حملات  هراس افکنی بر ایالات متحده امریکا

دگر گونی استراتژی واشنگتن و پی آمد های آن بر ای افغانستان 
یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱، یک روز "روشن آفتابی" در شهر نیویورک،  به مثابه "تاریک ترین روز" ایالات متحده امریکا ثبت تاریخ آن کشور گردیده است.

 
این روز که بزودی با "حملات هراس افکنی "ناین الون ۹/۱۱" زبان زد تاریخ سیاسی گردید، از یک سو  - با وجود تداوم راه کار امپراتوری ایالات متحده امریکا  - منجر به دگرگونی استراتژی واشنگتن گردیده و از سوی دیگر تعاملات این دگرگونی، از جمله به مثابه پیآمد فوری آن در افغانستان صفحه پر آشوب تاریخ سرزمین هندو کش را نیز ورق زد. 
در مورد چگونگی، تعاملات و پیآمد "ناین الون"، ضیاءالدین صدر، مدیر مسئول مرکز نشراتی "افغانستان امروز"، با دکتر سید موسی صمیمی، دانشمند اقتصاد سیاسی کشور، به گفتگو نشسته است.   


ضیالدین صدر: 
 
در این روز مگر چه اتفاق افتاد، که از اهمیت بزرگ تاریخی برخوردار خوانده می شود؟  


دکتر سید موسی صمیمی:
 
نخست مختصر در مورد سانحه ای که در این روز بوقوع پیوست:
یازدهم سپتامبر ۲۰۰۱ در واقع یک روز گرم تابستانی سال بود و  در شهر پر آشوب نیویورک صد ها هزار نفر با شتاب همیشگی، به ویژه در "من هتن"، منطقه پر ازدحام شهر روانه "کار و بار"  بودند.  تنها در دو کاخ آسمان خراج موسوم به "مرکز تجارت جهانی" با بلندی چهار صد و هفده متر بیش از پنجاه هزار عمله و خدمه رفت و آمد داشتند.
 ساعت هشت و پنجاه دقیقه به وقت نیویورک، یک هواپیمای بوینگ نوع ۷۶۷ در بین منزل ۹۶ و ۱۰۳ برج شمالی "مرکز تجارت" سرازیر گردید. این هواپیمای شرکت هوایی "امریکن ایر لاین" -  با پرواز شماره ۰۰۱ - و حامل هشتاد و یک تن سرنشین در واقع از شهر "بوستن" روانه "لاس انجلس" بود. شهر پر ازدحام نیویورک هنوز هم بخود نیامده که هیژده دقیقه بعد تر شاهد سانحه ای دوم گردید: این بار هواپیمای مسافر بری نوع بوینک ۷۶۷ مربوط شرکت هوایی "یونایتد ایرلاینز" با ۶۵ نفر سرنشین برج جنوبی مرکز تجارت را هدف قرار داده با "تانک پر از مواد سوخت" با سرعت تمام داخل منزل شصتم  برج جنوبی آسمان خراش گردیده و پارچه های آتشین آن از سوی دیگر به خیابان های مجاور پخش گردیدند. ولی این "سانحه شگفت انگیز" در همین جا هم خاتمه نیافت. بزودی خبر اصابت یک هواپیمای دیگر بر مقر پنتاگون، وزارت دفاع امریکا در واشنگتن و همچنان خبر سقوط هواپیمای چهارم در شهر "پیتزبرگ" مربوط پنسیلوانیا نگرانی ناشی از فرو ریزی کاخ های آسمان خراش نیویورک را هنوز هم بیشتر ساخت. 
صدر: شما بازتاب  "ناین الون" را در کجا و چگونه مشاهده کردید؟ 
صمیمی: من در همین روز در هوتل "ادواردین"  شهر سانفرانسیکو به حیث مسافر اقامت داشتم. قبل از صبحانه تلویزیون را روشن کردم:
حمله بر امریکا  “Amerika under attack!“ به مثابه خبر داغِ  – Break News -،  برنامه شبکه تلویزیون سی ان ان -CNN  - در مورد حملات هراس افکنی همان روز بر برج های دو گانه "ترید سنتر" در نیویورک و مقر پنتاگون، وزارت دفاع امریکا در واشنگتن زنده گزارش میداد. نظر به مشاهدات خودم در خیابان ها و فروشگاه های سانفرانسیسکو در روزهای بعدی -  هر فرد امریکایی حملات "ناین الون" را به مثابه ضربت  بر "حریم شخصی" خود دانسته، عمیقاً متاثر گردیده و نمی توانست بپذیرد که "یک گروه نا بکار" مانند "القا عده" – دست پرورده سازمان سیا (CIA) امریکا در دوران جنگ سرد - عامل این جسارت باشد. جورج دبلیو بوش، رییس جمهور امریکا در نخستین واکنش در بیانیه ای "خطاب به مردم امریکا" گفت: "آزادی ما، شیوه زندگی ما توسط حملات هراس افکنی مورد تجاوز قرار گرفته است. ما در جنگ هستیم". درست مطابق به همین روحیه، به ویژه در شبکه های تلویزیونی آن کشور "امریکا در جنگ – Amerika at War - " جایگزین شعار "حمله بر امریکا" گردید.
صدر: علت این سراسیمگی چه بود؟ آیا در تاریخ ایالات متحده امریکا، این کشور  بر ای نخستین بار هدف حملات قرار گرفت؟
صمیمی: هرگز چنین نبوده است. در گذشته های دور، تاریخ دو مرتبه شاهد حملات نظامی بر خاک ایالات متحده امریکا بوده است. برای نخستین بار بریتانیای کبیر در سال های ۱۸۱۲ تا ۱۸۱۴ بر قصر سفید حمله برد و  آن را به آتش کشید. بار دیگر در دسامبر سال ۱۹۴۱، یعنی شصت سال قبل از "ناین الون" هواپیماهای جنگنده جاپانی بر "پرل هابر"، پایگاه دریایی امریکا حمله بردند، و موجب ورود ایالات متحده امریکا به جنگ جهانی دوم گردیدند؛ در اثر این حملات تلفات بسیار  سنگینی بر ایالات متحده امریکا وارد گردیدند: پنج کشتی بزرگ و سه کشتی کوچک تر غرق گردیده، ۱۸۸ هواپیما بر روی زمین نابود گردیده و ۲۴۰۰ تن از نیروهای رزمی امریکا کشته شدند.
صدر: پس تفاوت ضربات ناین الون با حملاتی که شما تذکر دادید، در کجا است؟ 
صمیمی: با وجود آن هم حملات پرل هاربر هزار ها کیلومتر بدور از مرکز قدرت ایالات متحده امریکا در جزایر  هاوای واقع در اقیانوس آرام  و بدور از انظار مردم بوقوع پیوستند. ولی حملات هراس افکن در نیویورک و واشنگتن در زمانی صورت میگیرند که فن آوری اطلاعات زیاد انکشاف کرده، مردم در سرتاسر جهان از طریق شبکه های تلویزیونی و اینترنت شاهد این حملات تخریبی بودند. از سوی دیگر این حملات در زمانی بوقوع می پیوندند که امریکا تازه در کار زار "جنگ سرد" بر "امپراتوری اتحاد شوروی"، رقیب تاریخی پیروز گردیده و به مثابه یگانه قدرت جهانی بخود  می بالید؛ یعنی در زمانی که با در نظر داشت گفتمان "پایان تاریخ – فرانسیس فوکویاما –"، در چارچوب "نظام نو جهان" واشنگتن گویا بر جهانیان فخر می فروخت.  از این نگاه این حملات که با به قدرت رسیدن جورج دبلیو بوش، رییس جمهور ایالات متحده امریکا در وابستگی نظری و سازمانی  به گروه "محافظه کاران نو" همزمان بود، ادعای "عدم ضربه پذیری امپراتوری امریکا" را  سخت خدشه دار ساخت.
حادثه ی يازدهم سپتمبريک بعد تاريخي را نشان مي داد، چيزي که بيشترازيک چالش نظامي براي ابرقدرتي بود که دررقابت هاي ايدیولوژيک ونظامي با ابرقدرت شوروي درزمان جنگ سرد، پيروزبرآمده بود. این حمله بیانگر شکست فاحشی بود که جورج تینت (George Tenet )، رییس استخبارات آن کشور (CIA)  یک سال قبل پیشگویی کرده بود؛ این حمله با ابعاد تخریبی مادی و تاثیر گذاری روانی  آن بر امریکا می تواند بیانگر عدم موفقیت نظام امریکایی، تحقیر نمودن "قصر سفید"، بی ارزش جلوه دادن " شورای امنیت  ملی امریکا (national security council )، بی وقار ساختن استخبارات داخلی (FBI ) و در اخیر افشا کننده ضعف نیرو های هوایی آن کشور تلقی گردد. 

