تکملۀ ضروری بجای موخره

بتازه گی از میان نوشته های دو سه سال اخیر نشر شده ام  در ویب سایت "گفتمان" مجموعۀ بشکل کتاب ترتیب دادم که بهمکاری دوستان به جمع کتابهای ، کتابخانه الکترونیک ان سایت افزوده شد.

چون این تکمله در اخر  ان نوشته ها، صورتِ جمعبندی فشرده و اما مستقل را اختیار کرد، و نیز، این اضافات  خود، از نظر من، میتوانست و میتواند اغازی باشد برای تکمیل ضروری بحث های نیمه کاره و در نیمه راه مانده، خواستم انرا برای مطالعه خوانندگان، به مصداق هم خرما و هم ثواب، بصورت جداگانه نیز به نشر بسپارم . که چنین کردم.
همزمان با اماده شدن این مجموعه برای نشر، میهن در تمام ابعاد سیاسی اجتماعی اقتصادی فرهنگی نظامی در منگنه  فعل و انفعالات فرسایشی به مراتب بیشتر از پیش قرار گرفته است. نوشتۀ داشتم زیر عنوان " پیامد های خلای فقدان بدیل" که سه چار سال قبل از نوشته های حاضر، به نشر سپرده بودم. اتفاقا ان نوشته را نیافتم. در ان نوشته تاکید بر این بود که در جوسیاسی خلا، خلا باقی نمی ماند. در صورت نبود بدیل ازادی و استقلال خلا را زور یا قدرت پُر میکند و قدرت در سیما های رنگارنگ به خشونت و استبداد فراگیرمی انجامد و هزینه های ان را اکثریت های جامعه می پردازند. استبداد استعماری در انزمان به این عریانی و شماتت و شناعت چهره نشان نداده بود. امروز استبداد در نما های سرکوب های خونین و تجاوز بر حریم ازادی های مدنی، بمباردمان های کور، انفجار ها ،  فقر، فساد مالی-اخلاقی ومنافقت سیاسی ، فراری ساختن نیرو های محرکه ، بیکاری و امراض… ، فراگیر و همه گستر گردیده است و در پناه ان غارتگری ها و زورگویی ها رونق جدید یافته است.   در این میان صدا های ازادی و استقلال از حنجره های انانی که انرا فریاد میکنند، به صدا های سُرمه قورت کرده گی ها، مشابه گردیده است. چه واقع شده است ؟ آیا استعمار دروغ است یا استعمار زده تا مغز استخوان تحمیق و تخدیر وتسحیر گردیده تا جائیکه  که از به زبان اوردن کلمه استعمار میترسد و یا شاید پُست مُدرن صفتانه  میشرمد !  بنا بر شاهد و قرینه   و دلیل، اولی دروغ و دومی راست است. هرچند کلمه استعمار بعد از شیوع چند باره در یک جریان مستمر، از نظر صوری تعدیل شده  است، اما از نظر محتوی، در سطح جهان حال و وضعش، چنان به وخامت گرائیده که معنی تخریت مصداق اصولی ان گشته است. به این موضوع در نوشته های تالیف حاضر، چند جا اشاره شده است. اما از ان جا که تبلور مفهوم استعمار در متن رابطۀ سلطه و تروریسم، جهان را بصوب اشوب و فاجعه بزرگ در حال کشانیدن است؛ شگافتن و معرفی بیشتر و مستمر محتوی و صورت استعمار  و شناختاندن عامه فهم  پاد زهر ان بویژه برای کشور ومردم ما که در محراق این فاجعه قرار گرفته است، اهمیت حیاتی دارد. در این تکمله سرخط های بحث را نشانی میکنم.
امروز استعمار جهانی شده است. بدیل ان – ازادی و استقلال- هرگاه قرار باشد با نیرو وقوت تمام مطرح گردد، نیز باید هویت جهانی یابد. این مامول براوردنی و شدنی نیست مگر با شناخت و بررسی استعمار وانبوه تجارب نیک وبیشتر زشت که بشریت از ان اندوخته است. در حوصله ومجال این نوشته، همپا با مطالعه کتاب "رشد"* ( تحقیقی در مردم سالاری)، تنها نکات عطف تاریخی میتواند نشانی شود . 
