نبرد تا آخرین نفس

آیا افغانستان چاره ای جز این ندارد تا مقهور و قربانی سیاست ارتش پاکستان باشد که نبرد تا آخرین نفس، فرهنگ استراتژیک آن را از آدرس و موضع ایدئولوژیک (اسلام گرایی و جهاد)تشکیل می دهد؟ 

نبرد تا آخرین نفس
FIGHITING TO THE END
The Pkkistan Army,s Way of War

آیا افغانستان چاره ای جز این ندارد تا مقهور و قربانی سیاست ارتش پاکستان باشد که نبرد تا آخرین نفس، فرهنگ استراتژیک آن را از آدرس و موضع ایدئولوژیک (اسلام گرایی و جهاد)تشکیل می دهد؟ 
خواندن کتاب"نبرد تا آخرین نفس، شیوۀ جنگ ارتش پاکستان" نوشتۀ خانم امریکایی دکتر کِرول کریستین فییر، برای خواننده این ذهنیت و باور را تلقین می کند که دخالت و بی ثبات سازی ارتش پاکستان در افغانستان با حمایت از گروه های اسلامی و جهادی به اختلافات و منازعات دو کشور بر سر دیورند، رابطۀ کابل با دهلی و مسایل دیگر مربوط نمی شود. این اختلافات و ادعا های طرفین حل شود و یا نشود، ادامۀ جنگ تا آخرین نفس، فرهنگ استراتژیک ارتش پاکستان را تشکیل می دهد. جنگی که مبنای آن را آیدئولوژی اسلام و جهاد می سازد و در واقع این آیدئولوژی ذاتی و فطری ارتش پاکستان است که با آن تولد یافت، رشد کرد و ادامۀ حیات و بقایش در گرو آن است.  
به نظر می رسد که ترجمۀ این کتاب به فارسی(دری) و چاپ و نشر آن نیز برای آن صورت گرفته است تا به باور و توقع جمعی از دست اندرکاران چاپ و نشر این کتاب، خواننده به درک درست از سیاست پاکستان و استراتژی پاکستان در افغانستان یعنی جنگ و بی ثبات سازی افغانستان شاید تا "روز رستاخیز" که مدیریت آن را اردو یا ارتش پاکستان به دوش دارد، برسد. 
جالب و شگفت آور این است که نویسندۀ امریکایی این کتاب حتی انتقال صلاحیت سیاست خارجی در مورد هند و افغانستان را از ارتش به حکومت ملکی و سیاست مداران احزاب سیاسی موجب تغییر سیاست فرهنگ استراتژیک ارتش مبنی بر حمایت از گروه های اسلام گرا و جهادی نمی داند و بسوی آن با تردید نگاه می کند:
«روشن نیست که آیا حکومت ملکی از سیاست تجدید گرایی در برابر هندوستان دست خواهد کشید یا خیر؛ چون نباید حضور ریشه دار فرهنگ استراتژیک ارتش پاکستان مبنی بر آیدئولوژی اسلامی و تیوری دو ملت را در درون جامعۀ مدنی، فرهنگ سیاسی عمومی و دیوان سالاری پاکستان فراموش کرد»(ص 320)
دسترسی پاکستان به سلاح اتمی نکتۀ دیگری است که از نظر خانم فییر، فرهنگ استراتژیک ارتش پاکستان را تقویت می کند و ارادۀ ارتش را در حمایت از گروه های آیدئولوژیک اسلام گرای ستیزه جو و استفاده از آن ها علیه هند و افغانستان مضاعف می سازد:
«در طول سال های 1980، پاکستان استفاده از گروه های ستیزه جوی جهادی را کاملاً تشدید بخشید؛ اما در واقع نقطۀ اوج این سیاست پس از آزمایش های اتمی 1998 میلادی بود که پاکستان دامنۀ استراتژی نبردهای نامتقارن را فراتر از آنچه تا حال انجام داده بود، برد. این خود گویای این واقعیت است که تسلیحات هسته ای، پاکستان را در استفاده از ستیزه جویان تواناتر و جری تر ساخته است.»(ص 302)
این دیدگاه و تلقین این ذهنیت به معنی آن است که افغانستان هیچگاه شاهد پایان سیاست بی ثبات سازی و جنگ غیر مستقیم از سوی پاکستان نباشد. حل هیچ اختلاف مرزی و غیر مرزی و هیچگونه دیپلوماسی و تعامل با پاکستان نمی تواند افغانستان را از شر دخالت پاکستان و سیاست آن کشور بر حمایت از گروه های اسلامی مخالف دولت، نجات دهد. حتی اگر افغانستان منازعۀ دیورند را با پاکستان حل کند و حاضر به تعامل و توافق بر مبنای منافع متقابل باشد، مانع جنگ و بی ثبات سازی افغانستان بر مبنای فرهنگ استراتژیک ارتش پاکستان شده نمی تواند. 