صدر: علاوه بر خدشه دار ساختن هویت "عدم ضربه پذیری"، خسارات مادی و مالی حملات هراس افکنی نیز زیاد گفته شده  است.
صمیمی: حملات بر نبض تعاملات اقتصادی و مرکز استراتژی نظامی آن کشور با تلفات بیش از سه هزار نفر از نود کشور جهان  نه تنها دولتمردان امپراتوری امریکا را غافلگیر کردند، بلکه بر اندام کشور های خودمدار کلاسیک غرب در کل ترس هراس افکنی، این "هیولای نو پیدا" مستولی گردید. خسارات مادی  "ناین الون" تنها در شهر نیویارک ۹۵ میلیارد دالر امریکایی گفته شده است. خسارات کلی بر پیکر اقتصادی امریکا  تا مرز پنج صد میلیارد  دالر نیز سنجش گردیده است. 
صدر: با در نظر داشت این خسارات، واکنش امریکا در قبال این حملات چگونه بود و آیا در استراتژی آن کشور دگرگونی نمودار گردید؟ 
صمیمی: "استراتژی جهانی" ایالات متحده امریکا نخست از همه در نیازمندی گسترش شیوه تولیدی سرمایه داری ناشی گردیده و از سوی دیگر در اوایل هزاره ای سوم، که با به قدرت رسیدن "محافظه کاران نو" در وجود جورج دبلیو بوش توام بود، ابعاد تعرضی بیشتر پیدا کرد.  در نتیجه "ناین الون" نظر به ابعاد گسترده نظامی، سیاسی و اقتصادی منجر به "چرخش بزرگ" در راه کار امپراتوری امریکا گردید؛ در استراتژی جهان گشایی امریکا  به مفهوم سلطه ای بلا مناز ع  در سرتاسر جهان، مبارزه علیه "تروریسم جهانی" از اولویت ویژه برخوردار گردید: از این معضل در مبارزه علیه گروه های خصم و رژیم های نا مطلوب - به زعم واشنگتن - استفاده ابزاری صورت گرفته و "تغییر رژیم" – Regime Change  - در آن کشور های پیرامونی که گویا به بیراهه کشانده شده اند، بعضاً تحت نام "مداخله بشری"، در دستور روز و راه کار عملی واشنگتن قرار گرفت.
صدر: آیا این استراتژی تازه در همه جا و همواره بدون در نظر داشت شرایط ویژه پیاده گردیده است؟
صمیمی: خیر، این استراتژی امپراتوری امریکا از یک سو دارای دو بعد متضاد بود: دگرگونی نظام برای "رژیم های نامطلوب" و استحکام  اقتدار گرایی برای رژیم های متحد و هم پیمان. 
از نظام های نا مطلوب میتوان به طور نمونه در این کشور ها نام گرفت:  نظام معمر قذافی در لیبی، نظام صدام حسین در عراق و یا نظام بشار اسد در سوریه. این نظام ها – نظر به مواضع خصمانه با امریکا بایست سرکوب میگردیدند، که قسماً به عمل پیوست. ولی در مقابل نظام های تمامیت گرای عربی خلیج – از عربستان سعودی تا امارات متحده  عربی و قطر - از پشتیبانی گسترده ای سیاسی و  نظامی امریکا تا هنوز هم برخوردار می باشند. 
از سوی دیگر این استراتژی - در ماهیت مداخله نوع امپراتوری – تداوم  تلاش واشنگتن را در جهت تعیین سرنوشت کشور های دیگر، اما این بار به تنهایی و در غیاب یک نیروی همتا و رقیب روشن میسازد. چنانچه ولیم بلم، پژوهشگر تاریخ امریکا در  اثر مشهورش "کشتن امید - Killing Hope - گزارش میدهد، که از جنگ عمومی دوم تا اوایل هزاره سوم، واشنگتن در همه قاره ها و در بیش از ۵۷ کشور جهان دست به مداخلات نظامی زده، تا ساختار های سیاسی-اقتصادی کشور های اقمار و پیرامونی را  در جهت وابستگی به امپراتوری امریکا دگرگون سازد. در این راستا به طور نمونه میتوان از این رویداد های مهم تاریخی در سه قاره نام برد: جنگ ویتنام، کودتا علیه محمد مصدق در  سال ۱۹۵۳ در ایران، کودتا علیه سلوادور الینده در سال ۱۹۷۳ در چلی  و کشتن پاتریس لوممبا در سال ۱۹۶۰ در کانگو.  
صدر: پس از این گذار تاریخی، اگر به حملات ناین الون برگردیم، واکنش مستقیم و بلا مقطع  واشنگتن در قبال این حملات چه بود؟
صمیمی: این حملات ضربه اي کاری برمجموع امپراتوري امريکا بود که واشنگتن به هيچ صورت نمي توانست هضمش بکند. ميزان "قهرتخريباتي" که درنتيجه ای اين حملات درامريکا به وجود آمد، منجربه چنان تاثيرات تکاندهنده اي شد که به هيچ صورت نمي توانست محصور در کشور"امکانات نامحدود" باقی بماند. جورج دبليو بوش، ریيس جمهورايالات متحده امريکا به تاريخ بیستم سپتمبر دربرابرکنگره ای آن کشور، شبکه ی القاعده را به مثابه يک سازمان تروريستي و اسامه بن لادن را به  عنوان طراح و مسوول اصلي آن معرفي نمود.
صدر: مگر اسامه بن لادن، رهبر سازمان هراس افکنی القا عده خود "دست پرورده" سیا، استخبارات ایالات متحده امریکا نبود؟ چه شد که بن لادن "لبه تیز جهاد" را متوجه امریکا ساخت؟ 
صمیمی: درست همین اصل، منجر به بروز "عصبانیت" مردم و "خشم" کرسی نشینان در قصر سفید گردید. سرنوشت سیاسی-مذهبی اسامه بن لادن پر فراز و نشیب بوده است. 
اسامه بن لادن، متولد در سال ۱۹۵۷ در ریاض/عربستان سعودی عضو یکی از خاندان پرنفوذ بن لادن یمن تبار و بنیانگذار شبکه القاعده بود. با اشغال نظامی افغانستان توسط اتحاد جماهیر شوروی  در دهه ای هشتاد قرن بیستم و با کسب قدرت نظامیان پاکستانی تحت فرماندهی جنرال ضیاء الحق زمینه مناسب برای گسترش نفوذ آیین وهابیت در منطقه میسر گردید. کشور های عربی خلیج خواستند تا از یک سو با تقویت سازمان های افغانی پیشاور نشین جلو نفوذ روز افزون شوروی را گرفته و در عین حال نفوذ آیین وهابیت را گسترش دهند. از سوی دیگر نظامیان پاکستان که رهبری آن کشور را از طریق کودتا بدوش گرفته بودند، برای استحکام قدرت سیاسی خود شان و آسیب رسانی به افغانستان، این کشور همسایه با خصومت تاریخی به کمک های مادی و پشتیبانی های سیاسی کشور های خلیج نیاز داشتند. این تعاملات با برنامه ایالات متحده امریکا، تا پای قوای سرخ شوروی  را در "تله افغانی" گیر آورد، همسویی داشت. چنانچه بریژنسکی، مشاور امنیتی جیمی کارتر، رییس جمهور آنزمان به تاریخ ۲۵ سال ۱۹۷۹، یعنی یک روز پس از هجوم نظامی قشون سرخ به افغانستان عنوانی کارتر نوشت که "اکنون زمان آن فرارسیده است تا افغانستان را به ویتنام شوروی" مبدل سازیم.  در این زمان که "زمینه جهاد" میسر گردیده بود، و "عرب های بی سر و پا" از هر سو به سوی پیشاور سرازیر میگردیدند، ریاض به شخص معتمد نیاز داشت، تا از یک سو با گسترش آیین وهابیت پرداخته و از سوی دیگر از اعتماد پرنیان پوشان عربی نیز برخوردار باشد. درست مطابق به همین مشخصات اسامه بن لادن روانه پیشاور گردید. اسامه بن لادن، با آواز بلند می گفت، که وی با "پول سعودی به ترویج وهابیت بین افغان ها" فعالیت می نماید. 
اسامه بن لادن به مثابه ی فراورده یک دوره طولانی "جهاد" از تجربه های بزرگ  جنگی و شناخت عمیق پیروان  "جهاد" و همچنان او از روابط گسترده با سلفی ها از پشتیبانی مالی گروه های متنفذ عربی برخوردار بود. وی از این نگاه در نزد "جهادی  ها"  محبوبیت داشته  و شخصا رهبری "استراتژیک، سازمانی و فعالیت های اوپراتیفی" را بر دوش داشت، در نتیجه بیانگر "چهره ی واقعی" و "هویت اصلی" القا عده خوانده میشد. پس از خروج قشون سرخ در افغانستان، اسامه بن لادن به عربستان برگشت. ولی اشغال نظامی کویت توسط عراق در سال  ۱۹۹۰  و سیاست ریاض در قبال بیرون راندن قوای نظامی صدام از کویت، منجر به تیره شدن روابط بین بن لادن و کرسی نشینان ریاض گردید. بن لادن به این نظر بود که با در نظر داشت تجربه تاریخی جهاد در افغانستان، میتوان نیرو های صدام را از کویت به عقب نشینی مجبور کرد. برای این هدف، اسامه بن لادن یک برنامه دقیق در ده نقطه به ریاض پیش کش کرد. ولی رهبران عربستان – نظر به عدم اعتماد به توانایی های جهاد - به استراتژی نظامی ایالات متحده امریکا تکیه زدند. در نتیجه روابط  اسامه بن لادن که از گذشته های دور به این سو از "تکبر، تجمل پرستی و  فجایع اخلاقی شاهزادگان آل سعود" از نزدیک اطلاع داشت،  رو به تیرگی گذاشت. ریاض از بن لادن سلب "تابعیت" کرد و بن لادن نخست مجبور به رفتن به سودان گردیده و پس از آن دوباره روانه سرزمین هندو کش گردید. در این زمان دارایی اسامه بن لادن در حدود سه صد ملیون دالر ګفته میشد.  اسامه بن لادن و همراهان وی، نخست از پایگاه نظامی خویش در "ریش خور" کابل  و پس از آن از "ترنک" واقع در جوار شهر قندهار که اسامه آن را "دارالسلام" نامیده بود، در سرتاسر سرزمین هندو کش آموزشگاه های عقیدتی و پایگاه های تربیتی هراس افکنی تاسیس کرده بود. اسامه بن لادن  به مثابه ی پیرو اسلام  جزم گرا در قلمرو طالبان احساس آرامش کرده ، از آزادی کامل برای طرح و پیاده کردن اعمال هراس افکنی در سرتاسر جهان برخوردار بود.