 از نظر غربی ها استعمار رسالت پیامبرانه وکمال بخشندگی است بر دوش اورپایی تا استعمار زده را در رشد  و یا development   کُمک کند. یعنی "رشد" موضوع استعمار است.  نخست باید دانست و بخاطر داشت که  "رشد خود بیان یک جریان مطلوب است".
در یونان قدیم دانش دو منبع داشت: اساطیر و نظریه های که فیلسوفان میساختند. ارسطو با استفاده از قانون تشابه( ناشناخته را بوسیله شناخته، شناختن و شناختاندن) و از راه قیاس صوری، رشد جامعه را به نمو کودک تشبیه کرد و برای ان دور تولد نمو ومرگ قایل شدو این نظر را به چگونگی عمر دولت نیز تسری داد.  درست یا غلط بودن حکم را  به  روشنگری تحقیقات  بعدی واگذار و عجالتاً اذعان نکنیم . "سن اگوستن" اموزه های ارسطو را در استانه ی انحلال امپرتوری روم و قدرت گرفتن کلیسا وحکومت جهانی کلیسا با تعدیل برخی اموزه های دینی عیسویت برای استمرار حاکمیت کلیسا (جانشین جامعه مومنان)، دستکاری کرد. ابن خلدون "رشد دوری" را از ارسطو گرفت و پذیرفت، اما زوال دانش و معرفت و این بخش ازنظر ارسطو را که پایان ناپذیری را نقص میشمرد، نپذیرفت. در قلمرو اسلامی رشد علم پایان ناپذیر باور میشد. اما این باور نیز گرفتار  جبر دوری بودن رشد، شد. و با این نظر افلاطون که  " تغیر انحطاط و فساد بار می اورد"، یا سنگ در جایش سنگین است، انطباق جست . جو فکری مشبوع از تراوش های نظری انچنانی، تا قرن 17 که دکارت در نظریه فیلسوف و کلیسا، شک کرد، ادامه داشت. دکارت گفت : قدیمی ها ما هستیم و  جهان از عصر ارسطو به بعد، چند هزاره کهنه تر شده است و به همین مقیاس  به ذخائر معرفت ها و دانش ها بشری افزوده شده است. در اورپا متجددها وخوشبین ها پیش افتادند. البته این به معنی موافقت همگانی با متجدد ها نبود. در قرن 18 بد بین ها چون دیوید هیوم و ادام فرگوسُن بد بینی نشان دادند از جمله روسو در اقتراح اکادمی شهر دیژون شرکت کرد و در پاسخ به این پرسش که: " ایا پیشرفت علوم و هنر ها عرف و عادات را پالایش داده است و یا برعکس به فساد الوده تر کرده است؟" نوشت: " بیرحمانه تر انکه تمامی ترقی های نوع انسان او را بر دوام از حالت اولیه اش، دورتر میکند. هر اندازه ما معلومات بیشتر برهم می افزائیم و وسایل جدید ایجاد میکنیم برای انستکه انچه را از همه مهمتر است از خود بستانیم. از زیادت مطالعه، انسانی که ما هستیم بجائی میرسیم که دیگر خویشتن خویش را نمی شناسیم".