خانم فییر قبلاً به عنوان پژوهشگر ارشد با موسسۀ تحقیقاتی راند و هم چنان دفتر معاونت سازمان ملل متحد در افغانستان کار کرده است. دکترای خود را از دانشکدۀ تمدن و زبان های جنوب آسیا از دانشگاه شیکاگوی ایالات متحده امریکا حاصل کرده و به زبان های هندی، اردو و پنجابی نیز تسلط دارد. حوزۀ تحقیقاتی خانم فییر، امور سیاسی و نظامی جنوب آسیا(افغانستان، پاکستان، هند، بنگله دیش و سریلانکا) است. او در این حوزه صاحب چند کتاب است و مقالات زیادی را در مورد پاکستان و تروریزم نگاشته است. اما خانم فییر در کتاب نبرد تا آخرین نفس، درستی ها و نادرستی ها را در تحلیل و داوری خود بر سر پاکستان تلفیق می کند و در سایۀ نوعی از بدبینی و خصومت با پاکستان از این تلفیق، داوری و نتیجه گیری می نماید که بر مبنای آن، ارتش و دولت پاکستان را گنهکار و مقصر اصلی معرفی می کند.
خانم فییر این همه بحث و استنتاج و استنباط خود را علی رغم ارائۀ دلایل و شواهد زیاد با نقل قول از جنرالان و نظامیان ارتش پاکستان بر مبنای این دیدگاه و فیصلۀ خود صادر می کند که ارتش پاکستان از همان آغاز بر مبنای آیدئولوژی ساخته شد که آن اسلام بود و در واقع با این آیدئولوژی سیاست و اهداف خود را پیش می برد. هر چند که او می گوید ارتش از اسلام به عنوان ابزار استفاده می کند:
«............ارتش پاکستان خود را حافظ تمامیت آیدئولوژیک کشور می داند که آن اسلام است که منطق بنیادین دولت را تشکیل می دهد. رهبران ارتش از این آیدئولوژی برای تحقق انسجام ملی در یک کشور چند قومی و جلب حمایت عمومی از رویای مقابله با هند بهره گرفته می شود. .................. بنا بر شواهدی که من از نشریات مسلکی اردو و مطالعۀ فرهنگ استراتژیک مسلط در پاکستان استنتاج کرده ام، به دلایل گوناگون نمی توان امید واربود که پاکستان از اهداف و مطالبات متغیر{دربرابر همسایگانش}  دست بکشد.................»(ص15 )
 «................ ارتش پاکستان باور دارد که وظیفه اش حفاظت از اسلام به عنوان ایدئولوژی پاکستان و نظریۀ دو ملت است. البته، ایدئولوژی مذهبی ارتش را می توان محصول فرایند جدایی هند و پاکستان دانست.............»(ص 20)
حالا از خانم فییر پرسیده شود که پاکستان پس از شکل گیری خود به عنوان یک کشور،  اردو و یا ارتش خود را با هویت دینی(اسلام)، انگیزه نمی داد، با کدام هویت انگیزه می داد؟ 
خانم فییر به دخالت و نقش بی ثبات سازی پاکستان و به خصوص ارتش آن در افغانستان به تفصیل سخن می زند و در واقع تمام تقصیر و گناه را در این مورد به گردن پاکستان می اندازد، اما هیچگاه از نقش و تقصیر افغانستان در کشاندن پاکستان به این سیاست بحث منطقی و مستدل ارائه نمی کند. از نقش هند در اشتعال منازعه و مخاصمت میان افغانستان و پاکستان بحث روشنی ندارد. به این امر نمی پردازد که وقتی افغانستان با عدم پذیرش مرز دیورند، بر پاکستان ادعای ارضی دارد و تمامیت ارضی و حاکمیت ملی پاکستان را تهدید می کند، پاکستان چه کاری انجام دهد؟ 
جالب این است که خانم فییر با اشاره و استدلال به بحث زاینتس(2006) دولت پاکستان را دولتِ تجدیدگرای نامعقول میداند و می نویسد:
«در مورد دولت های نامعقول ضد وضعیت مسلط برای فهم رفتار پاکستان خیلی مهم است. او تجدید گرایی نامعقول را عبارت از عدم تغییر در سیاست ضدیت با وضع مسلط حتا پس از تحمل شکست سهمگین و واضح، تعریف می کند. به بیان زاینتس، اگر پاکستان یک دولت معقول تجدید گرا می بود، باید در سال 1971 و حتا قبل از آن، با هند سازش و توافق می کرد.»(ص 334)
اما فییر به دیدگاه و سیاست دولت های افغانستان در مورد ادعای ارضی بر پاکستان علی رغم ناتوانی و ناکامی خود در تحقق این ادعا از لحاظ سیاسی و یا نظامی، به بحث زاینتس متوسل نمی شود و کابل را تجدید گرای نا معقول تلقی نمی کند و از افغانستان نمی خواهد که از ادعای ارضی که در این 68 سال نه از لحاظ سیاسی، نه از لحاظ حقوقی و نه از لحاظ نظامی شانس و زمینۀ موفقیت داشته است، دست بردارد و با پاکستان به سازش و توافق برسد.