صدر: بالاخره سرنوشت اسامه بن لادن به کجا انجامید؟
صمیمی:  اسامه بن لادن که علاوه بر حملات ناین الون، بانی حملات هراس افکنی دیگر از قبیل بمب گذاری ها در سفارت خانه های امریکا در دارالسلام ( کنیا) و نیرو بی (تانزانیا) در سال ۱۹۹۸ خوانده میشد، به تاریخ دوم می ۲۰۱۱توسط گروه ویژه نیرو های دریایی امریکا در اییت آباد پاکستان کشته شد. این که بارک اوباما بدون "همکاری"  نظامیان پاکستانی به تنهایی  به قتل رهبر القا عده در چند کیلومتری اسلام آباد و در چند صد متری  "قشله مهم نظامی و آموزشی" پاکستان به کشتن اسامه بن لادن موفق گردید، نظامیان پاکستانی را در برابر معمای حل ناشدنی قرار داد. نخست از همه شجاع الدین پاشا، رهبر ای.اس.ای و همچنان جنرال اشفاق پرویز کیانی، رهبران نظامی آن کشور نمی توانستند اعتراف کنند که از حضور اسامه بن لادن در این منطقه  مطلع بودند. به این ترتیب "حیثیت" دستگاه استخبارات آن کشور که یکی از سازمان های موثر و بزرگ جاسوسی محسوب می شود، خدشه دار گردید. ولی گستره  این فاجعه هنوز هم بیشتر  می شد،  اگر استخبارات  آن کشور می گفت که از  حضور اسامه بن لادن مطلع بوده است. برای نظامیان آن کشور نیز به نوبه خود عملیات چهار چرخ بال امریکایی در خاک آن کشور تحقیر کننده و بیانگر ضعف امکانات اکتشافی نظامی آن کشور بود. البته  اسلام آباد "خاموشی" اختیار ننمود، و بدون کدام پیآمد سیاسی معضل " خدشه دار ساختن" حاکمیت ملی کشور را بزرگ ساخت.
 
صدر: چون سازمان هراس افکنی القا عده از قلمرو طالبان در افغانستان فعالیت میکرد، پس افغانستان در محور راه کار جدید امریکا قرار گرفت؟
صمیمی: جورج بوش – طوری که قبلاً گفته شد-  به تاریخ بیستم سپتمبر در بیانیه  خویش در "کنگره" آن کشور،  اسامه بن لادن را به عنوان "عامل اصلی هراس افکنی جهانی" یاد نمود. بوش افزود که "رهبری القا عده در افغانستان از نفوذ زیاد برخوردار است و از رژیم طالبان پشتیبانی می نماید." به این ترتیب نه تنها بن لادن دشمن شماره یک امریکا محسوب می شود، بلکه هر نیرویی که به این هراس افکن بین المللی "پناه" بدهد، در این قطار جای می گیرد. پس از آنکه ملا عمر چندین مرتبه درخواست امریکا مبنی بر تسلیمی بن لادن به آن کشور را رد نمود، سرنوشت رژیم طالبی برای نخستین بار  نیز با خطر جدی مواجه گردید. چنان چه قبل از ناین الون، سیاست "زمین سوخته ای طالبان" در افغانستان برا ی امریکا و ۴۸ کشوری که در مبارزه ی نظامی علیه "هراس افکنی" در افغانستان اشتراک کردند، زمینه تشویش و نگرانی قابل لمسی را ایجاد نکرده بود؛ چون حدس زده می شد که با "نظام  طالبی"، اهداف ثبات سیاسی در منطقه و از این طریق اهداف راهبردی غرب گویا بر آورده می شود.
 درست، دريک چشم بهم زدن هراس القاعده، کابوسي براي امريکایيان و مايه ای ترس وانزجار کشور های غرب گردیده و افغانستان باردیگر در افکارعامه ای جهان مطرح مي گردد. ازآنجايي که بوش نه تنها طراح "هراس افکني بين المللي" را ، بلکه کساني را هم که به آنها پناه داده بودند، مسئول خواند، سرنوشت سياسي طالبان به مثابه "مهمانان اسامه بن لادن" نيز رقم زده شد. البته امريکایی ها شتابزده و نا سنجيده حمله نکردند. تاهفتم ماه اکتوبر  ۲۰۰۱،  بیست و شش  روز را در برگرفت تا آنها زمینه ای حملات را در قلمرو طالبان آماده ساختند. 

