ستاره یی از آسمان دانش و فرهنگ افول کرد

سوگ و درد که ستاره یی از آسمان دانش، ادب و فرهنگ کشور ما در سرزمین های دورِ دور از وطن، درین سوی اقیانوس آرام در شهر سیدنی استرالیا آفول کرد.

این ستاره که سالهای سال آثار گرانبهای علمی، ادبی، سیاسی و اجتماعی اش پرتو افشانی خواهد کرد، پروفیسور استاد حبیب الرحمن هاله می باشند که حوالی ساعت 8 صبح روز سه شنبه  15 آگست  پس از سپری کردن تقریباً یک سال بیماری طاقت فرسا در شفاخانه ( ویستمید- غرب سیدنی)، با جهان و جهانیان وداع کرد. روحش شاد و  مأ وایش فردوس برین باد!
استاد حبیب الرحمن هاله در سال (  12-1311) خورشیدی در رروستای کارنده (کهدامن) مربوط حکومت "وقت" سرای خواجه چشم به جهان کشود. پدر کلانش از قندهار و از قوم درانی بود که در معماری مهارت فراوان داشت. او به خاطر معماری مدفن تیمورشاه به کابل آمد و متوطن شد. پدر بزرگوار استاد هاله نیز معمار بود و با دختری از روستای کارنده ازدواج نمود و در سن 42 سالگی نسبت صدمات فزیکی از جانب لشکر چپاولگر نادر خان در شمالی، وفات کرد و پسر کوچکش حبیب الرحمن در چار سالگی یتیم شد. 
استاد مرحوم تقریباً پنج سال پیش به هفته نامۀ "افق" گفته بود: ایام طفولیتش در چنان شرایطی سپری شده که نادر شاه پس از مُهر گذاشتن در قرآن و به دار آویختنِ حبیب الله کلکانی، قیامت صغرا را، درمنطقه شان بوجود آورده بود. مکتب رفتن وسواد آموختن، ازنادرات به حساب میرفت. با وجود آن، این یتیم بچۀ سخت کوش، توانست ازجمله نخستین فرزندان دهکده اش باشد که در سال 1956 میلادی ازفاکولتۀ ادبیات پوهنتون کابل به درجه لیسانس وپس ازان در سال 1966میلادی از دانشگاه دولتی مشیگان ایالات متحد امریکا در رشته ژورنالیزم سند ماستری را از آن خود بسازد.
پروفیسور حبیب الرحمن هاله ازجملۀ استادان سابقه دار دانشکده ادبیات و علوم بشری دانشگاه کابل بود، که طی عمر پر بار شان دسته دسته جوانان را در رشتۀ ژورنالیزم تربیت نمودند و اکثر شاگردانش جایگاه های بلند علمی و مسلکی را احراز کرده اند.
از استاد مرحومی آثار متعدد علمی به شکل کتاب، رساله و مقاله به چاپ رسیده که مورد استفاده دانشجویان قرار گرفته و می گیرد.
استاد مغفور، مانند صدها دانشمند وطن که با حکومت هفت ثوریها سر سازش نداشت، هفت سال زندان را بالایش تحمیل کردند. ایام زندان را با زجر وظلم فراوان سپری کرد وپس از رهایی با خانم وفرزندانش به پاکستان مهاجر شد.
 
پوهاند هاله درپاکستان نیزبه حد فراوان درعرصه مطبوعات( برای مهاجرین افغان) با نهادها، موسسات تحصیلی وتعلیمی در تدریس، سمینارها، کنفرانسها وامثال آن، همکاری مستقیم کرد. بالآخره در سال 1996 میلادی ، خود وخانواده اش به استرالیا رسیدند.
 
خالد هاله پسر ارشد استاد مرحوم سه روز بعد از وفات پدر بزرگوار شان برایم گفت: از نخستین روزهایی که استاد به استرالیا اقامت گزید، در پی آن بود تا نشریه ای در سیدنی و یا در استرالیا  که از جانب افغانها به نشر برسد را پیدا کند تا بتواند صدای درد او را بی هراس به نشر برساند، اما پیدا نکرد. پدرم ازین ناحیه سخت رنج می بُرد. استاد با همه اندوخته هایش چندین سال در استرالیا گو یا که در گوشۀ عزلت و تنهایی با مسلکش افتاده بود. همواره می گفت؛ افتادن من به گوشۀ فراموشی نتیجۀ عدم علاقمندی و دلچسپی آن عده مردمی است که همین اکنون از بی خبری آنها هم خود شان و هم کشور شان آسیب های بزرگ را تجربه می کند، هنوز اکثریت جامعۀ ما نه به دانش و نه به روشنگری و نه به روشن شدن علاقه می گیرند. از همین جاست که دلم به حال شان می سوزد. 
قابل یاد آوریست که با ایجاد هفته نامۀ "افق" در سیدنی در سال 2009 صفحۀ نوین در زنده گی علمی و پژوهشی استاد باز شد وآرمان بزرگ آن استاد بزرگوار تحقق پیدا کرد. خواننده های گرامی هفته نامۀ "افق" شاهد اند که ازان تاریخ به بعد بصورت پیهم مقالات علمی، ادبی، اجتماعی و سیاسی شان از طریق هفته نامۀ "افق" به نشر رسید و از همین طریق رسانه های جهانی نیز به نشر آن همت گماشتند.
 
