي ما تناسب محتوايي و معنايي با ارزش هاي عصرمدرن ندارد، نتيجتاً خلاي فکري فرهنگي را در جامعه سبب گرديده وگفتمان هويت ها را جانشين بحث هاي معرفتي و علمي گردانيده و باعث شده که عوام در موضع دفاع از افکار وانديشه هاي سنتي بنام دفاع از هويت ديني و فرهنگي باهر گونه تغيير و دگرانديشي سر ناسازگاري و زبانِ طعنه وکينه را در پيش گيرند، اما بايد پذيرفت که جامعه بشري و تمام نهضت هاي فکري در امتداد زمان هميشه دستخوش تغيير، تحول و دگرگوني شده ومي شوند، به گفته تاوين بي، تاريخ چيزي نيست مگر ظهور و افول تمدن ها وفرهنگ ها، اسلام هم در اول منحيث يک نهضت ويک جنبش اعتقادي و توحيدي پا به عرصه وجود گذاشت و در امتداد زمان وسعت جغرافيايي و رشد نفوسي پيدا نموده، در تعاملات اجتماعي وفرهنگي با کشورهاي مختلف، دچار قبض و بسط هاي معرفتي، فقي، کلامي، فلسفي و عرفاني فراوان شد و در بستر زمان با قبول، تغيير و تحول از حالت نهضتي بيرون و مبدل به نهاد فرهنگي و تمدني گرديد و صفحه جديد و تمدن بزرگ را در دل تاريخ از خود به يادگار گذاشت، پس مبارزه با ارزش هاي تمدني و فرهنگي که تکامل آورند در هيچ زماني معقول و مقبول نيست، به خصوص در عصر کنوني نمي شود بي ارتباط با جهان علم و تکنالوژي چون کرم به دور خود پيچيد و درلابه لاي افکار وانديشه هاي گذشته‌گان بي خيال آراميد؛ زيرا ايستايي و ماندن با سياليت ذاتي و فکري بشر همآهنگي ندارد، در جهان امروز گفتمان سنت و مدرنيته متناسب با پيشرفت هاي تخنيکي و ارتباطات جهاني بحث ها وسوالات فراوان را مطرح نموده که معرفت سنتي ديني توان تحليل و تفسير آنها را ندارد، پس ما به کارتحقيقاتي و اجتهادي علماي اسلامي که ازنظر فکري وروحي در اين عصر زنده‌گي کنند نه در تاريخ نيازمنديم، چون ديگر زمان آن گذشته که عقل را قرباني نقل و تعبد صرف نموده معرفت هاي ديني را مانند دين ثابت تصور كنيم و بين اسلام و مدرنيته پارادوکس ذاتي ايجاد و خط قرمز بكشيم و به گفته روحاني دگر انديش محسن كديور ((ويژه گي اصلي دوران جديد شکوفايي عقل انساني است، عقل نقاد هيچ خط قرمزي را به‌رسميت نشناخته و ازهمه‌چيز حتا اموري که در گذشته غيرقابل پرسش بوده، پرسيدن آغاز کرده‌است. انسان معاصر به بسياري امور پي برده‌است که در گذشته در هاله‌يي از رمز و راز رها شده ‌بود. اين به معناي آن نيست که بشر امروز همه‌چيز را مي داند و مجهولي برايش باقي نمانده‌است، برعکس هم به قلمرو دانش او افزوده شده هم به عمق و گسترة جهلش بيشتر پي‌برده‌است. متهورانه مي‌پرسد، متواضعانه پاسخ مي‌دهد. هيچ عالم دين نمي‌تواند خود را از تحقيقات جديد عقلي از قبيل روش تحليل محتوا، روش تأويل متن(هرمنوتيک)، فلسفة دين واخلاق بي نياز داند)). پس متناسب به تغييرات و دست آورد هاي علمي و فلسفي امروز نمي شود به معرفت ديني و تفاسير گذشت گان از دين اکتفاء نموده، تفاسير ديني شان را براي تمام عصر ها و نسل ها کافي دانست و با فرآورده هاي تمدني و فرهنگي جامعه به تصور حفظ ارزش هاي ديني سر ناساز گاري گرفته، جلو زايش ها و نوآوري هاي فکري فلسفي را گرفت و آب در آسياب خرافات، دگم انديشي، ومناسبات کهنه قرون اوسطايي ريخت . اما اگر افق ديد خود را عوض كنيم، متوجه مي شويم كه متناسب با رشد فرهنگ و تمدن، بشر از مرحله سنت به مدرنيته و با نقد مدرنيته وارد مرحله پسامدرن گرديده، اسلام را هم در امتداد زمان مي توان به اسلام سنتي، ايدئولوژيك و پسا ايدئولوژيك تقسيم نمود که هر کدام نماينده و سخنگوهاي خود را در کشورهاي مختلف اسلامي با خصوصيات معين دارند، چنانچه مسلمانان سنت گرا كُلاً دگم انديش ومطلق نگر اند كه تمام