صدر: مشخص، واشنگتن با کدام دشواری ها مواجه بود و چه تدابیری را اتخاذ کرد؟
صمیمی: برای پیاده کردن اهداف امریکا، که نخست در مبارزه علیه القا عده خلاصه  میشد، تدابیر منظم نظامی، سیاسی و دیپلماتیک زمان گیر بود. واشنگتن نخست از همه تلاش کرد تا در این امر از پشتیبانی یک ائتلاف گسترده بین المللی برخوردار گردد. کشور های غربی، به ویژه کشور های عضو ناتو، پیمان اطلس شمالی – با در نظر داشت ماده پنجم این پیمان – "همبستگی نا محدود" شان را در قبال تدابیر امریکایی اعلام نمودند. کالین پاول، وزیر امور خارجه امریکا در جذب و حمایت کشور های بزرگ از قبیل روسیه، چین و هند هم با مشکلاتی مواجه نگردید.  ولی مواضع کشور های عربی خلیج، پاکستان و ایران – از دو نگاه بسیار متفاوت – جنجال بر انگیز بود. علاوه بر آن برای یک حمله نظامی بر پایگاه  ها و مواضع القا عده  بایست زمینه سازی گسترده صورت گرفته و بخشي ازکشتي هاي جنگي ايالات متحده امريکا ازشرق آسيا به بحر هند، درجنوب پاکستان منتقل مي گرديد. در اخیر، به مثابه یک اصل تعیین کننده، واشنگتن نمی خواست تا با "پیاده نظام" در کارزار علیه القا عده وارد افغانستان گردد. پس به یک نیروی متحد درون مرزی نیاز داشت، تا از عهده این امر برآمده بتواند؛ این نیرو در وجود "جبهه متحد ملي براي نجات افغانستان"  که به غلط "جبهه شمال" یاد میگردد، در کوه پایه های هندو کش به بر ضد "سیاست زمین سوخته" امارت اسلامی مبارزه میکرد.

صدر: شما از مواضع جنجال بر انگیز کشور های عربی خلیج، پاکستان و ایران یادآوری کردید. چگونگی و تفاوت نظر های اسلام آباد و تهران ایجاب توضیحات بیشتری را میکند.
صمیمی: نخست در مورد سیاست پاکستان؛ با تشکیل حکومت امارت اسلامی در افغانستان، اسلام آباد در رقابت های  منطقه ای و  با پشتیبانی از کشور های تمامیت گرای عربی، پیروز گردیده و تصور میکرد که این سرزمین باستانی  را بلعیده است. حملات هراس افکنی و تدابیر نظامی امریکا علیه آن، پاکستان را در یک دو راهه تاریخی قرار داد.  اسلام آباد نخست در همسویی با واشنگتن تلاش کرد، تا طالب ها اسامه بن لادن را به امریکا تسلیم کنند. ولی زمانی که رهبری طالب از این امر سر باز زد، برای واشنگتن  ناچار "تغییر رژیم" در افغانستان در دستور کار قرار گرفت. طالب ها در مبارزه علیه نیروهای "جبه مقاومت" از پشتیبانی  بیشتر از شش هزار "مجاهد" مربوط به سازمان القا عده در  قلمرو شان برخوردار بودند. از این نگاه  رهبری طالب حفاظت اسامه بن لادن را به سطح "وجیبه دینی" ارتقا داد. ملا عمر، رهبر طالب ها گفت: "قسمت زیاد سرزمین (افغانستان) توسط روسها (شوروی ها) تخریب گردید.  بخش های دیگری هم  از طریق زور آزمایی های بعدی با خاک یکسان شد. چیزی که هنوز هم باقی مانده است، من قربانی اسامه بن لادن می نمایم." 

صدر: با در نظر داشت این پیچیدگی، پاکستان چه برنامه ای طرح کرد؟
صمیمی:  سیاست پاکستان را از بدو امر میتوان راه کار دو بعدی" خواند: نظر به الزامات سیاسی علناٌ همسویی با امریکا و در عین زمان پشتیبانی در خفا از طالبان به مثابه ابزار سیاسی.
صدر: چگونه؟
صمیمی: رهبران سیاسی پاکستان، به شمول جنرال محمود احمد، شخص شماره یک استخبارات نظامی آن کشور، مخالف مداخله امریکا در افغانستان بودند و می  خواستند که این موضوع از طریق مذاکرات و توسط وساطت اسلام آباد حل شود. ولی تلاش های یک هیئت بلند پایه ای پاکستانی تحت رهبری جنرال فیض گیلانی در قندهار و دیدار  با ملا عمر به نتیجه مطلوب نرسید. گروه رهبری طالب – با استفاده از موقع – در کنار شرایط دیگر خواهان به رسمیت شناخته شدن نظام استبدادی امارت اسلامی از جانب امریکا گردید. در این میان فشار بر پاکستان هم شدت یافت. زمانی که اداره ی جورج بوش، اسلام آباد را در مقابل این گزینه قرار داد، که در صورت مخالفت با مداخله ای نظامی امریکا، پاکستان توسط بمباران به "عصر حجر" تبدیل خواهد گردید، جنرال پرویز مشرف، رییس جمهور پاکستان بر "سر عقل" آمد. او در خاطراتش می نویسد که: "پاکستان به دلیل نظامی، اقتصادی و اجتماعی"  توان رویارویی با امریکا را نداشت. در پشت سکه ی اظهارات جنرال پرویز مشرف خوانده می شود که وی گویا با هراس افکنی جهانی در مخالفت قرار نداشته است،  ولی الزامات ساختاری کشورش، وی را به همگامی با امریکا مجبور ساخت. درفرجام پاکستان درنتيجه ای فشارهاي شديد ايالات متحده امريکا تصميم گرفت تا با "جامعه  بين المللي" عليه هراس افکني ودرنتيجه ای آن عليه مليشه هاي طالب ظاهرا به جنگ برخيزد. ولی اسلام آباد  در عین زمان تلاش نمود تا با طرح های تازه و نیرنگ های پیچیده تر از گذشته ها، از مبارزه علیه تروریسم در افغانستان به بهترین وجه آن بهره برداری سیاسی و اقتصادی نماید.

صدر: حال بر میگردیم به مواضع ایران. نظر به خصومت های ناشی از روابط تاریخی بین امریکا و ایران،  واکنش تهران در قبال مداخله نظامی واشنگتن در افغانستان  چگونه بود؟ 
صمیمی: در این زمان، ایران با یک معضل مهم و تصمیم گیری کلیدی در قبال مداخله نظامی امریکا در سرزمین هندو کش قرار گرفت. از یک طرف اختلاف نظر ها بین فراکسیون های مختلف سیاسی حاکم در ایران سد گردید تا تهران  در زمینه به آسانی تصمیم اتخاذ کند. از سوی دیگر  - با وجود پیچیدگی اوضاع - رهروان خط "اطلاح طلب" تمایل داشتند تا از طریق گزینش یک راه کار عملی، دست کم از "شدت خصومت" امریکا در قبال جمهوری اسلامی ایران کاسته شود. از يکسو  برچیده شدن دامن "مليشه هاي سني متعصب طالب"  که به کشورهمسايه ايران به چشم دشمن مي نگريستند، با علايق ومنافع سياسي و استراتژيک ايران همخوان بود. ازجانب ديگر حضور نظامي ايالات متحده امريکا به مثابه دشمن اصلي ایران درکشورهندوکش، عليه اصول سیاسی  جمهوري اسلامي ايران قرارداشت. بنابراين يک خطر بلا فصل عليه ايران خوانده میشد. اين خطر در کنار ساير مسائل در اين بافت محسوس بود که ايالات متحده امريکا ايران را بخشي از"محور شرارت" خوانده بود. با اين همه در فرجام تهران موضع "عملگرايانه" اتخاذ نمود، دندان روي جگرگذاشت - چار نا چار در پس پرده های دیپلماتیک -  عمليات نظامي ايالات متحده امريکا را درکشور همسايه یعنی افغانستان پذیرفت. 