استاد مرحوم نه تنها یک آموز گار متجرب در رشتۀ ژورنالیزم بلکه او  یک شاعر، نویسندۀ توانا و مترجم  خوب نیزبود. خوشحالم که یک کاپی از دفتر شعرش در کتابخانۀ هفته نامۀ "افق" موجود است، تا خدا بخواهد در قسمت چاپ و تکثیر آن موفق شویم.
 
بیتی را نمونتاً از دفتر شعرش می آورم:
 
حق جویم و حق گویم و هم حق نــــگارم
این فخر مرا بس که روزنامه نـــــگارم
 
و اخرین رباعی را که حدود یک هفته پیش از وفات در بستر مریضی در شفاخانه ویستمید سروده اند، این است:
سرنوشتم چو گُنگ و مستور است
دلم از غصه زخم ناسور است
چه کنم، ای خدا! کجا بروم؟
که زمین سخت و آسمان دور است
 
استاد هاله مرد متدین، متقی، راستگو، استوار، صریح ، بی هراس، مبتکر، موشگاف، با حوصله و منتقدِ جدی در برابر بی عدالتیها و نا هنجاریها بود. 
استاد هاله نویسنده ها، قلمداران واعظان، دانشمند نمایان بی خیر و ملا های ترسو را بسیار بد می دید و می گفت: این بی خیر ها و ترسوها به دانش، قلم، بیان و دین خیانت می کنند. اگر جرئت و همت حقیقت گفتن را ندارند، بهتر است با مسلک های شان خدا حافظی کنند و در کار های عادی مشغول شوند.
 
مطالعه و نوشتن جزء لا یتجزای زنده گی استاد مرحوم شده بود. مدتی ازین خصوصیتِ استاد خودم به مشکل افتاده بودم. به این معنی که از حدود یک سال به این سو، دکتور معالج برایش توصیه کرده بود تا کمتر بخواند و بنویسد. اما استاد به توصیه داکتر اعتنا نمی کرد. پیوسته مطالعه می کرد و برای هفته نامۀ "افق" می نوشت. چند بار خانم محترم شان (راحله هاله ) از من تقاضا کرد و گفت: کاری کن که استاد چیزی نوشته نکند و پیوسته خودش نیز بالای استاد فشار وارد می کرد تا از نوشتن دست بردارد. اما استاد در اوقاتی که خانم شان بیرون از منزل می بود، برایم زنگ می زد و پنهانی نوشته شان را می گرفتم و به نشر می رساندم. 
 
استاد هاله تا آخرین نفس، نفرین و انزجارش را در برابر حاکمیت خلق و پرچم که اورا به قول خودش به جرم مزدور نشدن در زندان پلچرخی عذاب کرده بودند، ابراز می کرد.  همچنان رژیم خلق وپرچم را مایۀ همه بدبختی هایی که تا امروز در افغانستان ادامه دارد،  می انگاشت.  او از گلبدین، کرزی، اشرف غنی، عبدالله و آن عده کسانی که زیر نام اسلام به نام مجاهد، طالب، داعش و سایر گروه های خونریز و تروریست، عمل کرده اند، سخت نفرت داشت.
استاد مرحوم در میان رهبران و سر شناسان جهاد در افغانستان به احمد شاه مسعود و بابه مزاری سخت احترام می گذاشت و می گفت: این دو چهرۀ جهادی در افغانستان اسیر هوا و هس نفسانی نشدند.  مسعود و مزاری برخلافِ  یک مشت دزدان و خاینان به جز نام نیک، هیچگونه دارایی به خود واولاد های شان به جا نگذاشتند. پیوسته می گفت: بدا به حال آن عده رهبران دُزد منش که از نام جهاد و رهبری جهاد استفاده سوء کردند و خود را غرق در زنده گی ننگین قارونی ساختند. 
 
انسان عمر ابدی ندارد، اما نام انسانهایی که به نحوی شایسته گی داشته باشند، نام و نشان آنها به میزان همان      شایسته گیهای شان در دفتر زمان ثبت و کارنامه های شان در اذهان نسل های آینده تجسم پیدا میکند. استاد هاله نیز از همین قماش انسانهایی بود که از خود آثار و کارنامه های ارزشمند به جا گذاشته که نام پر افتخارش در صفحۀ زمان تا مدتها باقی خواهد ماند.
 
در حالیکه نبود استاد مرحوم را ضایعۀ ملی میدانم و اما فقدان او برای خودم منحیث یک آموز گار و برای هفته نامۀ "افق" به حیث همکار همیشه گی، غیر قابل جبران می باشد. راه و چاره یی نیست، جز اتحاف دعا به شادی روح آن مرحومی و استدعای صبر به خانم محترم شان، فرزندان، دوستان، وابسته گان وبالخصوص خانواده مطبوعات.                        
  انا لله و انا الیه راجعون