حكومت اسلامي و چالش های اين عصرما

 رهروان هرمکتب فکري و ایدئولوژيکي صحبت از جامعه و حکومت ارماني خود را دارند ٬ اما درتاريخ مبارزات سياسي ایدئولوژيكي چپ و راست ديني و ناسيوناليستي كشورهاي مختلف هيچگاه ما شاهد ٬

٬آرمان شهر٬ كه  محصول مبارزات سيستماتيك ایدئولوژي ها بوده  باشد نبوديم ٬ رزمنامه هاي مختلف ایدئولوژيكي درهيچ كشوري  ارمغان جز غمنامه هاي حكومتهاي  استبدادي بدنبال نداشتند۔
  در اسلام تفكر حكومت اسلامي ومبارزات سياسي ایدئولوژيك درقرن بيست ٬ متناسب با اقتضاي شرايط سياسي وجهان دوقطبي آنزمان شكل گرفت ٬ چون نفس دوقطبي بودن جهان  بستر ظهور كنشها و واكنشهاي  سياسي ایدئولوژيك را مساعد نموده بود٬  تضاد ها سياسي نظامي وفكري آنزمان زمينه ساز زايش و گسترش مبارزات مختلف ایدئولوژيكي دركشورهاي مختلف گرديد ٬  اسلام ایدئولوژيك هم در رقابت با ماركسيسيم وسوسياليزم  شكل گرفت ٬ایدئولوژي شدن اسلام درقرن بيست ٬  يك كنش سياسي روشنفكرانه آن عصر بود  نه يك استنباط فقهي ٬چنانچه درتاريخ  كشورهاي اسلامي نظام ها ي مختلف چون خلافت٬امارت  ٬جمهوريت وحتي پادشاهي به تائيد علما ديني با پسوند اسلامي  وجود داشته  وهنوزهم  دارد ٬ عباسيها وعثمانيها هركدام قرنها بنام دين حكومت كردند ٬اما  جامعه ايدال ایدئولوژي اسلامي كه  سيستماتيزه شده با اقصاد ٬ سياست ٬ تعليم و تربيه اسلامي باشد تا امروز درهيچ كجا تحقق نيافته ٬ اصلاً بحث  ساختار نظام و حکومت دراسلام درهاله ازابهامات ودرلايه هاي مختلف  تفسيري مبهم بوده و تعريف  ناشده باقي مانده٬ با وجود يكه اسلام در بخش هاي مختلف زندگي احکام ٬  فرايض ٬امرو نهي هاي مختلف دارد اما حُكم قطعي درمورد چگونگي حكومت در اسلام وجود ندارد ٬ زمانيکه حضرت محمد به ابديت پيوست٬  شبهات بوجود آمد  بعضي ها  وصايعت وعده ديگري بحث خلافت را مطرح كردند ٬ اين سرو صدا ها دربين بهترين ياران پيامبراختلافات را ايجاد كرد٬  حضرت علي وپيروان اش برمبناي احاديث و آيات باورمند بودند كه خداوند  وصيع پيامبررا از قبل  تعين كرده ٬ اما دوستداران حضرت ابوبکر درسقيفه وي را خليفه وجانشين پيامبر انتخاب كردند و تاريخ اسلام را با خلافت رقم زدند ٬ درحاليکه علي وياران اش دراين شوراي حضورنداشتند ٬ بحث وصايعت هم  كاملاً  به حاشيه رفت ٬ اما ابوبکر بعد از دوسال حضرت عمر را جانشين اش انتصاب كرد ٬  حضرت عمر بعد از خود شوراي شش نفري تعين نمود دراين شوري  يکنفر براي علي وسه نفربراي  عثمان دست بلند كردند  ٬ وبعد ازعثمان مردم به علي مراجعه ميکنند ٬  بعد ازعلي پسر اش امام حسن خلافت را  به معاوي واگذار ميكند ٬ كه چرايي آن از اين بحث بيرون است ٬  اما  بعد از معاويه  پسراش يزد خلافت را ميراثي ميسازد۔   