زنده گي را سياه و سفيد مي بينند و تن به تغيير و تحول نمي دهند، تصور شان از اسلام برگشت به ارزش ها و مدل هاي صدر اسلام بوده و از نظر زماني گذشته گرا هستند، باهرگونه تجدد در شيوه هاي زنده گي اسلامي مخالف اند، مسلمانان ايدئولوژيك معترض، تماميت خواه، آرمان گرا، انقلابي، انتقادي جزم انديش و پرخاشگر اند، از اسلام تصور ايدئولوژيک داشته بي خبر از اين که بحر در کوزه نمي گنجد، اما باز هم بر مطلق نگري خود پافشاري مي کنند و آرمان جز تحقق خلافت اسلامي ندارند. مسلمانان پسا ايدئولوژي، عقل گرا، متواضع، انديشه يي و پلوراليست و در دين اخلاق گرا اند اين سه تيپ در جوامع اسلامي كاملاً وضاحت دارند، دوستان که صحبت از اسلام ايدئولوژيک مي کنند، متناسب با ويژه گي ديد ايدئولوژي، خود بزرگ بيني و خود شيفتگي کاذب و تصور عقل کل بودن را در خود مبدل به باور نموده اند و فکرمي کنند که جامعه زماني از بي عدالتي رهايي مي يابد که دولت ديني ايجاد گردد، درحالي كه تجربه تاريخي حكومت هاي اسلامي نشان داد که اين تلاش ها برعکس دين را دولتي مي سازد و عاقبت جزايجاد ديکتا توري ديني و تحميل فقه و قرائت ديني گرداننده گان آن حکومت بر تمام جامعه ندارد. زيرا مکاتب فقهي مختلف، اختلافات مختلف دراصول و فروعات دين باهم اختلاف دارند و اختلافات ديدگاه ها و قرائت هاي مختلف از دين در جهان را بوجود آورده كه عملاً هركس دين را از عينک ديد خود و مذهب خود نگاه مي کند و هيچ وحدت نظر و مودل مشخص در چگونگي حکومت اسلامي در جهان وجود ندارد؛ ما بايد منحيث واقعيت تاريخي اين را بپذيريم كه ايدئولوژي اسلامي در جهان دوقطبي وزمان جنگ سرد با نقد اسلام سنتي پا در عرصه وجود گذاشت و داعيه اسلام ايدئولوژيک هم احياي تيوري خلافت منحيث يگانه حکومت ايده آل اسلامي بود، اما جريانات سياسي اسلامي با ايدئولوژي اسلامي هيچگاه نتوانستند خلافت واقعي ويا الترناتيف زماني آن را به نمايش گذارند بر عکس در درون يافته هاي ذهني خود باقي مانده، اطراف دين را با ايدئولوژي ديوار نمودند و کساني که از اين ديوار معرفتي عبور کند، سرنوشت جز تکفيرو ارتداد ندارد، در حالي که اسلام ايدئولوژيک و يا ايدئولوژي شدن اسلام سابقه تاريخي نداشته ترکيب لفظي و معنايي آن با ايدئولوژي در قرن بيست توسط روشنفکران مسلمان که ضد استعمار غرب مبارزه مي کردند در رقابت با مارکسيست ها به گونه واكنشي بوجود آمده در همان عصر نتايج معين و مثبت را دربر اندگيختگي روحيه ضد استعماري مسلمان ايجاد نمود، اما از آنجايي که ايدئولوژي سلاح دوران مبارزه است، نمي شود برنامه ساختن يک نظام را هم از درون ايدئولوژي بيرون آورد چون راه نهضت ازنهاد بعد از پيروزي جدا مي شود، در دوران مبارزه، نهضت ها گرم، انقلابي و شعاري عمل مي کنند سازش ناپذير و روحيه پيشرونده دارند، سازش ناپذير اند چون چيزي براي از دست دادن ندارند، اما بعد از پيروزي دولت و حاكميت را بدست مي آورند كه نبايد و به ساده گي ازدست بدهند، اينجاست که نهضت جبراًو قطعاً محافظه کار، مصلحت انديش و معامله گر مي شود و دگر روحيه انقلابي و پيشروانه خود را از دست مي دهد.