صدر: واکنش کشور های عربی خلیج، به ویژه عربستان را چگونه می بینید؟
صمیمی: حملات هراس افکنی ناین الون تمامیت گرایان حوزه خلیج، به ویژه حریر پوشان ریاض را در یک تنگنا کشاند. طوری که گفته شد، از جمله نوزده تن از هراس افکنانی که در ربودن هواپیما ها مستقیم دست داشتند، پانزده تن آنها اهل عربستان سعودی بودند. این اشخاص با ویزا های رسمی  وارد خاک امریکا گردیده و از "کمک های مالی" دیپلمات های عربستان هم برخوردار گردیده بودند.  اضافه بر آن، این همه آفتابی گردیده بود، که یک تعداد افراطی گرایان مربوط به خط فکری سلفی-وهابی در کنار  اسامه بن لادن در افغانستان فعال بودند و – نظر به روابط عقیدتی و پیوند های  خانوادگی – از کشور های عربی خلیج منابع سرشار مالی کسب میکردند. در اخیر، بعضی شیخ های عرب – قسماً غرض جلوگیری حملات هراس افکنی در سرزمین های خود شان –اسامه بن لادن را در کوه پایه های هندو کش سخاوت مندانه تطمیع مالی میکردند. این گروه تمامیت گرای سلفی-وهابی گویا ترس داشت از این که با تار و مار کردن "مجاهدین اسامه بن لادن" این مجاهدین کهنه کار به کشور های خود شان برگشته و زمنیه ساز مصیبت های هراس افکنی گردیده،  آرامشِ تجمل پرستی آنها را برهم زنند. نکته قابل تشویش دیگر برای این کشور های خلیج، سرنگون شدن امارت اسلامی طالب ها بود، که آنها در رقابت منطقه ای با جمهوری  اسلامی ایران به افغانستان و از این طریق به آسیای میانه غرض گسترش آیین بنیاد گرایی راه یافته بودند.  
از سوی دیگر کشور های محافظه کار خلیج جزء متحدان امریکا و تحت حمایت واشنگتن شمرده میشدند.  در این اوضاع متلاطم، واشنگتن  - بدون سو تفاهم – کشور های عربی خلیج را در مقابل این گزینش قرار داد: یا از "جنگ ضد ترور" پشتیبانی کنند، و یا منتظر پیآمد های ناگوار باشند.  پیام واشنگتن روشن و واکنش کشور های عربی خلیج آشکار تر بود: این کشور های عربی حمایت شان را از هر نوع اقدام شدید در قبال مبارزه با "هراس افکنی" اعلام کردند. 

صدر: و در اخیر مواضع  روسیه، چین و هند به مثابه کشور های پر نفوذ در منطقه چه رنگ و بویی داشت؟
صمیمی:  با وجود تفاوت های کم و زیاد، اين گروه کشور ها ازحمله ای نظامي ايالات متحده امريکا عليه هراس افکنان، نخست به خاطر آن که خود شان بتوانند جنگ شان را برضد آنچه "جدايي طلبان" مي خواندند، مشروعيت دهند، دفاع مي نمودند؛ اما درعين زمان آگاه بودند که حضور درازمدت نظامي ايالات متحده امريکا درافغانستان موجب گسترش هنوز هم بیشتر نفوذ  امپراتوري امريکا و در نتيجه تعارض اجتناب ناپذير علیه منافع آنها مي گردد. آنها درمورد همکاري با ائتلاف بين المللي عليه هراس افگني به ترتيبي تصميم گرفتند که عجالتاً به الزامات کوتاه مدت دربرابر استراتژي دراز مدت اولويت قايل شدند. 

 صدر: پس از تلاش های پر بار کالن پاول، وزیر خارجه امریکا در جهت سازماندهی یک ائتلاف جهانی علیه سازمان القا عده، واشنگتن مشخص در افغانستان چه اقداماتی را انجام داد؟
صمیمی: جورج بوش به مثابه ی نماینده "محافظه کاران نو" که پس از هشت سال حکومت حزب دموکرات ها (بیل کلینتون) تازه بر سریر قدرت در واشنگتن تکیه زده بود، خطرات واقعی ناشی از هراس افکنی جهانی را بدون تاخیر با امنیت ملی آن کشور پیوند زد. اداره بوش فرصت را غنیمت شمرده  بر "استراتژی" از پیش طرح شده "محافظه کاران جدید"  صحه گذاشت. تک روی های نظامی بعدی پنتاگون، به ویژه در عراق، بیانگر نمادی از  بازنگری آن کشور در پیاده کردن اهداف  راه بردی واشنگتن خوانده می شود. اما در افغانستان، واشنگتن توانست بزودی، حتی با پشتیبانی کشور های رقیب و خصم، گروه جهادی القا عده را از دامنه های هندو کش براند و همزمان با آن، با روشن شدن محتوای هراس افکنی گروه طالب، این برادران عقیدتی اسامه بن لادن را نیز مجبور به تخلیه ی شهر های بزرگ کشور نماید. از این طریق برای افغان ها به مثابه محصول پیرامونی مبارزه با هراس افکنی، زمینه مناسب باز سازی سیاسی و اقتصادی میسر گردید. ولی بازیگران تازه دم نظر به عدم درک حساسیت های سیاسی، فقدان درایت باز سازی، کمبود تفکر ملی و سستی در قبال آرمان دموکراسی، فرصت تاریخی را از دست دادند. سیاست های نادرست کرسی نشینان در کابل منجر به ظهور یک قشر الیگارشی سیاسی-مالی گردید؛ قشری که از اوضاع حاکم - با وجود فقر گسترده - زیادترین بهره اقتصادی را برده و از طریق وابستگی بیشتر کشور را بر لب پرتگاه سیاسی میکشاند.

صدر: اکنون اگر از گذشته ها و این سیر تاریخی دور و دراز به امروز برگردیم،  آیا مبارزه با هراس افکنی – پس از یک  نیم دده  - دست آورد های هم داشته است؟ 
صمیمی: ترازنامه استراتژی "مبارزه علیه تروریسم جهانی" بیانگر این واقعیت تلخ است که مداخلات نظامی بیشتر در امور کشورهای موسوم به "اسلامی"، از جمله در افغانستان  نه تنها منجر به شکست گروه های هراس افکن نگردیده است، بلکه تحت سقف آیین سلفی-وهابی از قبیل "القا عده" و گروه "دولت اسلامی" سازمان ها و گروه های بیشتر هراس افکن مانند "سماروغ" از زمین سر زده  و  به شکل روز افزون دست به جنایات بشری زده  اند؛ قربانیان عمده این جنایات به نوبت خود "امت اسلام" بوده که این گروه ها مهر "تکفیر" بر پیشانی "پر معصیت آن" زده اند. 