خوانندگان عزيز اينجاست كه هيچ دانشمند و فقهي  نميتواند حُكم ويا فتواي فقهاهتي ويا رابطه معين   در فرايند شكل گيري خلافت در اسلام و يا چگونگي انتقال آن به ديگري استباط كند ٬ دراسلام محوري ترين بحث درارتباط با حكومت ٬ بحث ٬٬  عدالت محوري است ٬٬ اما امروز همه ميدانيم  كه  عدالت معين کننده شيوه  و سيتم  حکومتها نيست!  تامين عدالت يكي از وظايف حكومتهاست !  ازسوي ديگر عدالت يک امر نسبي و بشريست ٬ عدالت اسم بي مسما ست ٬ ما پديده بيرون از قضاوت ويا عمل  گروهي و فردي چيزي بنام عدالت نداريم  ٬ در تعريف قدما از عدالت ميخوانيم كه << قراردادن شي درجايگاه اش عدالت است >>اما در شرايط مغلق و پيچيده امروزي بخصوص تامين عدالت اجتماعي درتعريف ساده ديروزي نميگنجد ٬ چون عدالت اجتماعي بگونه پديده مجرد جدا از  مناسبات  اقتصادي ٬ اجتماعي و سياسي نيست ٬ ونميشود بدون ايجاد توازن  بين عرضه و تقاضا درهمه عرصه هاي زندگي مفهم عدالت را درك كرد ٬ ديروز متناسب با سطح زندگي ساده سنتي وسنتي و پيشا مدرن  تحقق عدالت را جدا از شرايط اقتصادي و اجتماعي  به دستور  شاهان و اميران ميدانستند ٬ اما امروز همه ميدانيم كه  اين شرط ٬ كافي نيست ٬امروزه  تامين عدالت يك فرايند نظامندست  كه تناسب معنايي و محتوايي با ارزشهاي ٬ اقتصادي ٬ سياسي ٬ اجتماعي و حقوق  انساني دارد ٬ يعني تحقق عدالت اجتماعي در حقيقت تحقق يك نظام انساني برمبناي اراده جمعي  ومردم سالاريست كه پيوندعميق ورابطه وثيق با فرايند تحولات وتغيرات ساختاري  درشيوه هاي زندگي انسان امروز ايجاد شده ٫ هرتغيرو تحولي اجتماعي الزاماً ٫ساختارهاي سياسي٬ اجتماعي و حتي فرهنگي جامعه را با خود عوض ميكند٫  يعني نياز هاي جديد متناسب با شرايط جديد در عرصه هاي مختلف زندگي  تغيرات جديد و متناسب به خود را اقتضاء ميكند ٫ درعرصه علوم اجتماعي وانساني هم  رشد قابل ملاحظه بوجود آمده و تيوري هاي علمي ٫ جامعه شناسي ٫ روان شناسي  اجتماعي وحتي فلسفي شيوه هاي مديريتي جديد را متناسب با شرايط زندگي پيشرفته امروزي  مطرح ميكند كه فهم معنايي آنها مستلزم درك و شناخت ما از جهان و زندگي مدرن وحق مدار  امروزيست ٬ ٬ جهانشاسي و جهانبي فلسفي انسان امروز هم ديگرگون شده ٬حقوق زن ٬ ديموكراسي ديگر تخيل نيست بلكه مفاهيم اند كه بشر در امتداد رشد و تكامل زندگي انساني شان بدان ها رسيده اند ٬ امروز واژه  رعيت جاي خود را به شهروند با ماهيت و محتواي امروزي بخشيده ٬ ديموكراسي هم  منحيث يك سيستم علمي درساختار اداره ومدريريت ٬ جوامع امروزي جايگاه بلامنازعه  ومقام معين كسب نموده  از سوي ديگرتكنالوژي جهان را كوچك و مرزهاي جغرافياي را درنورديده وديگر نميشود جلو رشد و تبادل معلومات و آگاهي مردم را گرفت ومردم را درجغرافياي كشوري و يا فكري محدود نگاه داشت ويا اينكه حكومت خود خواسته را چند نفر برمبناي سليقه ها و قرائت هاي  ديني مذهبي خود برديگران تحميل كنند۔