  گفتیم، سرانجام خوشبین ها و متجدد ها پیش افتادند. فونتوتلFontenelle  و شارل پرولت Charles Perrault نیک دریافتند و یافته خود را گفتند و نوشتند: " تنها چیزهای که میتوانند مانع رشد معرفت بگردند- همان چیزهای که در قرون وسطی مانع شدند- خرافات، استبداد و جنگ هستند. تا این زمان نمو ورشد امور طبعیِ شمرده می شدند که وقتی به حد مطلوب رسیدند، پایان می پذیرند و دور رشد جای خود را بدور انحطاط میسپارد. لایبنیتز Leibnitz امکان یافت تا "رشد را پایان ناپذیر" بخواند. نظر دوری رشد جای خود را به نظری سپرد که تاریخ را یک خط مداوم رشد می شناخت.  و ، " رشد جامعه ها، معارف و ثروت هایشان، خود پویا Auto-Dynamique  است " . و بدین سان "تحول گرائی اجتماعی" evolutionisme sicial پیروزی بدست اورد. ظفرمندی تحول گرائی اجتماعی به زودی همراه شد با بالا نشینی تفکر  برتری و اصالت قوم برگزیده سفید یا اورپایی. ژان باتیست سی Jean Baptiste Say بر این نظر شد که بشریت جریان رشد را از وحشی گری اغاز کرده است در دوره توحش از حقوق مالکیت و غیر ان اگاه نیست... انگاه به مرحله تمدن های مادون میرسند مثل هند و مصر سر انجام به دوره تمدن عالی وارد میشوند که مشخصۀ ان تولید صنعتی است. اگوست کنت بر ان بود که جامعه از مرحلۀ دین های ابتدایی به دین های که به ماوراءالطبیعه قایلند و از ان به "حالت مثبت" میرسند و معارف غیر علمی که منفی هستند جای خود را به معارف علمی میسپارند. در این مرحله هر معرفتی ره اورد تجربه است به این ملحوظ  این نظر را ، فلسفه تحققی و تحصلی Positivisme خوانده اند.  کارل مارکس Karl Marx  تاریخ را جریان تابع قانون و محکوم به طی مراحل میدانست که از جامعه کمونیستی اولیه، طی مراحل میکند و به نظام فیودالی میرسد. از ان نیز به نظام سرمایداری گذر میکند. از این نظام به جامعه کمونستی ره خواهد سپرد. به نظر او "رشد شکل بندی اقتصادی جامعه همانند مشی طبیعت و تاریخ انست". مارکس به این باور میشود که جامعه های عقب مانده نیاز مند استعمار هستند تا تحول پذیر بگردند. در حالیکه بعد لینن به شیوه خود و با حفظ ثنویت در دیدگاه و تعقل ، به نقش اراده ازاد انسان و حق تعین سرنوشت ملل  قایل  ودر کنگره باکو که در 1920  که زیر رهبری او برپا شد، سخن از مبارزه ضد استعماری خلق های تحت ستم استعماری به میان اورد. اینها را داشته باشیم و عجالتاً باشند سرجایشان.   
عهده داری این رسالت چگونه در کله اورپایی کِشت شد. مدعیِ که صنعت را دستاویز رسالت و اقایی اورپایی بر غیر اورپایی ساخت و انرا عَلـم کرد و به مجوزی که نیاز داشت تا  سلطه و سلطه گری را توجیه کند، دست یافت؛ ایا میدانست که بجای رشد، اسطوره رشد را استناد قرار داده است؟  لیبرالیسم در اغاز به این دلیل که استعمارگری هزینه بردار است، مخالف استعمار بود. وقتی  جریان نیروی های محرکه از مستعمره به کشور مادر استعماری سرا زیر شد و ان را مزه مزه کردند، یک دل نه، صد دل عاشق سینه چاک استعمار  گشت و همزمان کلیسا نیز بتراشیدن و ساختن توجیه برای استعمارگری اغازکرد و بنام مخالفت با برده داری و موافقت با انسان دوستی جانبدار استعمار شد. ژول فری لیبرال و فراماسون در 28 ژوئیه 1885 آئین استعمار را به مجلس نمایندگان تقدیم و در ان برنامه متمدن کردن مستعمره ها را بر سه اصل بنا نهاده بود:  هر قدرت صنعتی باید فضای اقتصادی خود را بنا بر نیاز انباشت ثروت، محصولِ صنعتی شدن، و رقابت توسعه دهد. "نسلهای مافوق" نسبت به " نسلهای مادون" هم حقوق و هم مسوولیت دارند... استعمار فرانسه را ضرور است... پاول لوروا بولیو Paul Leroy Beoulieu  در  1874 کتابی نوشت با عنوان "استعمار نزد مردمان متجدد" که تا سال 1908 شش بار تجدید چاپ شد او دران استعمار را وظیفه شمرد. از این زمان به بعد"بدگویی" از استعمار کار شهروند منحط قلمداد میشد. حتی نویسنده ی  مانند ویکتور هوگو در بخشی از نوشته اش در ستایش استعمار مینویسد: " در قرن نزده سفید از سیاه یک انسان ساخت. در قرن بیستم اورپا از افریقا یک دنیا خواهد ساخت" .   و دیدیم که ساخت؟!...