با مقدمه فوق بر مي گرديم به شرايط امروز، ما در عصري زنده گي مي کنيم که با مقايسه با دوران جنگ سرد تغييرات بنيادي در جهان، روابط و ديپلماسي کشور هاي جهان ايجاد شده قطب بندي هاي سياسي، ايدئولوژيک شکسته، سياست در شرايط کاملاً جديد استراتيژي نرم و متوازن را در جهت جهاني شدن اقتصاد و تمدن با معيار هاي حقوق بشري و ديموکراسي، دنبال مي کند، يعني ديموکراسي منحيث يگانه نظام بي بديل سياسي، زمينه هاي ظهور حکومت هاي تک حزبي وديکتاتوري ايدئولوژيکي را در جهان گرفته و آهسته، آهسته نام و ياد آنها را به تاريخ مي سپارد، پس کشور هاي اسلامي و مسلمانان جهان هم بايد راه ميانه را دنبال كنند چون نمي توانند جدا از جهان و تمدن امروزي زنده گي کنند، نيازمند به قرائت زماني ازاسلام که تناسب معنايي با پيشرفت و تکامل جهان پيشرفته و عصر مدرن داشته باشد دارند، تا گزاره ها و آموزه هاي ديني و دست آورد هاي فکري، علمي و فلسفي اين عصر در تضاد باهم قرار نگيرند از اين رو گفته مي توان كه پارادايم اسلام مدني و پساايدئولوژيک تناسب معنايي با عقلانيت و پيشرفت زمان و عصر تکنالوژي داشته، مي شود گفتمان مثمر و سازنده را در زمينه ايجاد نمود، به خصوص بعد از جنگ سرد که تمام ارتباطات و ديپلوماسي کشور هاي جهان از بنياد عوض شده، رشد تکنالوژي ارتباطات جمعي هيچ سرحد را به رسميت نمي شناسد و حتا وارد حريم خصوصي مردم و خانواده ها گرديده، پس بايد پذيرفت همانطور که اسلام در گذشته با نجوم، فلسفه و منطق يونان وارد تعامل دو جانبه شد و تمدن بزرگ ايجاد نمود، امروزي هم مي شود تعامل دوجانبه بين اسلام و تمدن امروزي ايجاد كنيم، اين زماني ميسر است که عالم دين در زمان حال زنده گي كند و آشنايي و درك عميق از رشد علمي و فلسفي جهان امروز داشته باشد تا بتواند تناسب معنايي و محتوايي بين دين و مدرنيته بوجود آورد؛ زيرا فرايند تکامل جريان پيوسته وخروج تدريجي زمينه هاي زنده گي بهتر درجهت کمال انساني، انسان از قوه به فعل است، پس نمي شود با اين روند و فرآورده هاي آن در مخالفت قرار گرفت، اما از آنجايي كه ما از نظر رشد تاريخي به مرحله گذار از سنت به مدرنيته هستيم، اصطکاک ارزش هاي کهنه و جديد طبيعي گسست هاي فکري و خلاهاي فرهنگي و چالش هاي برنامه يي را در موازات زنده گي اجتماعي و فرهنگي نسل کنوني بوجود آورده که مارا به انديشه گرايي، خرافات زدايي و جا گزيني ارزش ها و فرآورده هاي عقلاني و مثبت امروزي به جاي سنت هاي کهنه زماني ناگزير مي سازد، چون جهان و انسان امروز عوض گرديده؛ از ويژه گي هاي انسان امروزي يکي اينست که انسان شناسي اش مقدم بر دين شناسي اش است، انسان امروز اسلام را از عينک انساني نگاه نموده و مي داند که راهبرد و غايت اسلام تكميل مکارم اخلاقي وتأمين عدالت است، جهان و طبيعت را پست و خوار نه شمرده بلکه، احساس پيوند ذاتي با آن نموده، براي تسخير آن به جاي ميتافزيک دنبال فزيک رفته، پس روشنفكران مسلمان وظيفه دارند كه پُلِ را بين ميتافزيک عصر سنت و فزيک عصر مدرن ايجاد کند، تصور اين که معرفت ديني مسلمانان گذشته معرفت ثابت و کامل بوده تصوريست كه ما را در گذشته نگه‌مي دارد و ما را از زمان خودمان دور مي سازد، چون ما برعلاوه آنها نيازمندي به الگوهاي زماني خود داريم، فلسفه به ما مي آموزد که تغيير و تکامل هم در ظواهر و هم در ذات وجوهر هستي به گونه سيال جاريست، چنانچه حرکت در مسير فطرت حركت به سوي كمال بوده ذاتاً اين حركت ارتقاعيست، يعني در اين مسير مراحل بعدي كامل تراز مراحل قبليست، ايستايي وسکون در اين روند وجود ندارد، کاروان تغيير و تحول همراه با زنده گي بشر به پيش مي رود ساينس، تکنالوژي، تخصص و منجمنت پاسخگوي نياز هاي مادي و رفاهي جامعه گرديده و در حوزه علوم نظري پايه هاي معرفت حصولي واستدلالي بشر امروز بيشترعقلي است نه نقلي هيچ تصديق بدون استدلال عقلي در ساحه علوم انساني پذيرفتني نيست و معني جز دگماتيزم ندارد، پس دانش و باور هاي ديني كه چگونه بودن انسان و چگونه شدن جهان را تجزيه و تحليل مي کند، ديگر مانند گذشته تعبدي محض بوده نمي تواند، بايد مبناي عقلاني و استدلالي داشته باشند.