نکتۀ دیگری که این خانم امریکایی از آن با سکوت می گذرد، عدم اقدام و همکاری صادقانۀ امریکا و متحدین غربی اش به خصوص انگلیس در جهت حل اختلاف و منازعۀ دیورند و مسایل دیگر میان کابل و اسلام آباد است. در حالی که امریکا و بریتانیا این مرز را به عنوان مرز رسمی و بین المللی می شناسند اما در جریان هفده سال که در افغانستان حضور مستقیم نظامی دارند، کار صادقانه ای در حل این مشکل انجام نداده اند. 
خانم فییر به این نکته پامی فشارد و به تکرار از آن سخن می گوید که ارتش پاکستان با فرهنگ استراتژیک خود و مبتنی بر ماهیت آیدئولوژیک خویش، جریان اسلام گرایی را در افغانستان مورد حمایت و تقویت قرار داد و از آن در جهت اهداف خود بهره گرفت. اما خانم فییر از نقش شوروی و روس ها با سیاست و عملکرد توسعه طلبانه و استعماری شان در آسیای میانه و افغانستان در راندان جریان اسلام گرایی افغانستان بسوی ارتش و دولت پاکستان، سخنی نمی زند.  از نقش امریکا و غرب در تقویت جریان اسلام گرایی و جهاد افغانستان در دهۀ هشتاد نیز با سکوت می گذرد. به عامل درونی نوع فهم و قرائت ستیزه جویانه و نظامی گرایانۀ جریان اسلام گرایی افغانستان و جریان های مشابه دیگر سوای دخالت و نقش ارتش پاکستان نیز اشاره نمی کند. 
هر چند خانم فییر در فصل دهم از مولفه های سخن می گوید که ممکن است موجب تغییر در فرهنگ استراتژیک ارتش پاکستان شود که آن را نیز بسیار با تردید اظهار می کند، اما در مجموع روح اصلی تمام مباحث کتاب در 11 فصل، و استنتاج او بر این نکته استوار است که سیاست آیدئولوژیک ارتش پاکستان در حمایت از جریان اسلام گرایی جهادی و ستیزه جویانه و استفادۀ ابزاری از آن، دایمی و تغییر ناپذیر است. معنای این تحلیل و نتیجه گیری برای افغانستان، اسارت جاودانی افغانستان در آتش جهنمِ ساخته و پرداختۀ پاکستان است. کسانی که رابطۀ پاکستان و افغانستان را با این نگاه و باور کریستین فییر می بینند، در واقع می خواهند بگویند که هر گونه مذاکره، تفاهم، تعامل و توافق با پاکستان بر سر هر اختلاف و منازعه ای به شمول منازعۀ دیورند، افغانستان را از این آتش جهنم برساختۀ پاکستان نجات داده نمی تواند. افغانستان باید تا ابد، کم از کم تا آن زمانی که به یک قدرت اتمی مبدل شود و با ایجاد ارتش مساوی با ارتش پاکستان به توازن قوا برسد،  و یا تا زمانی که کشوری به نام پاکستان از صفحۀ روز گار و روی زمین حذف شود، در آتشی که پاکستان برایش شعله ور می سازد، بسوزد و بسازد.
اما این برداشت و تبلیغ، و تلقین این ذهنیت؛ نادرست، انحرافی و غیر واقعی  است. افغانستان با واقع گرایی و اتخاذ سیاست واقع گرایانه در جهت منافع خودش که متضمن ثبات و توسعۀ پایدار در عرصه های مختلف حیاتش باشد، با پاکستان به تعامل و توافق برسد. افغانستان نباید قربانی بازی و خصومت هند و پاکستان شود و تا ابد در نقش این قربانی باقی بماند.