متوجه شدم و دیدم، بحث دراز دامن "رشد- استعمار" در تکمله، همزمان با مطالعه کتاب "رشد"، خیز برمیدارد و میخواهد از گنجانیده شدن، در ظرف  یک مقاله، بجهد و خود را در میدان یک بحث جدی و اساسی  امروزی نمایان کند. متآثر از تقسیمبندی اوقات کار، - کارگرم- ، جمع، تنبلیِ معلولِ کشته نتوانستنِ اثار قدرت زده گی در چند سیما در وجودم، لازم دیدم بحث را، از سر ناگزیریی زمانی، نیمه کاره رها و به اینده موکول و واگذار کنم. و اما در بارۀ مضحک و دراماتیک ترین بخش روش جادو و سِحر نسل برگزیدۀ صنعتی وسفید، که در عرصه تفکر از پُست مدرنیسم اقتصادی و ادبی، در این برهه زمانی ...، میگویند و  در حال حاضر، اندر منجلاب و منجنیق اند، نمیتوانم بدون تذکاری چند، تکمله را پایان بخشم . 
 و اما قبل از ان. دوستی داشتم و شاید هنوز دارمش، دارنده دکتورا در ادبیات زبان انگلیسی یا  PHD از یکی از پوهنتون های مشهور استرالیا. اگر برداشت انزمانی ام از خلال صحبت های سالها قبل درست بیاد مانده باشد، برای او ژاک لاکان نویسنده فرانسوی که احتمالاً تز دوکتورا او نیز بود، معراج تفکر ادبی غرب و یک پُست مُدرنیست بود.  و اما در عین زمان این دوست از هواخواهان پرپاقرص طالبان است و از کتاب "دویمه سقوی" بنام کتاب بالینی خود یاد میکرد. به این مطلب دورتر، دوباره برمیگردم.
 در فضای بعد از جنگ جهانی دوم، جنگی مملو از وحشت ودهشت، که باید برای قوم برگزیده و عقل عالم وعالیجاه و  سفید پوست ، انهمه کشتار وویرانی،  درسی اموزنده ی نو میبود، و نبود و نشد و چون پیوسته بر همان تال  نوازیدن ناساز ادامه دارد ، این به نوبه ، محل این پرسش را به میان می اورد  که، چگونه این همه اموزه های غنامند که پیوسته توسط 1% ها به زیان 99% ها، مصادره به مطلوب شده و میشود و قدرت بویژه در سیمای سرمایه، عقل ناقص انها و بنا بر ان خود ایشان را مستخدم خود ساخته و میسازد، میتواند هدف زندگی انسانی باشد؟
پیامبرِ خودتراشیدۀ که غرب نامندش،  مدعی شد، رشد  بر خط جبری و طبعی تاریخ ره می پیماید و اما  نگفت که اگر رشد جبری و طبیعی است چه نیاز به پیامبری اروپایی دارد؟ چون دروغ گفتند و در قطار این دروغ ها گفتند  که ما قوم برگزیده وسفید ، مادون ها! را به رشد و به سطح خود میرسانیم و فاصله ها را کم میکنیم  و از ان دروغگویی به بعد، عنصر زورگویی را نیز بر ان افزودند ، کار به اینجا ها، یعنی جائیکه زندگی زنده جانها را، تخریب طبیعت از یکسو وزرادخانه هستوی از جانب دیگر تهدید میکند، کشانیده شده است. 