صدر: میشد که ادعای گسترش شبکه ها و گروه های هراس افکن را با ارقام آراسته ساخت؟ صمیمی:  نخست از همه طوری که مشاهده میگردد، تعداد "مجاهدین هراس افکن" از ده هزار در اوایل حملات ناین الون، امروز به بیش از یک صد هزار رسیده است. امروز نه تنها افغانستان، بلکه از پاکستان تا عراق، سوریه تا یمن و در اخیر مصر تا سومالی به شکل حاد گویا به کارزار  "اسلام علیه کفر" تبدیل گردیده اند. "مجاهدین" سازمان  القا عده و گروه دولت اسلامی نه تنها در بنگلادش به ترور دست زده، بلکه در تایلند و اندونزی هم از کشتن ملکی ها و به خاک و خون نشاندن زنان و اطفال خودداری نمی کنند. با وجود ادعاهای بلند بالای "جنبش تکفیری" که خود را پیرو "اسلام ناب" میدانند، ما در عمل شاهد این واقعیت هستیم که تعداد زیاد رهروان این راه بیگانه از عقاید اسلامی حتی به تعبیر خود شان هستند. به طور نمونه، اکثر اعضای گرفتار شده گروه طالب حتی "پنج بنای مسلمانی" را نمیدانند. خالد شیخ محمد، یکی از طراحان حملات ناین الون "مشتری عزیز فاحشه خانه ها" در فیلیپین بود. عطا محمد، رهبر گروه هواپیما ریایان حملات ناین الون به نوشیدن "ودکای روسی" شهرت داشت. در اخیر این که قوماندان های مهم فراکسیون خلق "حزب دموکراتیک خلق افغانستان" تحت رهبری شهنواز تنی و یا اعضای بلند رتبه حزب بعث در عراق با گروه های تکفیری هم گام  بوده اند، از کدام زمان به این سو این "سالوس ها" بخوان "مخالفین دین"  به "پاولوس ها"، بخوان "مومنان" تبدیل گردیده اند؟  از طرف دیگر ما امروز شاهد حملات هراس افکنی در جهان غرب هستیم. ولی در مقایسه با  جنایات که این گروه ها بر "امت اسلام"  روا داشته اند، گستره حملات هراس افکنی و قربانی های ناشی از این حملات در غرب بکلی ناچیز تلقی میگردد. با وجود آن هم در یک و نیم دهه اخیر ما شاهد حملات هراس افکنی – با تلفات کم و زیاد – در کشور های اسپانیا، بریتانیای کبیر، فرانسه، بلژیک و جمهوری اتحادی المان هم بوده ایم. البته این معضل به نوبت خود فراورده تصادفات خوانده شده نمی تواند. در کنار تدابیر امنیتی در کشور های خود مدار غرب، جنایات گروه های "تکفیری" در کشور های اسلامی ناشی از دگرگونی بنیادی استراتژی این گروه ها می باشد.
صدر: کدام دگرگونی؟ 
صمیمی: در گذشته ها، حتی تا پس از جنگ جهانی دوم و در برهه استعمار غرب لبه تیز مبارزه گروه های "تکفیری" متوجه کشور های استعماری بنام "کفار" بود، که جنبش ضد استعماری سید جمالدین افغانی الگوی خوب آن را در سده نوزدهم تمثیل میکند. ولی دست کم پس از تدوین نظرات  سید قطب، رهبر "اخوان المسلمین" در مصر، این استراتژی مورد بازنگری قرار گرفته و راه کار مبارزه ناشی از آن هم دگرگون گردید؛ به نوعی که نخست خود رژیم های حاکم در کشور های اسلامی به "کفر" متهم گردیده و "جهاد" علیه آنها "فرض" خوانده شد. کشتن انور سادات، رییس جمهور مصر در اکتوبر ۱۹۸۱درست مطابق به همین دگرگونی استراتژی بنیاد گرایی  در عمل پیاده گردید. ولی در واقع و اگر از دید تاریخی به موضوع نگاه کنیم، جنبش "اصلاح طلبی" "امان الله خان" در سال های بیست سده بیستم در افغانستان به مثابه یک گام در جهت مدرنیته کشور، توسط "آخوند های دیو بندی" تکفیر گردیده و گویا آیین دیو بندی از گذشته های دور دارای  پیوند نزدیک عقیدتی با جنبش اخوان المسلیمن و آیین سلفی-وهابی در معضل "تکفیر حکمرانان کشور های اسلامی" میباشند.

صدر: فعالیت های هراس افکن، نیاز به  دسترسی به منابع مادی و مالی دارد. در مبارزه با تروریسم جهانی این معضل چه نقشی بازی میکند؟
صمیمی: البته که بدون منابع مالی، سازمان و سلول های تروریستی با مشکلات مواجه میگردند. جورج بوش به مثابه یکی از ابزار های مبارزه ضد تروریسم در نخستین فرمان از "منع کردن داد و گرفت مالی" با حلقه های مشکوک تروریستی یاد کرد. رییس جمهور امریکا، منابع پولی را "خون زندگی سازمان های تروریستی" خوانده و از جهانیان خواست تا جلو انتقال پول را به این سازمان ها بگیرند. چند روز بعد  به تعقیب آن  شورای امنیت سازمان ملل متحد نیز از اعضای سازمان ملل خواهان قطع ارتباطات مالی با سازمان های تروریستی گردید. ولی یک و نیم ده پس از آن دیده میشود که این تدابیر موثر نبوده اند. در حالی که در سال ۲۰۱۶ ذخایر مالی گروه دولت اسلامی به مثابه بزرگترین و ثروتمندترین سازمان تروریستی به بیشتر از یک میلیارد دالر (هزار ملیون) گفته می شود، در مقابل تمام دارایی های که از ناحیه "هراس افکنی"  منجمد و قطع گردیده است، کمتر از ۶۰ ملیون رقم زده شده است. پس از حملات تروریستی در نوامبر سال ۲۰۱۵ در فرانسه، پاریس منابع عمده تروریسم را – با در نظر داشت نقش مهم گروه دولت اسلامی – یکی از مهم ترین پایه های تداوم تروریسم خواند. منابع عمده مالی تروریسم بین المللی را میتوان چنین ردیف کرد: فروش قاچاق نفت و مواد مخدر، فروش آثار تاریخی، پول های اخاذی و اختطاف، پول قاچاق انسان ها و در آمد های مالی بنام زکات و امثال آن.  مبارزه علیه منابع مالی تروریسم در عمل با دشواری های زیاد مواجه دیده میشود. نخست از همه، از آنجایی که دست اکثر حکومت ها و تاسیسات مالی در داد و گرفت پول های تروریستی آغشته می باشد، به مشکل میتوان این پول ها را تشخیص کرد.  به یقین که ایمان الظواهری، رهبر القا عده، ابوبکر البغدادی، رهبر گروه اسلامی و یا ملا عمر، رهبر طالب ها در زمان خود، هیچ یکی از این ها حساب های بانکی ندارند، همچنان کادر های مشهور این سامان ها فاقد حساب بانکی می باشند.  تنها اسامه بن لادن، در گذشته و قبل از آن که از "متحدان امریکا" به "دشمن واشنگتن" جامه بدل کند، داد و گرفت مالی بنام خودش را تصفیه کرده بود. نکته دیگر این که داد و گرفت پولی گروه های تروریستی اصلاً از طریق روابط رسمی بانکی صورت نگرفته، صراف ها و اشخاص انفرادی بنام "حواله"، یک وسیله سنتی انتقال پول ملیون های دالر را از یک کشور به کشور دیگر و از یک قاره به قاره دیگر بدون محدودیت های مرزی و بانکی انتقال میدهند، و خود منفعت می برند. چنان چه رهبری گروه طالب ها بیشتر پولی را که از کشور ها عربی  بدست می آورد، از طریق همین "حواله" است. اضافه بر آن، اکثر سازمان های خیریه در کشور های خلیج و یا در پاکستان به نام خدمات اجتماعی مبالغ هنگفتی را سرازیر خزانه های گروه های تروریستی میکنند. در اخیر یک مشکل اساسی دیگر در عدم وضاحت تعریف "تروریسم" دیده میشود. شما ببینید سازمان "حماس" به مثابه یک حرکت مقاومت اسلامی فلسطینی ها، امروز  رسماً و از طرف یک عده از کشور ها  یک سازمان "تروریستی" خوانده شده است، ولی حلقه ها و کشور های دیگر، مثلاً قطر از فرستادن منابع مالی به این سازمان خودداری نمیکند. 
در مورد حملات تروریستی در کشور های غرب یک عامل دیگر نیز نقش بازی میکند: "کم مصرف بودن اعمال تروریستی".  اسامه بن لادن توانست که با هزینه کم تر از دو صد هزار دالر، خسارات مالی بیشتر از پنج صد میلیارد دالر بر امریکا وارد کند. ولی امروز برخلاف شیوه کار القا عده، گروه دولت اسلامی از نظام سازماندهی مرکزی صرفنظر کرده و از هوادارانش می خواهد که خود شان – نظر به امکانات مالی و شرایط حاکم منطقه – به فعالیت های تخریبی دست بزنند. چنانچه ابو محمد ال عدنانی،  یکی از رهبران گروه دولت اسلامی در سوریه به هواداران گروه توصیه میکند: "هر چایی که هستید سر دشمنان را به سنگ بزنید، بر آنها با چاقو  حمله کنید، آنها را از جاهای بلند به پایین  باندازید و آنها را مسموم کنید." به این ترتیب هر یک از مسلمان های تکفیری، خودش، حتی به تنهایی  و با مصارف کم به اعمال تخریبی دست میزند. گر چه که هزینه هراس افکنی بر شارلی ابدو، هفته نامه فرانسوی در جنوری ۲۰۱۵  در حدود بیست هزار یورو حدس زده میشود، ولی حملات هراس افکنی دیگر مانند حمله در یک قطار در المان در سال ۲۰۱۶ و یا حمله بر یک  کلیسای فرانسوی در همان سال، هریک بیشتر از سه صد یورو هزینه بر نداشته است. در نتیجه میتوان گفت، به هر اندازه که مبارزه علیه منابع ملی تروریست ها لازم است، به همان اندازه بایست شیوه های موثر مبارزه به شمول مبارزه با فساد اداری و تاسیسات مالی رسمی و نیمه رسمی تا به از بین بردن و بستن دروازه های دکان های صرّافی برنامه ریزی و عملی گردد.          