ببینیم حافظه تاریخ معاصر و جغرافیای سیاسی که  بعدها مکان "رشد نیافته ها" نام گرفت، یا زمان و مکان، برای ما چه گفتنی دارد : " در سالهای 1700 م فاصله پیشرفته از پیش نرفته 2 به 1 بوده است. در پایان قرن 19  ، 5 به 1 شده است. در سال 1960 ، 15 به 1 و در سال 1980 45 به 1  گشته است.* در 1989، 60 به 1 و در سال 1999 ، 82 به1 شده است".
 دهه های رشد مقرر کردند، کنفرانس ها تدویر و نهاد ها ساختند، ملل متحد، به میدان قدم رنجه فرمود و قیم ها گمارده شدند، راه حل ها در افریقا اسیا و امریکای لاتین طرح و ازموده شدند، نا متعهد ها به رهبری تیتو وناصر و سوکارنو عرض وجود کردند،  راه رشد غیرسرمایداری قدعلم کرد و شکست خورد و از سر ناچاری و شکست های پیهم به زیان 99% ها رسیدیم و رسیدند بجای که باید می رسیدیم یعنی همان ناکجا اباد جهنم برای 99% ها و بهشت برای 1% ها، محصول بلافصل کجروی کجروان بر کجروها. 
برگردیم به ان نکته عروج تفکر اورپایی سفید(پیامبر کاذب)، متبلور در "پُست مُدرنیسم" که از نوع ادبی ان در وجود علایق اندوست، ذکر خیری در بالا به عمل امد. در اینجا نخست باید عرصه های طرح ان نشانی شوند. "سه جریان و جود دارد که به انها پسا مدرن اطلاق میشود و ابشخور انها به ترتیب 1. هنر و 2. ادبیات و زبان فلسفی(پسا ساخت گرائی) و 3.  علوم اجتماعی هستند(ماوراء صنعتی) ". اما مهم  فلسفه پسا مدرن است که پایه نظری ان در نوشته های بعدی ارزش  شگافتن بیشتر دارد.  توجه را در متن موضوع "استعمار- رشد" ، به جریان سومی معطوف میکنم. به این امید که رهروان دو جریان دیگر در شناخت واقیعت ها با عقل ازاد سروکار داشته  و تماس گیرند و نه با عقل بسته و قوم وقبیله محور.
طی چند قرن احکام صادره از کله انسان مافوق یا سفید اروپایی، به سبب تجربه ناشدنی بودن، از یکسو و تقلید ان به مثابه اسطوره و نه الگو در دنیای مادون ها و نشنیدن این صداهای رسا فانون ها و چگواراها... که "از خود اروپا دیگری نسازیم"، کار را بجای رساند که غربی به سحر و جادو پُست مدرنیسم برای کار پذیرسازی 99% ها متوصل شده است. بترتیبی که : «ساحران جدید، سازندگان سِحر " پُست مدرن" در راستای کارپذیر سازی جامعه جهانی، ساحرانه فرمودند و ما[ با دهن های باز وگوشهای بسته و عقل های کور] قبول کردیم که : انسانها باید مجاز را بجای واقیعت بپذیرند. دستگاه های تبلیغاتی ماموریت دارند که به سیر ها بباورانند که زندگی ارمانی دارند و به گرسنه ها بباورانند، در حال عبور از زیر خط فقر و به زِبَر این خط هستند. در حقیقت از را خلط، مجاز را واقیعت می نمایاند. رشد همچون خدا،روی پنهان میکند و به ایات و نشانه ها باید بوجودش پی برد. شبه واقیعت بجای واقیعت می نشیند و با استفاده از آمادگی ذهنی انسانها، پُست مدرن " دنیای خیالی" را می سازد و ادمیان را به ان دنیا میبرد. به انها نوع جدیدی از زندگی کردن را می اموزد:" انسانها باید باورکنند که زندگی انها، نه زندگی است که در واقیعت می کنند بلکه زندگی است که در مجاز میکنند".
بدین قرار، هم میهنانِ که، در نظام فقرگستر اشغالگران یا استعمار جهانی، در سایه سنگین خشونت و استبداد وقهر و  ابر غلیظ ابهام، مقدمات غارت قانونمند و دائمی برای شان در حال تدارک و چیده شدن است، باید در رویا های پُست مُدرنستی خود دموکراسی و ازادی و رفاه را زندگی کنند و یا خواب ببینند! 
وقتی به اینجای نوشته رسیدم، اقای دونالد ترمپ ستراتیژی ان کشور را در باره افغانستان "اعلان" کرد. و هنگامیکه در متن این ستراتیژی، که بعد از ذهنیت سازی نفس گیر رسانه های غربی، با طمطراق اعلام شد، داخل شوید، هیچ چیزی تازۀ بسود بشریت یعنی 99% ها، در ان یافته نمی توانید. در رابطه به افغانستان ستراتیژی جدید امریکا را با خوشباوری زیاد میتوان یک فرصتِ تنفسِ موقت نامید و نه یک راه حل. زیرا ، باداری و مزدوری و سلطه گری و زیر سلطه سازی و سخن از "منافع"  و نه "حقوق" و مافوق و مادون ، در این قلقله و غوغا، پاسخِ در خور، به نیاز زمان نبوده و دروغ است. منافع همان ثنویتِی است که انرا از افلاطون – ارسطو به به میراث برده اند.
  از " باخوشباوری" گفتم ! از این سخاوت خوشبینانه من  چند سبا  نگذشته بود که بابه نانکِ نیشنلست های کُند ذهن وطنی اشرف غنی خان غلجایی در دیدار با کار گزار سرمایه دونالد ترامپ برای بقای  دستنشانده گی حقیرانه اش، ثروت های ملی کشور ما را، از کیسه خلیفه تحفه بخشیدن وار،در طبخ اخلاص، معامله گرانه به حراج گذاشت و یا مجبور به گذاشتن شد.  خوب توجه کنید. قضیه فیثاغورث و یا کشف انشتین نیست که از ان سخن میگویم. صاف و ساده، یک طرف پراکسی های مشهور به طالب است که از طریق نوکر پاکستانی جلو انها را در دست دارند ، پراکسی ایکه همسن و سالهای من روز تولد این مخلوق ولد زنا، پیشکش، حتی شبی که نطفه این هیولای بی سر و بی دُم بسته شد را به یاد دارند- بی بی بینظیر خود، ان به حُجله رفتن  را اعتراف کرده است - و طرف دیگر مخلوق بیرون اورده شده از گنداب سرمایه ، با اهداء لقب مغز متفکر درجه دو جهان است که دونالد ترمپ در ازاء حراست و بو کشیدن از امنیت راه های بیرون کشیدن و غارت ثروت های مان بر سر او دست شفقت و نوازش میکشد. این یعنی سلطه گری استعمارگرانه.  اگر، این یکی یعنی ترامپ، چنین میکند و ان دیگری، خانم کریستین فییر " از جنگ تا اخرین نفس"* مینیوسد، و شئی خدا اشرف جان غنی با چیغ های زوزه مانندش در گوشۀ دیگر گوش ازاری میکند؛ اینها همه و همه، سر وته یک ماجرا ایست که استعمار و سلطه نام داشته و "زور" در پوست "رشد" ماهیت ان است . پوست را که دراورید، ماهیت را میتوانید بدون عینک ببینید.  لهذا فکر میکنم این کوشش و سعی من  بیهوده نبوده است که گفته و می گویم، جنگ بر سر لحاف ملا نصرالدین یا غارتگری و چپاول میهن است.