صدر: اگر به سوال کلیدی در مورد برگردیم، این که راه کار مبارزه با تروریسم جهانی  دست آورد های چشم گیر نداشته، کدام کاستی ها نقش مهم بازی کرده اند؟   
صمیمی: در راه مبارزه موثر علیه تروریسم دشواری های زیاد ناشی از کاستی های ساختاری و راه کار های متضاد سیاسی-نظامی بروز میکنند. از آنجایی که تروریسم خود یک پدیده چند بعدی بوده، دارای ابعاد سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، امنیتی و عقیدتی و نظامی می باشد، تنها میتوان با یک راه کار چندی بعدی در خور شرایط به شکل بنیادی با بروز و گسترش این پدیده به مبارزه برخواست.   

صدر: هر جزء این راه کار  علیه تروریسم ایجاب تشریحات بیشتری را میکند.
صمیمی: نخست از همه – با وجود تلاش های زیاد – تعریف "تروریسم" و تشخیص ویژگی های حملات تروریسم و تفاوت آن ها با اعمال جنایی گنگ بوده و شاخص های که مورد پذیرش همه خوانده شوند، طرح و پیاده نگردیده اند.   مثلاً تروریسم را تنها به معنی "قتل سیاسی به وسیله سلاح" که متداول شده است، اگر تعریف کنیم،  مسئله از یک دیدگاه بسیار تنگ افاده میگردد. هم چنان اگر تروریسم را "کاربرد غیر قانونی یا تهدید آمیز زور یا خشونت" تعبیر کنیم، در عمل با مشکلات مواجه میگردیم. البته "تهدید با خشونت و یا استفاده از خشونت برای دستیابی به اهداف مشخص سیاسی، ایدیولوژیک و یا عقیدتی" یکی از مشخصات کلیدی شناخت تروریسم بوده، ولی بسنده نیست. مشکل این معضل به ویژه زمانی بروز میکند که این "تهدید" ناشی از فراخوان سیاسی یک سازمان به مثابه افاده نظامی علیه یک  نظام سیاسی-اجتماعی حاکم بروز میکند؛ به ویژه اگر مشروعیت سیاسی و قانونی همین نظام تحت پرسش رفته باشد. مثلاً در جنبش های آزادی خواهی علیه استبداد و استعمار، که زمینه های مبارزه مدنی وجود نداشته باشد، کدام تدبیر نظامی و چه زمانی میتواند که "تروریسم" خوانده شود. قبلاً به مشکلات در قبال  سازمان  "حماس" در نوار غزه اشاره شد. از سوی دیگر، زمانی که یک سازمان با کشتن هدفمند دیگر کیشان و دیگر اندیشان به اعمال تروریستی دست میزند، اگر در مورد آنها عوض "تروریست" اصطلاح  "شورشی" بکار برده شود، پیآمد آن بجز از کوچک ساختن خطرات تروریسم چیزی دیگر نیست. این موضوع به ویژه در افغانستان (نظر به یک سری از علل سیاسی-تباری) در مورد گروه هراس افکن طالب صدق میکند.  این پیچیدگی در مورد تشخیص تروریسم از اعمال جنایی و جرم میتوان نخست این نکات را ردیف کرد: تروریسم از نگاه انگیزه و اهداف دارای محتوی سیاسی ناشی از توجیه ایدیولوژیک  بوده، توام با خشونت و سازمان یافته و از طریق بکار برد وسایل خشونت در راستای ایجاد و گسترش هر چه بیشتر خوف و ترس پیاده میگردد؛ بکار برد آن منشور حقوق بشر را نقض میکند. طوری که ما شاهد هستیم، تروریسم امروز بین اهداف "سخت و نرم" تشخیص کرده، و اهداف نرم از قبیل کشتن ملکی ها و تاسیسات غیر نظامی، چون به آسانی ضربت پذیر اند، بیشتر مورد حملات قرار میگیرند. 

صدر:  حال که در مورد کاستی های مبارزه در بخش مالی و عدم تشخیص دقیق تروریسم مفصل صحبت کردیم، بر میگردیم به نکات کلیدی دیگر: این  که  از چندین سال به این سو گروه های بنیاد گرای اسلامی با اعمال خشونت بار و تروریستی از گسترش چشم دید  برخوردار می باشند، علل آن را در کجا بایست سراغ کرد ؟  
صمیمی: در کنار مداخلات نظامی غرب، به ویژه ایالات متحده امریکا در خاور میانه   و تشخیص مسخ شده از سازمان های تروریستی، میتوان به توجیه عدم دموکراتیک رژیم های حاکم در کشور های منطقه، رکود نسبی انکشاف و رشد اقتصادی، بیکاری روز افزون و عدم برآورده ساختن نیازمندی های اولیه باشندگان این سرزمین ها را به مثابه علل کلیدی ردیف کرد. البته تحت شرایط حاکم  ناشی از  انحصار گرایی های قشر ها و گروه های مشخص سیاسی، بنیاد گرایی با داعیه  رهبری "امت اسلام" و با ارایه ای گنگ "بدیل اسلامی" قیام کرده، تا از طریق خشونت و بیدادگری سرنوشت "امت اسلامی" را خود به تنهایی تعیین کند. طوری که دیده میشود گرو های بنیاد گرا، به ویژه حلقه های که ریشه های عقیدتی آنها  از آیین سلفی-وهابی آب میخورند و از امکانات مالی بیشتر و از پشتیبانی های سیاسی تمامیت گرا های اسلامی برخوردارند  با ادعای برگشت به "دوره خلفای راشدین" و با   پیروی از قرائت خود شان از  آیین  اسلام، که  در "آیات سیف" و "سنت پیامبر" آنرا پیش کش میکنند،   همه گروه ها و سازمان های دیگر اندیش و دیگر کیش را مهر "تکفیر" زده،  کشتن آنها را واجب خوانده، مالکیت آنها را غصب کرده و  زنان و دختران آنها را به کنیزی میگیرند. در این جا نخست از همه مسلمانانِ به چالش خوانده می شوند، که نظر به قرائت دینی خود شان، آیین اسلام را یک دین  صلح و صفا و همزیستی میخوانند. ولی در عمل برخلاف دیده می شود، که حلقه های مشخص  مذهبی متنفذ، از قبیل شورا های علما، ملا امامان مساجد و اکثر علمای دینی حملات تروریستی را  نادیده  میگیرند؛  در عوض آن که،  این اعمال را نا جایز خوانده و  تقبیح کنند، به "فروعات" اولویت قابل گردیده و طرفه میروند، به طور نمونه در مورد سرزنش  "هنرنمایی" یک هنرمند گلو پاره میکنند.

صدر: اگر گفتگو را خلاصه کنیم، پس از یک و نیم دهه "مبارزه با تروریسم بین المللی"، استراتژی واشنگتن جهان را به کدام سو کشانده و اکنون کدام دگرگونی ها در روابط بین المللی رو نما گردید است؟
صمیمی: نخست از همه – طوری که گفته شد – چون  پدیده تروریسم چند بعدی می باشد، مبارزه  موثر علیه آن، نیاز به یک استراتژی چند بعدی گسترده و دراز مدت دارد، استراتژی که   عاری از ملاحظات سیاسی زود گذر و بدور از انگیزه های ابزاری در راستای گسترش نفوذ خوانده شده بتواند. استراتژی امریکا در این راستا فاقد این اصل بوده است.
ولی استراتژی ایالات متحده امریکا در روابط جهانی خود دست خوش دگرگونی های بزرگ بوده است. چنانچه استراتژی امریکا پس از جنگ جهانی دوم استوار بر "دکتورین ترومن" بود، که در آن جهان بینی رقابت ناشی از قطب مخالف "بلا ک کمونیسم" تحت رهبری جماهیر شوروی در محور این استراتژی قرار داشت. پس از فروپاشی امپراتوری شوروی و یک قطبی شدن جهان، در دوران جورج بوش و پس از حملات ناین الون،  "مبارزه علیه تروریسم جهانی" به مثابه استراتژی و ابزار سیاسی تا سطح "حفظ امنیت ملی" در امریکا  مجلس نشین شد. پس از آن این استراتژی هم – نظر به هزینه های جنگی   بیش از هزار میلیارد دالر و تلفات بیشتر از پنج هزار  امریکایی – توسط اداره بارک اوباما تحت پرسش رفت. 