 حال پرسیدنی است که  دست افغان در کجای غربی وچینی و روسی وهندی و پاکستانی... بند مانده که باید حامی منافع انها  باشد؟  "منافع" سلطه گر یعنی "زیان" زیر سلطه. و نیز، صنعتی را که بشریت و طبیعت را بسوی نابودی میبرد، ارزانی خودشان و اجازه دارند انرا به خود شاف کنند.  ترامپ اخرین امید سرمایداری که برای چانه زنی غارتگرانه و حفظ اقایی یگانه اقای جهان به میدان هول داده شده ، - به نظر من، در متن یک زمینه معین- روبات مسخرۀ بیش نیست. این میدیا رسمی منفور غربی وقتی ترجمه حرفهای اورا به فارسی از حنجره بی بی سی  برای ما بیرون داد،  در متن غُر و فیش های از سر استیصال،  مذاکره با طالب   یعنی همان موضع بوش چوچه و اوباما را از قلم انداخته و اما در متن انگلیسی فراموش نشده و تشریف دارد . این یعنی کهنه را با پوشش نو پوشانیدن. با این وضع، چه کسی ، بجز خانم بارکزی  که کلمه شهروندی را بدون فهمیدن معنای ان ، تازه مشق میکند و معاف است، تا هنوز در هویت پراکسی بودن  طالبها ، در میهن مان میتواند تردید کند؟   وانگاه ، بلیونر تیلرسون امد و گفت ممکن برنده جنگ نشویم. در حالیکه نیش بابه نانک اشرف غنی، با شنیدن فرمایش های  بیلیونر ترامپ، تا بناگوشش باز شده است،  مزدور  سنتی انگلیس پاکستان، سیاستمدارانه در عکس العملش به ترامپ،البته  با کمی لاف و اما کافی برای واداشتن ترامپ به دوبار اندیشیدن ، حالی کرد، که عبور و مرور  کاروان سرمایه امریکایی و مواد مخدر و احجار قیمتی و تروریست... در حوزه ، به جواز نامهِ پاکستانی محتاج است. هند در مقایسه با پاکستان، پُخته برامده تر از کوره دپلوماسی انگلیس، بی گُدر به اب نخواهد زد. خلاصه سفید اروپایی عالیجاه و عالی مقام در جا زده است و به بلوک سازی ها با سهامداران نو(ممکن) دفع الوقت مابانه، تمکین کرده است. و انهم در مرحله نوین وتکاملی! تبلور "رشد-استعمار" در تروریسم و جنگ تروریستی.
 "زیر سلطه و سلطه پذیر" یا استعمار زده ، بجای ذوق زدگی و سطحی گری، درسهای بیشمار و بنا بر ان وظایف و مسولیت ها، برای اموختن از این فعل و انفعالات جهانی و منطقوی و ملی  دارد. هرگاه  سعادت انسانی ارزو و هدف و هدف مبارزه سیاسی  باشد؛ استعمار زدائی به شمول بی محل نمودن نقش مخرب همکاران منطقوی استعمار، در حال و احوال جاری میهن،  باید از سرخط های اصلی مبارزه سیاسی شناخته شود. و انگاه، استوار بپا ایستادنِ وارثان و سلسله داران صدیق افکار سالم و تجربه پذیرانسانی، رسیده تا عصر و زمان ما، بر سر این حق- سعادت انسانی- و حقوق دگر وگشودن فراخنا های بیکران ازادی را برای جولان سالم ترین افکار رسیده تا عصر و زمان ما وباز نگهه داشتن این مدارباز مادی- معنوی برای غنی شدن وغنی سازی این افکار،  شانس تداوم فاجعه را کمتر و به حد اقل تقلیل و به همان تناسب برای پیروزی های هم میهنان در راستای مبارزات سیاسی-اجتماعی- اقتصادی و ساختن افغانستان ازاد و اباد و مستقل با نظام حقوق مدار  ضمانت قوی محسوب میشود.    
                                                                     پایان            
 24 اگست 2017