صدر: بارک اوباما از کدام  استراتژی پیروی میکرد؟
صمیمی:  استراتژی بارک اوباما در راستای مبارزه علیه تروریسم در چارچوب "راه یافت نیروی هوشمند" ¬- Smart Power Approach – تدوین گردید. این استراتژی تراوش فکر هیلری  کلینتون، وزیر خارجه آن زمان امریکا بوده  که در نشست عالی سران ناتو در سال ۲۰۱۲ در شیکاگو بر آن صحه گذاشته شد. این "راه یافت" بر  اصل بهینه استوار بوده، یعنی تلاش میگردد تا  با بکار برد کمترین عامل، زیادترین حاصل کسب گردد و در نتیجه هزینه های نظامی کاهش یابد. با پیروی از همین اصل،  اوباما  تصریح نمود که وی نخست از تک روی نظامی خودداری کرده و در این راستا یکجا با کشور های دیگر که در "ائتلاف" گرد آمده اند، دست به اقدامات نظامی میزند. نکته دوم این که اوباما – بازهم در چارچوب ائتلاف –  تنها به حملات هوایی بسنده کرده و از فرستادن نیرو های رزمی پیاده نظام در کارزار خودداری می نماید. در اخیر اوباما روی این نکته صحه گذاشت که واشنگتن این بار بدون همکاری  خود کشور های ذی دخل به جنگ تروریسم در خاور میانه نه می رود؛ به این ترتیب گویا جنگ علیه تروریسم را "بومی" میسازد. اوباما این "راه یافت هوشمند" را تا سطح "رهبری هوشمند امریکا" بلند برد.  همین استراتژی هوشمند رهبری و بومی سازی مبارزه علیه تروریسم منجر به خروج نیرو های رزمی قوای ائتلاف از افغانستان گردید. 

صدر" ولی اکنون سیاست دونالد ترمپ، رییس جمهور تازه دم امریکا در قبال اوضاع جهان چگونه سر و سامان داده شده است؟
صمیمی: امروز جهان در آستانه تلاطم و دگرگونی قرارگرفته است؛ دگرگونی که در آن برای نخستین بار ادعای " سلطه گری بلا مناز ع امریکا بر جهان" به شکل جدی تحت پرسش رفته است. در ساختار اقتصادی جهان و توام به آن در روابط سیاسی حلقه ها و گروه های کشور های مختلف به نفع کشور های خود مدار نو ظهور تغییرات مهم پدیدار گرده است. از سوی دیگر حتی در بین خود کشور های خود مدار کلاسیک تحت رهبری امریکا نیز تفاوت های چشمگیر بروز کرده است. در اخیر امروز – در تفاوت به گذشته ها – نقش سازمان های سیاسی غیر دولتی، بنیاد های مدنی و گروه های فعال در شبکه های اینترنتی به طور چشم گیر بیشتر گردیده است. در نتیجه امریکا به مثابه یک امپراتوری از "نفس" افتاده، "رکود نسبی تاریخی" در آن کشور اوج قدرت عظمت طلبی  این امپراتوری را خدشه دار ساخته است. 
پیروزی  دونالد ترمپ در انتخابات ریاست جمهوری ایالات متحده امریکا در واقع بازتاب خواست های صنعت کلاسیک  خوانده میشود که در رقابت با "سرمایه سفید" در روند جهانی شدن پسا امریکا قرار گرفته و از پشتیبانی قشر پایین، به ویژه "کارگران سفید پوست بخش همین صنعت کلاسیک" به مثابه یک جریان اجتماعی برخوردار می باشد، این جریان به نوبت خود "نژاد پرست، جنسیت گرا و اسلام ستیز" میباشد. 
در واقع بین ادعای دونالد ترمپ در مبارزات انتخابات ریاست جمهوری و عمل کرد او به مثابه رییس جمهور تفاوت های زیادی بروز کرده است. به طور نمونه، ترمپ قبل از انتخابات ناتو پیمان آتلانتیک شمالی را "اضافی و منسوخ" خوانده و همچنان گفته بود که اگر امریکا از عربستان سعودی عقب نشینی کند، این کشور درهم می باشد. پس بهتر است که واشنگتن به موقع عقب نشینی کند. ولی در اولین سفر  پای رییس جمهور امریکا به ریاض کشانده شد و با ملک سلمان قرارداد چند صد میلیارد دالری تسلیحات عقد نمود؛ او در ضیافت که به همین مناسبت برگزار گردیده بود، حتی از  پایکوبی در "رقص شمشیر"، این بقایای خشونت عرب بدوی نیز خودداری نکرد. دونالد ترمپ  در ظرف شش ماه تدابیر جنجال برانگیز اتخاذ کرد: توافق نامه اقلیم پاریس را از اعتبار ساقط کرد، تحریم های اقتصادی علیه روسیه را شدید تر ساخت، پروسه عادی ساختن روابط را با کوبا  لغو کرد، پیمان اتومی را با ایران تحت پرسش برد، ونزوئلا را با مداخله نظامی  و کوریای شمالی را با "خشم و آتش بی سابقه در جهان" تهدید کرد. 
اما در مورد افغانستان:  ترمپ پس از چندین ماه بررسی بتاریخ ۲۲ اگست "استراتژی جدید" در قبال قوای نظامی آن کشور را در افغانستان اعلام کرد. ترمپ با گرفتن "درس عبرت" از خروج قوای امریکای از عراق، گفت که نظامیان امریکا از افغانستان خارج نخواهند شد؛ درست مخالف ادعای قبل از احراز  کرسی ریاست جمهوری. نکته ای قابل توجه در اظهارات رییس جمهور امریکا، وارد کردن فشار بر پاکستان خوانده شده می تواند.  او گفت: اگر پاکستان به تروریست ها پناه گاه فراهم کند، چیز های زیادی برای از دست دادن دارد. او اضافه کرد که اسلام آباد به "سازمان های پناه داده که هر روز به کشتن مردم ما تلاش میکند. این وضع باید تغییر کند و این تغییر فورا انجام خواهد شد." ولی نظر به تجارب گذشته و با وجود این "تغییر لهجه" بزودی روشن خواهد گردید که آیا امریکا – نظر به روابط پر پیچ و خم با پاکستان - در این زمینه قدم های عملی بر میدارد یا خیر؟ هر نوع خوشبینی در این مورد بدور از "واقعیت های تجربی" در یک و نیم دهه ای گذشت خواهد بود. 
صدر: اگر گفتگو را به چند جمله خلاصه کنیم، در مورد پدیده هراس افکنی و مبارزه علیه آن  چه گفتنی داری؟
صمیمی: به مثابه "پادزهر" علیه ریشه های عقیدتی بنیاد گرایی، به ویژه قرائت دینی سلفی-وهابی  نیاز به یک مبارزه تنگاتنگ " آزادی و دموکراسی"  با طرح برنامه های رفاه اجتماعی در جهت "رفع احتیاجات اولی" دیده میشود، این استراتژی را می توان به مثابه بدیل در مقابل "رژیم های دین پناه و نظام های اقتدار گرای سکولار"، زمینه ساز همزیستی مسالمت آمیز سیاسی، پیام آور رفاه اقتصادی و تامین عدالت اجتماعی و در اخیر تضمین کننده اصل "دیگر پذیری دینی، سیاسی و تباری" خواند. 

صدر: سپاس از گفتگو در مورد عوامل و پیآمد های "تروریسم جهانی" که  نظر به  پیچیدگی های تعبیه شده در ان، مبارزه علیه آن زمان گیر تلقی میشود.
صمیمی: سپاس از کنجکاوی های هوشمند و پربار شما.